مقامات و ویژگیهای حضرت یوسف علیه السلام (کرامات)

پیراهن بهشتی حضرت یوسف

در بعضی روایات آمده است که پیراهن یوسف صدیق (ع) پیراهنی بود که از بهشت آمده و به حضرت ابراهیم داده شده بود و ابراهیم (ع) با آن پیراهن از آتش نجات پیدا کرد و این پیراهن در خاندان ابراهیم بود تا به حضرت یوسف رسید و این پیراهن که بهشتی است می تواند نابینا را بینا کند.
استاد علامه طباطبایی می فرماید: «اثبات صحت این روایت دشوار است، زیرا هم از نظر سند و هم از لحاظ محتوا ضعیف است و بر فرض صحتش باید گفت که این روایت معنایی کنایه ای دارد و مراد از بهشتی بودن آن این است که از مخزن غیبی آمده است. وگرنه اثبات معنای ظاهری آن مشکل است نظیر آنچه درباره ی حجرالاسود آمده که از بهشت آمده است و معنای کنایه ای دارد.» اصولا هرچه در عالم طبیعت است، ریشه ی غیبی دارد: «و ان من شیء الا عندنا خزائنه وما ننزله الا بقدر معلوم؛ و هر چه هست، خزینه هاى آن نزد ماست و ما آن را جز به اندازه ى معین نازل نمى کنیم.» (حجر/ 21) ممکن است بعضی از اسرار غیب در مرحله طبیعت به صورتهای گوناگون تنزل کرده باشد، مثلا بدین صورت که از نشئه غیب، به صورت لباس امامت، رسالت، نبوت و تقوا درآید، نه پیراهن منسوج از مواد طبیعی، چنانکه لباس تقوا پوششی معنوی است که انسان را از هر تباهی حفظ می کند، نه پیراهنی که تار و پودش از نخ و پشم و کتان است.

برکات پیراهن یوسف

در سه مقطع تاریخی سه برکت از پیراهن یوسف صدیق دیده شد که منشأ همه این برکات بدن یوسف بود که در جوار رحمت روح پاکش قرار داشت: اول این که وقتی پیراهن آغشته به خون یوسف را برادران با چشم گریان به حضور یعقوب آوردند: «و جاؤا اباهم عشاء یبکون؛ و شامگاهان، گریان نزد پدر خود [باز] آمدند.» (یوسف/ 16)، شکل پیراهن نشان داد که اینها دروغ می گویند: «و جاؤا علی قمیصه بدم کذب؛ و پیراهنش را [آغشته] به خونى دروغین آوردند.» (یوسف/ 18)، زیرا اگر گرگ کسی را بدرد پیراهن وی سالم نمی ماند. این پیراهن که پیکر یوسف صدیق را می پوشاند از صداقت سهمی برده، شهادت صادقانه داد و دروغگویان را رسوا کرد.
دوم این که وقتی همسر عزیز مصر حضرت یوسف را تعقیب کرد و پیراهنش را از پشت پاره کرد و عزیز مصر را نزدیک در دید، دراین هنگام یوسف (ع) را متهم کرد و گفت: «ما جزاء من أراد بأهلک سوء؛ زن گفت: کیفر کسى که قصد بد به خانواده تو کرده چیست؟» (یوسف/ 25) در آن جا کسی گفت: «اگر پیراهن حضرت یوسف از جلو دریده شده معلوم می شود قصد تجاوز داشته و همسر عزیز مصر از خود دفاع کرده و جلو پیراهن او را گرفته و پاره کرده است، اما اگر از پشت سر دریده شده معلوم می شود یوسف خواسته بگریزد و آن زن از پشت سر دست انداخته و پشت پیراهن او را پاره کرده است.» این جا هم پیراهن یوسف صدیق شهادت صدق داد و مدعی کذب و افترا را رسوا کرد: «ان کان قمیصه قد من قبل فصدقت وهو من الکاذبین* و ان کان قمیصه قد من دبر فکذبت و هو من الصادقین* فلما رءا قمیصه قد من دبر قال انه من کیدهن ان کیدکن عظیم؛ اگر پیراهن او از جلو چاک خورده، زن راست گفته و او از دروغگویان است، و اگر پیراهن او از پشت دریده شده، زن دروغ گفته و او از راستگویان است. پس چون [شوهرش] دید پیراهن او از پشت چاک خورده است گفت: بى شک، این از نیرنگ شما [زنان] است، که نیرنگ شما [زنان] بزرگ است.» (یوسف/ 26- 28)
سوم این که، وقتی به فرمان آن حضرت پیراهن وی را برای درمان چشم نابینای یعقوب می بردند و بر چهره او افکندند، وی بینا شد: «اذهبوا بقمیصی هذا فألقوه علی وجه أبی یأت بصیرا؛ این پیراهن مرا ببرید و آن را بر چهره پدرم بیفکنید [تا] بینا شود.» (یوسف/ 93) و این از کرامات یوسف صدیق بود.

