مقام خلافت الهی آدم در زمین (معنای خلافت)

خلافت

خداوند در قرآن می فرماید: «و اذقال ربک للملائکة إنی جاعل فی الارض خلیفه؛ آنگاه که پروردگار تو به فرشتگان گفت من در روی زمین جانشینی قرار خواهم داد.» (بقره/ 30) از موضوعات مهم در داستان حضرت آدم، خلافت او در روی زمین است، خلافتی که خدا پیش یا پس از خلقت او آن را با فرشتگان در میان نهاد و به آنان گفت: «من در روی زمین جانشینی می گذارم.» در این هنگام با پرسش فرشتگان روبرو شد و گفتند: «آیا کسی را در زمین جانشین قرار می دهی که در آن فساد و خونریزی می کند؟» در حقیقت پرسش به ظاهر اعتراض آمیز آنان، این بود که این موجود با سرنوشتی که ما از آن آگاهیم، شایسته ی خلافت نیست و اگر غرض از خلافت تسبیح و تنزیه توست، ما (که به این هدف عینیت می بخشیم) شایسته تریم که خلیفه تو باشیم.
(خلیفه) یعنی جانشین، به این صورت که صاحب مقامی از جای خود برخیزد و دیگری جای او بنشیند. این کلمه در قرآن مجید گاهی به صورت مفرد و گاهی به صورت جمع آمده است، و در همه جا این نکته مورد توجه بوده است که شخصی از میان رفته و شخص دیگری بر جای او تکیه زده، و یا امتی منقرض شده و امت دیگری بر جای آنان نشسته است. قرآن مجید به داود پیامبر می گوید: «یا داود انا جعلناک خلیفة فی الأرض فاحکم بین الناس بالحق ولاتتبع الهوی فیضللک عن سبیل الله؛ ای داود ما تو را دراین مرز و بوم جانشین طالوت و خاندانش ساختیم. اینک که ملک و پادشاهی تو راست، در میان مردم به حق دادگری کن و از پیروی هوای بپرهیز، تا تو را از راه خدا منحرف نسازد. این خطاب، موقعی به داود پیامبر ابلاغ شد که پس از طالوت به پادشاهی بنی اسرائیل رسید و هر دو مقام (ملک و نبوت) را دارا گشت.» (ص/ 26)
بر همین اساس قرآن مجید به امت اسلامی می گوید: «وعد الله الذین آمنوا منکم و عملوا الصالحات لیستخلفنهم فی الأرض کما استخلف الذین من قبلهم ولیمکنن لهم دینهم الذی ارتضی لهم و لیبدلنهم من بعد خوفهم أمنا؛ خداوند مؤمنانتان را که اعمالی شایسته پیشه سازند، وعده می دهد که در این سرزمین به خلافت برساند، آن چنان که پیشینیان را به خلافت رسانید، و وعده می دهد که قانون آنان و دینشان را که برایشان پسندیده است، حاکم سازد و آنان را پس از بیم و هراس به امنیت و آرامش برساند.» (نور/ 55)
این وعده موقعی به انجام رسید که قدرت قریش سرکوب شد و حکومت اسلامی در شبه جزیره عربستان حاکم گشت و باز بر همین اساس از زبان موسی به امت او (بنی اسرائیل) می گوید: «عسی ربکم أن یهلک عدوکم و یستخلفکم فی الأرض فینظر کیف تعملون؛ [موسی به امت خود گفت] باشد که خداوند، دشمنانتان را نابود کند و شما را در این مرز و بوم به خلافت برساند تا بنگرد چگونه شکر نعمت می گزارید.» (اعراف/ 129)
خداوند در آیه ای دیگر به نسل بشر می گوید: «ولو نشاء لجعلنا منکم ملائکة فی الأرض یخلفون؛ اگر بخواهیم در عوض شما، فرشتگانی را در زمین به جانشینی شما می گذاریم.» (زخرف/ 60) دراین زمینه آیات فراوانی وجود دارد. از جمله: اعراف/ 68 و 73 و 150، نمل/ 63، انعام/ 165، یونس/ 14 و 74، فاطر/ 39.

