علیت از نظر هیوم

هیوم به اقتضاى تجربه باورى اش بر آن است که باید براى تصور علیت، انطباعى را باز جست و الا تصور علیت نیز همچون تصور جوهر، تصورى موهوم خواهد شد؛ از این رو او نخست به جستجوى انطباعى در علت هاى خاص مى پردازد و امرى مشترک را در تمامى چیزهایى که علت مى نامیم نمى یابد تا آن را منشأ تصور علیت بشمارد؛ لذا به این نتیجه مى رسد که تصور علیت باید ناشى از نسبتى میان اشیا باشد. او چند نسبت را در نظر گرفته که همانها را در ضمن تعاریف خود از علیت در تحقیق اول (تحقیق درباره فهم آدمى) آورده است.

تعاریف هیوم از علیت
در یکى از تعاریفى که براى علیت عرضه مى کند، نسبت توالى را ذکر کرده که امرى مشاهده پذیر و تجربه شدنى است و مى توان آن را به انطباع خاصى بازگرداند. تعریف مذکور از این قرار است: «علت شیئى است که شىء دیگرى در پى آن مى آید، اگر در پى همه اشیاى مشابه شىء اول اشیایى شبیه شىء دوم بیاید». هیوم بلافاصله پس از این تعریف، تعریف دیگرى را بیان مى کند که توافق چندانى با دیدگاه حس گرایانه او ندارد. تعریف مذکور مى گوید: «علت شیئى است که شىء دیگرى در پى آن مى آید که اگر شىء اول نبود، شىء دوم هرگز موجود نمى شد».
در این تعریف نسبت ضرورت میان شىء اول و دوم، یعنى علت و معلول، مفروض است؛ حال آنکه بازگرداندن تصور چنین ضرورتى به یک انطباع، دشوار یا ناشدنى است. براى رفع چنین ابهامى است که هیوم با تمهید مقدمه اى تعریف سومى را عرضه مى کند. او نخست مى گوید: «هر گاه یک علت ظاهر مى شود، ذهن ما را به وسیله یک انتقال از روى عادت، به تصور معلول منتقل مى سازد. ما چنین انتقال از سر عادتى را تجربه کرده ایم» و مى توانیم با تغییرى در تعریف، ضرورت موجود در تعریف سابق را به گونه اى مطرح کنیم که قابل ارجاع به یک تجربه و در نتیجه، یک انطباع باشد؛ بنابراین «علت شیئى است که شىء دیگرى در پى آن مى آید و پدیدار شدن آن، همواره اندیشه را به همان شىء دیگر منتقل مى کند».
به این ترتیب، هیوم بر آن است که احساس یا انطباعى که تصور علیت را پدید مى آورد، پیوند معهود و مألوفى است که در ذهن ما بین دو چیز متوالى برقرار مى شود. چنین احساسى، مطابق اصطلاحات هیوم، یک انطباع حسى نیست، چرا که در هیچ یک از دفعاتى که ما دو چیز را به نحو متوالى احساس مى کردیم، چیزى به نام پیوند یا پیوند ضرورى به حس ما درنیامد، ولى از تکرار احساس این توالى، حالتى در ذهن ما پدید مى آید که همچون انطباعى ثانوى و یا -به اصطلاح هیومى- انطباعى بازتابى، منشأ تصور علیت مى شود.

تحلیل علیت در رساله
هیوم در رساله به تفصیل بیشترى همین مسیر را طى مى کند؛ از سویى مى خواهد نسبت ضرورت را به عنوان مهمترین مؤلفه در تصور علیت در نظر بگیرد، چرا که این نسبت مبناى لازم براى استنتاج علت از معلول یا معلول از علت را فراهم مى سازد و از سوى دیگر، مدعى است که در اشیا هیچ ویژگى خاصى به نام ضرورت قابل مشاهده تجربى نیست؛ لذا مجبور مى شود از نحوه استخراج تصور نسبت ضرورت از تجربه، تبیینى تجربى عرضه کند و از این رو، باید در بین انطباعات اولیه اساسی را جست وجو کند. البته سرانجام درمى یابد که تصور نسبت ضرورت را نمى توان به نحو مستقیم از پیوند همیشگى اشیا استخراج کرد، بلکه این کار را باید به طور غیرمستقیم انجام داد و به بیان دیگر، به طور مستقیم تنها مى توان از یک انطباع درونى که انطباعى بازتابى است تصور ضرورت را حاصل آورد.

