اجتماع ساحران و مبارزه عملی فرعون بر ضد موسی علیه السلام (ساحران)

اندرز موسی و نیرنگ فرعون

کوشش فراوانی که فرعون و دار و دسته اش با جمع آوری ساحران برای درهم کوبیدن موسی و هارون و معجزه حیرت انگیزش کرده بودند و تبلیغات زیادی که در مملکت مصر به راه انداخته و پول های گزافی که در این راه خرج کرده بودند، برای توده مردم نادان جای تردید باقی نگذاشته بود که دشمن دستگاه جبار فرعون شکست خواهد خورد و مانند گذشته باز هم پایه های حکومت ظالمانه او محکم خواهد شد. ظواهر امر نیز نشان می داد که پیروزی با ساحران است، تا جایی که خود آن ها نیز هنگامی که به میدان آمده و چشمشان به انبوه جمعیت طرف دار خود و بی کسی و غربت موسی افتاد و جادوهای خود را حاضر کردند، تردیدی در پیروزی خود ندیدند و گفتند: «و قالوا بعزة فرعون إنا لنحن الغلبون؛ سوگند به عزت فرعون که ما پیروزیم.» (شعراء/ 44)
اما کلیم خدا که به وعده پروردگار خویش دلگرم بود و این طواهر فریبنده تزلزلی در وی ایجاد نمی کرد، وقتی جمع ساحران و مردم مصر و شوکت خیره کننده فرعون را که با اطرافیان خود برای تماشای آن منظره آمده بود و در جایگاه مخصوص قرار داشتند مشاهده فرمود، ابتدا برای اتمام حجت و پند و اندرز آنان، حاضران را که جادوگران و فرعون نیز جزء آن ها بودند مخاطب ساخت و فرمود: «قال لهم موسی ویلکم لا تفتروا علی الله کذبا فیسحتکم بعذاب و قد خاب من افتری؛ وای بر شما! (متوجه باشید) به خدا دروغ نبندید که خداوند شما را به عذاب (سخت) نابود کند و هر که افترا و دروغ بندد نومید گردد و به مطلوب و هدف خود نرسد.» (طه/ 61)
این گفتار که از قلبی پاک سرچشمه گرفته بود و بلکه حقیقتی بود که موسی به صورت اندرز به آن ها قرموده بود، تزلزلی در اراده ساحران ایجاد کرد و به فکر فرو رفتند و شاید شیوه همه افرادی که به خدا و روز جزا اینان ندارند، همین باشد که چون از نظر روحی تکیه گاهی ندارند، همیشه در حال اضطراب و نگرانی هستند و با یک تذکر کوتاه که از جانب معتقدان به مبداء و معاد به آن ها داده می شود، تعادل هود را از دست می دهند و در کار خود متزلزل می گردند.
به هر صورت روحیه ساحران با این تذکر کوتاه و گفتار حق تضعیف شد و اختلاف و دو دستگی میان آن ها ایجاد گردید و گروهی از آن ها در کار خود مردد شدند و آثار نخستین شکست در طرفداران فرعون آشکار گردید. این خبر به گوش فرعون و دار و دسته اش رسید و برای جبران آن، دستور دار فورا جلسه ای سری تشکیل دهند و ساحران را در آن مجلس گرد آورند تا فرعون برای آن ها سخنرانی کند. وقتی ساحران حاضر شدند، فرعون و طرف دارانش به آن ها گفتند: «قالوا إن هاذان لساحران یریدان أن یخرجاکم من أرضکم بسحرهما و یذهبا بطریقتکم المثلی* فأجمعوا کیدکم ثم ائتوا صفا و قد أفلح الیوم من استعلی؛ اینان دو جادوگرند که می خواهند با جادو خویش شما را از سرزمینتان بیرون کنند و آیین نیک شما را از بین ببرند. تصمیمتان را قطعی کنید و با همدلی در یک صف به مبارزه با آنان برخیزید و بدانید که هر کس ‍ برتر شود رستگار (و پیروز) است.» (طه/ 63- 64)
فرعونیان در این جا باز هم از بی خبری و نداشتن رشد و آگاهی ساحران که توده ای از همان مردم نادان بودند استفاده نموده و آنان را در پیمودن راه باطل خویش محکم و پابرجا کردند و برای تحریک ساحران از غریزه مال دوستی و وطن پرستی و علاقه به ملیت و آیین نیاکانشان به نفع خویش بهره برداری کردند. نخست آن که گفتند: «موسی و هارون می خواهند با جادوی خویش شما را از سرزمینتان بیرون کنند، و دیگر آن که اینان می خواهند آیین مقدس و ملیت شما را از بین ببرند و بدین تربیب شما باید بیشتدین کوشش خود را کرده و کاملا همدل شوید و در یک صف به مقابله با آن دو قیام کنید.»