معنای خلافت خدا

خلیفه کسی است که بعد از "مستخلف عنه" قرار می گیرد و در "خلف" و ورای او واقع می شود و چون خدای سبحان همواره حضور داشته و هرگز غیبت ندارد، استخلاف و جانشینی نسبت به او معنا نخواهد داشت. پس این که می گوییم خدا می خواهد در زمین خلیفه خلق کند و انسان، یا خصوص انسان کامل، خلیفه ی اوست بدون آن که خدا جایی را ترک کند تا انسان در آن جا قرار بگیرد، به چه معناست؟ خداوند که خلفی ندارد، تا انسان از خلف او وارد صحنه ی هستی شود، او که غایب نیست تا در غیبت او دیگری امور جهان را تدبیر کند. این چه خلافتی است که با حضور مستخلف عنه تحقق می پذیرد؟ اگر انسان را جدای از خالق تصور کنیم و خالق را محدود و متناهی بدانیم، این خلافت قابل تصور است، لیکن ذات ازلی و نامتناهی حق هرگز محدود نیست و بر هر چیز احاطه دارد: «بکل شیء محیط» (فصلت/ 54) و جایی از او خالی نیست و او نیز از جایی غایب نیست.
پس فرض غیبت درباره او محال خواهد بود که خداوند صحنه ای را ترک و خلیفه ی او مکانش را اشغال کند. به همین جهت باید معنی استخلاف را درباره ی خداوند توجیه کرد. خلافت انسان کامل، نه به معنای خالی شدن صحنه ی وجود از خداوند است، و نه واگذاری مقام الوهیت خداوند به او، زیرا نه غیبت و محدودیت خداوند قابل تصور صحیح است و نه استقلال انسان در تدبیر امور، چون موجود ممکن و فقیر از اداره ی امور خود عاجز است، چه رسد به تدبیر کار دیگران. اگر فعلی، مظهر فعل دیگر باشد و یا صفتی مظهر صفت دیگر باشد و نیز اگر ذاتی مظهر ذات دیگر باشد و جای آن را بگیرد، و تفاوت بین آنها همان امتیاز بین ظاهر و مظهر باشد و یکی اصل و دیگری آیت و مرآت او باشد، می توان گفت که درباره ی خداوند استخلاف فرض صحیح دارد.
البته این معنای استخلاف از معنای تفویض که خداوند صحنه را ترک کند و کار را به انسان واگذارد، کاملا جداست و تفویض، نه مورد تأیید عقل است، و نه مستفاد از نقل. بنابراین آن جا که انسان، کار صحیح و خدایی انجام می دهد، همان دست خداست که به صورت آدمی کار خیر را در این مظهر خاص انجام می دهد، نه شخص انسان: «ما أصابک من حسنة فمن الله؛ هر چه از خوبيها به تو مى ‏رسد از جانب خداست.» (نساء/ 79) ولی انسان وقتی گرفتار تبهکاری و عصیان است و منشاء پیدایش شر و کار زشت می شود، خلیفه ی خدا نیست و آیت او محسوب نمی شود؛ زیرا تبهکاری نقص و شر است و به خود انسان برمی گردد و هرگز به کمال صرف راه ندارد: «وما أصابک من سیئة فمن نفسک؛ آنچه از بدى به تو مى‏ رسد از خود توست.» (نساء/ 79)
