ویتگنشتاین متأخر

آنچه در این مقاله آمده ترجمه مدخل ویتگنشتاین از دایره المعارف فلسفه پل ادواردز است. آنچه در ذیل مطرح شده است، فلسفه متاخر یا نظریۀ کاربردى در زبان وی می باشد.

پژوهش هاى فلسفى

پژوهش هاى فلسفى در سال 1953 در دو بخش انتشار یافت. بخش اول در دوره اى بین 1945 تا 1936 و بخش دوم بین 1949 تا 1947 به نگارش درآمد. ویتگنشتاین بر آن بود که اگر کسى پژوهش ها را در تقابل با پیش زمینه رساله ببیند، آن را بهتر خواهد فهمید. بخش چشم گیرى از پژوهش ها، به صراحت یا کنایه، حمله اى به رساله است. شاید یک پژوهش گر جدى در فلسفه ویتگنشتاین در ظاهر چنین احساسى داشته باشد که «پژوهش ها عمدتا اندیشه هاى اصلى رساله را در چند مشکل ملموس و عینى به کار برده است، تنها با این فرق که از بازى هاى زبانى به جاى زبان علوم طبیعى که پیش زمینه نظرى رساله بوده، استفاده کرده است.»

کل زبان

در رساله، عقیده بر آن است که هر گزاره اى کل زبان را پیش فرض مى گیرد. «اگر اشیا را به ما بدهند، چنان خواهد بود که هم زمان با آنها همه اشیا را به ما داده اند. اگر گزاره هاى اولیه را به ما بدهند، چنان خواهد بود که هم زمان با آنها همه گزاره هاى اولیه را به ما داده اند.» «اگر همه اشیا را به ما بدهند، چنان خواهد بود که هم زمان با آنها همه وضعیت هاى امور ممکن را نیز به ما داده اند.» یک گزاره اولیه ترکیبى از نام هاست، و براى آن که بتوان گزاره را فهمید، به یک معنا باید اشیایى را فهمید که آن نام ها نماینده آنها هستند. اصلا براى فهمیدن هر گزاره اى باید اشیایى را بشناسیم. از این رو، همان طور که گفته آمد، باید همه اشیا و همه امکان ها را.
پژوهش ها این نظریه را که هر گزاره اى کل زبان را با خود به همراه دارد، به تاکید مردود مى شمارد. هر جمله اى البته یک «بازى زبانى» را پیش فرض مى گیرد، اما یک بازى فقط بخش کوچکى از کل زبان است. یک مثال از بازى زبانى به قرار ذیل است، که در سرآغاز پژوهش ها آمده است: فرض مى کنیم که یک بنا و کارگرش وجود دارند. مصالح ساختمانى عبارت است از بلوک ها، ستون ها، صفحه ستون ها و تیرآهن ها. این دو نفر داراى زبانى هستند که از واژگان «بلوک»، «ستون»، «صفحه ستون» و «تیر آهن» تشکیل شده است. بنا یکى از این واژگان را فرا مى خواند و کارگر همان ماده ساختمانى را مى آورد که یاد گرفته هنگام فرا خواندش بیاورد.
ویتگنشتاین این واژگان و اعمال و رفتارى را که با آنها گره خورده یک بازى زبانى نام مى نهد. (sprachcpiel) او مى گوید که این در ذات خود کامل است، حتى مى توان آن را زبان کامل براى یک قبیله پنداشت. چنانچه ما آن را ناقص بپنداریم. تنها داریم آن را با زبان پیچیده ترى مقایسه مى کنیم. در کتاب قهوه اى تمثیلى وجود دارد که شخصى شطرنج را بدون ذکر مهره هاى سرباز توصیف مى کند. این توصیف، به عنوان توصیف کامل شطرنج، ناقص است، ولى ما باز مى توانیم بگوییم که توصیف کاملى از یک بازى ساده تر است. بر طبق رساله، مى توان هر صورتى از گزاره را انتظار داشت، زیرا صورت جدیدى از گزاره ترکیب جدیدى از اشیاى ساده را در فضاى منطقى باز مى نمایاند. این شبیه دسته بندى کردن مهره هاى شطرنج به طریقى جدید است. این فقط چینش متفاوتى از آن چیزهایى است که شما قبلا در اختیار داشته اید. اما در فلسفه اخیر ویتگنشتاین، یک بازى زبانى جدید تجسم یک «صورت جدیدى از زندگى» است، و این فقط باز چینش آنچه از قبل بوده، نیست.

