وضعیت دین در غرب جدید

جهان غرب

علی رغم تماسهای گسترده ای که مسلمانان از قرن گذشته تا کنون با جهان غرب داشته اند و هنوز هم دارند، بسیار کم درباره دین در غرب مطالعه کرده اند. عده محققان و علمای مسلمانی که زبانهای کهن غرب را به اندازه ای که برای مطالعه تاریخ دین عمده غرب، یعنی مسیحیت کافی باشد، بدانند و نیز عده مسلمانانی که عمیقا به مطالعه در کلام و اندیشه دینی مسیحیت پرداخته باشند، بسیار اندک است. این واقعیت باتوجه به اینکه می بینیم در غرب شمار آنچنان فراوانی از علمای مسیحی و یهودی و نیز علمای ناسوتی اندیش که نظرهای دینی را قبول ندارند، برای آموختن استادانه زبان عربی و فارسی و سایر زبانهای اسلامی به قصد مطالعه خود اسلام، تن به همه گونه سختی و مشکل داده اند، تاسف انگیز است. این علمای غربی هرکدام از دیدگاه خاص خود درباره همه جهات و جوانب اسلام چیزهایی نوشته اند و حتی کوشیده اند به مسلمانان نیز به زور بقبولانند که چطور باید درباره دین خودشان تحقیق و مطالعه کنند.
به هرحال بین فهم غرب از اسلام، ولو آنکه دیدگاههای آن از نظر مسلمانان متعصبانه و تحریف شده باشد، و فهم اسلام از دین در غرب از دیدگاه اسلامی هیچ موازنه ای برقرار نیست. تلاش مسلمانان برای فهمیدن دین در غرب بسیار نادر بوده و غالبا آنچه توسط محققان جدید مسلمان درباره دین و تفکر در غرب نوشته شده یا عمدتا بر دیدگاههای غربی مبتنی است و یا بردانش بی اساس و محدودی که خود مانع از ژرفکاوی در معنای دین و تاریخ آن در جهان غرب بوده است.
در میان مسلمانان می توان دو دیدگاه کاملا متضاد درباره دین در غرب دید. برخی همه غربیان را، به استثنای اقلیت کوچکی که یهودیند، مسیحی می دانند و لذا غالبا از کل غربیان با تعبیر مسیحیان یاد می کنند، گویی که غرب همچنان غرب قرون وسطاست که بانی جنگهای صلیبی بود و تمدن غربی هنوز در عصری زندگی می کند که به عصر ایمان معروف است. و برخی دیگر از مسلمانان به عکس، گمان می کنند که همه غربیان مادی گرا و دهری مشرب و یا لاادری و شکاک اند و در میان غربیان عملا هیچ دینی حاکم نیست.
به قطع و یقین باید گفت که هر دو این نظریات یا گمانها خطاست. از یک سو غرب از قرن هفدهم و حتی پیش از آن، از رنسانس به این سو در جهت غیر دینی کردن نگاه و نگرش مردمش و سست کردن علایق دینی در زندگی روزمره ایشان سیر کرده است. و در نتیجه امروزه در غرب کسان زیادی هستند که گرچه میراث داران مسیحیت و یهودیت اند، دیگر به معنای دقیق مسیحی یا یهودی نیستند. و با این حال هنوز عده بسیار زیادی در غرب زندگی می کنند که در بطن تمدنی که دیگر نمی توان آن را تمدنی مسیحی دانست، مسیحیان یا یهودیان متشرعی هستند. درک دقیق این اوضاع برای فهم درست نقشی که دین در غرب دارد، و پرهیز از نظریات افراطی که امروزه برخی در جهان اسلام دارند، برای مسلمانان بسیار اهمیت دارد. جوان مسلمان بدون درک نقش دین و نیز به محاق افتادن آن در غرب در همه مراحل تکوین و تولد و رشد و گسترش دنیای متجدد در اروپا و آمریکا و سپس در سرزمینهای دیگر، هرگز قادر نخواهد بود که دنیای متجدد را بفهمد.

