مقام امامت حضرت ابراهیم علیه السلام (پیشوای پیامبران)

مقام امامت حضرت ابراهیم (ع)

ابراهیم عمرى را به مبارزه با بت پرستى در تمام اشکالش و مخصوصا انسان پرستى گذراند، و توانست دلهاى آمادگان را به نور توحید روشن سازد، و در کالبد انسانها جان تازه اى دمد و گروه هاى زیادى را از زنجیر خودکامگان رهایى بخشد. اکنون باید در آخرین مرحله عبودیت و بندگى خدا گام نهد و هر چه را دارد در طبق اخلاص بگذارد، و به پیشگاهش تقدیم کند. تا از رهگذر آزمایشهاى بزرگ الهى با یک جهش بزرگ روحانى وارد مرحله امامت و پیشوایى انسانها گردد. و مقارن همین حال پایه هاى خانه توحید، خانه کعبه را برافرازد، و آن را به صورت یک کانون بى نظیر خداپرستى در آورد، و از همه مؤمنان آماده، به کنگره عظیمى در کنار این خانه عظیم توحید، دعوت کند. ابراهیم کرارا از فلسطین به قصد زیارت اسماعیل به مکه آمد، و در یکى از همین سفرها بود که مراسم حج را به جاى آورد، و به فرمان خدا اسماعیل فرزندش را که به صورت نوجوان برومند و فوق العاده پاک و با ایمان بود به قربانگاه برد، و حاضر شد این بهترین میوه شاخسار حیاتش را با دست خود در راه خدا قربانى کند.
هنگامى که این مهمترین آزمایش را به عالیترین صورتى از عهده بر آمد و تا آخرین مرحله آمادگى خود را در این راه نشان داد خدا قربانیش را پذیرفت و اسماعیل را براى او حفظ کرد و گوسفندى به عنوان قربانى براى او فرستاد. سرانجام ابراهیم با ادا کردن حق همه این امتحانات، و بیرون آمدن از کوره همه این آزمایشها، به بلندترین مقامى که یک انسان ممکن است به آن برسد ارتقاء یافت و مورد لطف الهی قرار گرفت و خطاب آمد که خدا می خواهد تو را امام مردم قرار دهد. او از خدا خواست که این فیض را در ذریه او نیز قرار دهد؛ خطاب آمد که این مقام از آن ظالمان و ستمگران نیست.
قرآن کریم این حقیقت را به صراحت و وضوح بیان مى کند که حضرت ابراهیم (ع) پس از آزمایش ها و امتحان هاى فراوان و متعدد به مقام امامت برگزیده شد: «و اذا ابتلى ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن قال انى جاعلک للناس اماما قال و من ذریتى قال لا ینال عهدى الظالمین؛ (به خاطر آورید) هنگامى که خداوند ابراهیم را با وسایل گوناگونى آزمود و او به خوبى از عهده این آزمایش ها برآمد. خداوند به او فرمود: من تو را امام و پیشواى مردم قرار دادم. ابراهیم عرض کرد: از دودمان من (نیز امامانى قرار بده) خداوند فرمود: پیمان من به ستمکاران نمى رسد.» (بقره/ 124)
این آیه شریفه از چند جهت قابل بررسى است:
1- منظور از کلمات و دستوراتى که خداوند متعال، حضرت ابراهیم را با آنها امتحان کرد، به طوری که در مجمع البیان از امام صادق (ع) روایت شده، دستور ذبح نمودن حضرت اسماعیل در خواب است. ظاهرا اسکان ذریه اش در سرزمین مکه نیز از آن باشد. مراد از (کلمات) در آیه مورد بحث، قضایایى است که ابراهیم با آنها آزمایش شد، و عهدهایى است الهى، که وفاى بدانها را از او خواسته بودند. منظور از کلماتی که حضرت ابراهیم بدانها آزموده شد، الفاظ یا مفاهیم ذهنی آنها نیست. صرف الفاظ یا مفاهیم ذهنی آنها نشانه کمال نفس در دو جناح علم و عمل نیست، زیرا ممکن است کسی الفاظ یا مفاهیم ذهنی را کاملا بداند، ولی به آنها معتقد نبوده، یا عمل نکند و در صورت فقدان اعتقاد یا عمل، هرگز روح، متعالی نخواهد شد. منظور از کلمات در این جا حقایق خارجی است و سر این که به حقیقت خارجی کلمه گفته می شود، آن است که حقیقت عینی با امر "کن"، محقق می شود و "کن"، کلمه است البته مقصود این نیست که خداوند با تلفظ به کلمه ی "کن" چیزی را ایجاد می کند، زیرا قول او همان فعل و ایجاد اوست.