امور بسیط

رساله بر آن است که عناصر نهایى زبان نام هایى است که بر اشیاى بسیط دلالت مى کنند. در پژوهش ها استدلال مى شود که واژگان «بسیط» و «مرکب» هیچ معناى مطلقى ندارند. آنچه را بناست بسیط یا مرکب اخذ کنیم باید در یک بازى زبانى خاصى قرارش دهیم; براى مثال، آیا تصور بصرى شخص از یک درخت، بسیط است یا مرکب؟ این پرسش هیچ معنایى افاده نمى کند، مگر آن که چنین شرطى را قید کنیم که اگر شخص فقط تنه درخت را ببیند، بسیط، و اما اگر تنه و شاخه ها را ببیند، مرکب است.
ویتگنشتاین نشان دهد که مفاهیم «بسیط» و «مرکب» به ضرورت به یک بازى زبانى مربوط و نسبى اند. مفهوم بساطتى که نه نسبى بلکه مطلق باشد، بدان علت که کل زبان بر آن مبتنى است، یک «ابر مفهوم» فلسفى است. ما تصویرى داریم، اما نمى دانیم چگونه آن را به کار ببریم: ما مى دانیم که مصداق یک بسیط مطلق چه چیزى خواهد بود. در رساله، وجود اشیاى بسیط ناشى از این شرط تصور مى شد که معناى جلات معین باشد. در پژوهش ها، این شرط به صورت پندار فلسفى دیگرى تلقى شده است. ما یک زبان آرمانى را تصور کرده ایم که نیازهاى واقعى ما را بر آورده نخواهد ساخت. بین، مثلا، بازى ها و افعالى که بازى نیستند، مرز مشخصى ترسیم نشده است. اما چرا باید عموما یک مرزى موجود باشد؟ دقت و باریک بینى به یک هدف و غایت خاصى مربوط و نسبى اند. میهمانان قرار است دقیقا سر ساعت یک برسند، اما این مفهوم دقت دستگاه ها و اندازه گیرى هاى یک رصدخانه را به کار نخواهد برد. «هیچ تک آرمانى از دقت وضع نشده است، ما نمى دانیم در تحت این فکر چه چیزى را باید تصور کنیم.»
اگر ما این واقعیت را که غایات متفاوت معیارهاى متفاوتى براى دقت دارند، از دست بدهیم، فرض کرده ایم که در زیر سطح سخنان روزمره حالت خاصى از دقت کامل وجود داشته و این که تحلیل منطقى مى تواند آشکارش ساخت. بنابراین، ما فرض آورده ایم که یک گزاره، یک و فقط یک تحلیل کامل دارد. در پژوهش براى دقت کامل آرمانى، از جملات و واژگان معمولى ناراضى خواهیم بود. ما نمى توانیم آن ساختار ناب و صریحى را که مى طلبیم در این زبان بالفعل پیدا کنیم. هر چه زبان بالفعل را دقیق تر بررسى کنیم، مغایرت بین آن و آرمان فلسفى ما حادتر خواهد شد. این دومى در این جا به نظر تهى مى آید.
تصویر ما را مسحور مى سازد. در عوض آن که سعى کنیم در زبان خود طرحى را به تصور آوریم که آن قدر ظریف و باریک باشد که نتوان به آن رسید، ما نیاز داریم شفاف تر ببینیم که واقعا در آن جا چه چیزى است. ما باید فرضیه ها و نظرهاى از پیش پنداشته را وانهاده و به توصیف روى آوریم. که غایت آن برداشتن پیچیدگى هاى فلسفى است. نشاندن توصیف در جاى تحلیل و این درک نو که هیچ چیز پنهان نیست، یک چرخش بزرگ از رساله است.