قرون وسطی

روشن است که غرب از زمان ظهور تمدن قرون وسطاییش اساسا و عمدتا مسیحی بوده است. تمدن قرون وسطایی مزبور صرفا ادامه و امتداد تمدن یونان و روم نبود. این تمدن اساسا آنگاه پدید آمد که مسیحیت، به دنبال ضعف و انحطاط تدریجی امپراتوری روم، در این امپراتوری و نیز در میان اقوام ژرمن و سلت یا سلتی اروپای شمالی اشاعه یافت. نتیجه این جریان تولد تمدن جدیدی بود که گرچه عناصر مهمی را از روم و نیز یونان به ارث برده بود، کاملا مسیحی بود. بنابراین تاریخ دین در غرب آنچنان که امروزه برای ما دانسته است، بیش از هر عنصر و عامل دیگری با مسیحیت مربوط است. مسیحیت در غرب، برخلاف وضعیتی که در شرق داشت و به سبب تقسیم شدگی اش به کلیساها یا مذاهب کوچک با ظهور و توسعه اسلام براحتی مغلوب شد، تا قرنها تقریبا یکپارچه بود، به این معنا که نهاد و سازمان یگانه ای داشت که همانا تشکیلات مذهب کاتولیک بود. پاپ همچنان رهبری و ریاست عالی کلیسای غرب را بر عهده داشت. کلیسای ارتدکس که یکی دیگر از شاخه ها و شعب عمده مسیحیت سنتی است، بر مرجعیت پاپ گردن ننهاده و لذا از مذهب کاتولیک جدا بود. در نتیجه، مذهب و تشکیلات کاتولیک در سراسر دوران تولد و شکل گیری تمدن غرب به صورت یگانه نهاد مسیحی غرب باقی ماند.
شکل گیری دورانی از تاریخ غرب که امروزه از آن به قرون وسطی تعبیر می شود و طی آن برخی از مهمترین نهادها و نیز الگوهای فکری غرب صورتبندی و متبلور گردیده، و هنر مقدس مسیحی نیز به اوج کمال خود دست یافته بود، همانا وامدار مسیحیت در شکل کاتولیکی آن است. در طول قرون وسطی مسیحیان غرب با اخلاص دینی شدید و پایبندی اکید به مسیحیت بدان گونه که مذهب کاتولیک برای ایشان تفسیر می کرد، زندگی می کردند و لذا علی رغم دشمنی عظیمی که با مسلمانان نشان می دادند، احساس شباهت و قرابت زیادی نیز با ایشان می کردند؛ زیرا جامعه ای از مؤمنان را در جهان اسلام می دیدند که اکیدا و خالصانه به کلام خداوند و دستورات و احکام او پایبندند. با این حال در غرب بر خلاف اسلام، در نتیجه یک عده عوامل بسیار پیچیده داخلی، به تدریج مخالفتهایی با مرجعیت و اقتدار دین و به ویژه با مذهب کاتولیک پدید آمد. عوامل مزبور از جمله شامل مغفول ماندن تدریجی جهات و جنبه های معینی از تعالیم عرفانی مسیحیت، توجه زیاده و افراطی به عزاداری و مردگان، عقلانی کردن تدریجی اندیشه دینی مسیحی، و بالاخره شکاکیت ذاتی مندرج در کلام اصالت تسمیه «nominalist» اواخر قرون وسطی می شد.
این مخالفتها در طی دوره ای که بعدها به رنسانس معروف شد، صورتهای گوناگونی یافت. در این دوره می توان از یک سو ظهور اومانیسم و فردگرایی را دید که به مخالفت با استیلای دین به طور کلی و علی الخصوص سلطه تمدن دینی قرون وسطی برآمد و بعدها به انگ و نشانهای اصلی تمدن جدید تبدیل شد، و از سوی دیگر شکل گیری یک عکس العمل مذهبی را که به ظهور پروتستانیسم و نهضت اصلاح دین انجامید که خواستار بازگشت به مسیحیت نخستین به همان صورتی بود که ریشه در کتاب مقدس و به ویژه اناجیل داشته است؛ مشهور شدن این حرکت اخیر به نهضت انجیلی «Evangclicalism» به سبب همین تاکید بر بازگشت به انجیل بود. بر خلاف تمایلی که برخی از محققان داشته اند، مذاهب پروتستان و کاتولیک را نمی توان با تشیع و تسنن در متن اسلام مقایسه کرد. سابقه هر دو مذهب تشیع و تسنن به همان دوران صدر اسلام و اوان کار اسلام باز می گردد. در حالی که مذهب پروتستان مولود اعتراض «Protest» کاملا متأخری به کلیسا یا مذهب مستقر کاتولیک بود و حدود هزار و پانصد سال پس از ظهور و استقرار مسیحیت به وجود آمد.
بر خلاف مذهب کاتولیک که ساختار یکپارچه و متحد خود را با تمکین در مقابل اقتدار و مرجعیت دستگاه پاپی و سلسله مراتبی که کلیسای کاتولیک بر آن مبتنی بود حفظ کرد، مذهب پروتستانی سریعا به فرق و مکاتب و دسته بندیهای دینی متعددی علاوه بر مذاهب یا کلیساهای مرتبط با کالون «Calvin» و لوتر «Luther» که برجسته ترین طلایه داران نهضت اصلاح دین بودند، تقسیم شد. دامنه گسترده این مذاهب یا کلیساها از کلیسای انگلستان که از جهاتی همچنان کاتولیک مانده بود اما بر اقتدار و مرجعیت پاپ گردن نگذاشته و لذا شاخه ای از پروتستانیسم به حساب می آمد، تا کلیساهای پروتستان همچون کلیسای متدیست«Methodist»، کلیسای پرسبیتری «Presbyterian» و کلیسای باپتیست «Baptist» یا تعمیدی را که تکیه و تاکید بسیار بیشتری بر جهد و تلاش فردی مبتنی بر حجیت و مرجعیت انجیل، تفسیر شخصی کتاب مقدس و عمل اجتماعی داشتند، در بر می گرفت. تعداد مذاهب و کلیساهایی که در درون پروتستانیسم ظهور یافته و هنوز هم همچنان ظهور می یابد، بسیار زیاد است. به واقع کسی که تازه وارد آمریکا یا اروپا می شود، مشکل می تواند بفهمد که چگونه وجود این همه فرق و مذاهب و کلیساهای مستقل از یکدیگر ممکن است.

