ماجرای قتل جالوت به دست داود علیه السلام

بنی اسرائیل

بنی اسرائیل پس از یوشع بن نون دچار اختلاف و کشمکشی به تعبیر جامه تر دچار نافرمانی و معصیت الهی شدند و دشمنان آن ها همه در کمین بودند از این فرصت استفاده کرده و اندک اندک قسمتی از شهرها و زمین هایی را که در دستشان بود از آن ها گرفتند و افراد بسیاری از ایشان را در جنگ کشتند. بنی اسرائیل صندوق و تابوتی داشتد که بنابر برخی از روایات، طول و عرضش سه ذرع در دو زرع بود و به خاطر محتویات آن یا عوامل دیگر، خدای تعالی خاصیتی در آن نهاده بود که هرگاه به جنگ دشمنان می رفتند، آن را پیش ‍ روی لشکر خود می گذاشتند و همان موجب آرامش دل و پیروزی آنان بر دشمن می شد و حتی طبق پاره ای از روایات، با آن ها سخن می گفت و راه خیر و شر و صلاح و فساد آن ها را بدیشان یادآوری می کرد و شاید چنان که برخی احتمال داده اند، منظور این باشد که همان ایمانی که داشتند، موجب آرامش دل آن ها بود و قهرا سبب هدایت ایشان می گردید یا راه خیر و هدایت به دلشان الهام می شد.
بر اثر اختلاف، ظلم، سرکشی و گناهانی که میان بنی اسرائیل پیدا شد، کم کم شوکت و قدرتشان از دست رفته و دشمنان بر آن ها مسلط شدند و در یکی از جنگ ها آن تابوت مقدس نیز به دست دشمنان افتاد و روح افسردگی و شکست در آنان پدیدار شد و کارشان به جایی رسید که جالوت یکی از پادشاهان و دشمنان بنی اسرائیل آنها را به جزیه دادن و باج و خراج مجبور کرد و زبون و خوار گردانید. ضمنا چنان که علی بن ابراهیم در تفسیر خود از امام باقر (ع) روایت کرده و در برخی از تواریخ نیز آمده، تا آن زمان مقام پیامبری در بنی اسرائیل مخصوص به خاندان لاوی بود که خدای تعالی پیغمبران بنی اسرائیل را از میان فرزندان او انتخاب می فرمود و مقام پادشاهی در خاندان یوسف و فرزندان او بود و خداوند نبوت و سلطنت را برای آن ها در یک خاندان گرد نیاورده بود.

اشموئیل و طالوت
خدای تعالی از خاندان لاوی پیغمبری به نام اسموئیل یا شموئیل مبعوث فرمود آن پیغمبر الهی چنان که گفته اند، در طول چهل سال رنج و مشقت، توانست تا حدودی به وضع سیاسی بنی اسرائیل سر و سامانی بدهد و بیشتر آن ها را از بت پرستی و انحراف بازدارد. بنی اسرائیل برای جنگ با دشمنان و باز گرفتن سرزمین های از دست رفته و شوکت و عظمت خود، از وی خواستند پادشاهی برای آن ها تعیین کند تا با سرپرستی و فرمان او با دشمنان بجنگند و او از طرف خدای تعالی طالوت را برای ایشان تعیین کرد.