سحر ساحران و معجزه موسی (ع)

ساحران در برابر چشم هزاران نفر که شاید بر اثر جهل و نداشتن رشد اجتماعی، از اعماق دل پیروزی خود را آرزو می کردند، پیش آمدند و به موسی گفتند: «قالوا یاموسی إما أن تلقی و إما أن نکون أول من ألقی؛ تو ابزار سحرت را به کار می اندازی یا ما بیندازیم.» (طه/ 65) ساحران اختیار این را که او نخست عصای خود را بیندازد و یا ایشان سحرهای خود را به کار برند به موسی واگذار نمودند، چون به خیال خود آمادگی مقابله با او را داشتند، لذا گفتند: «اختیار با تو، اگر خواهی تو اول عصایت را بینداز، و اگر خواهی ما طنابها و چوبدستی های خود را به کار بریم.» و این خود یک نوع زرنگی است که انسان در برابر خصم خود را قوی و آماده، و خصم را ضعیف و خوار جلوه دهد.
فرعونیان نیز با این کلام خود به موسی (ع) فهماندند که نسبت به غلبه خود اطمینان دارند، علاوه بر اینکه رعایت ادب را هم کردند. موسی فرمود: «قال بل ألقوا؛ شما بیندازید.» (طه/ 66) و با این جمله ساحران همه ریسمان ها و عصاهایی را که قبلا آماده کرده بودند، بر زمین انداختند و در نظر موسی (و دیگران) به صورت مارهایی درآمد که راه می رفتند. منظره عجیبی بود، در صحرایی وسیع، ده ها و شاید صدها و هزارها ریسمان و چوب به صورت مارهایی درآمده و شروع به جست و خیز کردند. قرآن کریم می گوید: «دیدگان مردم را مسحور و ترسی در آن ها ایجاد کردند و سحری عظیم آوردند.»
خداوند در سوره اعراف می فرماید: «قال ألقوا فلما ألقوا سحروا أعین الناس و استرهبوهم و جاءو بسحر عظیم؛ گفت: شما بیفکنید. و چون افکندند، مردم را چشم بندی کردند و آنها را ترساندند و سحر بزرگی آوردند.» (اعراف/ 116) منظره به حدی وحشتناک بود که حضرت موسی نیز احساس ترس کرد و مختصر رعبی در دلش ایجاد شد، اما در همان حال، وحی خداوند آن برس اندک را نیز از دلش بیرون برد و بدو خطاب شد: «قلنا لا تخف إنک أنت الأعلی* و ألق ما فی یمینک تلقف ما صنعوا إنما صنعوا کید ساحر و لا یفلح الساحر حیث أتی؛ ای موسی! نترس که تو برتری. آن چه در دست راستت داری بیفکن که هر چه را اینان ساخته اند ببلعد، زیرا اینان نیرنگ جادوگری را ساخته اند و جادوگر هرجا باشد (یا هر چه بیاورد) رستگار (و پیروز) نخواهد شد.» (طه/ 68- 69)
در این جمله به منظور تایید و تقویت موسی (ع) او را از ترسیدن نهی می کند و نهی خود را تعلیل می کند به اینکه "تو برنده و غالبی" پس معنا این می شود که تو از هر جهت مافوق آنهایی و چون چنین است دیگر هیچ یک از نقشه های شوم آنان و سحرشان به تو کاری نمی کند، پس دیگر موجبی نیست که بترسی. «و ألق ما فی یمینک تلقف ما صنعوا» در این جمله موسی (ع) مأمور می شود که عصای خود را بیفکند تا همه آنچه را که آنها درست کرده بودند ببلعد و اگر عصا را به "آنچه در دست