پروتستانیزم

با وجود این درک این نکته مهم است که کل پدیده پروتستانیسم از همه آن کلیساهایی که همچون کلیسای اسقفی بر شعایر مناسک تأکید دارند تا آن کلیساهایی را که همچون کلیسای تعمیدی اساسا خود را وقف عمل اجتماعی کرده اند، در بر می گیرد و ممکن است که جمعیتهای جدیدی بر گرد یک رهبر خاص فراهم آیند و یک مذهب یا شاخه جدید از پروتستانیسم را ایجاد نمایند.
همه کلیساهای پروتستان، دست کم تا همین اواخر، در ایمان به خدا و حضرت مسیح (ع) شریک بوده اند، وگرنه اصلا مسیحی دانسته نمی شدند. این کلیساها ضمنا همگی بر خلاف کلیسای کاتولیک که علاوه بر ایمان به خدا، مسیح و کتاب مقدس، همواره بر نفاذ و دوام تاریخی تعالیم کلیسا، ترتیبات جانشینی پاپها و آنچه در لاتینی traditio خوانده می شود و تا حدودی با تفاسیر قرآن و حدیث در اسلام مطابقت دارد نیز تأکید داشته است، اساسا بر اهمیت و مرکزیت کتاب مقدس تکیه دارند.
نهضت اصلاح دین پروتستانی و قیام بر ضد مذهب کاتولیک اتفاقا در آلمان و سوئیس آغاز شد و عمدتا در اروپای شمالی ریشه دواند. این نهضت در جنوب اروپا توفیق و توسعه زیادی نیافت، اگرچه در جنوب در طی یک دوره بحرانی پروتستانیسم کل موجودیت جهان کاتولیک را در معرض انهدام قرار داده بود. ظهور ژاندارک، زنده زنده سوزانده شدن و سپس مقام قدیسی یافتنش در کلیسای کاتولیک بیانگر لحظه بحرانی بود که در آینده سرانجام مانع گسترش پروتستانیسم می شود و مذهب کاتولیک می توانست در فرانسه و اسپانیا و ایتالیا و پرتغال و نواحی معین دیگری در اروپا باقی بماند. کشورهایی همچون آلمان، با در بر داشتن جمعیت کثیری از پروتستانها و شمار فراوانی از کاتولیکها، در بینابین این دو جهان کاتولیک، و پروتستان باقی ماندند. علاوه بر این، به دلایل گوناگون تاریخی، کشورهای معینی مثل ایرلند و لهستان و اتریش اتحاد ویژه خود را با کلیسای کاتولیک حفظ کردند و در حالی که در شمال اروپا واقع بودند، همچنان کاتولیک ماندند.
نتیجتا امروزه نمی توان یک خط فاصل دقیق جغرافیایی میان دو جهان کاتولیک و پروتستان رسم کرد. با وجود این برای روشن کردن ذهن جوان مسلمانی که در صدد فهمیدن جغرافیای مذهبی اروپاست، می توان به عنوان گام نخست گفت که از قرن شانزدهم به بعد فرهنگ دینی کشورهای شمال اروپا هر روزه بیش از پیش به استیلای مذهب پروتستان درآمد، در حالی که کشورهای جنوب اروپا همچنان عمدتا کاتولیک ماندند. در واقع در برخی از کشورهای جنوب مثل ایتالیا مذهب پروتستان عملا تا به امروز وجود خارجی نداشته است. این امر در مورد اسپانیا و پرتغال نیز صادق است و یا دست کم تا یک دهه پیش صدق می کرد. الگوی مذهبی قاره امریکا را در وهله نخست نحوه به استعمار در آمدن این قاره رقم زد. آمریکای جنوبی و مرکزی و کانادای فرانسه که به استعمار کشورهای کاتولیک اسپانیا و پرتغال و فرانسه در آمده بودند، کاتولیک شدند، و در شمال آمریکا و کانادای انگلیس مذهب پروتستان استیلا یافت؛ ولی بر اثر مهاجرتها، امروزه شمال آمریکا نیز دارای جمعیت کثیری از کاتولیکهاست؛ با این حال فرهنگ مردم ایالات متحده و کانادا هنوز هم عمیقا متأثر از مذهب پروتستان است. واقع امر این است که امروزه برخی از مخلص ترین و معتقدترین و در عین حال قشری ترین یا ظاهری مشرب ترین پروتستانهای جهان که عمیقا دلبسته مطالعه و تحقیق در کتاب مقدس اند، در ایالتهای جنوبی آمریکا در باریکه ای معروف به منطقه کتاب مقدس زندگی می کنند و به اصول گرایان معروفند.
علاوه بر همه اینها، یک شاخه عمده دیگر از مسیحیت هست که گرچه پیروانش بیشتر در اروپای شرقی زندگی می کنند و نه در غرب، لازم است در اینجا ذکر شود. این شاخه از مسیحیت همان کلیسای ارتدکس است که دارای شعب یونانی، روسی، رومانیایی، بلغاری و برخی شعبه های معین دیگر است. این مذهب یا کلیسا که سابقه آن همچون کلیسای کاتولیک به آغاز مسیحیت می رسد و با امپراتوری یونانی زبان بیزانس پیوند داشت، دارای تمرکزی خفیف تر از کلیسای کاتولیک است و مرکز آن هنوز هم در شهر «استانبول یعنی قسطنطنیه قدیم که پایتخت بیزانس بود» مستقر است. کلام، آداب و مراسم روحانی، زیبایی شناسی و بسیاری دیگر از وجوه و عناصر کلیسای ارتدکس از کلیساهای غربی به اسلام نزدیکتر است و این کلیسا پیروان زیادی در میان اعراب مسیحی دارد؛ اما حضور این کلیسا در اروپا صرفا به کشورهای شرقی اروپا و مهاجرانی که از اروپای شرقی به کشورهای اروپای غربی و آمریکا رفته اند، محدود است.
