صفات و ویژگی های حضرت ابراهیم علیه السلام (فضایل اخلاقی)

محتاط و حسابگر در برخورد با کافران

خداوند می فرماید: «إذ قال لأبیه یا أبت لم تعبد ما لایسمع و لایبصر و لایغنى عنک شیئا یا ابت إنى قد جاءنى من العلم مالم یأتک فاتبعنى اهدک صراط سویا یا ابت لاتعبد الشیطان ان الشیطان کان للرحمن عصیا یا ابت إنى اخاف ان یمسک عذاب من الرحمن فتکون للشیطان ولیا* قال اراغب أنت عن ءالهتى یا ابراهیم لئن لم تنته لأرجمنک و اهجرنى ملیا قال سلام علیک سأستغفرلک ربى انه کان بى حفیا؛ هنگامى که (ابراهیم) به پدرش گفت: اى پدر چرا چیزى را مى پرستى که نه مى شنود و نه مى بیند و نه هیچ مشکلى را از تو حل مى کند؟ اى پدر دانشى براى من آمده که براى تو نیامده، بنابراین از من پیروى کن تا تو را به راه راست هدایت کنم. اى پدر شیطان را پرستش مکن که شیطان نسبت به خداوند رحمان عصیان گر بود. اى پدر من مى ترسم که از سوى خداوند رحمت عذابى به تو رسد در نتیجه از دوستان شیطان باشى. (آذر) گفت: اى ابراهیم آیا تو از معبودهاى من روى گردانى؟ اگر از این کار دست برندارى سنگسارت مى کنم و براى مدتى طولانى از من دور شو. (ابراهیم) گفت: سلام بر تو، من به زودى از پروردگارم برایت تقاضاى عفو مى کنم چرا که او همواره نسبت به من مهربان بوده است.» (مریم/ 42- 47)
و نیز در آیه اى دیگر مى فرماید: «ربنا لاتجعلنا فتنة للذین کفروا و اغفرلنا ربنا انک انت العزیز الحکیم؛ پروردگار ما را مایه گمراهى کافران قرار مده و ما را ببخشد اى پروردگار ما که تو عزیز و حکیمى.» (ممتحنه/ 5)
حضرت ابراهیم (ع) با چهار دسته از کافرین و مشرکین مناظره و مباحثه نمود:
الف) با عمویش آذر (که با عنوان پدر در قرآن ذکر شده است)
ب) با نمرود
ج) کسانى که اجرام آسمانى (مثل ماه، خورشید و ستاره) مى پرستیدند.
د) کسانى که سنگ و چوب هاى خود تراشیده را مى پرستیدند.
در هر یک از این مناظره ها اصول مشترکى وجود دارد که بیانگر احتیاط و حسابگرى دقیق آن حضرت در گفتگوهایش مى باشد، که آن اصول مشترک عبارتند از:
1- مخاطب شناسى، آن جناب در تمامى مناظره هایش دقیقا توجه داشتند که با چه کسى گفتگو مى کنند این مطلب به خوبى از نوع گفتار آن حضرت مشخص مى شود.
2- متناسب با فهم مخاطب سخن رانده است.
3- ضمن برخوردارى از قاطعیت و خدشه ناپذیرى در سخن گفتگوى منطقى، عقلى و عاطفى را به دور از هرگونه تعصبات جاهلانه قومى ارائه نموده است.

احتیاط و حسابگرى آن حضرت در گفتگو با «آذر» (عمویش):
قرآن کریم در آیاتى چند، گفتگوى ابراهیم (ع) با آذر را نقل فرموده در آن آیات مسائل مهمى وجود دارد که بیانگر دقت آن حضرت در گفتگوهایش مى باشد:

1- تحریک عواطف آذر
آن جناب با محاسبه خاصى مکرر از پیوند عاطفى بین خود و آذر استفاده کرده تا شاید در هدایت او مؤثر افتد مثلا:
الف) چهار مرتبه لفظ «یا ابت» را تکرار کرده و در صحبتى اندک چهار مرتبه مى گوید اى پدر.
ب) در یک دلسوزى همراه با انذار مى فرماید: «مى ترسم از سوى خدا عذابى به تو رسد.»
ج) بعد از این که آذر او را تهدید به مجازات مى کند و مى گوید «از من دور شو.» باز آن جناب ناامید نمى شود و مى فرماید: «درود بر تو من به زودى از پروردگارت برایت تقاضاى بخشش مى کنم.»

