نظر غزالی در مورد گناهان صغیره و کبیره

مسأله بزرگ گناه امرى اضافى و معنایى است که جز با مقایسه با کوچک تر از خودش تحقق نمى یابد، و از همین کلمه است که استفاده مى شود در شرع گناهانى دیگر هست که از آن نهى نیز شده، ولى صغیره (کوچک) اند. البته عصیان و تمرد هر چه باشد از انسان که مخلوقى ضعیف است، و مربوب (تحت پرورش و اداره) خداى تعالى است نسبت به خدایى که قدرت و حکومت او عظیم است، کبیره و بزرگ است؛ ولى این مقایسه بین انسان و پروردگار او است، نه بین یک معصیت با معصیت دیگر، پس منافات ندارد که تمامى گناهان به اعتبار اول کبیره باشند، و به اعتبار دوم بعضى کبیره و بعضى صغیره باشند. بزرگى یک معصیت وقتى فهمیده می شود که نهى از آن نسبت به نهی ای که از معصیت دیگر شده مهم تر باشد. و دلیل بر اهمیت نهى شدیدتر بودن خطاب است، یا اینکه در خطاب اصرار شده باشد، و یا اینکه مرتکبش به عذاب آتش تهدید گشته باشد، و یا به نحوى دیگر از آن اهمیت گناه استفاده شود. اما در مورد معنای گناهان کبیره و صغیره و معیار تشخیص آنها از یکدیگر آراء و نظرات مختلفی مطرح شده است.