کلیساهای کاتولیک و پروتستان مدتهای مدیدی بر ضد یکدیگر مبارزه کردند؛ به نحوی که بسیاری از جنگهای قرون هفدهم و هجدهم میلادی به داشتن اهداف و آرمانهای کاتولیکی و پروتستانی نامبردار بودند. با این حال به تدریج حرکت چشمگیری پدید آمد که به خصوص در قرن جاری در پی ایجاد صلح و آشتی میان کلیساهای گوناگون بود. حرکتی که امروزه در غرب به نهضت وحدتگرایی بین ادیان و مذاهب «Constantinopole» مشهور شده است نه تنها به دنبال برقرار کردن صلح میان ادیان و مذاهب گوناگون است، بلکه می خواهد در درون خود مسیحیت نیز صلح و صفا برقرار کند.
این حرکت آشتی جویانه را می توان در تجدید مطلع یافتن روابط صمیمانه میان کلیسای کاتولیک و کلیساهای گوناگون پروتستان از جمله کلیسای انگلستان که از ایام حکومت هانری هشتم از مرجعیت پاپ سر بر تافته بوده، و نیز میان دو مذهب کاتولیک و ارتدکس دید. با وجود این، مواضع دینی جوامع مسیحی گوناگون غرب در بسیاری موارد با یکدیگر تفاوت دارد. مذهب کاتولیک همچنان بر جنبه شعایری دین تاکید می ورزد و از این حیث قرابت و شباهتی با تاکید اسلام بر مناسک و شعایر دارد، در حالی که مذهب پروتستانی معمولا بیش از هر امر دیگری بر عمل اجتماعی و نیز مسئولیت فردی تکیه می کند، و باز می بینیم که این ویژگیها هم از جهاتی با تعالیم اجتماعی اسلام و تاکید اسلام بر رابطه مستقیم و بلاواسطه فرد با خداوند، شباهت دارد. بنابراین مشکل می توان با قطع و یقین گفت که کدام یک از این دو مذهب مسیحیت از دیگری به اسلام شبیه تر است. هر یک از این دو مذهب را می توان از جهات معینی با اسلام و یا با برخی مذاهب و مکاتب معین اسلامی مقایسه کرد؛ زیرا در درون اسلام نیز تفاسیر گوناگونی از شریعت وجود دارد، اگرچه وحدتی که بر اساس قرآن و حدیث در ساختار اسلام وجود دارد، به مراتب بیش از آن وحدتی است که در میان شبکه بسیار پیچیده کلیساها و مذاهب گوناگون مسیحی مشهود است.
درک این نکته نیز از نظر بحث حاضر حائز اهمیت است که هم در درون مذهب پروتستانی و هم در درون مذهب کاتولیک در قرن بیستم میلادی نهضتها و حرکتهای مهمی در جهت احیا یا نوسازی کلیساها شکل گرفته است. کلیسای کاتولیک تا مدتهای مدیدی، اگر نه از جهات هنری و اجتماعی دست کم از جهات محضا دینی، در مقابل فشار نوگرایی و تجددخواهی و گرایشهای غیر دینی مقاومت می کرد، تا آنکه در سالهای دهه 0691 با برگزاری شورای دوم واتیکان، حرکتی که به نوسازی یا اصطلاحا روزآمد کردن برای پاسخگویی به اقتضاهای زمانه مشهور شد اوج گرفت و بسیاری از تعالیم کلیسای کاتولیک نوسازی گردید. در نتیجه حتی زبان لاتینی که حدود دو هزار سال در سراسر اروپای غربی و بعدا در قاره آمریکا و جاهای دیگر زبان دینی کلیسای کاتولیک بود، جای خود را به زبانهای محلی وبومی داد. ممکن است چنین بنماید که این نوسازی علی القاعده می بایست گفت و شنود میان کاتولیکها و پیروان سایر ادیان و مذاهب را تسهیل کرده باشد، اما عملا به هیچ وجه چنین نبود. به علاوه این حرکت از قوت طنین تعالیم دینی مذهب کاتولیک کاسته و مآلا کار حفظ نظرهای سنتیی را که کلیسای کاتولیک در طول این مدت مدید داشته و فحواهای ژرف آن بسیار شبیه و نزدیک به تعالیم سنتی اسلام بوده، برای کاتولیکها دشوار ساخته است. کل این حرکت از نظر کاتولیکهایی که خواهان حفظ و پیروی از تعالیم سنتی کلیسا بوده اند، عملا فاجعه ای تلقی می شود که باعث تقسیم و تفکیکهای باز هم بیشتر در بطن کلیسای کاتولیک گردیده است.