2- تحریک قوه عاقله آذر
الف) چرا چیزى را مى پرستى که نه مى شنود و نه مى بیند و نه هیچ مشکلى را از تو حل مى کند.
ب) من علمى دارم که تو ندارى.
ج) شیطان را پرستش نکن که او نسبت به خدا عصان گر بود.

3- جدایى و تبرى حساب شده از بت پرست ها
الف) فرمود: «از شما و آنچه را (غیر خدا) مى خوانید، کناره گیرى مى کنم.» (مریم/ 48)
ب) «پروردگارم را مى خوانم و امیدوارم در خواندن پروردگارم بى پاسخ نمانم.» (مریم/ 48)
ج) «پروردگارا، ما را مایه گمراهى کافران قرار مده.» (ممتحنه/ 5)
آن حضرت وقتى که دید آذر به خاطر تعصبات قومى حق را نمى پذیرد و آن قوم هم پذیراى حق نیستند از آنها جدا شد تا شاید در این جدایى و تبرى تنبهى براى آنها باشد اما نگران است و از خدا مى خواهد که این جدایى و تبرى سبب عناد و دشمنى بیشتر آنان نسبت به حق نشود و به سبب این جدایى، بیشتر از حق فاصله نگیرند.

شجاع و دلیر

خداوند می فرماید: «قالوا ابنوا له بنیانا فالقوه فى الجحیم* فاراد وا به کیدا فجعلناهم الاسفلین؛ (بت پرستان) گفتند: بناى مرتفعى براى او بسازید و او را در جهنمى از آتش بیفکنید. آنها طرحى براى نابودى ابراهیم ریخته بودند، ولى ما آنان را پست و مغلوب ساختیم.» (صافات/ 97- 98)
و نیز در آیه دیگرى مى فرماید: «فما کان جاب قومه الا ان قالوا اقتلوه او حرقوه؛ فانجاه الله من النار ان فى ذلک لأیات لقوم یؤمنون؛ اما جواب قوم او (ابراهیم) جز این نبود که گفتند: او را بکشید یا بسوزانید. ولى خداوند او را از آتش رهایى بخشید.» (عنکبوت/ 24) در این ماجرا نشانه هایى است براى کسانى که ایمان مى آورند. در سوره انبیاء آیه 68 نیز مى فرماید: «قالوا حرقوه و انصروا الهتکم؛ گفتند اگر كارى مى ‏كنيد او را بسوزانيد و خدايانتان را يارى دهيد.» از دیرباز یکى از موانع بسیار مهم حق گویى و حق گرایى ترس از ارعاب، تهدید و شکنجه هاى جباران و ستمگران بوده است، به گونه اى که بسیارى از منادیان حق و حقیقت را متوقف کرده و مى کند، البته میزان توقف بستگى به نوع تهدیدها، شکنجه ها و مقدار بى باکى، شجاعت و تحمل طالبان حق داشته و دارد. و در مقابل جباران نیز در طول تاریخ از هیچ شکنجه اى به جهت متوقف کردن راهیان حق و حقیقت دریغ نورزیدند.
اگر انسان بخواهد یکى از عظیم ترین تراژدى هاى شقاوت و قصاوت انسان را از یک سو و شجاعت و شهامت را از سوى دیگر بنگرد باید سراغ قطعات مبارزه حق و باطل در تاریخ برود تا قصى القلب ترین و شجاع ترین انسان ها را به او نشان دهد و به حق یکى از گویاترین قطعات در این زمینه، قطعه اى است که نقش آفرین جبهه حق تنها یک نفر است که قرآن او را یک امت خواند. وى نقش اول و آخر را خودش با اتکاء به پروردگارش به عهده دارد. اما در جبهه باطل یک جمعیت کثیر، یک قوم جاهل متعصب که در رأسش نمرودى است که ادعاى خداى دارد و از این امت به هر شکلى استفاده مى کند و نقش بازى مى کند. اما ویژگى قطعه حق: نورانیت، منطق و استدلال، فطرت، وجدان و عقل است. و ویژگى قطعه باطل: ظلمت، زور، زر، جهل، هواى نفس و خودخواهى است. در این رویارویى خفاش صفتان جبهه باطل که نمى توانستند نورانیت کلام ابراهیم و منطق مستحکم او را متحمل و پاسخگو باشند بنابر شیوه ظلمانیشان به ارعاب، تهدید و شکنجه متوسل شدند تا شاید بتواند ابراهیم را متوقف نمایند وى را به سنگسار شدن تهدید کردند، اما متوقف نشد تا هنگام نابودى بت و بت پرستى.