داری" تعبیر فرمود برای این است که این تعبیر لطیف تر و عمیق تر است، چون اشاره به این دارد که هیچ چیزی حقیقت ندارد مگر آنچه خدا می خواهد، و اگر خواست آنچه با دست موسی است عصا باشد عصا می گردد و اگر خواست مار باشد مار می شود و موسی از خود چیزی ندارد. و اما اینکه چرا از اژدها و مارهای آنان تعبیر "بما صنعوا؛ آنچه ساختند" کرد برای این بود که جنگ میان قدرت مطلق که دنبالش اراده ای است که موجودات در اینکه چه اسمی داشته باشند "عصا یا اژدها؟" و چه حقیقتی دارا باشند تابع آن هستند، و میان این جادوها که ساخته و پرداخته بشر عاجز و ناتوان است کیدی باطل بیش نیست، قرار گرفته بود، و معلوم است که "کلمة الله هی العلیا" و نیز معلوم است که "و الله غالب علی أمره" پس دیگر چه جای اینکه ترس به خود راه دهد!
در این جمله یعنی جمله "و ألق ما فی یمینک تلقف ما صنعوا" بیان می کند که موسی (ع) از نظر ظاهر نیز غالب خواهد بود هم چنان که ذیل آیه غلبه او را از نظر باطن و حقیقت می فهماند، چون باطل حقیقتی ندارد، و کسی که بر حق باشد سزاوار نیست از غلبه باطل بر حق خود بهراسد. «إنما صنعوا کید ساحر» این جمله تعلیل لفظی جمله "تلقف ما صنعوا" است و کلمه "ما" مصدریه و یا موصوله است و بیان به حسب حقیقت علو و غلبه آن جناب است برای اینکه آنچه آنان دارند کید ساحران است که حقیقتی ندارد و آنچه با موسی است معجزه و حقیقت محض است و معلوم است که حق غالب است و مغلوب نمی شود.
«و لا یفلح الساحر حیث أتی» این جمله به منزله کبرایی است برای صغرای "إنما صنعوا کید ساحر" و اثبات می کند که آنچه از سحر ساحر عاید او می شود خیالی است از تماشاگران، خیالی باطل و خالی از حقیقت، و معلوم است که در امر موهوم و خالی از واقعیت، فلاح و رستگاری حقیقی نیست.
پس جمله "و لا یفلح الساحر حیث أتی" نظیر آیه «إن الله لا یهدی القوم الظالمین؛ خداوند هیچگاه ستمگران را هدایت نخواهد کرد.» (انعام/ 144) و آیه «و الله لا یهدی القوم الفاسقین؛ خداوند گروه فاسقان را هدایت نمی کند.» (مائده/ 108) و امثال آنها است، و همه آنها از فروعات جمله «إن الباطل کان زهوقا؛ همانا باطل رفتنی است.» (اسری/ 81) و جمله «و یمح الله الباطل و یحق الحق بکلماته؛ و (بالأخره) خداوند باطل را از بین برده حق را به وسیله کلماتش به کرسی می نشاند.» (شوری/ 24) می باشند.
پس باطل همواره اموری را آرایش می کند و آن را به صورت حق جلوه می دهد و از سوی دیگر حق نیز همواره باطل را رسوا نموده و آنچه را که در برابر ناظران اظهار می دارد می بلعد، چیزی که هست یا به سرعت این کار را می کند و یا با قدری مهلت و کندی. پس مثل داستان موسی و سحر ساحران در تمام جنگ های بین حق و باطل یعنی هر باطلی که خودنمایی کند و هر حقی که آن را نابود سازد جریان دارد.