کلیسای کاتولیک

حرکت نوسازی در درون کلیسای کاتولیک بسیار سریع گسترش یافت؛ ولی هنوز در همه جهات تفوق کامل نیافته است. امروزه در داخل کلیسای کاتولیک مبارزه ای میان عناصر رسمی تر و سنتی تر و حرکتها و گرایشهای تجدد طلبانه جریان دارد. این مبارزه در نقاط مختلف جهان کاتولیک صورتهای گوناگونی به خود گرفته است. برای مثال عده طالبان این نوسازیها در ایالات متحده بسیار بیشتر از کلیساهای آن کشورهایی، همچون چکسلواکی و لهستان، بوده که تا چندی پیش در پشت پرده آهنین تحت فشار و سرکوب قرار داشتند. به همین لحاظ است که امروزه مسلمانان از دیدن این همه اختلاف نظر در داخل خود کلیسای کاتولیک درباره تقریبا همه مسائل و موضوعات عمده کلامی و اجتماعی، از رد یا قبول نظریه تکامل گرفته تا مسائل مربوط به سقط جنین و خانواده، دچار حیرت و سردرگمی می شوند.
در قرن نوزدهم و بخش اول قرن بیستم که اصول و تعالیم مذهب کاتولیک، علی رغم حضور همه جانبه گرایشهای تجدد خواهانه در غرب، از وحدتی ناشی از وحدت خود کلیسای کاتولیک برخوردار بود، وضع این گونه نبود. تنها گذشت زمان معلوم خواهد کرد که این نیروها و گرایشهای متخالف چگونه با یکدیگر کنار خواهند آمد؛ اما در این تردیدی نیست که حرکتهای تجدد طلبانه سالهای دهه 1960 شرایط مناسبی برای حفظ تعالیم دینی در درون کلیسای کاتولیک و اشاعه گسترده این تعالیم، که بسیاری از طرفداران حرکتهای مزبور انتظار می بردند، فراهم نیاورد. به هر حال از نظر اسلامی بسیاری از تغییراتی که از طریق این جریان نوسازی پدید آمد، از جهات متعدد حاکی از تسلیم کردن نگرش دینی به ناسوتی گری و دنیاگرایی است که به نام دربرگرفتن دنیا و متوافق کردن دین با همه شرایط متغیر بشریتی انجام گرفته که با سرعتی روز افزون شتابان تر از همیشه درحال سقوط از ساحت ارزشهای بشری است.
پروتستانیسم نیز با دو پدیده متوازی مواجه بوده است: از یک سو می توان سست و رقیق شدن بیش از پیش پیام دین را حتی در میان بسیاری از مؤمنان دید، آنچنان که امروزه در میان ایشان مسیحیانی را می توان یافت که دیگر به تولد معجزه آسای مسیح(ع)، عذرا «باکره بودن» حضرت مریم (س)، معاد جسمانی و بسیاری دیگر از اصول و تعالیم مسیحیت سنتی باور ندارند. و از سوی دیگر شاهد ظهور بسیار نیرومند حرکتی در میان ایشان هستیم که به مسیحیت انجیلی و اصول گرایی «به معنای اولیه این اصطلاح پیش از آن که با فحوای غلطی بر اسلام اطلاق شود» مشهور گردیده است. حرکت انجیلی خواهان احیای مسیحیت از طریق بازگشت به تفسیر لفظی کتاب مقدس است، و اگرچه نظر بسیار بسته ای درباره معنای دین دارد و معنای مورد نظر اسلام و سایر ادیان، و طبعا نظر مذهب کاتولیک در بطن خود مسیحیت رانمی پذیرد، پیروان خود را به ایمان مخلصانه به کتاب مقدس و همراهی قلبی با پیروان سایر تعالیم دینی جامعه به ویژه در موضوعات اخلاقی فرامی خواند.
لازم است که مسلمانان این پدیده را به درستی بفهمند، زیرا در محیط و حال و هوای به شدت غیر دینی شده ای که هر مسلمان جوانی در غرب جدید و به خصوص در آمریکا احساس می کند، ناگهان وجود یک فعالیت شدید دینی خودنمایی می کند که گاهی درک آن برای مسلمانی که با تحولات تاریخ مسیحیت آشنا نباشد، دشوار است. در جنب تحولات و انبساط تاریخی مسیحیت در غرب از حیث کلام مسیحی و نهادها و سایر جهات و جنبه های دینی، برای درک معنا و موضوع دین در غرب کنونی لازم است که به منازعه دیرینه دین و دنیاگرایی در غرب نیز توجه شود. از رنسانس تا به امروز، مسیحیت و نیز تا حدودی یهودیت در غرب، به نحوی بی امان با ایدئولوژیها، فلسفه ها، نهادها و کردارهایی که ماهیتا غیر دینی و دنیاگرایانه بوده و به چند و چون در اقتدار دین و به واقع در اصل اعتبار و مشروعیت آن برمی آمده اند، مبارزه کرده است. شکل چالشهایی که با دین می شده، از نظریات سیاسی مبتنی بر فکر اصالت دنیا و جدایی دین و دنیا از یکدیگر، تا انکار بنیاد دینی اخلاق و انکار فلسفی واقعیت خداوند و واقعیت حیات اخروی یا وحی و متون مقدس، متفاوت و متغیر بوده است. تاریخ غرب در چند قرن اخیر داغ مبارزه ای بی امان میان نیروهای دینی و گرایشها و نگرشهای دنیا گرایانه و غیر دینی و در واقع تفوق نهایی این گرایشها و نگرشها و نتیجتا انکار حقیقت دین و ربط و پیوند واقعی آن با حوزه های گوناگون زندگی را بر پیشانی دارد.
