شبهه برهان عقلی نبودن معجزه بر صحت ادعای نبوت

اصل شبهه

برخی بر اساس مبانی عقلی شبهه ای را پیرامون مسأله اعجاز انبیاء ذکر نموده اند که: آیا اساسا معجزه مى تواند گذار به صدق دعوى نبوت را براى کسى که در جستجوى یافتن مصداق حقیقى منصب نبوت است، هموار کند تا دچار حیرت نشود یا در دام افراد شیاد کذابى که نقاب پیامبرى بر چهره زده اند، نیفتد و به بیراهه نرود، یا خیر؟ آنها می گویند: معجزه از آن جهت که منوط به اذن خاص الهى است مى تواند نشانه اى بر وجود ارتباط خاصى بین خداى متعال و آورنده معجزه باشد به این دلیل که آن اذن خاص را به او داده، و به تعبیر دیگر کار خود را به دست او و از مجراى اراده او تحقق بخشیده است. اما لازمه عقلى این نوع ارتباط، آن نیست که ارتباط دیگرى هم بین خداى متعال و آورنده معجزه، به عنوان فرستادن و گرفتن وحى، برقرار باشد. پس نمى توان معجزه را دلیلى عقلى بر صحت ادعاى نبوت شمرد و حداکثر باید آن را نوعى دلیل ظنى و اقناعى به حساب آورد.

عناصر منطقی شبهه:
1- معجزه منوط به اذن خاص الهى است و این نشانه ارتباط خاص بین خداى متعال و آورنده معجزه می باشد.
2- اما لازمه عقلى این نوع ارتباط، آن نیست که ارتباط دیگرى هم بین خداى متعال و آورنده معجزه، به عنوان فرستادن و گرفتن وحى، برقرار باشد.
3- در نتیجه نمى توان معجزه را دلیلى عقلى بر صحت ادعاى نبوت شمرد.

پاسخ شبهه

معجزه را به دو صورت مى توان نگریست که هر یک از این دو نگرش، نتایج مخصوص به خود را همراه دارد:
الف- گاهى به معجزه به عنوان یک پدیده خارق العاده، که از سوى فردى خاص ارائه مى شود، بدون هرگونه مشخصات، پیش فرض ها و اصول دیگر نگاه مى کنیم و مى خواهیم با قطع نظر از هر اصل و حقیقت دیگرى، به بررسى دلالت آن بر چیزى خارج از آن بپردازیم. در این صورت، معجزه تنها بر وجود نیرویى عظیم و شگرف در آورنده آن و یا خارج از او دلالت دارد و از اثبات نبوت و صدق ادعاهاى آورنده آن ناتوان است. در این نگاه، حتى نمى توان با مشاهده معجزه، به وجود موجودى ماوراى عالم طبیعت پى برد، مگر آنکه با شواهد و دلایلى، دخالت عوامل طبیعى در پیدایش آن کار خارق العاده را نفى کنیم.
ب- نگاه دوم به معجزه آن است که آن را به عنوان پدیده اى که در شرایط خاص و پس از اثبات برخى اصول دیگر رخ مى دهد، در نظر بگیریم. در این نگاه، پس از اثبات خداوند حکیم و لزوم نبوت عامه، معجزه را به عنوان پدیده اى که براى رهنمون ساختن بشر به پیامبران راستین ارائه مى شود، مورد توجه قرار مى دهیم. در این نگاه، دلالت معجزه بر نبوت آورنده آن دلالتى برهانى و بى شایبه است. زیرا در این نگاه، پذیرفته ایم که خداوند حکیم براى هدایت انسان ها لزوما پیامبرانى فرستاده است و با توجه به اینکه مردم با دیدن معجزات، تسلیم آورنده آن مى شوند، اگر آورنده معجزه پیامبر نباشد، مردم دچار گمراهى مى شوند و این با حکمت خداوند سازگار نیست. دانشمندان مسلمان که دلالت قطعى معجزه بر نبوت را مدعى هستند، در واقع، معجزه را طبق دید دوم ملاحظه کرده اند و کسانى که منکر دلالت آن شده و یا دلالتش را کافى ندانسته اند، مطابق نگاه اول، به معجزه نگریسته اند. بر این اساس، دلالت معجزه بر نبوت دلالتى برهانى و عقلى است.

