بررسی انتقادی استدلال های سارتر در رد واجب الوجود (ضرورت منطقی)

استدلال دوم در رد ضرورت منطقی وجود خدا

سارتر در استدلال دومش خدا را به عنوان موجودی که وجودش ضرورت منطقی دارد، رد می کند. این استدلال، که در هستی و نیستی بلافاصله پس از استدلال اول که در رد ضرورت علی خدا اقامه شده ذکر می شود و مفاد آن چنین است:
«کوشش لایب نیتس برای تعریف ضرورت بر اساس امکان... از دیدگاه علم صورت گرفته است نه از دیدگاه وجود. رفتن به سوی وجود آنگونه که لایب نیتس آن را تصور کرده است (موجود ضروری موجودی است که امکانش مستلزم وجودش است) نشان دهنده ی رفتن از جهل به سوی علم است. در واقع از آنجا که امکان مقدم بر وجود است آن فقط نسبت به فکر ما می تواند امکان باشد. آن نسبت به وجودی که امکان آن محسوب می شود یک امکان بیرونی است زیرا وجود همانگونه از امکان ناشی می شود که یک نتیجه از یک اصل. اما ما قبلا خاطر نشان کردیم که مفهوم امکان را می توان از دو بعد در نظر گرفت. می توانیم آن را به معنای یک دلالت ذهنی بفهمیم. عبارت «ممکن است پی یر مرده باشد» نشان می دهد که من در مورد سرنوشت پی یر چیزی نمی دانم و در این صورت یک شاهد است که درباره ی امر ممکن در حضور عالم تصمیم می گیرد. وجود، امکان خود را خارج از خودش دارد یعنی در توجه محضی که احتمالات وجودش را می سنجد. البته امکان می تواند قبل از وجود به ما داده شود، اما آن به ماست که داده می شود و به هیچ وجه امکان این وجود نیست. گوی بیلیارد که روی میز می غلتد دارای امکان منحرف شدن از مسیر خود به وسیله ی چین پارچه ی روی میز نیست؛ همچنین امکان انحراف به پارچه تعلق ندارد؛ آن را فقط می توان به نحو تالیفی به وسیله ی یک شاهد و به عنوان یک رابطه ی بیرونی اثبات کرد. اما امکان همچنین می تواند برای ما به عنوان یک ساختار وجودشناختی از امر واقعی به نظر برسد. در این صورت به بعضی از موجودات به عنوان امکان آنها متعلق است... در این حالت، موجود امکانات خودش را در وجود حفظ می کند؛ آن مبنای آنهاست و ضرورت وجود نمی تواند از امکان آن منحرف شود. خلاصه، خدا، اگر وجود داشته باشد، غیر ضروری است.»

تفسیر سارتر از امکان

در این استدلال، سارتر ماهیت امکان را در معانی مختلف تحلیل می کند و می کوشد تا نشان دهد که امکانات یا مستلزم موجوداتی هستند که امکانات آنها محسوب می شوند و یا اصلا امکانات آن موجودات نیستند بلکه فقط امکانات علم ما به آن موجودات هستند. هدف اصلی او کنار گذاشتن مفهوم یک موجود منطقا ضروری است یعنی موجودی که واقعا از یک امکان منطقی ناشی می شود. به عبارت دیگر، هدف او رد مکتب اصالت عقل (ratioanlism)است که براساس آن وجود مبتنی بر یک اصل عقلانی است و همه ی موجودات را می توان از آن استناج کرد.
سارتر در بخش آخر استدلال خود می گوید: «امکان همچنین می تواند برای ما به عنوان یک ساختار وجودشناختی از امر واقعی به نظر برسد.» منظور او در اینجا واقعیتهایی مانند امکان سخن گفتن، راه رفتن، نوشتن مقاله و غیره است. به عبارت دیگر، او به توانایی واقعی بعضی از موجودات برای انجام دادن بعضی از اعمال یا ایجاد برخی حالات اشاره می کند. ما می دانیم که از نظر سارتر فقط موجودات آگاه از امکانات واقعی برخوردارند زیرا فقط آگاهی می تواند در مورد آینده ی خود طرح ریزی کند. با این حال می توان معنای وجودشناختی امکان را به اعمال و حالاتی که یک موجود واقعی توانایی انجام یا بروز آنها را دارد نیز گسترش داد. امکانات واقعی نشانه ی جهل ما نیستند، آنها به راستی امکان موجودی هستند که به آن اشاره می کنند. اما آنها فقط به این دلیل امکان واقعی هستند که موجودی که به آن اشاره می کنند وجود دارد. آنها مستلزم آن موجود و مبتنی بر آن هستند نه اینکه مبنای آن باشند. سارتر می خواهد بگوید که اگر وجود خدا یک امکان واقعی با وجودشناختی باشد دلیل آن فقط این است که او وجود دارد. از این رو، امکان او وجود او را، که غیر ضروری باقی می ماند، تبیین نمی کند.
یک مورد خلاف برای استدلال سارتر می تواند این واقعیت آشکار باشد که هر موجود غیر ضروری ای زمانی ممکن بوده گرچه وجود واقعی نداشته است. این مسلما امکان واقعی وجود شیء بوده است و نه صرف علم نداشتن به وجود آن. با وجود این، این مورد خلاف، استدلال مذکور را رد نمی کند زیرا امکان وجود من پیش از تولدم به وسیله ی موجود دیگری که قبلا وجود داشته (پدر و مادرم و غیره) حمایت شده است. در واقع ما می توانیم بگوئیم که امکان من، پیش از وجود من، به عنوان امکان پدر و مادرم برای ایجاد من تصور شده است. در هر صورت، اگر امکان خدا بر چیز دیگری که قبلا وجود داشته مبتنی باشد او را نمی توان فی نفسه ضروری یا واجب بالذات دانست بلکه فقط نسبت به آن موجود دیگر که او را ایجاد کرده ضروری است و در این صورت واجب بالغیر خواهد بود.