فکر اصالت دنیا پیش از هر چیز تدریجا فلسفه و سپس علم را از قلمرو دین جدا کرد و پس از آن همه آرا و نهادهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی را که در دوران قرون وسطی در غرب فحوا و معنایی دینی داشت، از قلمرو معنای دینی خارج ساخت. این جریان در مورد هنر غرب هم که در قرون گذشته علاوه بر برخورداری از حمایت دین، مشحون از ارزشها و معنای دینی نیز بود، صادق بوده است. در واقع بزرگترین دستاوردهای هنر پیش از عصر جدید غرب را هنرمندانی خلق کرده بودند که مخلصانه به تعالیم کلیسا ایمان داشتند. کلیسا بانی تعداد بیشماری از بناها و آثار موسیقی و نقاشی و غیر آن نیز بود که تماما معنا و فحوای دینی داشت. در قرن نوزدهم این جریان دنیا گرایی غیر دینی یک گام دیگر نیز به پیش برداشت و حتی قلمرو کلام را که تا آن هنگام به طور طبیعی در تکفل دین بود، درنوردید.
ایدئولوژیهای لاادری گرانه یا لاادری گویانه و ملحدانه از این زمان به چند و چون در خود الهیات و کلام برآمد و در همان حال نگرش کلامی سنتی نیز به تدریج شروع به عقب نشینی از تنها قلمروی که برای آن باقی مانده بود «یعنی قلمرو اندیشه محضا دینی» کرد. در اینجا لازم است اشاره کنیم که کلام آنچنان که در متن و بطن غرب فهمیده می شود، بر خلاف کلام اسلامی که به اهمیت فقه نیست، اهمیتی مرکزی و اساسی برای مسیحیت دارد. در مسیحیت کل اندیشه جدی دینی با کلام مربوط است و لذا عقب نشینی کلام در مقابل یورش گرایشها و نگرشهای دنیا گرایانه، شدیدتر و قاطع تر از عقب نشینی در هر حوزه دیگری از اندیشه دینی، به معنای عقب نشینی بیش از پیش دین در غرب از ساحت اندیشه وزندگی روزمره انسان غربی نیز هست. این روند در قرن بیستم به چنان مرحله ای رسیده که بخش اعظم خود کلام مسیحی به تدریج غیردینی شده است. در خلال چند دهه اخیر جنبشهایی همچون جنبشهای قائل به مرگ خدا، تیه آردیسم، الهیات آزادی بخش و نظایر آن پدید آمده که صور و اشکال گوناگون گرایشها و نگرشهای دنیا گرایانه غیر دینی، مثل نظریه تکامل و مارکسیسم را وارد بدنه اصلی کلام مسیحی کرده است.
با وجود این باید به خاطر داشت که بخش عظیمی از بشریت نمی تواند به راحتی و به این سرعت دین خود را از دست بدهد. امروزه جهات مثبت موجود در روح غربی، از قبیل فضایلی که می توان در میان شمار زیادی از مردم غرب دید، تا حدود بسیار زیادی همانا میراثی است که از مسیحیت بازمانده است. اگرچه امروزه بسیاری از غربیان دیگر خود را مسیحی نمی دانند، فضایلی همچون خیرخواهی وخضوع که بسیاری از غربیان حتی در زمینه های غیر دینی از خود نشان می دهند، ناشی از پیشینه ای مسیحی است و هنوز حضور عنصر مسیحی در روح انسان غربی بسیار نیرومندتر از آن چیزی است که بسیاری از مردم ممکن است با نگاهی اجمالی به ظواهر امور بپندارند. به واقع در غرب نیز همچون جهان اسلام که در آن اخلاقی جدا از تعالیم شریعت و وحی قرآنی وجود ندارد، دین و اخلاق قرنها رابطه ای عمیق با یکدیگر داشته است. علاوه بر این، اگرچه مسیحیت دارای شریعت به آن مفهومی که در اسلام از این تعبیر درک می شود نبوده است، با این حال تا همین اواخر اخلاق در غرب با تعالیم کلیسای مسیحی نیز مربوط بود.
روشن است که تعالیم مسیح اخلاقی است و تا به امروز دغدغه های اخلاقی مردم غربی، حتی آنانی که خود را لاادری می دانند، النهایه از مسیحیت نشأت می گیرد که ذهن و ضمیر زن و مرد غربی را طی قرنها قبل از ظهور دنیا گرایی غیر دینی، سرشته بود.