برهانى یا اقناعى بودن دلالت معجزه

از مباحث بحث انگیز و اساسى در مبحث اعجاز، برهانى یا اقناعى بودن دلالت معجزه است. منظور از برهانى بودن دلالت معجزه این است که با استدلال و برهان، مى توان گفت: کسى که معجزه انجام مى دهد، در ادعایش صادق است و بین معجزه و صدق قول آورنده اش رابطه اى منطقى وجود دارد، به گونه اى که اولى عقلا مستلزم دومى است و به اصطلاح، گذر از معجزه به صدق معجزه گر گذرى منطقى مى باشد. منظور از اقناعى بودن دلالت معجزه این است که با استدلال، نمى توان گفت هر که معجزه آورد، ادعایش درست است، بلکه حقیقت آن است که مردم به این گونه مسائل قانع مى شوند. به تعبیر دیگر، معجزه عامه مردم را اقناع مى کند و اعتماد و اعتقاد آن ها را جلب مى نماید، بى آنکه رابطه اى منطقى بین صدق دعوى و معجزه باشد و به اصطلاح، گذر از معجزه به صدق معجزه گر گذرى روان شناختى است.

الف - برهانى بودن معجزه و ادله آن
بیشتر دانشمندان و متکلمان اسلامى دلالت معجزه بر صدق دعوى نبوت را برهانى مى دانند. ادله اى که آنان بر مدعاى خود اقامه کرده اند از یک نظر، دو گونه است:
1- دلایلى که دال بر امکان ارتباط وحیانى آورنده معجزه است.
2- دلایلى که ارتباط وحیانى او را اثبات مى کند.
دلیل اول: علامه طباطبائى، در تفسیر المیزان، بحث مستقلى تحت عنوان «برهانى بودن یا اقناعى بودن دلالت معجزه» مطرح کرده اند که از آن به عنوان امکان برهانى بودن دلالت معجزه استفاده مى شود. ایشان مى نویسد: «پیامبران به طریق وحى (ارتباط وحیانى)، مدعى رسالت و نبوت از جانب خداوند بودند. این ارتباط خارق العاده است و از سنخ ادراکات ظاهرى و درونى (که مردم در خود مى یابند) نیست، بلکه ادراکى است که بر عموم افراد پوشیده مى باشد. اگر نبى در ادعاى خود صادق باشد، لازمه اش آن است که او متصل به ماوراى طبیعت و مؤید به نیروى الهى باشد، به گونه اى که بتواند خرق عادت کند. اگر این مطلب (ارتباط وحیانى) درست و حق باشد، امکان این نیز هست که از نبى خرق عادت دیگرى صادر شود تا نبوت او را بدین وسیله تصدیق و تایید کند; زیرا "حکم و الامثال فیما یجوز و فیما لا یجوز واحد" پس اگر خداوند اراده هدایت مرم را از طریق خرق عادت (نزول وحى و ارسال نبى) کرده است، باید آن را با خرق عادت دیگرى، که معجزه باشد، تایید و تصدیق کند. پس بین معجزه (خرق عادت ملموس) و ادعاى نبوت و ارتباط وحیانى (خرق عادت غیر ملموس) تلازم است.»