خصوصیات اخلاقى و شخصیتى حضرت یوسف (ع)

خداوند می فرماید: «و قال الملک ائتونى به فلما جاءه الرسول قال ارجع الى ربک فسئله ما بال النسوة التى قطعن ایدیهن ان ربى بکیدهن علیم؛ پادشاه گفت: او را نزد من آورید. ولى هنگامى که فرستاده او نزد وى [= یوسف] آمد گفت: به سوى صاحبت بازگرد و از او بپرس ماجراى زنانى که دست هاى خود را بریدند چه بود؟ که خداى من به نیرنگ آنها آگاه است.» (یوسف/ 50) نکات بسیار مهم و ارزنده اى در مورد خصوصیات اخلاقى و شخصیتى آن حضرت در آیه شریفه با کنایه و صراحت به چشم مى خورد که عبارتند از:
1- تبلور عظمت و رهگشا بودن آن جناب، در کلام، گفتار و رأى مدبرانه اش. بسیار واضح و روشن است که خبردادن یوسف از پیش آمدن سال هاى قحطى پى در پى، خبر وحشت زایى بوده و راه علاجى هم که نشان داده از خود خبر عجیب تر بوده و شاه را که معمولا نسبت به امور مردم اهتمام و شؤون مملکت اعتناء دارد سخت تحت تأثیر قرار داده و او را به وحشت انداخته لذا بى درنگ دستور مى دهد تا او را حاضر کنند تا حضورا با او گفتگو کند و به آنچه که گفته است بیشتر آگاه گردد. عظمت کلام و رأى آنقدر بود که جلالت گوینده آن را نشانگر شد به اندازه اى که شاه احساس کرد وجود چنین انسانى بزرگ در زندان خسارت عظیم است پس دستور داد بلافاصله او را آزاد کنید و به نزد من بیاوریدش تا از این سرمایه استفاده کنم و در جاى دیگر گفت او را از خواص و نزدیکان خود قرارش دهم. از این ویژگى به این شکل باید استفاده کرد که انسان هرگز بدون راهنمایى عقل و بدون استعانت از خالق خود نباید سخن بگوید و به سخن خود به مانند طلا بنگرد، از این سرمایه در جایى استفاده کند که هم خود و هم دیگران منتفع گردند، کلام مى تواند انسان را به عالى ترین درجات برساند و نیز مى تواند، سر انسان را به باد فنا دهد و منجر به هلاکت و نابودى خود یا دیگران شود.
2- عزت طلبى: انسان باید خواهان عزت و کرامت و حرمت خود و دیگران باشد، آیه شریفه بیانگر این ویژگى براى آن حضرت است چنان که مى فرماید: «قال الملک ائتونى به؛ شاه دستور آزادى یوسف را صادر کرد» اما یوسف (که مانند هر زندانى دیگر طالب آزادى است) وقتى خود را آزاد دید به زبان حال گفت من آزادى باعزت مى خواهم، گرچه شاه او را عفو و دستور آزادیش را صادر نموده بود و بالاتر اینکه خواستار گفتگوى مستقیم با او و کسب رهنمون از او شده بود اما در عین حال به او به عنوان یک زندانى متهم به عمل زشت نگاه مى کرد که مورد عفو شاهانه قرار گرفته. و این مطلب براى یوسفى که آزادى را همراه با عزت و پاکى مى خواهد قابل قبول نبود از این رو از فرمان شاه مبنى برآزادیش سرپیچى کرد و به فرستاده شاه گفت: «ارجع الى ربک فسئله ما بال النسوة التى قطعن ایدیهن؛ نزد صاحبت برگرد و بپرس داستان زنانى را که دست هاى خود را بریدند چه بود و چرا بریدند؟» در این گفتار گرچه مطلب اصلى رسیدگى به اتهامى بود که زلیخا به یوسف زده و یوسف از شاه خواستار رسیدگى و داورى به حق ما بین آنها بود، و اینکه به چه جرمى او را در این مدت طولانى زندانى کرده اند.
