اصول و ویژگیهای فلسفه پراگماتیسم

فلسفه پراگماتیسم اصلا انگلیسى و امریکایى است و در فرانسه برگسن و لوروا و در ایتالیا نیز وایلاتى و پاپینى گونه اى پراگماتیست اند. آنچه در زیر می آید برخی از اصول مهم و ویژگی هاى عمومى تفکر پراگماتیسم می باشد.

تقدم عمل بر نظر
به نظر صاحبان این فلسفه غرض از حیات همان عمل است نه نظر و بالنتیجه فعالیت عقل اولا و بالاصالت در منشأیت اثر عملى است و کار عقل در این است که به امر حیات و تسهیل معیشت و به ارضاى تمایلات مختلف ما مدد رساند. بنابراین علم قدر و اعتبار عملى دارد و کار علم این نیست که ماهیت اشیاء را به ما بشناساند. بلکه عبارت است از این که وسائل تأثیر و تصرف در آنها را به دست بدهد و آنها را با حوائج ما سازگار و موافق سازد. بدین قرار حقیقت در این فلسفه به نحوى تصور شده که مغایر است با آنچه فلاسفه متعارف درباره آن مى اندیشیدند.
در واقع پراگماتیسم به جاى شناخت حقیقت گونه اى عمل و تجربه را اصل و نظر را وسیله مى داند: همه این پراگماتیست ها نظر را تابع عمل و فکر را تابع عمل مى دانند و به تعقل گرایى حمله مى برند. آنها در نگرش تجربه گرایند و آراى خود را نه بر پایه مفاهیم مقدم بر تجربه بلکه بر تجربه زنده مبتنى ساخته اند به یک اندازه برداشتهاى ایده آلیستى و مکانیستى از جهان را مردود شمرده و آنها را برداشت هایى انتزاعى و تعقل گرایانه مى دانند که واقعیت متحول و پویا را تعریف مى کند… طبیعت را جریان صیرورت دائم مى دانند. علم طبیعى مهم و اصلى زیست شناسى است.

تقدم تجربیات جزئی و متکثر بر کلیات
تصویرى که پراگماتیست ها از جهان ارائه مى دهند نیز به نظر جداى با دیگر فلسفه هاست؛ چرا که وقتى به جاى توجه به کلیات به آنچه در تجربه نمودار مى شود توجه کنیم به یک جهان شناختى جداى از دیگر فلسفه ها مى انجامد. ماتریالیست ها و ایده آلیست ها و دیگران تصویرى از جهان نشان مى دهند که همیشه داراى پاره اى اوصاف معین است. برخلاف این نظر پراگماتیست ها با جهانى متکثر روبه رو هستند؛ جهانى با اوصاف و امکانات بسیار که نمى توان همه را یک باره مطالعه و بررسى کرد بلکه جهان باید به طور آزمایشى بدان گونه که ظاهر مى شود و بسط و تحول مى یابد مطالعه شود. همچنان که سیر و جریان طبیعت پیش مى رود فهم ما درباره آن نیز به همان نحو باید در حال پیشرفت و رشد و نمو باشد.

هدف از فلسفه ورزی حل مشکلات زندگی
بنابر نظریه اصالت صلاح عملى (پراگماتیسم) غرض و منظور از فعالیتهاى عقلانى ما کوشش براى حل مشکلاتى است که در جریان سعى و جهد ما براى بررسى تجربه رخ مى نماید. جیمز از فلاسفه برجسته پراگماتیسم مى گوید: ما فقط براى حل مشکلاتمان مى اندیشیم… بسیارى از نظریات متعارف فلسفى براى حل مسائل زندگى و رفع مشکلاتى که انسان در تجربه با آنها روبروست کم ارزش یا بى ارزش است. مثلا این نظر که جهان ما عالمى روحى است.
در عمل گرایى آمریکائى-انگلیسى سخن بر سر صرفا نظریه شناخت نیست اکثرا یک فلسفه زندگى کامل نیز بر آن افزوده مى شود که با فلسفه برگسون همانندى بسیار دارد. طبق آن واقعیت یک چیز ثابت و استوار نیست بلکه آزادانه خلاقیت دارد و در سیلان است. فهم از دریافت آن ناتوان است. هر معرفتى بر پایه تجربه قرار دارد. عمل گرایان انگلیسى-آمریکائى همچنین در یک رویکرد شخصیت گرایانه و انسان گرایانه با برگسون مشترکند. اختلاف اساسى میان رهبران آنان و فیلسوف فرانسوى در این است که نزد برگسون بینش درونى اساسا در مرحله نظرى باقى مى ماند در حالى که بنابر عقیده عمل گرایان هر معرفتى طبق تعریف آن جنبه عملى دارد.
 