تقدم امکان بر وجود در مقام ذهن

بنابراین، اگر امکان بخواهد مبنای وجود باشد باید از لحاظ مابعدالطبیعی، اگر نگوئیم از لحاظ زمانی، مقدم بر موجودی باشد که آن را بنیان می نهد. اما تحت چه شرایطی امکان می تواند مقدم بر وجود باشد؟ از نظر سارتر، امکان فقط در قلمرو علم یا ذهن مقدم بر وجود است نه در قلمرو واقعیت. ما می توانیم یک واقعیت یا رویداد را به عنوان امری ممکن تصور کنیم بدون آنکه بدانیم آیا واقعا وجود دارد یا نه. به این معنا، منظور از عبارت «ممکن است که....» فقط این است که ما نمی دانیم واقعا چه اتفاقی افتاده یا خواهد افتاد. چنین امکانی امکان شیء تصور شده نیست بلکه تشخیص این مطلب است که ما در مورد وجود واقعی آن شیء چیزی نمی دانیم. ما با مرتبط کردن امکان تصور شده به واقعیت یا رویدادی که بعدا به وجود خواهد آمد امکان شیء را در ذهن خودمان می سازیم، همانگونه که، برای مثال، گوی بیلیارد مطابق با پیش بینی ما، هنگامی که با چین پارچه ی روی میز برخورد می کند منحرف می شود. اگر خدا فقط به این معنا ممکن باشد که ما نمی دانیم وجود دارد یا نه چنین امکانی هرگز نمی تواند مبنای وجود او باشد.