نظریه غزالی در کتاب احیاء علوم الدین

از ظاهر کلام غزالى (آن طور که فخر رازى در تفسیرش از کتاب منتخبات احیاء العلوم نقل کرده) بر مى آید وى در جمع بین همه اقوال و نظریه ها گفته: بین گناهان وقتى با یکدیگر مقایسه شوند، فرق هست، بعضى کبیره (بزرگ) است، و بعضى صغیره (کوچک)، مثلا زنا (آن هم با محرم خود) در مقایسه با نظر کردن به زن اجنبى کبیره است این از نظر مقایسه بین خود گناهان، از یک نظر دیگر نیز ممکن است گناهى که در اصل کبیره نبوده کبیره شود، مانند اصرار بر صغیره که در عین اینکه خود گناه صغیره است، اصرار بر آن کبیره اش مى کند.
پس با این بیان روشن مى شود که گناهان یعنى خود اعمال و جرم آنها به حسب مقایسه بین خود آنها منقسم به دو قسم کبیره و صغیره مى شود، و همین اعمال از نظر آثار سویى که به دنبال دارد، یعنى از نظر عذاب و بى اثر کردن اعمال نیک و یا ناقص کردن آن آثار هر دو قسم منقسم مى شوند، بعضى از گناهان کفه آثار سوئشان بر کفه آثار نیک اعمال خیر مى چربد، و به کلى آثار نیک آن اعمال را از بین مى برد، و بعضى دیگر آن قدر سنگین نیست بلکه تنها مى تواند مقدارى از اثر نیک اعمال خیر را بکاهد، به طورى که اگر بعد از گناه عمل خیر دیگرى که ثوابش برابر اثر سوء آن گناه باشد به جاى آورده شود، دوباره نقص وارده جبران مى شود.
آرى براى هر اطاعتى اثر نیکى در نفس هست، که باعث مى شود مقام نفس بالا رود، و از پلیدی و ظلمت جهل، رها گردد همچنان که براى هر معصیتى تأثیر بدى در نفس هست، که باعث انحطاط مقام او و سقوطش در جهنم بعد و ظلمت جهل خواهد بود.
با در نظر داشتن این حقیقت اگر انسان یک یا چند گناه مرتکب شود، در حالى که قبلا با اعمال نیک و اطاعت خداى تعالى نور و صفایى براى دلش کسب کرده بود، قهرا این نور طاعت با ظلمت معصیت تصادم و معارضه مى کند، اگر ظلمت معصیت غلبه کند و وبال آن بتواند نور اطاعت را از بین ببرد، آن معصیت کبیره است، و اگر نور و صفاى اطاعت بر ظلمت حاصل از گناه غلبه کند، قهرا آن ظلمت را از بین مى برد، و پلیدى گناه را از صفحه دل مى شوید، البته معادل آن از نور خودش نیز کم مى شود، و آنچه باقى مى ماند به مقدارى که هست دل را نور و صفا مى بخشد، این است معناى تحابط (حبط شدن و از بین رفتن آثار برخی از اعمال توسط اعمال دیگر) و همین معنا عینا آن تکفیرى است که آیه 31 سوره نساء از آن خبر مى دهد («اگر از گناهان بزرگی که از آنها نهى شده اید اجتناب کنید، ما از بدیهاى شما صرفنظر مى کنیم و به منزلگاهى گرامى داخلتان مى سازیم») و این گونه گناهان، صغیره اند.
و اما اینکه حسنه و سیئه (عمل نیک و بد) برابر باشند، و به کلى یکدیگر را خنثى کنند، هر چند که از نظر عقل احتمال صحیحى است، و لازمه اش این است که بتوانیم یک انسانى فرض کنیم که نه اطاعت دارد و نه معصیت، نه نور در دلش باشد و نه ظلمت، و لیکن آیه 7 سوره شوری: «فریق فی الجنة و فریق فی السعیر؛ مردم دو دسته اند یک دسته در بهشت و دسته اى دیگر در آتشند» چنین چیزى را نفى مى کند. این بود خلاصه گفتار غزالى.
فخر رازى بعد از نقل این نظریه آن را رد مى کند، به اینکه این نظریه مبتنى است بر اصول مذهب معتزله که از نظر ما باطل است. صاحب المنار بعد از نقل گفتار این دو دانشمند، شدیدا به فخر رازى حمله نموده چنین مى گوید:
«اگر در قرآن کریم این معنا (یعنى دو قسم بودن گناهان فى نفسه و صرفنظر از مساله طغیان) صریحا آمده باشد، آیا باز هم معقول است که ابن عباس آن را منکر شود؟ نه، هرگز، بلکه عبدالرزاق از او روایت کرده که در پاسخ کسى که پرسیده بود آیا گناهان کبیره هفت است؟ پاسخ داده که به هفتاد نزدیکتر است، از سعید بن جبیر نیز روایت شده که گفته است: گناهان کبیره به هفتصد نزدیکتر است.
انکار دو قسم بودن گناهان به اشعریها نسبت داده شده است. و گویا آن عده از ایشان که منکر دو قسم بودن (یعنى صغیره و کبیره بودن) گناهان شده اند؛ منظورشان این بوده که به این وسیله با معتزله مخالفت کرده باشند، هر چند که ظاهر گفتارشان مرادشان نباشد و اگر از ایشان بپرسى که این چه سخنى است که شما گفته اید؟ آن را تأویل و توجیه می کنند، هم چنان که از کلام ابن فورک همین معنا بر مى آید، او گفتار اشعری ها را این طور توجیه کرده: که مى خواهند بگویند معاصى خدا همه اش کبیره است، و اگر به بعضى از آنها صغیره و کبیره گفته مى شود در مقایسه با سایر گناهان، ولى معتزله مى گویند اصلا گناهان دو قسمند صغیره و کبیره، و این صحیح نیست.
این بود توجیه ابن فورک که لازمه آن این است که آیه را به وجهى دور از ذهن تأویل کنند.
آن گاه از ایشان مى پرسیم: آیا صرفا به خاطر این که با معتزله مخالفت کرده باشند، جایز است آیات و احادیث را تأویل کنند، آن هم در جایى که معتزله نظریه درستى ارائه داده باشند؟ ولى جاى تعجب نیست و از بیمارى تعصب هر چه گفته شود کم است، همین تعصب بود که باعث شد بسیارى از علماى تیز هوش و خوش فهم به جاى اینکه خودشان را و امتشان را از فطانت خود بهرمند کنند، کتابهایشان را وسیله فتنه و گمراهى مردم کردند، به جاى بحث پیرامون حقایق دینى یکسره به جدال با یکدیگر پرداختند. و به زودى نمونه اى از آن از نظر خواننده مى گذرد که چگونه فخر رازى سخنى از غزالى نقل مى کند، و آن را به خاطر همین تعصب رد مى کند، و آن وقت مى فهمى که رازى چه بوده، و غزالى که بوده.»
این بود خلاصه گفتار صاحب المنار، وى در آخر کلامش به همان بحث هایی که ما قبلا از غزالى و رازى نقل کردیم اشاره مى کند. و بهر حال آنچه غزالى آورده هر چند که تا اندازه اى درست است، ولی از جهاتى خالى از اشکال نیست.

اشکالات نظریه غزالی

اشکال اول نظریه غزالی
اول اینکه دو قسم بودن گناهان از نظر چربیدن و نچربیدن عقابش بر ثواب اعمال نیک در همه جا و بطور دائم با گناهانى که وى در اول کلامش آنها را به خودی خود دو قسم دانسته، منطبق نمى شود. براى اینکه غالب گناهانى که کبیره بودنش مسلم است، ممکن است در شخص فاعلش با ثواب بسیار بزرگى مصادف شود، که آن ثواب بر آن گناه غلبه کند، و به گفته وى صغیره شود، با اینکه کبیره بودنش مسلم است، و همچنین ممکن است معصیت صغیره اى را فرض کنیم که در شخص مرتکبش مصادف شود، به ته مانده مختصرى از ثواب، آن قدر مختصر که آن گناه صغیره از بینش ببرد، و در نتیجه گناه نامبرده کبیره شود، با اینکه فرض کردیم صغیره است. پس معلوم شد صغیره و یا کبیره بودن گناهان به حسب دو تقسیمى که وى کرده مختلف مى شود، بعضى از گناهان به حسب تقسیم اول صغیره و به حسب تقسیم دوم کبیره، و بعضى دیگر به عکس مى شود، پس این دو تقسیم به طور کلى تطابق با یکدیگر ندارند.