شکست فرعون و ایمان ساحران

موسی بی درنگ عصای خود را بیفکند و ناگهان به صورت اژدهایی عظیم درآمد و در چشم برهم زدنی همه آلات سحر و ابزار کار ساحران را بلعید. تماشاگران که آن اژدهای عظیم را با آن هیبت دیدند، از ترس پا به فرار نهادند و به گفته برخی از مورخان، صدها نفر زیر دست و پا رفتند و غوغای عظیمی برپا شد. مؤلف کتاب عرائس الفنون در اینجا اژدهای مزبور را به اوصافی دهشت انگیز توصیف کرده و از جمله آن که می نویسد: «عصای موسی به صورت اژدهایی درآمد که چهار پای کوتاه و سخت داشت و چون سرش را بلند می کرد، از بام خانه ها می گذشت. دم خود را بر هر چه می زد، آن را خرد کرده و می شکست و با پای خود سنگ های سخت را می شکست و هر چه زیر پای او قرار می گرفت، خرد می شد. چشمانش چون دو تنور آتش خود نمایی می کرد و از سوراخ های بینی اش باد زهرآگینی می وزید. میان دهانش دوازده ذراع بود و دندان هایی در دهانش دیده می شد.»
البته در هیچ تاریخ معتبری ذکری از این اوصاف به میان نیامده، ولی از مجموع آیات و روایاتی که رسیده معلوم می شود که اژدهای مزبور بسیار مهیب و وحشتناک بوده است.
در مبارزه حق و باطل مسلما حق بر باطل پیروز است. در این جا حق، معجزه موسی است که بر نیروی لایزال الهی تکیه زده و باطل، قدرت محدود بشری است که طبعا محکوم قدرت برتر خواهد بود. لذا به موسی خطاب آمد که عصایت را بیفکن در یک لحظه تمام این باطل های حق نما را می بلعد و تو در میدان مبارزه سر افرازی. او نیز افکند و در یک لحظه همه را بلعید، چنانکه می فرماید: «و أوحینا إلی موسی أن ألق عصاک فإذا هی تلقف ما یأفکون؛ و به موسی وحی کردیم که عصای خویش بیفکن. پس همان دم ساخته های آنها را [یک به یک] می بلعید.» (اعراف/ 117)
کلمه "أن" در "أن الق" تفسیریه است. و کلمه "تلقف" از ماده "لقف" و "لقفان" و به معنای چیزی را به سرعت گرفتن است. و "افک" به معنای گرداندن هر چیزی است از صورت اصلیش، و لذا به دروغ هم "افک" اطلاق می شود، در این آیه از چند جهت ایجاز و اختصار که خود یکی از نکات ادبی است به کار رفته، و تقدیر آن این است که: ما بعد از آنکه ساحران سحر خود را انداختند به موسی وحی فرستادیم که تو نیز عصای خود را بینداز، وقتی انداخت آنا به صورت مار بزرگی در آمده و شروع به بلعیدن سحرهای ساحران کرد.
در سوره شعراء می فرماید: «فألقی موسی عصاه فإذا هی تلقف ما یأفکون؛ پس موسی عصایش را انداخت و در دم هر چه را به صورت غیر واقعی ساخته بودند می بلعید.» (شعراء/ 45) "تلقف" از مصدر "لقف" است که به معنای بلعیدن به سرعت است و "یافکون" از افک است که به معنای برگرداندن هر چیزی است از وجهه اصلیش، و نشان دادن آن بر خلاف آنچه که هست و اگر سحر را افک خواند، به همین جهت است که سحر هر چیزی را از صورت واقعیش برمی گرداند و صورتی خیالی به آن می دهد.

آشکار شدن حق و باطل شدن سحر آنها

خداوند در سوره اعراف می فرماید: «فوقع الحق و بطل ما کانوا یعملون* فغلبوا هنالک و انقلبوا صاغرین؛ پس حقیقت ثابت شد و کاری که می کردند بر باد رفت. این جا بود که شکست خوردند و با خواری برگشتند.» (اعراف/ 118- 119)
جمله "فوقع الحق" در این آیه استعاره به کنایه است، زیرا حق را به چیزی تشبیه کرده که قبلا پا در هوا و معلق بود، و معلوم نبود بالأخره در زمین قرار می گیرد یا نه؟ لذا فرموده: حق واقع شد، و باطل شد آن سحری که کرده بودند. "فغلبوا هنالک و انقلبوا صاغرین" یعنی فرعون و اصحابش در آن مجمع عظیمی که همه مردم از هر طرف هجوم آورده بودند مغلوب شدند، و لفظ "هنالک" که برای اشاره به دور است اشاره به همین مجمع است. و جمله "و انقلبوا صاغرین" به این معنا است که فرعون و اصحابش بعد از آن عزتی که در اجتماع داشتند به حالت ذلت و خواری برگشت نمودند.