جباران شیوه اى سخت تر در پیش گرفتند و تصمیم به قتل یا آتش زدن او گرفتند (عده اى گفتند او را بکشید وعده اى گفتند در آتش بسوزانید) به هدف عملى کردن این تهدید دست به کار شدند هیزم فراوانى تهیه نمودند، آتشى را برافروختند، کوهى از آتش شعله ور شد، زبانه هاى آتش آن قدر گسترده شد که کسى را یاراى نزدیک شدن به آن نبود و نتوانستند ابراهیم را تا نزدیک آتش ببرند و او را در آتش بیافکنند، از این رو منجنیقى ساختند ابراهیم را درون آن گذاردند و به سوى آتش پرتاب نمودند، به واقع تصور این حادثه رعب انگیز و وحشتناک است اما گویا این انسان هاى قصى القلب، سوختن و ناله کشیدن وبالاخره خاکستر شدن انسانى جوان در برابر دیدگانشان تأثرآور و غم انگیز نبود، بلکه شاد و مسرور بودند که آن چنان مجازاتى کنند که دیگر راهیان حق را عبرت باشد.
در این قطعه تاریخى اوج قصاوت، شناعت و زشتى قومى ستمگر مشاهده مى شود. اما در سوى دیگر جوانى است به نام ابراهیم، و عطوف و مهربان، از این که آن قوم را در جهل و نادانى و بت پرستى مى بیند متأثیر مى شود و در فکر نجات آنها است، آنها را به پروردگار یکتا دعوت مى کند براى آنها دلیل و برهان مى آورد، اگرچه دلایلش روشن و خدشه ناپذیر بود اما آن قوم جاهل نپذیرفتند این جوان به فکر فرورفت منشأ فساد آن ها را بت دانست، وارد عمل شد و به هدف نشان دادن ماهیت بت ها، در یک عمل شجاعانه تمامى بت ها را شکست. جا داشت از مجازات این عمل مى ترسید و فرار مى کرد اما به هدفش نمى رسید (نشان دادن ماهیت پوچ بت ها) و با فرار این عمل قهرمانانه در هاله اى از ابهام باقى مى ماند. بنابراین شجاعانه ایستاد تا آن قوم امدند وى را بازخواست کردند و به محاکمه کشاندند، جا داشت از ترس مجازات به این عمل اعتراف نمى کرد زیرا مجازات این عمل از نظر آنان قطعا مرگ بود. اما شجاعانه به این عمل اعتراف کرد. تا بتواند بت پرستان را به محاکمه بکشاند و به آنها بگوید که پرستیدن بت ها احمقانه است اما آن قوم پاسخ قانع کننده اى به کلام مستحکم ابراهیم نداشتند مجازات مرگ را آن هم از بدترین شکل ممکن مرگ (سوختن در آتش) برایش معین نمودند.
باز جا داشت پس از تعیین حکم و مسلم شدن مجازات مرگ و برافروخته شدن آتش وى متوقف مى شد مى ترسید و اظهار ندامت و پشیمانى مى نمود تا نجات یابد اما کوچکترین ترس و ندامتى در چهره او دیده نشد او را در منجنیق قرار دادند و به سوى آتش پرتاب کردند «اوج ترس و وحشت متصور در همین لحظه است» که انسان فریاد استمداد سر مى دهد و به هر چیزى براى نجات متوسل مى شود اما ابراهیم باز چنین نکرد فریاد یارى سر نداد حتى تقاضاى استمداد ملائکه را رد کرد و خود را یک پارچه تسلیم رضاى حق نمود. تا رسیدن به آتش پابرجا ماند و بالاخره نصرف حق فرا رسید و آتش بر ابراهیم سرد شد در اینجا دقیقا اوج پیروزى باطل تبدیل به اوج پیروزى حق شد. در همان آتى که ستمگران بیداد فریاد شادى سر مى دادند و حق گویان فریاد آه و ناله. ورق برگشت، ستمگران در بهت و حیرت غیر قابل تحمل فرورفتند و گفتند: «ابراهیم نزد پروردگارش عزیز و گرامى است.» و در عین ناباورى مشاهده کردند ابراهیم پیروز شد آتش کوچکترین صدمه اى به وى نرساند، و ابراهیم پیروزى حق را در آغوش کشید و به ستمگران درس عبرتى داد که هیچگاه با حق و حقیقت مقابله نکنند که خداوند یگانه یاور آنها است.
آرى اى عزیز، اى جوان، اى کسى که شجاعت را برازنده خود مى دانى، و مى خواهى شجاعت ابراهیمى داشته باشى، بدان که شجاعت وسیله اى است براى رسیدن به حق و اثبات آن، و شجاعت در این غالب معنا و ارزش پیدا مى کند نه در غالب ستمگران و جباران و خون آشامان.