دلیل دوم: آورنده معجزه صلاحیت تکوینى نبى بودن را لازم دارد. یعنى، بین نبى و معجزه رابطه اى تکوینى برقرار است، به طورى که صدور این عمل از غیر او ممکن نیست، زیرا معجزه اى که به دست او جارى مى شود به اراده و اذن خاص الهى است. دروغگو این صلاحیت را ندارد، پس نمى تواند معجزه ارائه دهد. بنابراین، آنکه معجزه مى آورد، در قولش صادق است. در تکمیل دلیل مزبور، این نکته لازم به توضیح است که اگر خداوند مستقیما معجزه بیاورد و نبى هیچ نقشى در تحقق آن نداشته باشد، پس باید نبى با پیش از نبوتش هیچ فرقى نکرده باشد، هر چند با این کار (صدور معجزه)، خداوند او را عملا تایید کرده است. ولى اگر پیامبر در صدور آن، نقش داشت، معنایش آن است که او قابلیت ارتباط یافته و وارد عالم دیگرى شده که خدا فعلش را به دست او انجام داده است. پس مى تواند ارتباط وحیانى داشته باشد; زیرا بین دو خارق عادت فرقى نیست.
دلیل سوم: خداوند عادل و حکیم است، هدایت مردم را اراده کرده و راضى به ضلالت و کفر آنها نیست. بنابراین، ارسال رسل بر او لازم است. از سوى دیگر، سفارت از سوى خدا و منصب نبوت مدعیان بسیارى دارد که بعضى از آنها کاذبند. پس بر هر مدعى مقام نبوت لازم است دلیلى محکم و بنیه اى رسا بر صدق ادعایش اقامه کند. دادن معجزه به انسان دروغگو با عدل خداوند سازگار نیست. پس اگر کسى ادعاى نبوت داشت (در صورت داشتن حسن سابقه و منافى نبودن محتواى دعوتش با منطق، عقل سلیم و فطرت نیالوده انسان ها) و معجزه اى آورد، به عنوان دلیل نبوت خود، ادعایش درست و نبوتش ثابت است، زیرا دادن معجزه به کاذب با حکمت و عدل الهى نمى سازد و مستلزم ارتکاب قبیح مى باشد و محال است.
دلیل چهارم: براى اثبات نبوت، نیاز به تنصیص از سوى خداوند است و افراد به طور مستقیم، نمى توانند تنصیص دریافت کنند. معجزه تنصیص فعلى از سوى خدا براى مردم است. پس مثبت صدق دعواى نبوت و نشانه تصدیق آورنده اش از سوى خداوند است. تنصیص و تصدیق خدا نیز مفید یقین است.