داستان طالوت و جالوت در قرآن

قرآن کریم این داستان را در سوره بقره آیات 246 تا 251 ذکر نموده است. داستان مزبور را خدای تعالی این چنین بیان فرموده است: «آیا داستان آن دسته از بزرگان بنی اسرائیل را پس از موسی نشنیدی که به پیغمبر خود گفتند: پادشاهی برای ما نصب کن تا در راه خدا کارزار کنیم. وی گفت: شاید وقتی کارزار بر شما نوشته (و مقرر) شود کارزار نکنید (و شانه از زیر بار فرمان الهی خالی کنید)؟ گفتند: چرا در راه خدا کارزار نکنیم با این که از دیار و فرزندان خود دور شده ایم، اما وقتی کارزار بر آنها مقرر شد، جز اندکی از ایشان (از جنگ با دشمن) روی بگردانیدند و خدا به کار ستمکاران دانا و آگاه است. پیغمبرشان به ایشان گفت: همانا خداوند طالوت را به پادشاهی شما نصب فرمود. آنها (به صورت اعتراض) گفتند: از کجا وی را بر ما پادشاهی باشد با این که ما به پادشاهی از او سزاوارتریم و او را وسعت مال نیست (و مال فراوان ندارد). پیامبرشان به آنها گفت: نشانه حکومت او این است که صندوق عهد را به سوی شما خواهد آمد.» (بقره/ 246- 248)
بدین ترتیب اسموئیل نشانه پادشاهی و فرمانروایی طالوت را برای ایشان بیان فرمود و پاسخ ایرادشان را نیز داد و طالوت پادشاه بنی اسرائیل شد. مورخان موضوع آمدن تابوت به نزد بنی اسرائیل را چنین نقل کرده اند که وقتی دشمنان بنی اسرائیل تابوت را از آنها گرفتند، به بتخانه خود آورده و در محلی گذاشتند. اما پس از چند روز دردی در گردن خود احساس کردند و دانستند که اثر همان تابوت است. به ناچار جای آن را تغییر دادند، اما هر جا تابوت را می بردند، بلا و مرگ و وبا در آن جا ظاهر می شد، از این رو در صدد برآمدند آن را به بنی اسرائیل بازگردانند و از نزد خود خارج کنند. به همین منظور آن را روی تختی گذاشتند و تخت را بر پشت دو گاو بستند و گاوها ر رها کردند تا این که فرشتگان الهی آمدند و گاوها را به سوی بنی اسرائیل سوق دادند و بدین ترتیب تابوت به نزد بنی اسرائیل بازگشت. بنی اسرائیل پس از مشاهده تابوت، اطاعت طالوت را گردن نهادند و آماده فرمان او شدند.
طالوت نیز آن ها را به جنگ جالوت برد. قرآن کریم ادامه داستان را این گونه نقل فرموده است: «و چون طالوت سپاهیانش را حرکت داد به آن ها گفت: خداوند شما را به نهری آزمایش می کند. هر کس از آن بنوشد از من نیست و هر کس از آن ننوشد از من است مگر آن کس که با دست خویش کفی برگیرد و (چون به نهر رسیدند) جز اندکی از ایشان (دیگران) از نهر نوشیدند.» (بقره/ 249) لشکریان طالوت که به قولی هشتاد هزار و به نقل دیگر هفتاد هزار نفر بودند، سخت تشنه شدند. طالوت به آن ها گفت: «سر راه شما نهر آبی است، اما هر کس بیش از یک مشت از آن بخورد پیرو من نیست و این آزمایشی است از جانب خدای تعالی تا فرمان برداری و نافرمانی شما معلوم شود.» هنگامی که به آب رسیدند، جز اندکی از آن ها که مطابق روایات سیصد و سیزده نفر بودند، بقیه به دستور طالوت عمل نکرده و هر چه توانستند از آن آب خوردند و همین سبب شد که بر تشنگی آن ها افزوده شود و سیراب نگردند و در روز کارزار نیز بی تابی و ترس خود را اظهار کنند و بگویند: «ما امروز طاقت جنگ با جالوت و سپاهیانش را نداریم.» ولی آن ها که به دستور عمل کرده و آب نخورده و اگر هم خوردند به جز مشتی از آب نیاشامیدند، تشنگیشان برطرف شد و در وقت جنگ نیز چابک و آماده کارزار شدند و انبوهی لشکر دشمن آن ها را مرعوب نساخت و گفتند: «چه بسیار گروه های اندک که به خواست خدا بر گروه های زیاد غلبه کرده و خدا پشتیبان صابران است. و از هدای تعالی نیز کمک طلبیده و عرض کردند: پروردگارا! به ما صبر و شایداری بده و بر گروه کافران پیروزمان گردان.» (بقره/ 249- 250) بدین ترتیب اهل اخلاص و اطاعت از نافرمانان نفاق پیشه ممتاز شده و طالوت دانست که جز اندکی از لشکریان وی، بقیه آن ها افرادی سست عنصر و ناپایدار هستند و در وفت آزمایش، باطن نافرمان خود را آشکار می سازند.