قدرتمند و آگاه

خداوند می فرماید: «و اذکر عبادنا ابراهیم و اسحاق و یعقوب أولى الایدى و الابصار؛ و به خاطر بیاور بندگان ما ابراهیم و اسحاق و یعقوب را صاحبان دستهاى نیرومند و چشم هاى بینا.» (ص/ 45)
«ید» و «بصر» وقتى قابل مدح و ستایش است که دست و چشم انسان باشند به علاوه در مواردى آن ها را استعمالش نمایند که آفریدگار آنها به آن جهت آفریده یعنى دست و چشم خود را در راه انسانیت خود به خدمت گرفته باشد به عبارت دیگر با دست، اعمال صالح انجام داده و به خلق خدا خیرى رسانده. و با چشم راه هاى عافیت و سلامت را از موارد هلاکت تمیز داده و توانسته بدین وسیله به حق برسد، نه این که با وجود،داشتن چشم، باز حق و باطل برایش مشتبه باشد. این که مى فرماید ابراهیم و... داراى دست و چشم بودند در حقیقت خواسته به کنایه بفهماند نامبردگان در طاعت خدا و رساندن خیر به خلق و نیز در بیناییشان در تشخیص اعتقاد و عمل به حق بسیار قوى بودند. و بالاخره این که خداوند ابراهیم را به صاحب ایدى و ابصار بودن مدح مى کند چون چشم داشتن آثار مهمى مانند: امام شدن، به امر خدا هدایت کردن و وحى خدا را گرفتن، دارد و افعالى مانند: زکات دادن، انجام خیرات، اقامه نماز و... از آثار دست داشتن است. یکى از مفسرین در جمله «اولى الایدى و الابصار» مستند به روایتى از امام باقر (ع) مى فرماید: «صاحب ایدى یعنى: نیرومندى در عبادت و صاحب ابصار یعنى: بصیرت داشتن در عبادت.» و بالاخره در بسیارى از آیات قرآن وقتى کلمه «ید و بصیر» را در مورد خداوند به کار مى برد به معناى قدرت و آگاهى گرفته مى شود و چه بسا مانعى وجود نداشته باشد که در این آیه شریفه نیز «اولى الایدى و الابصار» به معناى صاحبان قدرت و آگاهى باشد و قطعا قدرت اینها در اطاعت خدا و آگاهیشان در یافتن راه حق و هدایت گرى به آن بوده است. و به همین لحاظ داشتن قدرت و آگاهى صفاتى قابل مدح و ستایش هستند.