اما در این گفتار ضمن رعایت ادب کامل نسبت به همسر عزیز مصر هیچ اسمى از او به میان نیاورد و هیچ بدگویى و حرف هاى گوشه دارى به او نزد، و به صورت غیر مستقیم سرنخ را به دست شاه داد و گفت تحقیق نمائید ماجراى زنانى که دست خود را بریدند چه بوده؟ و درواقع آنها را به شهادت به نفع خود دعوت نمود. تا برائت و پاکى وى براى شاه ثابت شود و بداند که مراوده با زلیخا و یا مراوده با هر زن دیگرى که به وى نسبت داده اند به صورت یک طرفه بوده و هرگز از سوى یوسف نسبت به آنها میلى نبوده و نیز عشق عظیم و وصف نشدنى آن زنان نسبت به یوسف براى شاه روشن شود و نیز روشن شود که یوسف چه شخصیت صبور و بردبارى است که در برابر آن همه عشاق سر فرود نیاورده و عصمت و پاک دامنى خود را حفظ نموده و نیز روشن شود که یوسف به خاطر پاک دامنیش زندانى شده، و زندان کردن او چه گناه نابخشودنى بوده است. تا معلوم شود که یوسف نیازمند عفو است یا آنها که او را زندانى کرده اند؟
بنابراین آن حضرت به دلایلى که بعضا قابل درک است تقاضاى تحقیق و تفحص و داورى عادلانه از شاه نمود قبل از آنکه از زندان خارج شود؛ اول اینکه چرا باید افراد بى گناه زندانى شوند و بى هیچ دلیلى متهم گردند. دوم، از اتهام ضد اخلاقى و ناجوانمردانه زلیخا و حامیان او تبرئه شود. سوم، ثابت شود که یوسف نیازمند عفو نیست زیرا که گناهى مرتکب نشده بلکه یوسف باید کسانى را که ظالمانه او را به زندان انداخته اند عفو نماید. و دلایل از این قبیل که قابل درک است.
3- حفظ حرمت دیگران در آنجا که مى خواهد از خود رفع اتهام نماید: با سخنى بسیار حساب شده فرمود: «فسئله ما بال النسوة التى قطعن ایدیهن» در این سخن ضمن اینکه شاه را متوجه بى گناهى خود مى کند و راه تحقیق و تفحص مناسب را به او نشان مى دهد شخص خاصى را هم متهم نمى سازد.
4- حلم و بردبارى: آن حضرت، اولا در برابر وسوسه هاى شیطانى زلیخا و سایر زنان استقامت ورزید، ثانیا، پس از تحمل سالیان طولانى مشقت و غربت زندان، در برابر عفو شاه و قبل از آن به هنگام مراجعه شاه براى تعبیر خواب، ضمن احساس وظیفه نسبت به جامعه علاوه برتعبیر خواب راه علاج را نیز مشفقانه بیان کرد و شروع به گله گذارى نکرد که شما سالیان درازى است که مرا زندانى کرده اید اما حالا با کمال وقاحت از من کمک مى خواهید!!