یهودیت در جهان غرب

به همان ترتیبی که یهودیان شرقی و سفارادی یا صفاردی یعنی یهودیان اسپانیایی که قرنها در صلح و صفا با مسلمانان زیسته بودند، از نظر فرهنگی در جامعه اسلامی ادغام شدند، یهودیان اروپایی یا اشکنازی نیز در تمدن اروپایی ادغام گردیدند و از قرن نوزدهم به این سو در جریان اصلی فرهنگ غرب مستحیل شدند. با این حال، بر خلاف جهان اسلام که در آن یهودیان همچنان به آداب و آیینهای رسمی و سنتی خود عمل می کرده اند، در غرب سه گروه متمایز از یهود قابل تشخیص است: یهود رسمی و سنتی، یهود محافظه کار، و یهود اصلاح شده. این گروه اخیر در درون جامعه یهودی پدیده ای مشابه پروتستانیسم لیبرال در درون مسیحیت به حساب می آید. علاوه بر این، برای جوان مسلمانی که به غرب می آید، دانستن این نکته مهم است که همه یهودیان در غرب نگاه و نگرش دینی ندارند.
از قرن نوزدهم به این سو، گروه نخبه ای از متفکران عمیقا غیر دینی شده یهودی الاصل در غرب ظهور کرده اند که از نظر فرهنگی کمابیش با یهودیت یگانه اند، اما از بیخ و بنیاد بر ضد دین یهود برخاسته اند. این نخبگان که کسانی همچون زیگموند فروید، پدر روان شناسی، در میانشان بوده، در غیر دینی کردن زندگی و اندیشه غربی نقشی عظیم داشته اند، در حالی که در قطب دیگر یهودیت، ربی ها و متفکران سنتی یهود توانسته اند آتش یهودیت را در فضای غیر دینی شده غرب همچنان شعله ور نگاه دارند و شریعت الهی یهود معروف به هلاخا، و نیز عرفان یهودی را در اشکال متعلق به حسیدیسم و قبالا حفظ کنند.
برای درک درست وضع دین در غرب جدید، توجه به نهضتهای دینی که در خارج از چارچوب کلیساهای سنتی مسیحی ظهور کرده اند، در جنب حرکتهایی که برای نوسازی و دنیوی کردن دین رخ می داده، ضروری است. این پدیده ها علاوه بر نهضتهای دینی قرن نوزدهمی همچون مورمونیسم که امروزه پیروان زیادی در ایالات متحده و جاهای دیگر دارد، و یا تأسیس اشکال بالنسبه امروزی تر و استدلالی شده تری از مسیحیت مثل مذهب وحدت گرایی، شامل ادیان جدید تازه تأسیس تری نیز می شود که در چند دهه اخیر در غرب توسط کسانی پدید آمده است که خود را معلمان بزرگ روحانی یا به اصطلاحی که امروزه مشهورتر است، گورو می نامند؛ اصطلاح گورو، به معنای معلم، اصلا از زبان سنسکریت گرفته شده و با تعبیر شیخ به معنای صوفیانه آن در عربی هم معناست.
این ادیان جدید را بعضا کشیشهایی که از یک کلیسای سنتی موجود گسسته و درصدد ایجاد ادیانی خاص خودشان بوده اند، تأسیس کرده اند. ظهور این پدیده در غرب تا حدود زیادی ناشی از گرایش به مرموزات و علوم غریبه بوده و طی چند دهه اخیر کارهایی همچون سحر و جادو که از سوی کلیساهای سنتی تحریم شده بود، مجددا اقبال یافته است. کسانی در غرب پیدا شده اند که تلاش می کنند به سحر و جادو دست یابند و به ادیان کهن پیش از مسیحیت اروپا، همچون ادیان درویدها یا دروئیدها «Druids» و سلتها باز گردند، و از این رهگذر آیینها یا ادیان جدید کمابیش عجیب و غریبی ایجاد کرده اند که همچنان که بخصوص در آمریکا و اروپای شمالی مشهود است، هرجا و هرگاه که ادیان سنتی روبه ضعف می رفته اند، این ادیان جدید رواج می یافته اند.
پدیده دینی دیگری که درک آن در کنار این اصطلاحا ادیان جدید و احیای ادیان باستانی، لازم و مهم است گرایش بسیاری از مردم غرب به ادیان شرقی به قصد استمداد و اهتداست. از آغاز قرن بیستم و به خصوص از جنگ جهانی دوم به این سو، بسیاری از غربیانی که تشنه تجارب روحانی و معرفت دینی بودند، اما نمی توانستند آنچه را می جویند در بطن و متن نهادهای دینی موجود غرب بیابند، به ادیان شرقی روی آورده اند. برخی از اینان به آیین هندو گرویده اند، برخی به آیین بودا، و شماری نیز به اسلام و تعالیم صوفیانه در درون اسلام. این روند به نحوی قاطع و واضح طی چند دهه اخیر قوت گرفته است و همچنان ادامه دارد. بعضی از حرکتها و نهضتهای دینی اصلا شرقی، که امروزه در خاک غرب ریشه دوانیده است، ماهیتی قابل اعتماد دارد، ولی بسیاری دیگر از این حرکتها چیزی جز تقلیدهای صوری نیست که به تأسیس آیینهای انحراف آمیز قویا مخالف با همه بازمانده های دینی سنتی در غرب انجامیده است.
در باب اسلام باید گفت که این دین هم در آمریکا و هم در اروپا شماری از کسانی را که در پیچ و خم سرگشتگی دنیای متجدد گم شده اند و در پی نور هدایتی هستند که بتواند آنان را از نومیدی و گمگشتگی و بی هدفی نجات دهد، جلب کرده است. بسط اسلام در غرب، هم در نتیجه مهاجرت مسلمانان و هم در نتیجه گروش شماری از مردم غالبا بر جسته و تحصیلکرده غربی به این دین، بسیار فراتر از آن است که بشود آن را نادیده گرفت. جذب و جلب عامیانه و گسترده آمریکاییهای آفریقایی الاصل به دین اسلام نیز همچنان ادامه دارد. در نتیجه امروزه جامعه معتنابهی از مسلمانان آفریقایی- آمریکایی در آمریکا شکل گرفته است که به ویژه در مراکز بزرگتر شهری رو به رشد و گسترش دارد.
امروزه نقش دین در غرب با نقشی که دین در جهان اسلام دارد، بسیار متفاوت است. همه جوامع غربی مدعی غیر دینی بودن هستند و به واقع قانون را نه برگرفته از دین، بلکه دست کم در جوامعی که مبتنی بر دمکراسی است، برآمده از رأی مردم می دانند. کشورهای معینی مثل آمریکا قویا بر جدایی کلیسا و دولت از یکدیگر تأکید دارند، در حالی که در کشورهای دیگری همچون انگلستان که در آن رئیس کشور در عین حال رئیس کلیسا نیز هست، یا سوئد که مذهب رسمی آن پروتستانیسم لوتری است، نیز قوانین بر دین مبتنی نیست. در مورد کردارهای اجتماعی نیز این وضع صادق است؛ زیرا این کردارها بنابر فرض از قوانین جا افتاده ای نشأت می گیرد که ناشی از اراده آحاد افراد جامعه به انتخاب مقاماتی رسمی برای عضویت در قوه مقننه ای است که بر همین اساس قوانینی طرح و تصویب می کند.