اشکالات بر ادله فوق و پاسخ آنها

اشکال بر دلیل اول: مطابق دلیل اول، کسى که قادر بر آوردن معجزه (خرق عادت ملموس) باشد، قادر بر ارتباط وحیانى (خرق عادت غیر ملموس) نیز هست. اما این دو خرق عادت از یک سنخ نیست، بلکه یکى از ناحیه قدرت است و دیگرى در ناحیه علم. چه اشکالى دارد کسى از ناحیه قدرت خرق عادت کند، اما از ناحیه علم نتواند؟ تبدیل شدن عصا به اژدها یا شق القمر و یا... قدرت خارق العاده را اثبات مى کند، ولى نشانگر علم فوق العاده نیست، در حالى که براى پذیرش دعاوى مدعى نبوت، باید علم فوق العاده او ثابت شود.
پاسخ اشکال: در پاسخ، مى توان گفت اینها هر دو از مقوله قدرتند: قدرت بر انجام کار خارق العاده و قدرت (یا استعداد) ارتباط مستقیم با خدا. با این بیان، مى خواهیم قدرت بر ارتباط را اثبات کنیم، نه علم را.
اشکال بر دلیل سوم: لازمه استدلال مذکور این است که خداوند معجزه را در اختیار شخص کاذب قرار نمى دهد. معناى این سخن آن است که افراد کاذب نباید بتوانند دست به کارهاى خارق العاده بزنند و در نظام هستى، تصرفى داشته باشند، اما دیده مى شود که افراد بسیارى بوده اند که دست به کارهاى خارق العاده زده اند. پس طبق استدلال مزبور، باید آنها را صادق القول دانست و لازمه چنین سخنى این است که قول همه آنها را بپذیریم، در حالى که تناقضات فراوانى در اقوالشان دیده مى شود. پس باید آنها را دروغگو دانست که این با اصل استدلال ناسازگار است. در پاسخ باید گفت: با توجه به مفهوم معجزه، تکیه استدلال مزبور بر این است که حکمت خداوند مانع از صدور معجزه (یعنى، آنچه که به عنوان دلیل بر نبوت خاصه ارائه مى شود) به دست کاذب است.
معناى این سخن منع مطلق امور خارق العاده، چه داراى اوصاف معجزه و چه فاقد این اوصاف، نمى باشد. بنابراین، ممکن است کسانى پیدا شوند که کارهاى خارق عادتى انجام دهند، ولى ادعاى نبوت نداشته باشند یا ادعا داشته باشند، اما کار خارق عادتى، که مغلوب واقع مى شود یا مانند آن آورده مى شود، انجام دهند یا ادعا کنند و کار خارق العاده بیاورند و مغلوب هم نشوند، ولى از راه هاى دیگر، دروغگو بودنشان براى مردم ثابت شود. این ها، هیچ یک با حکمت خداوند منافاتى ندارد; زیرا هیچ کدام معجزه نیستند و نبوت کسى را در پى ندارند.
اشکال دیگرى بر دلیل سوم: دلیل ارائه شده اعم از مدعاست. مطابق دلیل مزبور، غیر از مدعى نبوت، نباید کسى از امور خارق العاده بهره مند باشد، در حالى که بسیارى از دروغگویان جهان کارهاى شگفت انگیز انجام مى دهند. در پاسخ باید گفت: منظور از معجزه، مطلق خرق عادات نیست، بلکه بر اساس تعریفى که از معجزه ارائه شده کارهایى معجزه است که خارق عادت باشد، مغلوب نشود، به عنوان دلیل نبوت ارائه گردد، بدان تحدى کنند و غیر پیامبر واقعى، کسى نمى تواند آنها را بیاورد. اما اگر تمام این ویژگى ها را نداشته باشد، صدورش از غیر انبیا و افراد معمولى محذورى ندارد. ممکن است کسى توهم کند و بگوید آنهایى که قایل به برهانى بودن دلالت معجزه اند، ادعاى این را هم دارند که صحت و حقانیت محتواى دعوت انبیا (ع) نیز به وسیله معجزه اثبات مى شود. اما این توهم باطل است. زیرا معجزه دلالت مطابقى بر صحت معارف و اصولى که انبیاء، مردم را به آن دعوت مى کردند، ندارد. آن مدعیات به براهین عقلى و ادله دیگر اثبات مى شوند معجزه فقط با صدق ادعاى نبوت ملازمه دارد و قایلان برهانى بودن آن، بیش از این ادعایى نکرده اند.