راه و روش اخلاقی حضرت یوسف

از قرآن کریم استنباط می شود که آغاز سیر و سلوک یوسف (ع) از جذبه بوده است و جذبه او از رؤیای صادق وی که جزئی از اجزای نبوت است، نشئت گرفته است یعنی اول واقع را دید، بعد به راه افتاد. گرچه برخی از انبیا ابتدا سالک بودند و بعد مجذوب شدند، اما بعضی چون عیسی و یحیی (ع) اول برایشان واقع مکشوف می شود و بعد راه را ادامه می دهند؛ چنانکه خدای سبحان، در دوران کودکی به عیسی و یحیی حکم نبوت عطا کرده است. سخن عیسی (ع) در کودکی این است که: «انی عبد الله اتینی الکتاب وجعلنی نبیا؛ گفت منم بنده خدا به من كتاب داده و مرا پيامبر قرار داده است.» (مریم/ 30) و درباره ی یحیی (ع) چنین آمده است: «و اتیناه الحکم صبیا؛ از كودكى به او نبوت داديم.» (مریم/ 12)
ولی درباره ی حضرت یوسف (ع) می فرماید: «و لما بلغ اشده اتیناه حکما و علما؛ وقتی به سن رشد رسید ما به او حکم نبوت عطا کردیم.» (یوسف/ 22) حضرت یوسف در همان دوران کودکی بارقه ای از نبوت که رویای صادق است، نصیبش شد (نه همانند حضرت عیسی در گهواره) و وقتی برادرها خواستند او را به چاه بیندازند نیز، خداوند از راه وحی او را آگاه ساخت که تو سالم می مانی و این جریان را به اطلاع آنها خواهی رساند: «و اوحینا الیه لتنبئنهم بأمرهم هذا وهم لا یشعرون؛ به او وحى كرديم كه قطعا آنان را از اين كارشان در حالى كه نمى‏ دانند با خبر خواهى كرد.» (یوسف/ 15)
این وحی هم در دوران نوجوانی نصیب یوسف صدیق شده است. پس جریان یوسف صدیق از این نظر که در آغاز سیر و سلوک کشف و شهود نصیبش شد، همانند سیره ی یحیی و عیسی (ع) است، گرچه خدای سبحان نبوت را وقتی بالغ شد به او عطا کرد، اما طلیعه این حکم و علم را در دوران جوانی به او عطا کرد. پس از آن کشف، یوسف (ع) به جایی رسید که جزو بندگان مخلص شد و چنین انسانی گرچه مستجاب الدعوه است، لیکن دعایش برای صیانت دین است نه برای حفظ شخص خود، مگر آن که حفظ دین متوقف بر حفظ شخص باشد. چنانکه در مقابل کید زنان مصر به عنوان یک نیایش می گوید: «خدایا چون زندان برای حفظ دین توست من آن را می پذیرم، اما کید زنهای مصر را از من دور کن.» خداوند هم دعایش را مستجاب کرد: «و الا تصرف عنی کیدهن اصب الیهن واکن من الجاهلین* فاستجاب له ربه فصرف عنه کیدهن انه هو السمیع العلیم؛ گفت پروردگارا زندان براى من دوست‏داشتنى ‏تر است از آنچه مرا به آن مى‏ خوانند و اگر نيرنگ آنان را از من بازنگردانى به سوى آنان خواهم گراييد و از [جمله] نادانان خواهم شد پس پروردگارش [دعاى] او را اجابت كرد و نيرنگ آنان را از او بگردانيد آرى او شنواى داناست.» (یوسف/ 33- 34)
قرآن کریم در این قصه الگو ذکر می کند و بر این اساس کسی که برای صیانت نفس خود از خدای سبحان خالصانه مسئلت کند و به او پناهنده شود دعایش مستجاب خواهد شد.