خداوند از عیسای مسیح به کلمه تعبیر می کند و هنگام تبشیر به مریم می فرماید خدا به تو کلمه ای را به نام عیسی، بشارت می دهد: «ان الله یبشرک بکلمة منه اسمه المسیح» (آل عمران/ 45) و در جای دیگر از فیض خود به کلمات تعبیر می کند: «و لو أن ما فی الارض من شجرة اقلام والبحر یمده من بعده سبعة ابحر مانفدت کلمات الله ان الله عزیز حکیم؛ و اگر آن چه درخت در زمين است قلم باشد و دريا را هفت درياى ديگر به يارى آيد سخنان خدا پايان نپذيرد قطعا خداست كه شكست‏ ناپذير حكيم است.» (لقمان/ 27) دریاها و درختها تمام می شود، ولی کلمات الهی تمام نمی شود، زیرا فیض الهی نامتناهی است و دریاهای محدود تاب احاطه به نامحدود را ندارد. سر این که خداوند از فیض یا از عیسای مسیح به کلمه تعبیر می کند آن است که اینها به کلمه ی وجودی مرتبطند. خدای سبحان ایجاد و آفرینش را کلمه می داند و چون آفرینش تکلم است، آفریدگان کلماتند.
خدا درباره آفرینش می فرماید: «انما امره اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون؛ چون به چيزى اراده فرمايد كارش اين بس كه مى ‏گويد باش پس [بى ‏درنگ] موجود مى‏ شود.» (یس/ 82) کن، یعنی ایجاد. حقایق وجودی، با تکلم یافت شده اند و چیزی که با تکلم یافت شود کلمه است. توجیه دیگر برای صحت اطلاق کلمه بر آفریدگان این است که همان گونه که الفاظ حاکی از مفاهیم و مرادهای ذهنی است و اسرار نهانی و درونی را آشکار می کند،جهان ظاهر نیز غیب الهی را نشان می دهد. پس الفاظ از ضمیر انسان خبر می دهد و نشانه و آیت غیب است و اسرار، و نیتها را که غیب است بازگو می کند و موجودات جهان ظاهر نیز، حقایق غیب را نشان می دهند و چون غیب را تبیین می کنند از این جهت کلماتند. گرچه همه موجودهای عینی کلماتند ولی خدای سبحان از چیزی به عنوان کلمه یاد می کند، که شاخصه ای داشته باشد. از دیگر موجودات به صورت عام یاد می کند که اینها کلمات حقند، ولی درباره حضرت مسیح به طور خصوص می گوید او کلمه ی من است، این سخن درباره هر انسانی نیست.
2- امامت جعل خدایى و در اختیار و تحت قدرت اوست. به عبارت دیگر همانطور که نبوت، منصب خدایى است و باید به دست او منصوب شود، امام نیز باید به فرمان خداوند منصوب شود. چرا که هیچکدام اینها در دست مردم نیست.
3- امامت حضرت ابراهیم (ع) بعد از نبوت او بوده است بنابراین، امامت مقام دیگرى است که به وى عطا شده بود. آن حضرت، مدتها پیش از آنکه مأمور به ذبح حضرت اسماعیل باشد، به نبوت رسیده بود. لذا در کافى از حضرت باقر (ع) نقل شده است که: خداوند متعال، حضرت ابراهیم را عبد اتخاذ کرد، پیش از آنکه مبعوث گرداند. و او را نبى گردانید، پیش از آنکه رسول گرداند. و رسول گردانید پیش از آنکه خلیل گرداند. و خلیل گردانید، پیش از آنکه امام گرداند. هنگامى که همه اینها براى او جمع گردید (حضرت در اینجا مشت خود را جمع کرد) خداوند به او فرمود: «انى جاعلک للناس ‍ اماما» و چون حضرت ابراهیم (ع) متوجه بزرگى مقام امامت بود، گفت: «و من ذریتى قال لاینال عهدى الظالمین».
4- امامت عهد خدایى است. و این، بیان دیگرى در تأیید «انى جاعلک» مى باشد.
5- امامت به ظالمان نمى رسد: «لاینال عهدى الظالمین». اطلاق آیه شریفه این است که مقام ولایت عهدى، به هیچ ظالمى نمى رسد، خواه فعلا ظالم باشد و یا در گذشته ظالم بوده و اکنون توبه کرده است؛ زیرا اطلاق لفظ ظالم بر کسى که قبلا نیز ظالم بود، صحیح است. لذا از آیه شریفه استفاده مى شود که امام حتما باید معصوم باشد. علامه طباطبائى در المیزان مى فرماید: با این بیان ظاهر شد که مراد از ظالمین مطلق من صدر عنه ظلم ما است؛ از شرک یا معصیت. هر چند که این ظلم، فقط در وقتى از عمرش بوده و سپس ‍ توبه کرده باشد.