خلاصه آن که خداوند چون بر هر چیزی محیط و شاهد است، محیط مطلق، خلیفه نخواهد داشت و حاضر محض، استخلاف نمی پذیرد و این که کسی را به عنوان خلیفه ی خود معرفی می کند، بدین معناست که آن شخص دست خداست که ظهور می کند، چنانکه فرمود: «یعذبهم الله بأیدیکم؛ خدا آنان را به دست‏ شما عذاب داد.» (توبه/ 14) و نیز فرمود: «و ما رمیت إذ رمیت ولکن الله رمی؛ چون [ريگ به سوى آنان] افكندى تو نيفكندى بلكه خدا افكند.» (انفال/ 17)
در همه ی این موارد، دست خداست که از آستین بنده ی خاص وی بیرون می آید و در او ظهور می کند. انسان آیت، مظهر و خلیفه خدایی است که در وی ظهور کرده است و خلافت در چنین موردی بدان معناست که خداوند بالاصاله بر هر چیز، محیط است و خلیفه ی خدا که انسان کامل است بالعرض. چون معنای خلیفه آن است که مظهر مستخلف عنه باشد و کار مستخلف عنه را بکند. پس خدایی که بر همه چیز محیط است آثار قدرتش، از دست انسان کامل ظهور می کند و این انسان کامل که مظهر آن اصل است، نیز محیط بر همه چیز می شود. آثار احاطه ی تامه ی حق از نیروهای ادراکی و تحریکی انسان که خلیفه ی اوست، ظاهر می شود و این اوج مقام انسانیت است که نمی شود او را متوقف و محدود کرد.
انسان کامل غیر متناهی بالعرض بوده، آیت خداوندی است که غیر متناهی بالذات است، چنانکه حقیقت بهشت که پایان ندارد، آیت رضوان و رحمت بی انتهای حق است. خداوند فرمود من می خواهم خلیفه بیافرینم و چون خلیفه به معنای مظهر است و خداوند بر هر چیزی دانا و تواناست و او زنده ای است که هرگز نمی میرد، از این رو خلیفه باید انسان کاملی باشد که باذن الله "بکل شیء علیم" و "بکل شیء قدیر" باشد، و نیز "الحی الذی لا یموت" باشد. البته این سه کمال به مقداری که در جهان امکان ظهور دارد و میسر است برای انسان کامل مقدور است. بنابراین اموری که در غیب ذات است و ظهور نکرده و آنچه از "اسمای مستأثره" است، و آنها که به نام "هو الباطن" ذاتی است (نه باطنی که در مقابل ظاهر است و تعین خاص محسوب می شود) و در جهان امکان، ظهور ندارد، برای انسان کامل مقدور و میسور نخواهد بود.
امام علی بن ابی طالب (ع) می فرماید: «ما لله آیة اکبر منی؛ من آیت کبرای حقم و هیچ موجودی بهتر از من خدا را نشان نمی دهد.» هر موجودی آیت خدای سبحان است و موجودی که درجه وجودی او والاتر باشد، در آیت حق بودن، برتر از دیگران است.