نمونه ای از کرامات اخلاقی حضرت یوسف

یکی از کرامات اخلاقی یوسف این است که هنگام گرو گرفتن برادرش به اتهام دزدی، وقتی برادرها گفتند: وی برادری داشت که او نیز سارق بود و این برادر همانند اوست، یوسف این اتهام ناروا را شنید، ولی آن را افشا نکرد: «قالوا ان یسرق فقد سرق اخ له من قبل فأسرها یوسف فی نفسه ولم یبدها لهم قال انتم شر مکانا والله اعلم بما تصفون؛ گفتند اگر او دزدى كرده پيش از اين [نيز] برادرش دزدى كرده است‏ يوسف اين [سخن] را در دل خود پنهان داشت و آن را برايشان آشكار نكرد [ولى] گفت موقعيت‏ شما بدتر [از او]ست و خدا به آنچه وصف مى ‏كنيد داناتر است.» (یوسف/ 77)
او اتهام ناروا نسبت به خود را افشا نکرد و این کرامت اخلاقی را داشت که راز نهانی برادرها را فاش و آنها را رسوا نکند. آنگاه که پدر و مادرش با همه ی برادرها به حضور وی آمدند و در پیشگاه او خضوع کردند نیز، به برادران گفت: «لا تثریب علیکم الیوم؛ امروز با این که همهی قدرتها در اختیار من است بر شما سرزنش و توبیخی نیست.» (یوسف/ 92)
زیرا زکات قدرت، گذشت است. این گونه رفتارها نشانه ی ملکات برجسته ی کسانی است که با کشف و شهود و یا سلوک مستمر به این مقام منیع راه یافته اند. خدای سبحان همان طور که کارهای یوسف صدیق را به خود نسبت داده، می فرماید: «کذلک کدنا لیوسف؛ اين گونه به يوسف شيوه آموختيم.» (یوسف/ 76) ما برای این که یوسف (ع) بتواند با قوانین مصر برادر خود را نزد خود حاضر کرده، به وصال یکدیگر نایل شوند، این نقشه را کشیدیم و به او یاد دادیم تا آن پیمانه را در بار برادرها بگذارد، آنگاه اعلام کننده بگوید: «ایتها العیر انکم لسارقون؛ بانگ درداد اى كاروانيان قطعا شما دزد هستيد.» (یوسف/ 70) همچنین به یوسف صدیق اجازه می دهد که خود را مظهر بعضی از اسمای تامه خدای سبحان بداند: «الاترون انی اوفی الکیل و أنا خیر المنزلین؛ مگر نمى بینید که من پیمانه را تمام مى دهم و من بهترین میزبانانم.» (یوسف/ 59)
"خیرالمنزلین" از اسمای حسنای خدای سبحان است که حضرت نوح (ع) نیز آن را به خدا نسبت می دهد. وقتی طوفان منطقه ی وسیعی را زیر پوشش گرفت، خدای سبحان به نوح (ع) فرمود: «فإذا استویت انت ومن معک علی الفلک فقل الحمد لله الذی نجینا من القوم الظالمین* وقل رب انزلنی منزلا مبارکا و انت خیر المنزلین؛ بگو: پروردگارا! در هنگام نزول، مرا در جای امنی فرود آور، چون تو بهترین نازل کننده ای و به منزل خوب مأوا می دهی.» (مؤمنون/ 28- 29) مشابه این تعبیر را یوسف صدیق به اذن خدا درباره ی خود کرده، می فرماید: «وانا خیر المنزلین»، یعنی من مظهر خیرالمنزلینم و از این رو بهترین پذیرایی کنندگان افراد نازلم.
کرامت اخلاقی یوسف بار دیگر به این صورت تجلی می کند که وقتی همه برادران و نیز پدر و مادر به حضور او آمدند و آنها را تکریم کرد در مراسم ستایش و شکرگزاری خداوند می گوید: «وقد احسن بی اذ اخرجنی من السجن"، یوسف100 خداوند به من احسان کرد و مرا از زندان بیرون آورد. نمی فرماید: مرا از چاه بیرون آورد، تا مبادا برادرها شرمنده شوند. از جریان به چاه انداختنش نیز به لطیف ترین تعبیر یاد می کند و می فرماید: شیطان بین من و برادرانم رخنه و تباهی ایجاد کرد: «من بعد ان نزغ الشیطان بینی و بین اخوتی؛ پس از آن که شیطان میان من و برادرانم را بر هم زد.» (یوسف/ 100)
سعه صدر و عفو جمیل، لطیف ترین کرامتی است که انسان نمونه به آن متصف است.از آن جا که خداوند لطیف است کارها را با لطافت انجام می دهد، چنانکه درباره ی یوسف (ع) کسی گمان نمی کرد او بتواند از زندان و چاه رهایی یافته و به اوج عزت و عظمت برسد. درباره ی تأمین روزی موی منان نیز تعبیر به لطف شده است: «الله لطیف بعباده یرزق من یشاء وهو القوی العزیز؛ خدا نسبت به بندگانش لطف دارد، هر که را بخواهد روزى مى دهد و اوست نیرومند شکست ناپذیر.» (شوری/ 19) خداوند بندگان را لطیفانه اداره می کند و طوری روزی می رساند که کسی نمی داند، چنانکه موسای کلیم به امید "نار" رفت ولی "نور" نصیبش شد و ملکه سبأ به امید مبارزه و پیروزی مادی رفت اما اسلام که بهترین رزق کریم است نصیبش شد و ساحران فرعون به امید پیروزی بر موسای کلیم حرکت کردند ولی اسلام نصیبشان شد.
حضرت یوسف همه ی این کارها را از خدای سبحان می داند، نمی گوید من خود رنج کشیدم و با شکیبایی به این مقام راه یافتم. خاصیت مشاهده ی ربوبیت حق در جهان این است: «رب قد اتیتنی من الملک وعلمتنی من تأویل الاحادیث فاطر السموات والارض انت ولی فی الدنیا والآخره توفنی مسلما و ألحقنی بالصالحین؛ خدایا این ملک را تو به من دادی، تو تأویل احادیث را به من آموختی. نظام کیهانی مفطور توست و هر مفطوری باید به فاطرش گرایش داشته باشد. تو در نشئه ی کنونی و نشئه آینده ولی منی و من تحت ولایت توام. اکنون که همه ی این نعم را دادی توفیق آن را بده که من مسلمان بمیرم.» (یوسف/ 101)