ب - اقناعى بودن معجزه و ادله آن
بعضى از دانشمندان مسلمان سده هاى پیش، برخى از مستشرقان و کشیشان مسیحى و به تبع آنها، گروهى از نویسندگان مسلمان معاصر بر این باورند که معجزه دلیلى قطعى بر صدق دعوى رسالت از سوى خدا نیست، بلکه دلالتش بر نبوت، اقناعى است؛ به این معنا که براى اقناع نفوس عوام و جلب قلوب آنهاست. و نهایت چیزى را که ممکن است ثابت کند، ظن به صادق القول بودن معجزه گر در ادعایش است یا اینکه خداوند چنین قدرتى را به او داده است. پس حداکثر، شاهد و قرینه اى بر نبوت اوست. اما اینکه او پیامبر خداست و سخنانش وحى الهى است با معجزه اثبات نمى شود.
دلیل اول: گفته اند معجزه دلیلى اقناعى براى بشر نابالغ و کودکى است که در پى امور اعجاب آور و غیر عادى باشد. انسان رشد یافته به این گونه امور توجهى ندارد و سر و کارش با منطق است. استعانت از معجزات و خرق عادات براى پیامبران سلف (ع) اجتناب ناپذیر بود. زیرا در آن دوران، راهنمایى به یارى استدلال عقلى، دشوار و بلکه محال مى نمود. اینها درباره پیامبر اسلام (ص) و قرآن کریم مطلب مزبور را صادق نمى دانند و مى گویند: چون دوره پیامبر اسلام دوره عقل و منطق است، نه دوره اوهام و خیالات ذهنى، بنابراین، پیامبر اسلام (ص) از اجابت درخواست هرگونه معجزه اى غیر از قرآن (به اذن خدا) خوددارى کرده است.
دلیل دوم: وقتى براهین محکم و روشنى بر اصول معارف حقه وجود دارد، افراد آگاه و بصیر نیاز به معجزه نخواهند داشت. بنابراین، معجزه براى اقناع نفوس عوام، آن هم به دلیل قصور فهم آن ها از ادراک حقایق عقلى است. به تعبیر دیگر، خواص نیاز به معجزه ندارند، بلکه معجزه فقط براى توحید عوام است.
دلیل سوم: برهانى بودن دلالت معجزه متوقف بر وجود رابطه منطقى بین مدعا و دلیل است و چنین رابطه اى در اینجا مفقود مى باشد. کدام رابطه منطقى بین خرق عادت و عجز مردم از مقابله با آن و صدق گفتار مدعى نبوت و حامل شریعت الهى وجود دارد؟ اگر این حرف درست باشد، مى توان گفت: اگر پزشک متخصصى یک عمل جراحى پیچیده انجام دهد، کارش دلیل بر درستى افکار، عقاید و خط مشى فردى و اجتماعى اوست! بنابراین، آنچه پیامبران (ع) به عنوان معجزه انجام مى داده اند مانند زنده کردن مردگان توسط حضرت عیسى (ع) دلیل بر صدق ادعاى نبوت آن ها نیست، بلکه کارهاى بزرگى است که وقتى مردم آن را از کسى ببینند، براى او ارزش و اعتبارى بالا قایل مى شوند تا جایى که دل هایشان شیفته او مى گردد و عقولشان در سیطره او در مى آید و او آن ها را اقناع مى کند و اعتماد و یقینشان را به صدق ادعاى خویش جلب مى نماید.