دیدگاهها در مورد جانشینی آدم

در حالی که مطالب مربوط به آفرینش آدم، در قرآن به طور مکرر وارد شده است، ولی دو مطلب مربوط به او، فقط یک بار به طور صریح در قرآن آمده است: یکی مسأله جانشینی وی، دیگری تعلیم اسمها به اوست. از این رو هاله ای از ابهام، این دو موضوع را در بر گرفته است. مسأله مهم در داستان خلافت آدم، تفسیر جانشینی آدم است و اینکه خلافت او از جانب کیست؟ آیا از جانب خداست یا از جانب موجودات پیشین که در روی زمین زندگی می کرده اند؟ دراینجا احتمالات متعددی است که مهمترین آنها، دو احتمال است: جانشینی از جانب خدا و جانشینی از گذشتگان.
مقصود از جانشینی آدم، نمایندگی او در روی زمین از جانب خداست و به اصطلاح، خلیفه ی خدا در زمین است؛ همان طوری که از نظر اعتقاد اسلامی، پیامبران و امامان، جانشینان خدا درروی زمین هستند. اما بسیار روشن است که معنای خلافت آدم و یا تمامی فرزندان او، با مفهوم خلافت پیامبران و امامان، کاملا متفاوت است. گاهی تصور می شود که اگر مقصود، خلافت از جانب خدا باشد، باید این خلافت، بر یکی از دو محور زیر دور بزند:
1ـ جانشینی در الوهیت و اینکه آدم «اله» روی زمین باشد.
2ـ جانشینی او در ربوبیت و کردگاری و این که آدم «رب» زمین و مدیر و مدبر آن باشد که هر دو اندیشه، شرک و از نظر قرآن محکوم است.
چگونه آدم می تواند «اله» زمین باشد، در حالی که قرآن می فرماید: «و هو الذی فی السماء إله و فی الأرض إله؛ و اوست که در آسمان معبود و در زمین معبود است.» (زخرف/ 84) چگونه آدم می تواند مدبر و کارگردان زمین باشد، درحالی که حکم (تکوینا و تشریعا) از آن خداوند است: «إن الحکم إلا لله؛ فرمان جز به دست خدا نیست.» (انعام/ 57) طرح این دو احتمال مایه ی شگفتی است، زیرا جهت جانشینی، منحصر به این دو مطلب: «الوهیت» و« ربوبیت» نیست تا با نفی این دو مسئله، جانشینی از جانب خدا منتفی گردد. بلکه جهات دیگری نیز، می تواند مایه ی خلافت آدم، از جانب خدا باشد.
الف: نمایندگی به مفهوم نمایانگری است. نمایندگی آدم از جانب خدا، از کیفیت آفرینش آدم، سر چشمه می گیرد و او با وجود خود و کمالاتی که در او نهفته است و آنچه را که در آینده می تواند به دست آورد، می تواند جمال و جلال خالق خود را حکایت کند و به یک معنی آینه ی ایزد نما باشد، به دیگر سخن: آدم با شئون و خصوصیات وجودی خویش، نمایانگر کمالات خالق خود می باشد؛ به همین جهت، صلاحیت دارد نماینده ی او درروی زمین به شمار آید و مظهر صفات حق باشد.
درست است که هر موجودی مطابق مرثیه ی وجودی خویش سهمی از کمال دارد، به همان نسبت از کمال آفریننده ی خود، حکایت می کند؛ اما چون هیچ موجودی از نظر کمال و جمال، به پایه ی انسان نمی رسد و از نظر صفات و افعال آنچنان که او از صفات و افعال خالق خود حکایت می کند، نمی تواند نمایانگر آن صفات و افعال باشد؛ مقام خلافت الهی به آدم داده شد. حتی فرشتگان با آن حمد و ثنایی که دارند، نتوانستند این مقام را به دست آورند.در این جا شیخ محمد عبده، در تفسیر این نوع خلافت، بیانی دارد که ما فشرده ی آن را می آوریم؛ او می گوید: وحی و مشاهده های عینی، گواهی می دهند که خدا در جهان آفرینش، انواع گوناگونی را خلق کرده است؛ ولی همه ی این انواع (جز انسان) از نظر کمال و قدرت، کاملا محدود بوده و از مرز خاصی فراتر نمی رود.