مراد از امامت

ممکن است مراد از امامت یکى از این سه معناى ذیل باشد:
اول: به معناى مقتدا بودن در افعال و اقوال.
دوم: پیشوا بودن در اداره امور مردم، پیاده کردن احکام خدا، حکومت در جامعه، اقامه حدود و جنگ با دشمن و...
معناى اول، شامل همه انبیا مى شود. و هیچ پیامبرى نیست مگر آنکه مقتدا در افعال و اقوال است. ولى راجع به معناى دوم باید گفت ممکن است پیامبرى مأمور به تشکیل حکومت و پیاده کردن احکام الهى نشود. اما خداوند متعال این مقام و امامت را به حضرت ابراهیم (ع) داده است.
سوم: به معناى ولایت است. امام به معناى سوم، یک انسان کامل، منحصر بفرد، یک قطب، یک حجت و یک ولى اکمل است. زنده و مرده او یکى است. همانطور که در زندگى مى شنود، بعد از مردن نیز مصداق «اشهد انک تسمع کلامى و تشهد مقامى» (بحار، ج 97، ص 376) مى باشد. چنانکه اغلب زیارتهاى معصومین (ع) با کلمه خطاب علیک و علیکم است. از هفتاد و سه نوع اسم اعظم خداوند، هفتاد و دو نوع آن، نزد امام مى باشد؛ همان اسم اعظمى که عاصف بن برخیا؛ وزیر حضرت سلیمان بن داود (ع) به وسیله آن، تخت ملکه سباء را در یک چشم به هم زدن نزد حضرت سلیمان، حاضر کرد. امام کسى است که اعمال بندگان، شب و روز بر او عرضه مى شود و آنها را مى داند و در روز قیامت بر اعمال آنها گواهى خواهد داد. امام کسى است که علم غیب مى داند و خداوند مقدارى از علم غیب را به او آموخته است تا جایى که على بن ابیطالب (ع) قبل از شروع به جنگ با خوارج، فرمود: «به خدا قسم! ده نفر از یاران من شهید نمى شوند، و ده نفر از آنها زنده نمى ماند. پس از تمام شدن جنگ، از یاران آن حضرت، فقط هشت نفر شهید شده بود و از خوارج (که چهار هزار نفر بودند) فقط نه نفر زنده ماندند.»
امام داراى روحى است که با آن همه جاى دنیا را مى بیند. و از همه جریانها باخبر است. در حالى که در خانه خود نشسته است. به احتمال نزدیک به یقین و یا به طور یقین، مراد از امامت در آیه شریفه، معناى سوم است که خداوند ابراهیم (ع) را پس از آنکه از عهده امتحانها برآمد، به چنین مقامى رفیع، رسانید و تا آن وقت به آن مقام بزرگ نرسیده بود. از تفسیر المیزان معلوم مى شود که علامه طباطبائى نیز این معنا را اختیار فرموده است و این مقامى است که جا داشت حضرت ابراهیم (ع) آن را براى ذریه اش نیز بخواهد.