نقد و بررسى ادله مذکور

نقد دلیل اول: در نقد این دلیل، بعضى از اندیشمندان معاصر گفته اند: به نظر اینان، اعجاز و کار خارق العاده چیزى بوده متناسب با دوره کودکى بشر که عقل و منطق حاکم نبوده و هر کس، حتى حکیمان و پادشاهان، خود را با این کار توجیه مى کرده است. پیامبران (ع) نیز مجبور بوده اند با این کارها خود را توجیه و مردم را قانع سازند. فقط پیامبر اسلام (ص) چون معجزه اش کتاب است، از این قاعده مستثنا مى باشد. اما این سخن، هم به لحاظ تاریخى مخدوش است و هم با منطق قرآن نمى سازد. قرآن همان طور که آثار خلقت را «آیات خدا» و دلیلى قطعى و غیر قابل تردید بر وجود او مى داند، معجزات انبیا (ع) را نیز به عنوان «آیات بینات» یاد مى کند، دلیل قاطع و حجت مسلم عقلى و منطقى بر صدق آورنده آن ها بر مى شمارد و بین معجزات انبیا (ع) به لحاظ دلیل بودنشان بر نبوت فرقى نمى گذارد.
نقد دلیل دوم: انبیاء (ع) معجزه را براى اثبات معارف مبدا و معاد (که عقل مى تواند مستقلا به ضرورت آنها نایل شود) اقامه نمى کردند، بلکه در موارد مذکور، به برهان عقلى اکتفا مى نمودند. آنان معجزه را براى اثبات رسالت خود از سوى خدا و بر حق بودن ادعاى نبوت خود مى آوردندو در دلیل بودن معجزه بر صدق دعوى و اثبات نبوت براى خواص و عوام مردم هیچ فرقى نیست یعنى، این دلالت براى همگان یکسان است، نه اینکه خواص بى نیاز از معجزه باشند و فقط معجزه براى اقناع عوام آورده شود. هدف از معجزه سیطره بر عقل و روح نیست، بلکه نشان دادن دلیل بر ارتباط با خداست و در این کار، بین عوام و خواص فرقى نیست.
نقد دلیل سوم: برهانى بودن دلالت معجزه ثابت است. علاوه بر آن، مطابق ادعاى مذکور، هیچ راهى براى شناخت مدعیان راستین از کذابانى که ادعاى نبوت دارند، باقى نمى ماند، بلکه به یک معنا، عملا نمى توان رسالت و نبوت کسى را ثابت کرد. پس در نهایت، این سخن به انکار اصل نبوت مى انجامد. نکته دیگر اینکه تشبیه اعجاز به یک عمل جراحى تخصصى، قیاس مع الفارق است، چون این گونه اعمال از حیث ماهیت، بشرى است و از راه تعلیم و تعلم حاصل شده و مثل و نظیر براى آن مى باشد، بلکه کامل تر از آن هم ممکن است محقق مى شود، به خلاف معجزه که هیچ یک از اوصاف ذکر شده را ندارد.
بالاخره اینکه اگر عقول مردم تسلیم حقیقت کارى شد و دلالت آن را بر حقیقتى دیگر اذعان نمود، در برهانى بودن آن کافى است. و معجزات چنینند. اگر معجزه دلیل مستقلى بر نبوت نباشد، انبیاى الهى (ع) راهى براى اثبات نبوت براى توده مردم دور از تمدن و فرهنگ عصر خود نداشته اند. پس نبوت آن ها فقط باید براى تعداد خاصى که امکان شناخت پیامبران (ع) را از راه علمى داشته اند، ثابت شده باشد و در نتیجه، همان تعداد اندک مخاطب مستقیم دعوت انبیاء (ع) باشند و بیشتر مردم در اعصار گوناگون، نه قدرت شناسایى رسولان را داشته باشند و نه مشمول دعوت و طرف سخن آن ها باشند. و این منافى با غرض ارسال رسل و خلاف گزارش تاریخ است.