اشکال دوم نظریه غزالی
اشکال دوم اینکه تصادم و برخورد آثار گناهان با آثار اطاعت ها هر چند اجمالا حق است، ولی کلیت آن از طریق ظواهر دینى یعنى ظواهر کتاب و سنت هرگز ثابت نشده، و آقاى غزالى چه دلیلى از طریق کتاب و سنت دارد، که دلالت کند بر تحقق این کسر و انکسار، آنهم به طور کلى.
تفصیلى هم که براى بحث داده، کلیت ندارد. این که گفته حالات نورانى که در نفس پیدا مى شود و حالات دیگرى ظلمانى که در اثر گناهان صفحه دل را تیره مى سازد هر چند در غالب خوبى ها و بدى ها، درست است (و به قول معروف دیو چو بیرون رود فرشته در آید)، ولی چنان هم نیست که به طور کلى و دائمى چنین باشد بلکه بسیار مى شود که آن نور و این ظلمت، آن فضیلت و این رذیلت با هم مصالحه نموده، هر دو در قلب مى مانند، و قلب (یا بگو نفس آدمى) را بین خود تقسیم مى کنند چند دانگ آن از فضیلت و چند دانگ دیگرش مخصوص رذیلت مى شود. به همین جهت است که مى بینیم یک فرد مسلمان مثلا هم ربا مى خورد، و از بلعیدن اموال مردم هیچ پروایى ندارد، و هر قدر طلب کارش التماس کند یا فرد مظلوم که وى مالش را برده استغاثه کند، ابدا گوشش بدهکار نیست، و در عین حال در انجام نمازهاى واجبش کمال تلاش و کوشش را دارد، و نهایت درجه خضوع و خشوع را به قدر تواناییش مراعات مى کند، و یا فرد دیگرى را مى بینیم که در ریختن خون مردم و هتک آبرو و افساد در زمین هیچ پروایى ندارد، و در عین حال در عبادات و صدقاتش سعى بلیغ دارد و خالصانه آن را انجام دهد. و این همان است که علماء النفس آن را ازدواج (دو گانگی) شخصیت مى نامند، و مى گویند این گونه افراد در آغاز بین دو صفت نورى و ظلمانیشان در درون دلشان کشمکش مى افتد، و با یکدیگر معارضه مى کنند، و سپس هر دو در نفس جاى گیر مى شوند، البته قبل از آنکه هر دو جاى گیر شوند، دل انسان دائما در اثر برخورد میلهاى مختلف و کشمکش آنها معرکه درگیری ها است، و انسان مدتى در سختی و رنج قرار دارد، تا در اثر تکرار اعمال صالح، و نیز در اثر تکرار گناه، هر دو صفت، ملکه اى راسخ در قلب شوند، آن وقت دیگر کشمکشى واقع نمى شود، و انسان، انسانى دو بعدى، (یا بگو دو شخصیتى) مى شود، هر گاه یکى از آن دو ملکه بروز کند، آن دیگرى خود را پنهان مى سازد، و او را به حال خود مى گذارد تا شکارش را به دست آورد.