امامت ابراهیم (ع) در نگاه مفسران

مفسران در معناى امامت ابراهیم (ع) دیدگاه هاى متفاوت دارند:

1- امامت به معناى نبوت
بسیارى از مفسران اهل سنت امامت را در آیه، به معناى نبوت گرفته اند؛ بدین صورت که نخست امامت را به لحاظ مفهوم لغوى به مقتدا و پیشوا بودن تعریف مى کنند آنگاه در مورد ابراهیم (ع) به معناى پیشواى دینى یا پیشوا در دین مى گیرند و آن را مترادف با نبوت مى شمارند. مراغى در این زمینه مى گوید: «قال انى جاعلک للناس اماما. اى انى جاعلک للناس رسولا یؤتم بک و یقتدى بهدیک الى یوم القیامة فدعا الناس الى الحنفیة السمحة و هى الایمان بالله و توحیده و البرائة من الشرک؛ گفت تو را امام و پیشواى مردم قرار دادم. یعنى تو را براى مردم پیامبر قرار دادم که به تو اقتدا کنند و از هدایتت تا روز قیامت پیروى نمایند و ابراهیم نیز مردم را به دین آسان حنیف که عبارت است از ایمان به خدا و یگانگیش و برائت از شرک، فراخواند.»
قاسمى در محاسن التأویل مى نویسد: «المراد بالعهد تلک الامامة المسئول عنها و هل کانت الا الامامة فى الدین و هى النبوة التى حرمها الظالمون من ذریتة.... فظهر ان المراد من العهد انما هو الامامة فى الدین خاصة؛ مقصود از عهد در آیه همان امامت مورد درخواست است و آیا این جز همان امامت در دین که نبوت است و فرزندان ظالم ابراهیم از آن محرومند مى باشد؟... پس آشکار شد که مراد از عهد همان امامت در دین است فقط.»
فخر رازى مى گوید:«قال اهل التحقیق المراد من الامام ههنا النبى و یدل علیه وجوه.» همچنین آلوسى مى نویسد:«المراد به ههنا النبى المقتدى به فان من عداه لکونه مأموم النبى لیست امامته کامامته.»
این دیدگاه به رغم مقبولیتش نزد اهل سنت، بر یک پیش فرض غلط استوار است و آن اینکه ابراهیم (ع) قبل از اعطاى امامت، پیامبر نبوده است. در حالى که از یک سو آزمایش ها و امتحانات ابراهیم (ع) از دوره جوانى (در آتش افکنده شدن) تا کهنسالى (ذبح اسماعیل) ادامه داشته است. از سوى دیگر آیه به صراحت مى گوید که جعل امامت بعد از اتمام و پایان رساندن آزمایش ها صورت گرفته است. نتیجه آن مى شود که اگر امامت همان نبوت باشد باید ابراهیم در دوره کهولت و پیرى به پیامبرى رسیده باشد!!! و این چیزى است که هیچ مسلمانى نمى پذیرد.