برای توضیح این مطلب، درباره ی فرشتگان و جمادات و نباتات و حیوانات سخن می گوید. فرشتگان که حقیقت آنها برای ما مجهول است، و زبان وحی، فعالیت آنها را کاملا محدود دانسته، آنان را چنین توصیف می کند: «یسبحون اللیل و النهار لا یفترون؛ آنها شب و روز بی هیچ سستی تسبیح می کنند.» (انبیاء/ 20) و باز می فرماید: «و إنا لنحن الصافون* و إنا لنحن المسبحون؛ و البته ما [برای اطاعت خدا] به صف ایستاده ایم، و بی تردید ما جملگی تسبیح گویان او هستیم.» (صافات/ 165- 166) از این آیات و آیات دیگر که درسوره ی «النازعات» وارد شده، روشن می شود که فعالیت فرشتگان، محدود است.
امیر مؤمنان در توصیف فرشتگان چنین می گوید: «فرشتگان برخی در حال سجودند و رکوع ندارند، گروهی همیشه راکعند و راست نمی شوند، گروه دیگر صف کشیدگانی هستنند که هرگز در وضع خود دگرگونی نمی دهند و جمعی از آنان بدون خستگی تسبیح گویند و خواب به چشم آنان راه پیدا نمی کند.» محمد عبده اضافه می کند که جمادات به خاطر فقدان علم، از دایره ی وجود خود تجاوز نمی کنند. نباتات هر چند فعالیتهای گوناگونی دارند، اما علم و اراده (در صورت وجود علم و اراده در گیاه) در فعالیتهای آنها مؤثر نیست. از این رو نمی توان افعال نباتات را مظهر و نمایانگر عظمت فعل الهی دانست. حیوان هر چند دارای علم و اراده است، ولی دایره ی فعالیت آن محدود است و شایسته نیست که آن را مظهر جمال و کمال حق بدانیم. بنابراین انسان شایسته ی مظهر جمال و نمایانگر کمال خداوند است، در حالی که ضعیف و جاهل آفریده شده است و پیشروی او به سوی کمال، به کندی انجام می گیرد؛ اما آنگاه که به حد کمال رسید، تصرفات او در آفرینش و قدرت نمایی او در جهان مایه شگفتی است.
او در قلمرو هستی به تسخیر حیوانات و نباتات پرداخته و تا آنجا که می تواند، کاینات را در خدمت خود قرار می دهد، و استعداد و شایستگی و کیفیت تصرف او آنچنان نامحدود است که به مرور زمان، بر گسترش قدرت و علم خود می افزاید. در آن صورت چنین موجودی می تواند نماینده ی خدا در روی زمین و بیانگر توانایی و علم خدای خود باشد. این مواهب و این شایستگی که به انسان داده شده است و می تواند عجایب آفرینش را آشکار سازد و رازهای خلقت را بیان کند، موجب آن شده است که با تمام خصوصیات خود، نشانه ای بر کمال خدا و علم وسیع او باشد. این موجودی که به احسن تقویم خلق شده است، می تواند بدین معنا خلیفه ی خدا در روی زمین قرار گیرد و با صفات و افعال خویش، آیت حق به شمار آید. بنابراین، خلافت انسان، در الوهیت و یا جانشینی، در تفویض افعال خدا نیست، بلکه به معنای «آیت» بودن اوست که از جهات گوناگون، نشانه هایی در او از جمال پروردگار وجود دارد.
ب: نمایندگی او تصرف در جهان است. در پاسخ تفصیلی که در آیه «و علم ءادم الأسماء کلها ثم عرضهم علی الملئکة فقال أنبونی بأسماء هؤلاء إن کنتم صادقین؛ و همه نام ها را به آدم آموخت، سپس آنها را بر فرشتگان عرضه داشت و گفت: اگر راست می گویید مرا از نام های اینان خبر دهید.» (بقره/ 31) آمده است، مسأله تعلیم «اسما» را یادآور می شود که آدم، تحمل فراگیری آن را داشت و فرشتگان توانایی آن را نداشتند.
این مزیت، سبب می شود که آدم جامه ی هستی بپوشد و خلیفه ی خدا گردد و اگر مقصود، خلافت از جانب خدا نباشد، ذکر پاسخ تفضیلی وجه واضحی نخواهد داشت. در این جا نکته سومی است که می تواند مجوز نمایندگی آدم، از جانب خدا باشد و آن اینکه در نسل این جانشین، هر چند انسانهای فاسد و خونریز بسیار است، اما در صلب او انسانهای والا و پاکدامن نیز وجود دارد که حجتهای پروردگار، بر مردم به شمار می روند. شکوفایی چنین گلهای خوشبو از این شجره، مجوز آن است که او را بیافریند و خلیفه خود در زمین قراردهد.