اشکال سوم نظریه غزالی
سومین اشکالى که در گفتار غزالى هست این است که لازمه گفتارش لغو بودن شرطیت اجتناب از کبائر در تکفیر (آمرزش) صغایر (گناهان کوچک) است، با اینکه آیه شریفه مى فرماید: شرط این که ما گناهان صغیره شما را تکفیر کنیم این است که از گناهان کبیره اجتناب کنید.
به گفته غزالى کسى که اجتناب او از گناه همراه با میل به گناه و توانایی انجام گناه نیست؛ بلکه به خاطر این است که نمى تواند مرتکب شود، چنین شخصی گناهان کوچکش توسط طاعاتش محو می شوند که این همان تکفیر است. بنابراین معنایی ندارد به چنین شخصی بگوییم: اگر از گناهان کبیره اجتناب کنى سیئات تو را تکفیر مى کنیم، و چنین سخنى دیگر وجه پسندیده اى ندارد.
غزالى در کتاب احیاء العلوم خود مى گوید: «اجتناب از گناه کبیره وقتى باعث تکفیر سیئات مى شود که انسان بتواند آن گناه را مرتکب شود، ولى به خاطر ترس از خدا از آن صرف نظر کند – مانند کسی که دسترسى به زن نامحرمى پیدا کرده، و مى تواند بدون هیچ نگرانى با او زنا کند، ولى جلو هواى نفس خود را بگیرد، و تنها به نظر و دستمالى اکتفاء کند- در اینگونه موارد آن مجاهده با نفس اثرش در نورانى کردن قلب بیشتر از اثر سویى است که نظر و یا لمس در قلب مى گذارد، و معناى تکفیر سیئات (آمرزش گناهان کوچک) این است و اما اگر این شخص از لحاظ جنسی توانایی زنا را نداشته باشد، و یا موانعى پیش بیاید، و نگذارد او به عمل جماع مشغول شود، چنین اجتنابى (صرفنظر از اینکه اصلا اجتناب نیست) صلاحیت براى آمرزش نظر و لمس و یا مقدمات جماع از قبیل رقص و آوازه خوانى را ندارد، بلکه کسى که میل نوشیدن شراب و شنیدن آهنگ هاى تار را دارد، ولى با مجاهده جلوى هواى نفس خود را مى گیرد، شراب را به آسمان مى پاشد، و تنها به شنیدن موسیقى اکتفاء مى کند، این جهاد با نفسش چه بسا ظلمت و اثر سویى که از ناحیه صداى موسیقى بر دلش افتاده را از دل او محو کند، پس همه اینها احکامى است اخروى که در آخرت به حسابش رسیده مى شود».
وى در جایى دیگر مى گوید: «هر ظلمتى که بر صفحه دل می نشیند دیگر برطرف نمى شود، مگر به وسیله حسنه اى که ضد آن باشد، نه هر حسنه ای. و حسنات و سیئات متضاد آنهایى هستند که با یکدیگر تناسب دارند، و بدین جهت سزاوار است که مسلمان هر گناهى را که مى کند، به وسیله حسنه اى از جنس آن، آن را زایل کند تا با آن مبارزه کرده باشد، چون سفیدى به وسیله سیاهى از بین مى رود نه به وسیله حرارت و برودت. و رعایت این تدریج و تحقیق از لطایفى است در طریقه محو، چون امید موفقیت با رعایت آن بیشتر، و اطمینان آورتر از این است که براى محو گناهان تنها بر یک نوع عبادت تکیه کند هر چند که آن نیز در محو گناهان مؤثر است».

نتیجه گیری

پس چنانچه ملاحظه کردید، از این گفتار غزالى چنین بر مى آید که محو کننده سیئات، اجتناب و خوددارى از کبائر است، با این که لازمه سخن اولش همان طور که در اشکال سوم ما بیانش گذشت این بود که اجتناب و خوددارى لازم نبوده، بلکه نبود گناه کافى است، هر چند که این نبود به خاطر نداشتن قدرت باشد.
پس هیچ یک از این وجوه چندگانه چنگى به دل نزد، و کلام جامعى که ممکن است با استفاده از ظواهر آیات کریمه قرآن در این باره گفته شود، این است که مسأله کسر و انکسار و معارضه حسنات با سیئات، و بالعکس اجمالا مسلم است، اما اینکه هر سیئه اى در هر حسنه اى و به عکس هر حسنه اى در هر سیئه اى تأثیر بگذارد، آن را ناقص یا به کلى از بین ببرد هیچ دلیلى ندارد، تنها دلیلش در نظر گرفتن حالات اخلاقى و نفسانى است، که البته این اعتبار، در فهم اینگونه حقایق قرآنى در باب ثواب و عقاب کمک خوبى است.
و اما مسأله گناهان کبیره و صغیره همانطور که توجه فرمودید گفتیم از ظاهر آیه 31 سوره مبارکه نساء، بر مى آید که گناهان در مقایسه با یکدیگر صغیره و کبیره مى شوند، مثلا قتل نفس محترمه از روی ستمگرى گناه است، و نظر کردن به زن نامحرم نیز گناه است ولى اولى نسبت به دومى کبیره است، و نیز مى خوردن و مست شدن از در طغیان و بى اعتنایى به نهى خداى تعالى و خلاصه حلال شمردن آن گناه است، و خوردن آن از روى هواى نفس نیز گناه خواهد بود، لیکن دومى نسبت به اولى کوچک تر است، و از ارتباط این مسأله با مسأله کسر و انکسارى که گذشت، و این که گناهان ثوابها را به کلى از بین ببرد و به عکس خیلى روشن نیست.


منابع :

  1. سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه تفسیر المیزان- ج‏4 صفحه 511-525

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/112869