خلاصه برهان سارتر

اگر تفسیر فوق درست باشد می توان تحلیل سارتر را به صورت یک قیاس ذوحدین نشان داد: امکان یک موجود یا در واقعیت وجود دارد یا فقط در ذهن، اگر در واقعیت وجود داشته باشد دلیل آن فقط این است که موجودی که این امکان امکان آن است تکیه گاه آن امکان در وجود است. اگر فقط در ذهن وجود داشته باشد به راستی امکان شیئی که به آن اشاره می کند نیست، بلکه امکان علم ماست. زیرا علم ما به اینکه آیا آن شیء وجود دارد یا وجود خواهد داشت یا نه هنوز قطعیت نیافته است. در هیچ یک از این دو شق امکان نمی تواند مبنای وجود باشد. بنابراین، موجودی که امکانش وجودش را تبیین می کند محال است. بدینسان، سارتر با رد موجود منطقا ضروری، روایت لایب نیتس از برهان وجودی را نیز رد می کند. زیرا لایب نیتس، به عنوان یکی از مقدمات برهان مذکور، می گوید که یکی از امتیازات خاص خدا این است که اثبات امکانش به معنای اثبات وجودش است. اما سارتر با اثبات اینکه امکان یک موجود نمی تواند وجودش را تبیین کند این برهان را رد می کند. از نظر او لایب نیتس میان مرتبه ی علم و ذهن و مرتبه ی وجود و واقعیت خلط کرده است. مرتبه ی علم همواره مرتبه ی علم باقی می ماند و هیچ گاه نمی توان از این قلمرو به قلمرو وجود گذر کرد.
دینان معتقد است که یکی از انتقادهایی که می توان از تحلیل سارتر در مورد امکان کرد این است که تحلیل او یا امکان منطقی را نادیده می گیرد و یا آن را به جهل ما نسبت به آنچه واقعیت دارد فرو می کاهد، در حالی که چنین فروکاستنی درست نیست. امکان منطقی به سازگاری صوری یک ماهیت یا مفهوم و همچنین به سازگاری صوری دو یا چند قضیه دلالت دارد اما هیچ یک از این دو ربطیبه جهل ما یا حتی فکر ما به عنوان یک واقعیت روان شناختی ندارد. با این حال قیاس ذوحدین سارتررا می توان به این نحو توجیه کرد او صرفا با امکان وجود یک شیء سر و کار دارد.
سازگاری صوری یک ماهیت دلیل بر این نمی شود که برای آن بتوان یک مصداق واقعی و انضمامی آورد. قیاس ذوحدین سارتر به درستی اظهار می کند که معنای عبارت «X ممکن است» در جایی که X یک واقعیت وجودی است، یا باید این باشد که من نمی دانم X واقعیت دارد یا نه و یا اینکه موجودی از قبل وجود دارد که می تواند X را ایجاد کند. فرض اینکه ماهیتی پیش از یک موجود واقعی وجود دارد و مبنای آن موجود است به این معناست که خود آن ماهیت یک موجود واقعی است زیرا آنچه منتقل می کند خود وجود است. این نظر از خلط میان قلمرو منطقی یا صوری و قلمرو واقعی ناشی شده است.
از نظر ژولیوه خدا مجبور نیست خودش را برمبنای چیزی غیر از خودش بنیان نهد. او «بدون بنیان» است. از آنجا که خدا مبنای همه چیز است هیچ چیز حتی یک تقدم منطقی میان وجود او و مبنای آن وجود ندارد. این دو فقط برای عقل ما دوچیز هستند و عقل ما نیز نمی تواند بساطت کامل وجود الهی را دریابد. در مورد برهان وجودی نیز باید گفت که سارتر در رد این برهان دچار نوعی سوء فهم است. استدلال او در بهترین حالت، فقط می تواند روایت لایب نتیس را از آن رد کند. اما برهان وجودی در شکل کهنش به دنبال استنتاج ضرورت خدا از امکان او نیست، بلکه فقط می خواهد اثبات کند که خدا ضرورتا به سبب خودش وجود دارد. او دلیل مطلق وجودش را در خودش دارد. به طور کلی، استدلال سارتر در رد موجود ضروری یا واجب الوجود «چیزی بیش از یک مصادره به مطلوب نیست». او مبانی وجودشناختی فلسفه ی خود را بدیهی فرض می کند و بر اساس آنها استدلال می نماید. ما در استدلالهای سارتر در رد وجود خدا با فلسفه ی بنیادی او، که هنوز اثبات نشده است، و همچنین با بعضی سوء فهم ها درباره ی اهمیت و حوزه ی براهین عقلی وجود خدا روبرو هستیم.

نتیجه

سارتر معتقد است که خدا از هیچ گونه ضرورتی برخوردار نیست. او نه ضرورت علی دارد و نه ضرورت منطقی. «در جایی که کل وجود غیر ضروری است خدا یک فرضیه ی زاید و متناقض است. اثبات وجود او صرفا به معنای آن است که بر واقعیت بی مبنای عالم، واقعیت بی مبنای دیگری اضافه کنیم. او نه می تواند علت خود باشد و نه واجب الوجود الهیات سنتی.» البته انسان تمایل دارد که از امر غیر ضروری به سوی امر ضروری برود و امر غیر ضروری را مقتضی امر ضروری بداند اما از نظر سارتر این فقط نشان دهنده ی «میل به یک بنیان واقعی» است و نمی تواند چیزی را اثبات کند. آنچه وجود دارد صرفا عدم ضرورت است. هیچ چیز ضروری وجود ندارد. «وجود، بدون دلیل، بدون علت و بدون ضرورت است؛ خود تعریف وجود، عدم ضرورت بنیادی آن را به ما عرضه می دارد.» اما عجیب اینجاست که افراد مؤمن از همین عدم ضرورت موجودات عالم دلیلی برای اثبات موجود ضروری و واجب می تراشند.
«مطلب اساسی عدم ضرورت است. منظورم این است که انسان نمی تواند وجود را به عنوان امری ضروری تعریف کند. وجود داشتن صرفا به معنای آنجا بودن است؛ چیزهایی که وجود دارند اجازه می دهند که با آنها مواجه شویم اما هرگز نمی توانیم آنها را استنتاج کنیم. من معتقدم انسانهایی وجود دارند که به این مطلب پی برده اند. منتها کوشیده اند تا بر این عدم ضرورت با ابداع یک موجود ضروری و علی فائق آیند.»


منابع :

  1. فصلنامه حکمت و فلسفه- انتشارات دانشگاه تهران- شماره 2 صفحه 43- 47

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/112138