ضرورت ذهنی و درونی اساس رابطه على
اکنون مى توانیم تلقى هیوم از علیت و رابطه على را کاملا تجربه باورانه بدانیم. در این تلقى، رابطه على که به نحوى ضرورى ما را از انطباع یا تصور یک چیز به تصور چیزى دیگر مى کشاند، واجد هیچ گونه ضرورت واقعى خارجى نیست یا، به تعبیرى دقیق تر، از هیچ ضرورتى در خارج خبر نمى دهد، بلکه خود ضرورتى است که از مشاهده مکرر توالى و پیوند دایمى دو چیز، بر ذهن ما تحمیل مى شود. ما چه بخواهیم و چه نخواهیم، در عرصه عمل، این ضرورت ذهنى و درونى خود را به خارج نسبت مى دهیم و اساسا، بدون این کار، زندگى براى ما ناممکن مى شود. طبیعت ما را واداشته است تا جهان را این گونه بشناسیم که در آن، میان اشیاى واقعى، رابطه اى ضرورى به نام علیت برقرار است، ولى على رغم این جبر طبیعى، هرگز نمى توانیم به وجود چنین ضرورتى در خارج علم بیابیم؛ یعنى نمى توانیم این ضرورت را در عرصه نظرى دریابیم.
این ضرورت ذهنى در صورتى به لحاظ نظرى قابل تسرى به جهان خارج از ذهن است که بتوانیم وجود توالى هاى مکرر دو چیز را گواهى بر همیشگى بودن و تغییرناپذیر بودن این توالى بدانیم؛ ولى چون همواره مى توان حالتى را تصور کرد که این توالى در آن حالت رخ ندهد، هیچ گونه تناقضى از انکار یک رابطه على لازم نمى آید.

طبیعت و تحلیل اصل علیت
ممکن است کسى بخواهد با ضمیمه کردن یک مقدمه نتیجه بگیرد که نمى توان حالتى را تصور کرد که در آن علتى خاص بدون معلول خاص خود باشد و آن مقدمه عبارت از این باشد که «آینده مانند گذشته است»، یا «طبیعت همواره یکسان است». هیوم مى پرسد: خود این مقدمه از کجا بر شما معلوم شده است؟ اگر کسى بگوید: «آینده چون گذشته نیست.» و یا بگوید: «طبیعت همواره بر یک منوال نیست»، آیا مرتکب تناقض شده است؟ قطعا چنین نیست؛ پس نمى توان این مقدمات را به شیوه برهانى پیشین اثبات کرد. لاجرم براى اثبات آنها باید به روش استدلال احتمالى رجوع کرد، یعنى به مشاهدات گذشته متکى شد که در این صورت، استدلال ما دورى خواهد شد؛ یعنى براى اثبات این مقدمه باید بر خود همین مقدمه تکیه کرد.
به این ترتیب، هیوم مى گوید: اصل یکسانى طبیعت که بنیاد همه استدلالهاى تجربى و احتمالى است، هرگز نمى تواند به معرفت ما وارد شود. طبیعت، ما را پیشاپیش به این اصل تجهیز کرده است؛ بدون آن معرفت حاصل نمى شود و خود آن از معرفت ما خارج است. هیوم با چنین موضعى، از تجربه باورى خود فاصله مى گیرد و به طبیعت گرایان اسکاتلندى نزدیک مى شود و از همین روست که پاره اى هیوم را طبیعت گرا شمرده و این جنبه اندیشه او را الهام بخش کانت دانسته اند.
بنابراین هر چند نمى توان رابطه ضرورى میان امور واقع را شناخت و آن را تصدیق کرد، پیش بینى حوادث آینده بر مبناى وقایع گذشته و شناخت امور نامشهود با اتکا بر مشهودات، تنها از طریق مفروض داشتن چنین رابطه اى ممکن مى شود. این فرض در واقع همان تسرى ضرورت ذهنى به خارج است که اگر با آگاهى و بصیرت صورت پذیرد، ما را از ظنى بودن استنتاجات خود غافل نمى سازد.

مبانی روش شناسایى هیوم
با توضیحات فوق روشن مى شود که روش مورد تأیید هیوم، شناسایى و بررسى روابط على میان اشیا است و این بدون مشاهده امکان پذیر نیست؛ همچنین روشن مى شود که هرگز نمى توان بدون مشاهده به شناختى درباره امور واقع دست یافت، چرا که اولا، درباره امور واقع نمى توانیم به روش برهانى، که روشى پیشینی است اتکا کنیم و ثانیا، در صورتى که بخواهیم به روش آزمایشى (کشف روابط على) توسل جوییم، چاره اى جز مشاهده و تجربه نداریم. از اینجا مى توان دریافت که چرا براى پیشرفت در فلسفه اخلاقى یا به تعبیر امروزى آن، علوم انسانى، اولا، باید در روش تحصیل معرفت در قلمرو این علوم تجدید نظر کرد و انسان را، على رغم دارا بودن ابعادى ویژه، جزئى از طبیعت شمرد و آن را موضوعى براى پژوهش تجربى در نظر گرفت و بر آن شد که انسان و احوال مربوط به او جزئى از امور واقع است؛ پس نمى توان با روش برهانى پیشین درباره او داورى کرد. ثانیا، پس از نفى کاربرد روش قیاسى در عرصه علوم انسانى، روش جایگزین را شناسایى کرد و به کار بست؛ یعنى روش استدلال آزمایشى را که روشى است متکى و مستند به رابطه على که خود رابطه اى است که منحصرا از طریق مشاهده و تجربه قابل شناسایى و بررسى است.


منابع :

  1. فصل نامه حوزه و دانشگاه- شماره 38

  2. باشگاه اندیشه

  3. محسن جهانگيرى- احوال و آثار و آراء فرانسيس بيکن-

  4. فردريک کاپلستون- تاريخ فلسفه- ترجمه امير جلال‏ الدين اعلم- ج 5

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/112542