نظریه جانشینی از گذشتگان

یکی از تفسیرهایی که در مورد خلیفه بودن حضرت آدم ارائه شده این است که؛ آدم ابوالبشر، نخستین انسانی نیست که گام در پهنه هستی نهاده است، بلکه پیش از او جانداران مسئول و مکلفی در روی زمین زندگی می کرده اند و به عللی منقرض شده اند، بنابراین مقصود از خلافت، جانشینی آدم از جانب این گروه از پیشینیان است و اصولا خلافت به معنای رفتن یکی و آمدن دیگری است. چنانکه قرآن می فرماید: «و هو الذی جعل اللیل و النهار خلفة؛ و اوست که شب و روز را از پی هم قرار داد.» (فرقان/ 62) آنها هم چنین می گویند شاهد بر این ادعا، این مطلب می باشد که ملائکه از چنین موجوداتی با خبر بودند و در مقام سؤال از خداوند برآمدند و گفتند: «اتجعل فیها من یفسد فیها؛ آیا کسی را در آن (زمین) قرار می دهی که فساد کند.» (بقره/ 30) در این صورت، مقصود از آیه مورد بحث این است که خدا به فرشتگان گفت: «من موجودی می آفرینم که جانشین موجودات پیشین باشد.»
در پاسخ باید گفت خلافتی که از آن گفتگو شده خلافت و جانشینی از خداوند است نه جانشینی از یک نوع موجود زمینی که قبل از انسان زندگی می کرده و منقرض شده، زیرا پاسخی را که خداوند به فرشتگان می دهد و مقام برجسته آدم را به وسیله «تعلیم اسماء» به آنها گوشزد می کند تناسبی با این احتمال ندارد.
این حقیقت، در صورتی به خوبی روشن می شود که بدانیم قرآن هر امت نویی را که پس از امت قبلی آمده، خلیفه پیشینیان خوانده است، چنانکه درباره قوم نوح می فرماید: «و جعلنهم خلئف و أغرقنا الذین کذبوا بایاتنا؛ و آنها را جانشین [کافران] کردیم و کسانی را که آیات ما را تکذیب کردند غرق نمودیم.» (یونس/ 73) درباره قوم هود می خوانیم: «و اذکروا إذ جعلکم خلفاء من بعد قوم نوح؛ (هود به قوم خود گفت) و به یاد آورید زمانی را که خدا شما را از پس قوم نوح جانشین آنان کرد.» (اعراف/ 69)
درباره قوم صالح چنین می گوید: «واذکروا إذ جعلکم خلفاء من بعد عاد؛ به خاطر آورید که خداوند شما را پس از نابودی عاد، جانشینان خود قرار داد.» (اعراف/ 74) در این سه آیه «خلائف» و «خلفاء» جمع «خلیفه» است و مربوط به جانشینی از پیشینیان است. مؤید این نظریه نیز آیه ی کریمه دیگری است که می گوید: «وعد الله الذین آمنوا منکم و عملوا الصالحات لیستخلفنهم فی الأرض کما استخلف الذین من قبلهم؛ خدا به کسانی از شما که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده اند، وعده داده است که حتما آنها را در زمین جانشین کند، چنان که اسلافشان را جانشین کرد.» (نور/ 55) و روشنتر از این آیه، گفتار موسی به قوم خود است که می فرماید: «عسی ربکم أن یهلک عدوکم و یستخلفکم فی الأرض؛ امید است پروردگار شما، دشمنانتان رانابود کند و شما را، جانشینان آنان قرار دهد.» (اعراف/ 129)