وظیفه شناس و عامل به وظیفه
خداوند می فرماید: «و ابراهیم الذى وفى؛ و ابراهیم، همان کسى که وظیفه خود را به طور کامل اداء کرد.» (نجم/ 37) کلمه «وفى» از ریشه «توفیه» به معناى: پرداخت حق، (صاحب حق) به تمام و کمال است و «توفیه» ابراهیم (ع) این بود که آن جناب حق بندگى را به تمام و کمال اداء کرد و در بهترین وجه بندگى نمود که خداى تعالى در ستایشش مى فرماید: «و اذا ابتلى ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن؛ و چون پروردگار ابراهیم را با صحنه هاى بیاموزد، او به طور کامل از عهده برآمد.» (بقره/ 124) بنابراین به تصریح قرآن کریم ابراهیم (ع) تمامى وظایفى را که از سوى خداوند بر عهده اش نهاده شده بود، به خوبى انجام داد، قطعا تا انسان وظیفه را نشناسد نمى تواند انجامش دهد، اگرچه همیشه وظیفه شناسى همراه با انجام آن نیست اما انجام وظیفه بدون شناخت امکان ندارد. پس اول باید وظایف را به خوبى شناخت سپس با کمک خداوند و با اراده اى مصمم و با تمام قدرت آن را انجام داد و از وسوسه هاى شیاطین دورى نمود.

صراحت لهجه [و شفافیت در بحث و مناظره]

خداوند می فرماید: «و اذقال ابراهیم لأبیه ءازر أتتخذ اصناما ءالهة إنى ارسک و قومک فى ضلال مبین؛ (به خاطر بیاورید) هنگامى را که ابراهیم به پدرش (عمویش) آذر گفت: آیا بت هایى را معبود خود انتخاب مى کنى؟ من، تو و قومت را در گمراهى آشکارى مى بینم.» (انعام/ 74)
نیز در آیه دیگر مى فرماید: «و تلک حجتنا ءاتینها إبراهیم على قومه؛ اینها دلایل ما بود که به ابراهیم در برابر قومش دادیم.» (انعام/ 83)
نیز در آیه دیگر مى فرماید: «قال لقد کنتم انتم و اباؤکم فى ضلال مبین؛ (ابراهیم) گفت: مسلما هم شما و هم پدرانتان در گمراهى آشکارى بوده اید.» (انبیاء/ 54)
نیز در آیه دیگر مى فرماید: «فانهم عدولى الا رب العالمین؛ همه آنها دشمن من هستند (و من دشمن آنها) مگر پروردگار عالمیان.» (شعراء/ 77)
حضرت ابراهیم (ع) در گفتگو با عمویش آزر با استفاده از عواطف سعى در هدایت وى داشت، اما هرگز این رابطه عاطفى سبب نشد آن جناب مطالب و عقایدش را در لفافه یا دو پهلو بیان نماید (به اصطلاح عامیانه گاهى به نعل بزند و گاهى به میخ) بلکه با صراحت کامل گمراهى عمو و قومش را ابراز نمود. و نیز در آیه دوم، تصریح مى کند، ما ابراهیم (ع) را به حجت ها و دلایلى روشن و آشکار در برابر قومش مسلح کردیم و قطعا حجت و دلیل چیزى نیست که به صورت دو پهلو بیان شود بلکه نیازمند صراحت است. در آیه سوم نیز (مانند آیه اول) آن حضرت با صراحت بسیار روشنى مى فرماید: «شما و پدرانتان در گمراهى آشکار بوده اید.»
و اما در آیه چهارم، صریحا دشمنى بتها را با خود و دشمنى خودش را با بتها اعلان مى دارد. در نتیجه، با استفاده از ظواهر آیات مذکور به دست مى آید که آن جناب از صراحت لهجه لازم براى ابزار عقیده اش برخوردار بود، و بیش از آن که بخواهد با کنایات و اشارات مطالب و عقایدش را عرضه نماید. به صورت صریح و روشن به بیان آنها مى پرداخت و هیچگاه مبتلا به ترس نشد تا در سخن گفتن دچار مشکل شود.