نتیجه

در نتیجه باید گفت: کار خارق العاده هر چند خارق العاده الهى باشد خود به خود دلالتى بر وجود رابطه وحى ندارد و از این روى نمى توان کرامات اولیاء خدا را دلیلى بر پیامبرى ایشان دانست ولى سخن درباره کسى است که ادعاى نبوت کرده و معجزه را به عنوان نشانه اى بر صدق ادعاى خودش انجام داده است. اگر فرضا چنین کسى به دروغ، ادعاى نبوت مى کرد یعنى بزرگترین و زشت ترین گناهانى که موجب بدترین مفاسد دنیا و آخرت مى شود را انجام مى داد، هرگز صلاحیت و شایستگى چنان ارتباطى را با خداى متعال نمى داشت و حکمت الهى اقتضاء نمى کرد که قدرت بر ارائه معجزه را به او بدهد تا موجبات گمراهى بندگان را فراهم آورد. خداوند در سوره انعام می فرماید: «و من أظلم ممن افترى على الله کذبا أو کذب بایاته إنه لا یفلح الظالمون؛ و کیست ستمکارتر از کسى که بر خدا دروغ بندد یا آیات او را تکذیب کند؟ بى تردید ستمکاران رستگار نمى شوند.» (انعام/ 21) خداوند در سوره های دیگر نیز به این مسأله اشاره نموده است از جمله: (انعام/ 93 و 144، اعراف/ 37، یونس/ 17، هود/ 18، کهف/ 15، عنکبوت/ 68، شورى/ 24)
همچنین خداوند در سوره الحاقه می فرماید: «و لو تقول علینا بعض الأقاویل* لأخذنا منه بالیمین* ثم لقطعنا منه الوتین؛ و اگر او حتى یک کلمه (از پیش خود) بر ما دروغ مى بست. ما دست راست او را مى گرفتیم. سپس شریان قلبش را قطع مى کردیم.» (الحاقه/ 44- 46) در این آیات به ذکر دلیل روشنى بر اصالت قرآن پرداخته، مى فرماید: "اگر او سخنى دروغ بر ما مى بست..." ما او را با قدرت مى گرفتیم "سپس رگ قلبش را قطع مى کردیم"! و احدى از شما نمى توانست از این کار مانع گردد و از او حمایت کند. در اینجا سؤالى را مطح نموده اند که اگر هر کس دروغ بر خدا ببندد خداوند فورا او را مجازات و هلاک کند باید مدعیان دروغین نبوت همگى به سرعت نابود شوند، در حالى که چنین نیست، و بسیارى از آنها سالیان دراز زنده مانده اند، و حتى آئین باطل آنها بعد از آنها نیز باقى مانده.
پاسخ این سؤال با توجه به یک نکته روشن مى شود، و آن اینکه قرآن نمى گوید "هر مدعى"، بلکه مى گوید اگر پیامبر اسلام (ص) چنین کارى را کند یعنى پیامبرى که خدا به او معجزه داده و دلائل حقانیت او را تایید کرده اگر او از طریق حق منحرف گردد لحظه اى به او مهلت داده نخواهد شد، چرا که مایه گمراهى و ضلالت مردم خواهد بود. ولى کسى که ادعاى باطلى مى کند معجزه یا دلیل روشنى بر حقانیت خویش ندارد هیچ لازم نیست خداوند فورا او را هلاک کند، چرا که بطلان سخنان او براى هر کسى که طالب حق باشد روشن است، آنجا کار مشکل مى شود که مدعى نبوت با دلائل و معجزات همراه گردد و از طریق حق منحرف گردد. و از اینجا روشن مى شود اینکه بعضى از "فرق ضاله" براى اثبات دعوى پیشوایان خود به این آیه چسبیده اند کاملا اشتباه است، وگرنه باید مسیلمه هاى کذاب، و هر مدعى دروغین دیگر نیز بتواند به این آیه بر حقانیت خود استدلال کند. حاصل آنکه عقل به روشنى درمى یابد که کسى شایستگى ارتباط خاص با خداى متعال و اعطاء قدرت بر انجام معجزات را دارد که به مولاى خودش خیانت نکند و موجبات گمراهى و بدبختى ابدى او را فراهم نیاورد. بنابراین، آوردن معجزه، دلیل عقلى قاطعى بر صحت ادعاى نبوت خواهد بود.


منابع :

  1. سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد ‏1 صفحه 83-86 و 117-130

  2. مرتضی مطهرى- آشنايى با قرآن- جلد 1 و 2 صفحه 219-220

  3. مرتضی مطهری- وحى و نبوت- صفحه 180،189، 190

  4. محمدتقى مصباح يزدى-آموزش عقاید- جلد 1 صفحه 231

  5. عبدالله جوادى آملى- پيرامون وحى و نبوت- صفحه 14-15، 18، 21، 14

  6. مصطفى ملكيان- جزوه دروس مسائل جديد كلامى- درس ‏23 و ‏27

  7. فصلنامه معرفت - شماره 24- مقاله دلالت معجزه بر نبوت

  8. ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد ‏24 صفحه 482

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/112221