از مجموع این آیات، استفاده می شود که امتهای پسین، خلیفه امتهای پیشین به شمار می روند و در مجموع می توان گفت استخلاف آدم نیز، بسان استخلاف اقوام بعدی است که نماینده ی انسانهای پیشین بوده اند. در برخی از روایات این نکته آمده است که می تواند مؤید این نظریه باشد و آن اینکه فرشتگان دیده بودند که پیشینیان در روی زمین فساد می کردند و خونریزی می نمودند. البته این تأیید نه به آن معناست که قضاوت و داوری فرشتگان، بر اساس قیاس ظنی بوده است، تا گفته شود چگونه فرشتگان قیاس ظنی را، مدرک داوری خود قرار دادند، بلکه مفاد آن این است که فرشتگان، از وحدت ماهیت دو موجود آگاه شده، از این رو به حکم: «حکم الأمثال فیما یجوز وفیما لا یجوز، واحد» به چنین داوری دست زدند و چنین اندیشیدند که موجود پسین مانند موجود پیشین، به غرایز شکننده، مجهز است و طبعا قانون شکن و مفسد خواهد بود؛ چنان که پیشینیان نیز به خاطر داشتن چنین مشترکاتی، دست به فساد و خونریزی می زدند.
این مطلب در صورتی روشن می شود که بدانیم خداوند قبلا به فرشتگان، ماده ی آفرینش آدم را بیان کرده بود؛ چنان که می فرماید: «إذ قال ربک للملائکة إنی خالق بشرا من طین؛ آنگاه که پروردگار تو به فرشتگان گفت: من بشری از گل می آفرینم.» (ص/ 71) آنان در سایه ی آشنایی، به وضع بشر خاکی که به خشم و شهوت مجهز است و با توجه به اینکه پشتیبان نیز، با این دو نیرو، مجهز بودند و فساد کردند، از حکمت آفرینش بشر سؤال کردند که چرا چنین موجودی را می آفرینی و یا خلیفه ی خود قرار می دهی؟ حق این است که این نظریه ی نیز، با توجه به آیات قرآن قابل پذیرش است؛ ولی نظریه جانشینی از جانب خدا، از استواری بیشتری برخوردار است؛ زیرا خدا مسأله ی «تعلیم اسماء» را پس از این جریان یاد آور می شود و اینکه آدم، شایستگی فوق العاده ای داشت که «اسماء» را آموخت؛ ولی چنین شایستگی در فرشتگان نبود.
طرح این مسأله، گواه بر این است که این خلافت، به خاطر داشتن امتیاز عظیم، خلافت الهی است، نه خلافت نوعی، از نوع دیگر وگرنه طرح این مسئله چندان تناسبی نخواهد داشت؛ چنانکه خدا، در جانشین قرار دادن قوم هود، به جای قوم نوح و قوم صالح، به جای قوم هود؛ از چنین تعلیلهایی یاد نکرد و از آن سخن به میان نیاورد. حاصل پاسخ این است که این خلیفه که شما او را چنین و چنان توصیف می کنید، در کنار آن، دارای استعداد فوق العاده ای است که می تواند «اسماء» را از خدا بیاموزد و در رتبه ای دیگر، معلم فرشتگان گردد. در این صورت، او صلاحیت دارد که جانشین خدا در روی زمین (چه از نظر حکایت کمال و چه از نظر تصرف در آفرینش) باشد.