بردبار، دلسوز، متکى و متوکل برخدا
خداوند می فرماید: «ان ابراهیم لحلیم اواه منیب؛ همانا ابراهیم (ع) بردبار و دلسوز و بازگشت کننده (به سوى خدا) بود.» (هود/ 75) در مورد این آیه شریفه در ویژگى ششم توضیحات لازم داده شد و تنها در اینجا مى گوییم «حلیم» یعنى، بردبار و صبور، و «اواه» یعنى دلسوز و مهربان، و «منیب» یعنى کسى که به سوى خدا برمى گردد و به او اتکاء مى کند.

 بسیار صادق و راستگو:
خداوند می فرماید: «و اذکر فى الکتاب ابراهیم انه کان صدیقا نبیا؛ در این کتاب، ابراهیم را یاد کن که او بسیار راستگو و پیامبر (خدا) بود.» (مریم/ 41) ظاهرا کلمه «صدیق» مبالغه در صدق باشد، بنابراین صدیق کسى را گویند که در صدق مبالغه کند، یعنى آنچه را که انجام مى دهد، مى گوید، و آنچه را که مى گوید، انجام مى دهد، و میان گفتار و کردارش تناقضى نیست. ابراهیم (ع) چنین بود، وى در محیطى که یک پارچه بت پرست بودند، دم از توحید مى زد، با پدرش و قوم وى درافتاد با پادشاه بابل و ملتش رویارو شد و خدایان دروغین آنها را بشکست و بر آنچه مى گفت در عمل مقاومت و ایستادگى مى نمود تا آنجا که در آتش افکنده شده و باز از گفتارش بازنگشت و بالاخره از میان آن قوم کافر هجرت نمود.
در مورد معناى «صدیق» بعضى نیز گفته اند، مبالغه تصدیق است و معنایش این است که او حق را بسیار تصدیق مى کرد، هم به زیان و هم در عمل، این معنا اگرچه با آنچه که ابتداء گفتیم نزدیک است اما معنایى بعید است. «نبى» از ماده «نبأ» به معناى خبر است و انبیاء چون به وسیله وحى الهى از عالم غیب خبردار هستند و خبر مى دهند، آنها را «نبى» گرفته اند. اما بعضى دیگر در معناى «نبى» گفته اند از «نبوت» گرفته شده و به معناى «رفعت» است و انبیاء را به خاطر رفعت مقامشان «نبى» خوانده اند.