معنا و کاربرد

اگر تئورى تصویرى ویژگى محورى رساله است، اهمیت دارد ببینیم که ویتگنشتاین در تفکر جدید خود چگونه بر آن حکم مى راند. با تعجب، بحث صریح و زیادى از آن نشده، و نکته هاى گفته شده معمولا معمایى اند. اما اگر یک نظر دقیق بر فلسفه جدید بیفکنیم، مسئله اى وجود نخواهد داشت که تئورى تصویرى را رد کند. ویتگنشتاین، در هر دو اثر متاخر و متقدم به فکر این مسئله بود که چگونه یک جمله مطلبى را مى گوید; چگونه زبان واقعیت را باز مى نمایاند؟ اولین جمله کتاب آبى عبارت است از: «معناى یک واژه چیست؟» و آن مى تواند به طور یکسان این بوده باشد که: «معناى یک جمله چیست؟» هر دو نظام فلسفى بر روى این مسئله متمرکز شده اند، ولى پاسخى که در فلسفه دوم عرضه شده کاملا متفاوت است. به جاى اعتقاد به این که جمله چون یک تصویر است، داراى معنا و مفهوم است، پژوهش ها مى گوید که معناى یک جمله کاربرد آن use: Gebrauch) یا استعمال آن (employment: Verwendung) و یا به کار بستن آن (Anwendung application) است.
بعضى از خوانندگان فلسفه ویتگنشتاین شک کرده اند که او از کاربرد جمله سخن گفته باشد و دیگران پنداشته اند که در هر صورت، این گونه سخن گفتن اشتباه است. نقطه اول هیچ جاى بحث ندارد. ویتگنشتاین در فرازهاى بسیارى از کاربرد جمله سخن گفته است. از باب مثال گفته است: «اما آیا این واقعیت که جمله هایى داراى یک معنا بوده عبارت است از این که یک کاربرد دارند؟» «گونه هاى بى شمار متفاوتى از کاربرد، چیزها وجود دارد که ما آنها را «نماد»، «واژه» و «جمله» نام مى نهیم.»
اشکال دیگر ممکن است مهم باشد. برخى فیلسوفان مى خواهند بگویند که جمله نمى تواند کاربرد داشته باشد. واژگان کاربرد دارند; ما کاربرد واژگان را مى آموزیم نه جمله ها را. ما جمله ها را بدون آن که توضیح معنایشان بخواهیم، مى فهمیم، زیرا ما کاربرد واژگانى که آنها را تشکیل داده، درک مى کنیم. در این جا، آنچه مورد حمایت واقع شده، واقعا زمینه تئورى تصویرى در رساله است.
در پژوهش ها، بیش از یک اشکال به استدلال فوق یافت مى شود. ویتگنشتاین نمى پذیرفت که ما همیشه جمله ها را درک مى کنیم، حتى اگر جمله اى باشد که از نظر دستور زبان صحیح بوده و ما واژگان آن را بفهمیم; از باب مثال اگر کسى بگوید که جمله «این این جاست» (گفته اى که او به شىء مقابل خود اشاره مى کند) براى خود گوینده معنا دارد، «پس او باید از خود بپرسد که این جمله واقعا در چه شرایطى به کار رفته است. البته در آن جا معنا دارد.» «فیلسوف مى گوید که معناى جمله «من این جا هستم» را مى فهمم، یعنى این که او از این جمله چیزى را منظور دارد، به چیزى مى اندیشد، حتى زمانى که او اصلا فکر نمى کند، این جمله در چه مناسبت هایى به کار رفته است.» ویتگنشتاین مى گفت که این جملات تنها در شرایط خاصى معنا دارند؛ در شرایط دیگر ما آنها را درک نمى کنیم، یعنى نمى دانیم با آنها چه بکنیم.