اصول جهان نگری پراگماتیستی

ویژگی هاى جهان از منظر پراگماتیستها را می توان بدین گونه خلاصه کرد:

1. نگاه معطوف به آینده
جهان هر چه هست آینده است، چون پراگماتیستها بیش تر متوجه اجتماعات انسانى هستند و جامعه را به منزله جریانى تحولى فرض مى کنند از این جهت توجه زیاد به آینده دارند و جهان را آنچه خواهد شد فرض مى کنند. جامعه انسانى نیز جزو طبیعت و مانند سایر پدیده هاى طبیعت در تحول و تغییر است. جیمز مى گوید: این که خدا یا ماده خالق جهان اند مهم نیست باید تأثیر این بینش را در وضع فعلى یا آینده انسان مطالعه کرد. این مى رساند که بحثهاى طرفداران این دو نظر قانع کننده نیستند باید اثر آتى آن را سنجید.

2. تغییر دائمی و بی ثباتی جهان
جهان جریانى در حال تغییر است در جهان چیز ثابتى وجود ندارد. از این رو جهان ناامن است یا وضعى نامعلوم دارد چون همه چیز در حال تغییر است وضعى معین وجود ندارد. به طور خلاصه وضع جهان مخصوصا براى انسان پیچیده درهم نامعین و همراه با احساس ناامنى است و ممکن است حوادث بر وفق مراد انسان سیر کنند یا موجب اضمحلال انسان شوند.

4. ناقص، نامعین و متکثر بودن جهان
جهان ناقص و نامعین است. جهان ماشینى نیست که کامل باشد و وضع آن از نظر وقوع حوادث معلوم باشد بلکه در حال رشد و گسترش است و وقایع تازه رخ مى دهد و قوانین تازه به وجود مى آید. انسان پدیده اى طبیعى است و قدرتهاى عقلانى او وى را براى خلق تازه و هدایت تغییرات آماده مى سازد. خلاصه جهان نه کامل است نه مسدود و ممکن است به سوى بهتر شدن برود. از سوی دگر جهان کثیر بوده و از جهانهاى کثیر فراهم آمده است.

5. غایتمندی خود جهان
جهان هدف خود را در خود دارد. ارزش در جریان زندگى ظاهر مى شود. آنچه هست از آنچه باید باشد جدا نیست و ارزشهاى واقعى تحت تأثیر اوضاع و احوال واقعى که مورد تجربه واقع میشوند، قرار مى گیرند. چرا که جهان واقعیتى وراى تجربه ندارد آنچه هست در تجربه ظاهر مى گردد.

6. پیوستگی انسان با طبیعت و جهان
انسان نیز با طبیعت یا جهان پیوسته و مربوط است. انسان نیز همچون طبیعت در جریان تکامل قرار دارد. پایه شعور آدمى را در زمینه اجتماعى (وضعى طبیعى) جهت و پدیده هاى روانى انسان در جریان زندگى اجتماعى ظاهر مى سازد. و به دلیل وجود پیوستگی میان انسان و جهان، انسان فاعل مایشاء نیست. انسان نه مجبور است و اسیر حوادث و سرنوشت و نه در فعالیتهاى خود آزاد کامل. انسان و محیط روى هم تأثیر مى گذارند. جنبه هاى عقلى انسان او را قادر مى سازد که در زمینه هاى علمى و اجتماعى تحولات را هدایت کند. انسان ماشین نیست و پیش بینى کامل نمى شود کرد.

7. نقش مهم انسان در اصلاح و پیشرفت جهان
جهان پیشرفت را تضمین نمى کند. جهان پیوسته موافق میل انسان نیست در عین حال قابل اصلاح و پیشرفت است و در این زمینه انسان نقش مهمى دارد. انسان تا حدى مى تواند در کنترل وقایع مؤثر باشد. سیر حوادث ممکن است در مسیر پیشرفت نباشد لذا انسان موظف است تا آن جا که ممکن است در کنترل حوادث تلاش کند.


منابع :

  1. على اصغر صنمى- فصل نامه حوزه- شماره 110

  2. باشگاه اندیشه

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/112468