خوش برخورد و مهمان نواز

خداوند می فرماید: «هل أتیک حدیث ضیف ابراهیم المکرمین* اذخلوا علیه فقالوا سلاما قال سلام قوم منکرون* فراغ الى اهله فجاء بعجل سمین* فقربه الیهم قال الا تاکلون؛ آیا خیر مهمان هاى بزرگوار ابراهیم (ع) به تو رسیده است؟ در آن زمان که بر او وارد شدند و گفتند: سلام بر تو، او گفت: سلام بر شما که جمعیتى ناشناخته اید. سپس پنهانى به سوى خانواده خود رفت و گوساله فربه (و بریان شده اى را براى آنها) آورد. و نزدیک آنها گذارد (ولى با تعجب دید دست به سوى غذا نمى برند) گفت: آیا شما غذا نمى خورید؟» (ذاریات/ 24- 27) علاوه بر آیات فوق در دو سوره (هود/ 69- 70 و حجر/ 51- 52) دیگر به مهمانان ابراهیم (ع) تصریح مى فرماید که به اندازه آیات فوق مطلب را به صورت کامل متعرض نشده اند.
گفته شده ابراهیم (ع) بر آن شده بود که بدون مهمان غذا نخورد، و مهمان نوازى از خصایص آن جناب بود، اتفاقا چند روزى بدون مهمان ماند تا این که یک روز 12 جوان زیبا و خوش صورت بر او وارد شدند، آن حضرت که مى گویند در آن زمان 120 سال از سنش مى گذشت و همسرش ساره نیز 90 سال داشت در آن چند روز غذا نخورد تا این جوانان بر او وارد شدند، وى مهمانان را نمى شناخت اما طبق رسم معهودش به قصد پذیراى از آنها به نزد ساره رفت و گفت: «اى همسر عزیز، مهمانان عزیزى برایمان رسیده، چه چیز عزیزى دارى تا از آنها پذیرایى کنیم.» ساره گفت «گوساله اى که مانند فرزند برایم عزیز است موجود داریم آن را قربانى کن.» ابراهیم (ع) گوساله را قربانى و بریان نمود و سفره کرم خویش را نزد مهمانان گسترد و گوساله بریان شده را بر آن سفره قرار داد و بى درنگ بنابر رسم معهودش سر را به زیر انداخت و مشغول غذا خوردن شد تا مهمانان هم بدون خجالت مشغول غذا شوند.
ساره که از پشت درب نظاره گر سفره بود ابراهیم (ع) را صدا زد: «اى خلیل الله مهمانان تو چیزى نمى خورند.» ابراهیم (ع) سر بلند کرد و گفت: «چرا غذا میل نمى کنید؟» گفتند: «ما از فرشتگان و فرستادگان خدا هستیم که براى نجات لوط آمده ایم، و بر تو وارد شده ایم تا اولا: بیش از این بدون مهمان گرسنه نمانى و دیگر آن که تو را به فرزند "اسحاق و یعقوب" بشارت دهیم.» ابراهیم گفت «پس بهاى طعام مرا بدهید.» گفتند: «بهاى طعام چیست؟» گفت: «اول بگویید بسم الله الرحمن الرحیم و سپس الحمدلله رب العالمین بگویید.» جبرئیل گفت: «خدایت تو را به همین صفت خلیل خود گردانید.» چنان که از آیات به دست مى آید ملائکه «مهمانان گرامى» بر آن حضرت سلام کردند اما ابراهیم در یک برخورد زیبا گفت: «همیشه سلام بر شما» و از ظاهر جمله «قوم منکرون» به دست مى آید که وقتى آن حضرت مهمانان را دید پیش خودش گفت: «من اینها را نمى شناسم.»
کلمه «راغ» در «فراغ الى اهله» به این معنا است که انسان طورى از حضور حاضران برود که نفهمند براى چه مى رود و بعضى گفته اند به معناى رفتن پنهانى است. این مطلب نیز شاهد خوبى است براى خوش برخوردى و مهمان نوازى مناسب آن حضرت. از آیات قرآن در مورد مهمان نوازى حضرت ابراهیم (ع) چند نکته استفاده مى شود که مى تواند الگوى بسیار مناسبى براى تمامى انسان ها با هر دین و مذهبى باشد؛ که به اختصار عبارتند از:
الف) مهمان دارى و مهمان دوستى را براى خود لازم نموده بود و قصد و تصمیمش این بود که بدون مهمان هرگز غذا نخورد.
ب) آشنا یا غریب بودن مهمان هیچ تأثیرى در پذیرایى او نمى گذاشت.
ج) بهترین طعام هاى موجود در خانه را براى مهمانان مهیا مى نمود.
د) به گونه اى با مهمانان برخورد مى کرد که آنها خجالت زده نشوند مخصوصا هنگام غذا خوردن.

 


منابع :

  1. علی ابن ابراهیم قمی-تفسیر قمى- جلد 2 صفحه 123

  2. سید محمد صحفى-قصص قرآن- صفحه 291-290

  3. سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 17 ص 321-322، جلد 10 ص 487، جلد 12 ص 104، جلد 16 ص 184، جلد 15 ص 4-391، جلد 19 ص 74-72، جلد 14 ص 74-73

  4. حسین عمادزاده-تاریخ انبیاء- صفحه 309-308

  5. عین الله ارشادی- سیمای الگویی پیامبران در قرآن کریم

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/112947