دیدگاه رساله کاملا متفاوت است. یک گزاره اولیه ترکیبى از نام ها بوده و اگر ما بدانیم این نام ها به چه چیزهایى دلالت دارد، معناى جمله را خواهیم فهمید، زیرا معناى خود را نشان مى دهد. «شرایط» هیچ ربطى به آن ندارد. پژوهش ها این دیدگاه را نامعقول مى شمارد. جمله «من این جا هستم» چه چیزى را نشان مى دهد؟ البته کاربرد خود را نشان نمى دهد. گفتن این که آن جمله معناى خود را نشان مى دهد به چه معنا مى تواند باشد؟ یک جمله با معنا ابزارى است که با آن کار خاصى صورت مى گیرد. شما با نگاه کردن به یک جمله نمى توانید همیشه بگویید آیا آن یک ابزار است، و اگر چنین است، براى چه کارى به کار مى رود.
پژوهش ها این مدعا را که اساس تئورى تصویرى است، نمى پذیرد; یعنى این که «ما معناى یک نشانه گزاره اى را بدون آن که براى ما توضیحش بدهند، مى فهمیم.» ویتگنشتاین در اعتقادش بر این که (در مواد بسیار) معناى یک اصطلاح کاربرد آن است، نمى گوید که دو واژه «معنا» و «کاربرد» اند. منظور او از «کاربرد» یک اصطلاح شرایط خاص و محیطى است که در آن گفته یا نوشته مى شود. کاربرد یک اصطلاح، بازى زبانى اى است که آن اصطلاح در آن نقشى را ایفا مى کند. برخى خوانندگان فلسفه ویتگنشتاین به این فکر غلط رسیده اند که منظور ویتگنشتاین از «کاربرد» یک اصطلاح، کاربرد صحیح و معمولى آن است. آنان پنداشته اند که ویتگنشتاین یک «فیلسوف زبان معمول» است. اما او هر کاربردى از زبان را، اعم از واقعى و تخیلى، که بتواند یک مشکل فلسفى را روشن سازد، مطالعه مى کند. او اصطلاح بازى هاى زبانى را که با هیچ کاربرد واقعى از زبان مطابق نمى افتاد، ابداع و به کرات استعمال مى کرد. بازى هاى زبانى از «چیزهاى مقایسه اى بوده که واقعیات زبان ما را، نه تنها از راه شباهت ها، بلکه هم چنین تفاوت ها، تا اندازه اى روشن مى سازد.
رساله بر آن است که زبان در نهایت از نام ها تشکیل شده، معناى هر نام که یک شى ء بسیط است، و معناى جمله از نام هایى سرچشمه مى گیرد که آن را تشکیل داده اند. یک نام نماینده یک شى ء است و نام دیگر نماینده شى ء دیگر، و ترکیب آنها وضعیتى (4.0311). بدین ترتیب، نام گذارى بر معناى جمله مقدم است (هر چند این نیز گفته شد که هر نام فقط در یک جمله معنا دارد). یک جمله مطلبى را مى گوید، زیرا از نام هایى ترکیب یافته که نماینده اشیایى هستند. در پژوهش ها، به این معنا از تقدم نام ها دو اشکال وارد شده است: اول، معناى یک کلمه هرگز یک شى ء نیست، اگر شیئى وجود داشته که مطابق آن کلمه باشد (شماره 40). دوم، پیش از آن که بتوان دریافت که یک نام نماینده چه چیزى است، باید در آن بازى زبانى که آن نام متعلق بدان بوده، مهارت پیدا کرده باشد. ما به منظور یادگیرى نام یک رنگ، یک سمت، یک احساس، باید از فعل قرار دادن رنگ ها در یک نظم، از قرائت نقشه، از پاسخ به کلمات، حالات و اشارات چهره، و رفتارى که هر کدام بیان احساسات است. دریافتى داشته باشیم. صرف اشاره به یک شى ء و گفتن یک کلمه چیزى به دست نمى دهد. نوع کاربردى که کلمه خواهد داشت، شرایط خاصى که در آن گفته مى شود همه را، پیش از آن که آن کلمه، حتى یک نام باشد باید فهمید. ممکن است کسى بگوید که رساله جمله با معنا را داراى یک ماهیت ماشین واره اى مى پندارد. اگر قطعات آن مناسب