جانشینی، از آن نوع آدم است

از اینکه خدا گفتار ملائکه را (که این موجود، چنین سرنوشتی خواهد داشت) نفی نکرد، گواه این است که این جانشینی، مربوط به شخص آدم نیست، بلکه درخور نوع بنی آدم است. اجمال این برداشت به این شرح است. آنگاه که خدا به فرشتگان می گوید: «من در زمین خلیفه قرار می دهم» فرشتگان در پرسش به ظاهر اعتراض آمیز خود می گویند: «آیا کسی را درروی زمین خلیفه قرار می دهی که فساد می کند وخونریزی می نماید؟» «و إذ قال ربک للملئکة إنی جاعل فی الأرض خلیفة قالوا أ تجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء و نحن نسبح بحمدک و نقدس لک قال إنی أعلم ما لا تعلمون؛ و آن گاه که پروردگارت به فرشتگان گفت: من در زمین جانشینی خواهم گماشت. گفتند: آیا در آن مخلوقی قرار می دهی که تباهی کند و خون ها بریزد، حال آن که ما تو را به پاکی می ستاییم و تقدیست می کنیم؟ گفت: من آن می دانم که شما نمی دانید.» (بقره/ 30)
اگر مقصود از خلیفه شخص آدم ابوالبشر بود، این پرسش موضوعی نداشت؛ زیرا او هرگز فسادی نکرد و خونی نریخت؛ بلکه فرزندان او در فساد و خونریزی غوطه ور شدند. این پرسش، گواه بر این است که ملائکه نیز از مفهوم خلافت، جانشینی نوع آدم را فهمیدند، سپس چنین پرسشی را مطرح نمودند. این مطلب در صورتی روشنتر جلوه می کند که بدانیم در مسئله ی سجده بر آدم، شخص او مسجود ملائکه نبوده، بلکه سجده بر نوع او مورد نظر بوده است و اگر بر شخص آدم سجده کردند، به خاطر این است که او نماینده ی تمام بنی آدم بوده است. این کرامت نوعی که او را مسجود ملائکه ساخت، نوع او را نیز، خلیفه ی خدا در روی زمین قرارداد.
به دیگر سخن: از گسترش معلول (بنی آدم مسجود ملائکه بودند) می توان به دامنه علت (خلیفه بودن تمام انسانها از جانب خدا) نه مطلق انسان بی مورد به نظر می رسید. به هر حال مقام خلیفه الهی مخصوص حضرت آدم (ع) نبوده بلکه مربوط به نوع انسان است و فرزندان آدم نیز با پدر در این مقام شرکت دارند، و چنانچه فرزندان آدم در راه هدایت قدم بگذارند، می توانند آن مقام را احراز کنند. در تأیید این ادعا به آیاتی مثل آیه «اذ جعلکم خلفاء من بعد قوم نوح؛ ای مردم متذکر باشید که خدا شما را پس از هلاک قوم نوح جانشین آن گروه کرد.» (اعراف/ 69) و آیه «ثم جعلنا کم خلائف فی الارض؛ سپس ما بعد از (هلاک) آنها شما را در زمین جانشین کردیم تا (بیازماییم).» (یونس/ 14) و آیه «و یجعلکم خلفاء الارض؛ و شما (مسلمین) را جانشینان اهل زمین قرار می دهد.» (نمل/ 62) و نیز به آیه شریفه «و هو الذی جعلکم خلائف الارض و رفع بعضکم فوق بعض؛ و او خدائی است که شما را جانشین گذشتگان اهل زمین مقرر داشت و رتبه بعضی را از بعضی بالاتر قرار داد.» (انعام/ 165) می توان استناد نمود.
خداوند فساد و خون ریزی را از نوع بشر نفی نکرده، بلکه با سکوت خود این سخن ملائکه را تصدیق کرده، و تنها چیزی را که بیان فرموده این است که، خلیفه من در زمین قدرت تحمل اسرار و حقایقی را دارد که از توانایی ملائکه خارج است، که یک نوع حکایتی از وجود خداوند دارد، یعنی موجودی خداگونه و خدا صفت است که ملائکه ندارند. این خلیفه با این قدرت، آن نقطه ضعفی که شما متوجه اش شده اید را جبران می کند.


منابع :

  1. پژوهشکده تحقیقات اسلامی سپاه- مقاله خلافت آدم

  2. عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 6 صفحه 153؛ 157؛ 126 و 129 و 149 و 138

  3. جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 11 صفحه 33- 44

  4. ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد ‏2 صفحه 518

  5. عین الله ارشادی- سیمای الگویی پیامبران در قرآن کریم

  6. سید ابراهیم سجادی- مقاله تحلیل داستان آدم در قرآن- مجله پژوهش های قرآنی شماره 15 و 16

  7. محمد باقر بهبودى- مقاله بازنگرى تاریخ انبیاء در قرآن- مجله پژوهش های قرآنی- شماره 11و 12

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/112793