عمل به وصیت پدر

یوسف (ع) در مهمترین دوران زندگی متوجه عمل به وصیت ابراهیم و یعقوب (ع) بود، زیرا آنان به فرزندان خود وصیت کرده بودند که با اسلام بمیرند: «و وصی بها ابراهیم بنیه و یعقوب یا بنی ان الله اصطفی لکم الدین فلا تموتن الا وأنتم مسلمون؛ و ابراهيم و يعقوب پسران خود را به همان [آيين] سفارش كردند [و هر دو در وصيتشان چنين گفتند] اى پسران من خداوند براى شما اين دين را برگزيد پس البته نبايد جز مسلمان بميريد.» (بقره/ 132)
از این رو حضرت یوسف در این حال تقاضای مرگ نکرده است، بلکه از خداوند می خواهد او را مسلمان بمیراند و به صالحان ملحق کند. اگر چه برخی از اهل معرفت مانند قشیری می گوید: یوسف (ع) در حال رنج تقاضای مرگ نکرد، ولی در حال گنج یابی و وزارت درخواست مرگ کرد تا مبادا جلال و شکوه دنیایی رهزن وی شود، لیکن احتمال اول راجح است، گرچه توجه به وصیت در حال رفاه و قدرت بی نکته نیست. یوسف صدیق عرض می کند: خدایا نه تنها مرا مسلمان بمیران، بلکه مرا به صالحان ملحق کن. صالحان، پیش کسوتان ولایت و کسانی هستند که به مقصد رسیده اند و کسی که در بین راه است علاقه اش این است که به صالحان ملحق شود. کسی که عملش صالح باشد ولی در مقام ذات صالح نباشد ممکن است در بحبوحه خطر و در مقام تصمیم گیری بلغزد و اما انسانی که گوهر ذاتش صالح است، نه تنها به سوی بدی قدم برنمی دارد، بلکه خیال بد هم نمی کند، چون خیال هم شأنی از شئون ذات است، از این رو در قرآن بین "عملوا الصالحات" و "صالحین" فرق است.
البته یوسف دارای صلاح ذات و جزو صالحان بود، لیکن صالحان دارای درجاتند، از این رو بعضی از صالحان به بعض دیگر که اصلح هستند، ملحق می شوند یا درخواست لحوق به آنها را دارند: «و تلک حجتنا اتیناها ابراهیم علی قومه نرفع درجات من نشاء ان ربک حکیم علیم* و وهبنا له اسحق ویعقوب کلا هدینا ونوحا هدینا من قبل و من ذریته داود و سلیمن و ایوب و یوسف و موسی و هرون و کذلک نجزی المحسنین* و زکریا و یحیی و عیسی و إلیاس کل من الصالحین* و اسمعیل والیسع و یونس و لوطا و کلا فضلنا علی العالمین؛ آن حجت ما بود که به ابراهیم در برابر قومش دادیم. درجات هر کس را که بخواهیم فرا مى بریم، زیرا پروردگار تو حکیم داناست. و به او اسحاق و یعقوب را بخشیدیم، و همه را به راه راست درآوردیم، و نوح را از پیش راه نمودیم، و از نسل او داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسى و هارون را [هدایت کردیم] و این گونه، نیکوکاران را پاداش مى دهیم. و زکریا و یحیى و عیسى و الیاس را که همه از شایستگان بودند، و اسماعیل و یسع و یونس و لوط، که جملگى را بر جهانیان برترى دادیم.» (انعام/ 83- 86)

پارسایی و ساده زیستی یوسف (ع)

نقل شده که یوسف (ع) در هفت سال قحطی در مصر، غذای سیری نخورد. به او گفتند: «با این که خزائن مملکت در دست تو است چرا غذای سیر نمی‎خوری؟» در پاسخ فرمود: «اخاف ان اشبع فانسی الجیاع؛ می‎ترسم سیر شوم آن گاه گرسنگان را فراموش کنم.»


منابع :

  1. عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 7 صفحه 35-65

  2. محمدباقر مجلسی- حیوه القلوب- جلد 1 صفحه 250

  3. ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- ذیل آیات 30 تا 33 سوره یوسف- جلد 5 صفحه 243 و 244

  4. سایت اندیشه قم- مقاله عفت یوسف (ع)

  5. عین الله ارشادی- سیمای الگویی پیامبران در قرآن کریم

  6. حسین فعال عراقی- داستانهای قرآن و تاریخ انبیا در المیزان

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/113060