باشند، کل آن کار خواهد کرد: یعنى شما از واقعیت تصویرى خواهید داشت. اگر قطعات مناسب نباشند، آنها چرخ دنده هایى را مى مانند که در هم گیر کرده اند. به دیگر سخن، برخورد معانى پیش خواهد آمد، لکن در پژوهش ها مى خوانیم: «زمانى که جمله اى بى معنا نامیده مى شود، این طور نیست که به دیگر سخن، معناى آن بى معنا باشد.» اگر کسى، از باب مثال، به ما بگوید: «سر من خواب است». ما گیج خواهیم شد. اگر بگوید: «تو مى دانى که خوابیدن پا یا دست براى چیست.» من همان را اراده کرده ام، الا این که سر من خواب است»، هیچ کمکى نخواهد کرد. در این جا، ما نمى دانیم کلمه «همان» چیست.
مسئله این نیست که ما معناى کلمه «سر» را با معناى کلمه «خواب» ناسازگار مى بینیم. ما برخورد معانى را درک نمى کنیم، بلکه نمى دانیم چه رفتار و شرایطى بر این جمله رفته است. مسئله این نیست که ما مى بینیم آن جمله نمى تواند کاربردى داشته باشد (به علت آن که کلمات با یکدیگر جفت و جور نمى شوند.) واقعیت این است که آن کاربردى ندارد: یعنى ما نمى دانیم در چه شرایطى باید آن را بر زبان جارى سازیم. «به جمله به منزله یک ابزار و به معناى آن به منزله استعمال آن نگاه کن.» مطلب به کلى غیر از این است که معناى اصلى، ترکیب صحیحى از واژگان باشد و معناى جمله بر حسب آن تشریح شود: نکته اساسى این است که: جمله داراى استعمال است. این تنها معیار ما براى آن است که بدانیم آیا ترکیب معناساز از اجزا وجود دارد یا نه. نقد افزوده اى از تئورى تصویرى را ذکر مى کنیم. فرض کنیم جمله تصویر باشد. هنوز این سؤال مطرح است که چگونه باید تصویر را به کار ببریم. اگر کسى طرحى از یک مکعب را به شما نشان بدهد و بگوید که یکى از آن چیزها را برایش بیاورید، شما ممکن است، با حسن نیت به جاى مکعب، یک منشور سه گوشى را براى او بیاورید. امکان دارد که آن طرح را به طرق چندى اخذ کرد. آن طرح مکعب را نشان مى دهد، اما ممکن است که آن را به گونه دیگرى تفسیر کرد. تصویرى عکس یک پیرمرد را نشان مى دهد که از یک راه شیبدار، در حالى که به عصایى تکیه داده، بالا مى رود، لکن در آن وضع آیا این تصویر نمى تواند هم چنین نشان دهد که او از تپه پایین مى آید؟ براى ما طبیعى تر خواهد بود که آن را به طریقه اول اخذ کنیم، اما مسئله مهم این است که این را نمى توان با چیزى که از ذاتیات تصویر باشد، توضیح داد.
تصویر یک برگ سبز را مى توان باز نمودى از رنگ سبز، یا سایه خاصى از آن، یا تصویر کلى برگ، یا تصویر خاصى از آن یا شاخ و برگ به طور کلى و مانند آن، فهم کرد. نحوه کاربرد یک تصویر معین مى سازد که آن تصویر چه چیزى است. بر این اساس، توضیح اساسى معناى جمله ها این نیست که بگوییم آنها تصویرند. ویتگنشتاین با اشاره و کنایه مى گوید که تئورى تصویرى موجه نما است، زیرا ما تمایل داریم به تک چهره هایى که بر روى دیوار خانه مان آویزان شده، فکر کنیم، به عبارت دیگر، آنها بدون استفاده اند. اگر ما به جاى آن یک ماشین طراحى مهندسى یا نقشه نمایى را با اندازه هایش محل توجه قرار بدهیم، آن گاه عمل به کار بردن تصویر را امر مهمى خواهیم دید.