فخر رازى با توجه به همین اشکال مى گوید چون خداوند مى دانست که ابراهیم این آزمایش ها را پس از پیامبریش با موفقیت سپرى مى کند، از این رو پیشاپیش به او مقام نبوت داد. معناى این سخن آن است که فعل ماضى «اتمهن» به معناى فعل مضارع «یتمهن» است، و این توجیهى است که هیچ مبناى معقولى ندارد. گذشته از این بر اساس این نظریه جاى این پرسش است که چرا خداوند به جاى نبوت، امامت تعبیر کرد؟ یعنى اگر مقصود از امامت نبوت بود باید مى فرمود «انى جاعلک نبیا». تفسیر امامت به نبوت از سوى مفسران شیعه رد شده؛ زیرا از نظر ادبى، کلمه «جاعلک» عامل در کلمه «اماما» به شمار مى رود و اسم فاعل اگر به معناى ماضى باشد، هرگز به جاى فعل عمل نمى کند؛ [مگر با شرایطى که در این جمله وجود ندارد] پس این خطاب، بازگو کننده ماجرایى در گذشته نبوده و به ناچار باید بیان کننده جعل امامت براى حضرت در همان حال یا در آینده باشد و از آن جا که ابراهیم (ع) پیش از مخاطب شدن به این خطاب، پیامبر بوده، منظور از امامت، نبوت نیست.
شاهد قطعى بر پیامبرى ابراهیم (ع) قبل از این خطاب، درخواست امامت براى ذریه است که نشان مى دهد در آن حال، فرزند دار بوده و روشن است که ابراهیم (ع) در سنین پیرى فرزنددار شده است. «رازى» که خود در این آیه، امامت را به نبوت تفسیر کرده، در جاى دیگر تصریح مى کند که امامت حضرت، معلول اتمام کلمات بوده و سخن او نشان مى دهد که مقصود او از اتمام کلمات، علم حضرت به شریعت خود و عمل به آن بوده است؛ هم چنین به تصریح طبرى، درباره این که امامت ابراهیم (ع) پس از هجرت و در شام بوده، اجماع وجود دارد و بسیار روشن است که دریافت شریعت پیش از نبوت، بى معنا است؛ همان گونه که هجرت حضرت، مدت ها پس از نبوت بوده است. مفسران شیعه تأکید دارند که منصب امامت، غیر از منصب نبوت است و واپسین مرحله تکامل ابراهیم (ع) به شمار مى آید.
روایتى از امام صادق (ع) بیان داشته که خداوند ابتدا ابراهیم را به بندگى برگزید؛ سپس نبوت، رسالت، خلت، و در نهایت، منصب امامت را به وى عطا فرمود. بنابراین امامت حضرت ابراهیم به معنای نبوت و رسالت و فرمانروایی نیست، چون قبلا ابراهیم خلیل همه این منصبها را داشت. امام، کسی است که مردم موظفند عقیده و خلق و اعمالشان را به استناد عقیده و خلق و اعمال او تنظیم کنند. امام گاهی به معنای بزرگراه است: «انهما لبامام مبین؛ آن دو [شهر اكنون] بر سر راهى آشكاراست.» (حجر/ 79) یعنی آن دو منطقه ویران شده بر اثر عذاب، نزدیک راه عمومی و معروف حجاز به شام است. امام مبین جاده بزرگی را گویند که رسیدن به آن عامل آشنا شدن به مقصد است و امام در جامعه بشری انسان کاملی است که اقتدای به او مایه رسیدن به مقصد کمال است. خدای سبحان ابراهیم خلیل را به مقام امامت رساند تا دیگران در عقیده، اخلاق و کارشان به او اقتدا کنند. امامتی که به حضرت ابراهیم داده شد امری تکوینی بود نه اعتباری.