با این حال، هنوز خیلی مانده است که بشود دین را در غرب جدید نادیده گرفت. در واقع، بسیاری از گرایشهای غربیان، و حتی آن کسانی از ایشان که خودشان را مذهبی و دیندار نمی دانند، مبنایی دینی دارد. در جریان فروریختن کمونیسم در اروپای شرقی و در خود اتحاد شوروی نیز دین نقش مهمی داشت. جوان مسلمانی که برای اولین بار به غرب می آید نباید، به خاطر مشاهده آن همه لاقیدی و بی بندوباری در اخلاق جنسی یا عده زیاد مردمی که با تعالیم دینی مخالفت می کنند یا آن اندازه نسبت به آداب و مناسک دینی بی علاقه اند، به اشتباه بیفتد و گمان کند که نقش دین کلا و تماما مغفول مانده است. واقع امر این است که امروزه در غرب علاقه و توجهی به مراتب بیش از چند دهه گذشته نسبت به دین نشان داده می شود، و این عمدتا ناشی از درهم شکستن و فروریختن بسیاری از ایدئولوژیها و بتهای ذهنی غرب است که از بطن اندیشه قرون هجدهم و نوزدهم اروپا سربرداشته و جای دین را گرفته بود. این ایدئولوژیها به تدریج طرد و ترک شدند و خطر و قدرت تخریبشان به نحوی بی سابقه هویدا شد. امروزه دین در غرب عده کثیری از افراد صاحب اندیشه را به تأمل و مطالعه در این باب، و نیز به میزانی که شاید از هر زمان دیگری پس از غیر دینی شدن تمدن غرب در چند قرن پیش بیشتر باشد، به گرویدن به آن جلب کرده است.
علاوه بر این گرایش معتنابه مفبهم و کمابیش دوگانه یا دوپهلویی نیز نسبت به دین وجود دارد که خود را در کاربفرد گسترده تعبیر معنویت یا جستجوی شیوه های زندگی معنادار که آن همه در سراسر آمریکا و اروپا رواج دارد، باز می نماید. این جستجو اگرچه نزد بسیاری از کسانی که در تنگنای محیط غیر دینی شده غرب در پی معانی ژرف دینی برآمده اند، کاملا مصرح و روشن نیست؛ اما با نیتی کاملا جدی و مشتاقانه دنبال می شود. بنابراین باید به خاطر داشت که در جنب انهدام گسترده دین سنتی در غرب طی چند قرن گذشته و به ویژه نوسازی بی پروای بازمانده دین سنتی در خلال چند دهه اخیر، می توان احیای توجه و علاقه به کشف دوباره معانی قدسی را نیز دید.
نقش دین را در غرب کنونی می بایست در بطن و متن همین الگوها و نیروهای پیچیده دریافت. و نیز در پرتو همین دو جریان، یعنی غیر دینی شدن دین سنتی و طلب معنا و کشف دوباره دین به عنوان بنیان زندگی بشر در غرب است که می بایست نقش اسلام را در غرب امروز شناخت. از جنگ جهانی دوم به این سو شمار بسیار زیادی از مسلمانان که بسیاری از ایشان زنان و مردانی تحصیلکرده بوده اند، به اروپا و آمریکا کوچیده اند و لذا نه تنها دین و ایمان خود را به این سرزمینها آورده اند، بلکه توانسته اند فرهنگ و تفکر اسلامی را نیز به نحوی بلیغ و آگاهانه در این کشورها بیان کنند. همان طور که پیشتر گفته شد، اسلام در آمریکا هم در میان آمریکاییهای آفریقایی الاصل و هم در میان آمریکاییهای اروپایی الاصل، همچنان که در نواحی معینی از اروپا، اشاعه یافته است.
شمار مسلمانان در میان اروپاییها یا آمریکاییهای سفیدپوست به اندازه شمار مسلمانان در میان آفریقایی الاصلها نیست، اما شامل شماری از نویسندگان و هنرمندان و متفکران و فلاسفه برجسته می شود. دین اسلام امروزه سریعترین رشد را در میان همه ادیان در غرب و نیز آفریقا و برخی نواحی معین دیگر جهان دارد. این دین دومین دین از نظر عده پیروان در اروپاست و احتمالا خواهد توانست که به عنوان دومین دین پفرپیرو در آمریکا با دین یهود برابری کند.
با این حال، اشاعه و حضور اسلام در غرب هنوز کاملا موفقیت آمیز نبوده است، به این معنا که اسلام هنوز نتوانسته یک فرهنگ و فضای اسلامی برای خود در غرب ایجاد کند، فرهنگ و فضایی از آن گونه که در جریان بسط اسلام در چین و هند و آفریقا و سایر نواحی فرهنگی جهان در دورانهای گوناگون تاریخ اسلام ایجاد شده بود. با وجود این، اسلام در همین حد فعلی یکی از شرکا یا بازیگران صحنه و ساحت دینی غرب است، و اگرچه در مقایسه با مسیحیت هنوز اقلیت کوچکی بیش نیست، دینی است که می بایست آن را جدی بگیرند و روی آن حساب کنند.
در واقع همین جامعه اسلامی حاضر در غرب است که مسئولیت اصلی تدارک درک درستی از دین در غرب را برای مسلمانان بر عهده دارد و می بایست با ژرفکاوی نتیجه دانسته های این زمینه را به بقیه جهان اسلام، که در آن برخورد با غرب بسیاری از مسلمانان، اعم از پیر و جوان، را گیج کرده و هنوز جای درک درستی از نقش و معنای دین در تجربه انسان غربی خالی است، عرضه کند.
این در حالی است که درک هیچ جنبه دیگری از تمدن غرب برای مسلمانان به اندازه جنبه دینی آن، هم به عنوان یک واقعیت زنده و هم در تاریخ طولانی مبارزه آن با گرایشها و نگرشهای غیر دینی و نیروهای ضد دینیی که از قرون وسطی به این سو با آن در جنگ بوده، اهمیت ندارد. مسلمانان می توانند چیزهای زیادی از مبارزه طولانی دین در غرب بیاموزند، زیرا امروزه اسلام نیز مجبور است با گرایشها و نگرشهای غیر دینی و ایدئولوژیهای دنیا گرایانه ای که از غرب به جهان اسلام راه یافته، مبارزه کند. اسلام می تواند از نحوه برخورد مسیحیت و یهودیت با این نیروها، درس بگیرد و در عین حال با درک نقشی که مسیحیت در طول تاریخ و حتی تا حدودی همچنان تا به امروز، در تعیین جهان نگری، نگرش اخلاقی و نیز زندگی اجتماعی و خصوصی زن و مرد غربی داشته، به فهم روح انسان غربی نایل گردد. شناخت کامل تجدد طلبی ضد دینی که امروزه اسلام و مسلمانان را در همه جا در معرض تهدید و مخاطره قرار داده تنها با شناختن دین همان تمدنی ممکن است که این تجدد طلبی نخست در بطن آن تکوین یافته، و سپس به ستیز با آن دین برخاسته و از تولد دنیای متجدد در جریان رنسانس به این سو بی وقفه با اصول و تعالیم آن دین مبارزه کرده است.


منابع :

  1. سيدحسین نصر- جوان مسلمان و دنياي تجدد- ترجمه مرتضي اسعدي- قسمت دين در غرب جديد

  2. مقاله جايگاه دين در غرب- گفتگو با تيموثى رايت و ولستن پيترس برس

  3. سيدحسین نصر- مقاله دين در غرب جديد- باشگاه انديشه

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/111969