قواعد خصوصى

این اندیشه که فقط عمل مضمون قاعده را تثبیت مى کند امکان گذر به یکى از ظریف ترین موضوع هاى پژوهش ها، یعنى بررسى زبان خصوصى را فراهم مى آورد. این تصور که جمله معنادار یک تصویر است، در تفکر اخیر ویتگنشتاین، جاى خود را به این برداشت داد که شرایطى که یک جمله در آن اظهار مى کرد، معناى آن را تعیین مى کند. در اوضاع و احوال بازى، چرخاندن چوب دستى یک ضربه و جلو بردن یک قطعه چوب یک حرکت به حساب مى آید.
همان طور، گفتن کلماتى (در اوضاع و احوال خاص) یک تصمیم گیرى تلقى مى شود. در یک مجموعه از اوضاع و احوال گفتن یک جمله خاص اخبار از مطلبى; در اوضاع و احوال دیگر گفتن همان کلمات پرسیدن; و باز در اوضاع و احوال دیگر تکرار آن چیزى خواهد بود که شخصى قبلا گفته باشد. پى بردن به این نظر دشوار است. ما تمایل شدیدى را به گفتن این نکته احساس مى کنیم که تنها چیزى که معناى گفته شخص را تعیین مى کند آن چیزى است که در ذهن او مى گذرد، در حالى که آن را بر زبان مى راند، به بیان لاک: «کلمات در معناى اولیه و بى واسطه خود نمایند، هیچ چیزى جز تصوراتى که در ذهن گوینده وجود دارد، نیست.» این که کلماتى که شما بیان داشته اید اظهار یک سؤال یا خبر است تنها این مسئله است که آیا در ذهن شما سؤال بوده یا خیر. مناسبت آن چه بوده، قبل و بعد از آن چه چیز رخ داده، چه افرادى حاضر بودند، همه این شرایط نسبت به معناى کلمات شما بى ربطند. تنها وضعیتى که اهمیت دارد آن پیش آمد ذهنى در هنگام گفتن است.
ویتگنشتاین در برابر این اشکال، سخت و با تدبیر مبارزه مى کرد. روشى که او به کار برد، عبارت بود از این که موارد مختلفى از تصمیم، اظهار، خواست، انتظار و مانند آن را توصیف کند. هدف این بود که نشان دهد هنگامى که کسى کلماتى را بر زبان مى آورد که مثلا تصمیمى را بیان مى کند، نمى تواند هر یک از چیزهایى را که اتفاق افتاده (براى مثال، یک اندیشه، یک تصور، کلمات گفته شده، یک احساس را) برگزیند، تا این که آن را فعل تصمیم نام نهد.
این روش، هر چند قوى باشد، این جواب را فراهم مى سازد که تنها چیزى که اثبات شده عبارت است از غموص و توصیف ناپذیرى پدیده ذهنى مورد بحث. ویلیام جیمز درباره قصد از گفتن مطلبى قبل از آن که انسان آن را بر زبان آورد، اظهار نظر کرده است: «آن یک قصد کاملا معین است، متمایز از همه قصدها، یک حالت شعور مطلقا متمایز. بنابراین و با وجود این چه مقدار آن از صورت هاى حسى معین چه کلمات و چه اشیا، تشکیل شده است؟ تقریبا هیچ چیز.» این قصد داراى «اثباتى ترین نوع ماهیت از خود است، و با این حال، ما بدون کاربرد کلماتى که متعلق به واقعیت هاى ذهنى بعدى بوده که به جاى آن قصد مى نشیند، چه چیز مى توانیم درباره آن بگوییم؟ تنها نامى که مى توان به آن داد قصد فلان و بهمان گویى است.»