ایمان ساحران

در این وقت حق برای ساحران آشکار گردید و چنان تحت تأثیر معجزه موسی قرار گرفتند که بدون تأمل، پیش روی موسی به خاک افتاده و ایمان خود را به خدای موسی و هارون اظهار کردند و به عجز و زبونی خود در برابر قدرت الهی اعتراف نمودند.
خداوند در آیات مختلف قرآن از این ماجرا گزارش می دهد از جمله در سوره اعراف می فرماید: «و ألقی السحرة ساجدین* قالوا ءامنا برب العلمین* رب موسی و هرون؛ و ساحران [بی اختیار] به سجده افتادند. گفتند: ما به پروردگار عالمیان ایمان آوردیم. پروردگار موسی و هارون.» (اعراف/ 120- 122)
نفرمود ساحران خود را به سجده انداختند، بلکه فرمود ساحران به سجده افتاده شدند تا کمال تاثیر معجزه موسی و خیره شدن ساحران را برساند، تو گویی فرموده است وقتی عظمت معجزه را دیدند آنقدر دهشت کردند که بی اختیار به سجده در آمدند، به طوری که نفهمیدند چه کسی آنان را به حالت سجده در آورد، لذا خود را ناگزیر از ایمان به رب العالمین دیدند. و اینکه فرمود: "رب موسی و هارون" برای این است که دلالت کند بر اینکه ایمان به خدا توأم با ایمان به موسی و هارون است.
بعضی گفته و یا شاید بگویند: اینکه "رب العالمین" را به "رب موسی و هارون" توضیح داد برای رفع توهمی بوده که در اینجا به ذهن می رسد، توضیح اینکه فرعون داشت ادعای ربوبیت می کرد، و می گفت رب العالمین منم، و با چنین وضعی اگر فقط می گفتند: ما ایمان آوردیم به رب العالمین، ممکن بود کسی توهم کند که مقصودشان ایمان به فرعون است، لذا برای رفع این توهم مقصود خود را با جمله "رب موسی و هارون" توضیح دادند.
لیکن این وجه خیلی روشن نیست، برای اینکه بت پرستان اصلا قائل به رب العالمین یعنی کسی که حقیقت معنای این کلمه مالک و مدبر بلا واسطه جمیع اجزای عالم باشد نبودند، بلکه اجزای عالم و امور آن را در بین ارباب های مختلفی تقسیم نموده، و برای خدای تعالی تنها مقام "اله الآلهة" و "رب الأرباب" قائل بودند، نه اینکه هم رب ارباب باشد و هم رب مربوبهای آن ارباب. و ادعای فرعون بنابر حکایت قرآن که می فرماید: «أنا ربکم الأعلی؛ گفت پروردگار بزرگتر شما منم.» (نازعات/ 24) این بود که وی از جهت اینکه حوائج مردم آن هم تنها مردم مصر را برآورده می ساخت دارای مقام بلندتری است از سایر ارباب، نه اینکه ربوبیت تمامی عالم قائم به ذات او باشد، البته این را هم از نفهمی مردم بت پرست بعید نمی دانیم که مثل فرعون انسانی را پروردگار عالمیان بدانند، و لیکن می گوییم که اصول مذهب و ثنیت این نیست که شخصی را رب العالمین بدانند.
در سوره طه نیز به این موضوع اشاره شده و خداوند می فرماید: «فألقی السحرة سجدا قالوا ءامنا برب هارون و موسی؛ پس ساحران به سجده افتادند [و] گفتند: به پروردگار موسی و هارون ایمان آوردیم.» (طه/ 70) در این کلام حذف و ایجاز (کوتاه گویی) به کار رفته و تقدیر کلام چنین است: «فالقی ما فی یمینه فتلقف ما صنعوا فالقی السحرة؛ موسی آنچه در دست داشت انداخت، پس آنچه ساحران درست کرده بودند بلعید ناگزیر ساحران به سجده انداخته شدند.»
اینکه می بینیم تعبیر به "سحره؛ به سجده انداخته شدند" کرد که به اصطلاح ادبی صیغه مجهول است و به معلوم تعبیر نکرد و نفرمود: "به سجده افتادند"، به منظور اشاره به این نکته بوده که قدرت الهی آنان را ذلیل کرد، و خیره کنندگی نور و ظهور حق بی اختیارشان نمود، به طوری که گویی از خود اراده ای نداشتند، و شخصی دیگر ایشان را به سجده انداخت، بدون اینکه بشناسند او چه کسی بود و جمله "آمنا برب هارون و موسی" شهادتی است از ایشان به ایمان به خدا، و اگر ایمان خود را به پروردگار موسی و هارون نسبت دادند، برای این بود که هم به ربوبیت خدای سبحان شهادت داده باشند و هم به رسالت موسی و هارون (ع)، و جدا آوردن جمله "قالوا" بدون اینکه با "واو" و یا "فاء"، عطف به ما قبل شود، برای این است که جمله جواب از سؤال مقدر است، گویا شخصی پرسیده: چه گفتند؟ در جواب فرموده: "گفتند."


منابع :

  1. سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد ‏14 ص 249 - 251، 241، جلد ‏8 ص 271- 276

  2. جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 12 صفحه 87-98

  3. سيد هاشم رسولي محلاتي- تاریخ انبیاء

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/113242