2- امامت به معناى زعامت و رهبرى سیاسى- اجتماعى
برخى مفسران امامت ابراهیم (ع) را به معناى زعامت و رهبرى سیاسى- اجتماعى گرفته اند و بر این باورند که ابراهیم (ع) پیش از ابتلاء پیامبر بود اما تدبیر و مدیریت امور جامعه از قبیل تأدیب جنایتکاران، اقامه حدود، جمع آورى مالیات، دفاع در مقابل دشمن و... را به عهده نداشت. پس از پایان آزمایش ها خداوند این منصب را به او عطا فرمود. و به گفته اى، درخواست ابراهیم «و من ذریتى» به ضمیمه تحقق حکومت یوسف، داود، سلیمان و طالوت (ع) که در قرآن بیان شده، نشان مى دهد که حکومت آنان، مصداق استجابت این درخواست است؛ بنابراین، امامت ابراهیم که آن را براى ذریه خود نیز خواسته، همان حکومت و زمامدارى است که براى گسترش شریعت، امرى الزامى بوده است. این نظریه را مى توان از مجمع البیان طبرسى به دست آورد؛ زیرا مرحوم طبرسى نخست مى گوید امامت به معناى مقتدائى و پیشوائى است. آنگاه پیشوائى را به دو قسم تقسیم مى کند:
1- پیشوائى در گفتار و رفتار
2- رهبرى و تدبیر امور جامعه
سپس مى گوید معناى نخست ملازم نبوت است و هر پیامبرى، پیشوا در گفتار و رفتار نیز است.
اما معناى دوم ملازم نبوت نیست؛ ممکن است پیامبر باشد اما منصب زعامت و رهبرى سیاسى و اجتماعى را نداشته باشد. بعد مى گوید چون اسم فاعل «جاعل» متضمن زمان حال یا آینده است و نه گذشته وگرنه عمل نمى کرد و «اماما» را نصب نمى داد، پس جعل امامت در گذشته نبوده، از سوى دیگر ابراهیم (ع) قبل از آزمایش ها و جعل امامت، پیامبر بوده است. نتیجه این مى شود که این منصب پیشواى به معناى نخست که ملازم با نبوت و پیامبرى است، نمى باشد؛ بلکه به معناى دوم یعنى زعامت و رهبرى سیاسى است. بلاغى نیز در تفسیر آلاء الرحمن همین نظریه را پذیرفته است.
این تفسیر نیز با واقعیت سازگار نمى نماید؛ زیرا در تاریخ و نیز در قرآن هیچ نشانه اى از حکومت و زعامت ابراهیم (ع) مطرح نشده است. اگر چنانچه امامت ابراهیم (ع) به معناى رهبرى سیاسى و اجتماعى وى باشد، باید گزارشى هر چند کوتاه از این پدیده در تاریخ زندگى ابراهیم (ع) به چشم بخورد در حالی که نه در تاریخ و نه در آیات قرآن چنین گزارشى نیامده است. گذشته از این که بر پایه این دیدگاه مقصود از «ناس» مردم زمان ابراهیم (ع) خواهد بود و این مخالف اطلاق است.
امامت امری "ملکوتی" است، ولی مقام اداره امور مسلمین جزو عالم "ملک" است که با رسالت تأمین می شود. خدای سبحان می فرماید: «ما ارسلنا من رسول الا لیطاع؛ هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر این که مردم باید از او اطاعت کنند.» (نساء/ 64) پیامبر به اذن خدا مرجع قضایی و مطاع مردم بوده است: «ما اتیکم الرسول فخذوه وما نهیکم عنه فانتهوا؛ آنچه را فرستاده [او] به شما داد آن را بگيريد.» (حشر/ 7) امور مسلمین را باید او تنظیم کند. خداوند درباره مسایل جنگ فرمود: «یا ایها الذین امنوا استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم؛ اى كسانى كه ايمان آورده ‏ايد چون خدا و پيامبر شما را به چيزى فرا خواندند كه به شما حيات مى‏ بخشد آنان را اجابت كنيد.» (انفال/ 24)
جهاد و دفاع امت را احیا می کند و پیامبر که فرمانده جنگ است و امت را به جبهه فرا می خواند، می خواهد امت اسلامی را زنده نگه دارد. همان طور که در مسایل مربوط به حوزه اسلامی، قصاص عامل حیات است: «و لکم فی القصاص حیوة یا اولی الالباب؛ و اى خردمندان شما را در قصاص زندگانى است باشد كه به تقوا گراييد.» (بقره/ 179) در مسایل مربوط به رابطه اسلام و کفر نیز مبارزه علیه طاغوت و کفر و نفاق، عامل حیات است.