همین طور، قصد تا یک ساعت دیگر ماندن را نمى توان با کلماتى غیر از این بیان کرد، مع هذا آن قصد یک رخداد ذهنى کاملا معین است: انسان از وجودش در آن جا یعنى ذهن آگاه است! ویتگنشتاین، زبان شرح و بسط بیشتر، بلکه با دلیل با این پندار مخالفت مى کند. دلیل آن به قرار ذیل است: اگر یک تصمیم یا انتظار یا احساس حالت یا رخدادى منطقا مستقل از اوضاع و احوال باشد، آن گاه هیچ کس، نه حتى شخصى که در معرض رخداد مفروض واقع شده، نمى تواند وقوع آن را معین سازد.
اول، انسان چگونه یاد مى گیرد که، مثلا، تصمیم گیرى چیست؟ از آن جا که بنا به فرض، اوضاع و احوال نامربوط هستند، انسان نمى تواند با مشاهده افراد دیگر آن را بیاموزد. ظاهرا انسان باید این را که تصمیم گیرى چیست، از مورد خود یاد بگیرد، لکن همان طور که ویتگنشتاین خاطر نشان ساخته است: «اگر من آن را فقط از مورد خودم دانسته باشم، آن گاه من فقط آنچه را خودم نام گذاشته ام خواهم دانست، نه آنچه را شخص دیگر نام گذاشته است.»
بدین سان، نمى توان اثبات کرد که آیا دو نفر با کلمه «تصمیم گیرى» به یک پدیده اشاره مى کنند، بلکه بدتر از این پیش خواهد آمد. انسان حتى در این تفکر احساس آرامش نخواهد داشت که: «دست کم خود من آنچه را «تصمیم گیرى» مى نامم، مى شناسم.» شما ممکن است بپندارید که همیشه آن اسم را بر همان چیز نهاده باشید. اما هیچ چیزى نمى تواند صحت و سقم این پندار را تعیین کند. شاید مدرکات خصوصى پیوسته تغییر کنند، ولى شما به تغییر آنها توجه نداشته باشید، به دلیل آن که حافظ شما همواره شما را فریب مى دهد!
این تصور که شما بتوانید زبانى با قواعد منطقا خصوصى در اختیار داشته باشید (یعنى قواعدى که فقط شما بتوانید درک کنید، زیرا فقط شما مى توانید محکیات آن کلمات را بدانید) یک تصور خود متناقض است. پیروى از یک قاعده مستلزم یکنواخت عمل کردن است و تنها عملى که در آن بیش از یک نفر شرکت داشته باشد مى تواند چیستى «یکنواخت» را معین سازد.
انکار ویتگنشتاین بر مدرک درونى و ذاتا خصوصى پیام برداشت جدید او از معناست. زبان نیازمند قواعد است و پیروى از قاعده مستلزم یک روش مرسوم از انجام کارى است. چنین نیست که در تاریخ بشریت فقط یک بار از یک قاعده تبعیت کرده باشند. یک اصطلاح تنها در صورتى معنا خواهد داشت که بین گفتن آن اصطلاح و اوضاع و احوال خاص پیوندى هم شکل و قاعده مند برقرار باشد. زمانى که ما چیزى را مثلا اندازه گیرى مى نامیم، بخشى از آن هم شکلى مورد نیاز ثبات در نتایج اندازه گیرى است. انسان فقط در صورتى مى تواند با تابلوى راهنما راه را پیدا کند که یک روش قاعده مند از پاسخ گویى به تابلوهاى راهنمایى وجود داشته باشد. معناى یک اصطلاح کاربرد آن است (یعنى، بازى زبانى که در آن رخ مى دهد) به دیگر سخن، نسبت هم شکل آن اصطلاح به اوضاع و احوال. ویتگنشتاین هنگامى که مى گوید تبعیت از قاعده یک عمل مشارکتى است و لذا نمى توان «به طور خصوصى» از یک قاعده پیروى کرد، ارتباط بین این نظرگاه به ماهیت معنا و حمله اش به مضامین ذهنى «خصوصى» را روشن مى سازد.


منابع :

  1. نورمن ملکوم- ویتگنشتاین- ترجمه: رضا بخشایش- پژوهشهاى فلسفى - کلامى- شماره 9 و 10

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/112579