امامت به معناى پیشوائى پیامبران

بعضى از مفسران امامت ابراهیم (ع) را به معناى پیشوائى وى نسبت به انبیاء غیر اولوالعزم مى داند و بر این باور است که امامت پیامبران سه سطح دارد:
یکى امامت نسبت به مردم عادى که در این سطح تمام انبیاء امامند.
دوم امامت بر مردم و پیامبران غیر اولوالعزم که این سطح از امامت ویژه پیامبران اولوالعزم است و امامت ابراهیم (ع) از این گونه مى باشد.
سوم امامت بر مردم و تمام انبیاء چه اولوالعزم و چه غیر اولوالعزم که این درجه امامت ویژه پیامبر اسلام است.
به دلیل اینکه تمام پیامبران وظیفه داشتند به پیامبرى و نبوت پیامبر اسلام ایمان بیاورند و تن دهند «و اذ أخذ الله میثاق النبیین لما اتیتکم من کتاب و حکمة ثم جائکم رسول مصدق لما معکم لتؤمنن به و لتنصرنه قال ءأقررتم و أخذتم على ذالکم اصرى قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معکم من الشاهدین؛ و هنگامى که خدا از پیامبران [و امت هاى آنان] پیمان گرفت که چون به شما کتاب و حکمت بخشیدم، آن گاه پیامبرى سویتان آمد که گواهى دهنده بر کتاب آسمانى شما گردید، بر شماست که به او ایمان آورید و حتما یاریش دهید آن گاه گفت: آیا گردن نهادید و پیمانم را پذیرفتید؟ گفتند: آرى، گردن نهادیم. گفت: پس گواه باشید و من نیز با شما از گواهانم.» (آل عمران/ 81)
بنابراین با توجه به اینکه ابراهیم (ع) قبل از نیل به مقام امامت، پیامبر بوده است، پس مقصود از امامت، سطح نخست نیست. از سوى دیگر با توجه به آیه بالا که همه پیامبران مأمور به پذیرش پیامبرى پیامبر اسلام بوده اند، امامت ابراهیم (ع) از گونه سطح سوم نیز نیست پس ناگزیر باید از گونه دوم باشد. دکتر صادقى مى گوید: «فلان الامامة هناهى بعد کامل العبودیة والنبؤة و الرسالة و النبوة والخلة حیث تخطاها الى القمة مرحلیا کلا تلوا الاخرى اذا فهى الامامة بین المرسلین دون سائر الناس فحسب حیث الامامة الرسالیة على الناس کانت له سابقة فلتکن الامامة الحاصلة بعد اتمام کلماتها هى الامامة على المرسلین کماهم على سائرالناس؛ از آنجا که امامت در مورد ابراهیم (ع) بعد از مقام عبودیت، نبوت، رسالت و خلت بوده است چه اینکه آن حضرت همه این مراحل را یکى پس از دیگرى گذرانده بود، ناگزیر باید مقصود از آن امامت میان پیامبران باشد نه مردم عادى فقط. چون امامت میان مردم را قبلا داشته است.»
این نظریه نیز از جهات گوناگون خدشه پذیر است:
نخست اینکه با ظاهر آیه نمى سازد چون در آیه «ناس» آمده است و این، ظهور در همه مردم دارد و نه خصوص انبیا، و ثانیا امامت بر انبیاء به ویژه با قید غیر اولوالعزم که مفسر بر آن تأکید دارد، معناى جز پیشوائى و سلطه شریعت ندارد. و این بدان معناست که امامت ابراهیم (ع) همان حاکمیت شریعت وى تا زمان شریعت موسى (ع) است. و این، از یک سو با ظاهر آیه ناسازگار است؛ چون آیه امامت را به خود ابراهیم (ع) نسبت مى دهد، در صورتى که بر پایه این تفسیر باید به شریعت نسبت داده شود. از سوى دیگر باعث محدودیت امامت ابراهیم (ع) براى یک دوره خاص یعنى تا زمان حضرت موسى (ع) مى گردد، امرى که هم با اطلاق واژه «ناس» نمى سازد و هم با مقام امتنان که آیه در آن قرار دارد.

 


منابع :

  1. سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 1 ص 404-415 وجلد 14 ص 304

  2. سیدموسی صدر- مقاله درنگى در آیه امامت ابراهیم‏ (ع)- نشریه پژوهش های قرآنی- شماره 49 و 50

  3. ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد ‏1 ص 438- 440، جلد 10 ص 397

  4. سید على اکبر قرشى-نگاهى به قرآن- آزمایش حضرت ابراهیم و امامت او

  5. محمد صالحی منش-دائره المعارف قرآن کریم- جلد 1- مقاله امامت ابراهیم (ع)

  6. جعفر سبحاني- منشور جاوید- جلد 11 صفحه 283

  7. عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 6 صفحه 351

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/112923