کشتن شدن جالوت به دست داود و پیروزی بنی اسرائیل

خداوند در سوره بقره می فرماید: «فهزموهم باذن الله وقتل داوود جالوت وءاتـه الله الملک والحکمة وعلمه مما یشاء ولولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الارض ولـکن الله ذو فضل علی العــلمین؛ پس به اذن خدا آنها را شکست دادند و داود جالوت را بکشت و خداوند او را پادشاهی و حکمت داد و از آنچه می خواست به وی آموخت. و اگر خدا بعضی از مردم را به وسیله بعضی دیگر نمی راند، حتما زمین تباه می شد ولی خدا به جهانیان نظر کرم دارد.» (بقره/ 251) دو لشکر به هم رسیدند و در برابر یک دیگر صف کشیدند. در میان سربازان طالوت سه برادر بودند که پدر پیری به نام ایشا داشتند و برادر کوچکی هم به نام داود. ایشا آن سه پسر را به همراه لشکریان طالوت به جنگ فرستاد، ولی برادر کوچکشان داود را برای چرانیدن گوسعندان و رفع احتیاجات خود نگه داشت، زبرا او کار آزموده برای جنگ نبود و ایشا فکر می کرد که داود دارای قدرت و نیروی کافی نیست که بتواند با لشکریان جالوت بجنگد. بعد از مدتی که ایشا دید جنگ طولانی و دشوار شده و کار لشکریان طالوت سخت گردیده است، داود را خواست و بدو گفت: «قدری خوراکی و غذا برای برادران خود ببر و در ضمن از اوضاع میدان جنگ اطلاع تازه ای برای من بیاور.» داود فلاخن خود را که معمولا هنگام چرانیدن گوسفندان همره برمی داشت تا جانوران را بدان دور کند و گوسفندان را به وسیله آن رام خویش گرداند، با خود برداشت و غذای برادران را گرفته به میدان جنگ آمد.
در راه که می رفت، چند سنگ نیز از زمین برداشت و با خود برد. در برخی از احادیث و هم چنین در کامل ابن اثیر نقل است هم چنان که می رفت، سنگ هایی او را صدا زده و گفتند: «ای داود! ما را برگیر و با خود ببر که ما برای کشتن جالوت آفریده شده ایم.» همین که وارد میدان شد، از سریازان طالوت شنید که از دلاوری و شجاعت جالوت سخن می گفتند و کار او را بزرگ می شمردند. داود به آن ها گفت: «چرا از هیبت جالوت ترسیده و کار او را بزرگ می شمارید؟ به خدا اگر من او را ببینم، به قتلش خواهم می رساند.» سربازان سخن او را به گوش طالوت رساندند و طالوت او را خواست و از وی پرسید: «نیروی تو چیست و چگونه خود را آزموده ای؟» داود گفت: «نیروی من چنان است که گاهی شیر درنده به گوسفندانم حمله کرده و گوسفندی را برگرفته و من به تعقیب شیر رفته و سرش را گرفته ام و با دست های خود فک بالا و پایین او را از هم شکافته و گوسفند را از دهانش بیرون کشیده ام.»
پیش از آن نیز خدای تعالی به طالوت وحی کرده بود که قاتل جالوت کسی است که وقتی زره تو را بر تن کند، به قامتش ‍ راست آید. در این وقت طالوت زره خود را خواست و بر تن داود پوشاند و دید که زره بر تن او راست آمد. این جریان سبب شگفتی طالوت و حاضران گردید و گفت: «امید است خدای تعالی به دست این جوان جالوت را بکشد و نابود گرداند.» چون روز دیگر شد و دو لشکر برابر هم قرار گرفتند، داود گفت که جالوت را به من نشان دهید و چون او را به داود نشان دادند، سنگی در فلاخن گذاشت و پیشانی او را هدف گرفته و سنگ را به سمت او پرتاب کرد. آن سنگ سر جالوت را از هم بشکافت، پس سنگ دوم و سوم را نیز رها کرد و جالوت را سرنگون ساخت و لشکریانش را درهم شکست. این موضوع سبب شد که نام داود بر سر زبان ها بیفتد و اندک اندک عظمتی پیدا کند و بنی اسرائیل وی را به فرمانروایی خود انتخاب کنند و خدای تعالی نیز او را به نبوت خویش برگزید.
در تواریخ و روایات اهل سنت آمده است که طالوت دختر خود را بدو داد و پس از آن به داود حسد برد و در صدد قتل وی برآمد، ولی خدای تعالی او را حفظ کرد. ولی این روایات قابل اعتماد نبوده و ساحت طالوت که خداوند او را به علم و حکمت ستوده و فرمانروایی بنی اسرائیل را به وی عنایت فرموده، مبرای از این سخنان است.

چگونگی کشته شدن جالوت به دست طالوت

در تفسیر این آیه گفته اند که در اینجا چگونگی کشته شدن آن پادشاه ستمگر به دست داود جوان و تازه کار در جنگ، تشریح نشده ولی همانگونه که در شرح داستان آمد با فلاخنی که در دست داشت، یکی دو سنگ آن چنان ماهرانه پرتاب کرد که درست بر پیشانی و سر جالوت کوبیده شد و در آن فرو نشست و فریادی کشید و فرو افتاد، و ترس و وحشت تمام سپاه او را فرا گرفت و به سرعت فرار کردند گویا خداوند می خواست قدرت خویش را در اینجا نشان دهد که چگونه پادشاهی با آن عظمت و لشگری انبوه به وسیله نوجوان تازه به میدان آمده ای آن هم با یک سلاح ظاهرا بی ارزش، از پای در می آید.
در تفسیر عیاشی از محمد حلبی از امام صادق (ع) روایت آورده که فرمود: «داود و برادرانش چهار نفر بودند، پدرشان هم که مردی سالخورده بود با ایشان زندگی می کرد، و او که از همه کوچکتر بود گوسفندان پدر را می چرانید و برادرانش در لشگر طالوت خدمت می کردند، روزی پدر داود او را صدا زد که پسرم بیا این طعام را که درست کرده ایم برای برادرانت ببر، تا علیه دشمنان خود نیرویی بگیرند. داود که جوانی کوتاه قد و کبود چشم و کم مو و پاک دل بود طعام را برداشته و به طرف میدان جنگ روانه شد، و در میدان جنگ صفوف لشگر را دید که به هم نزدیک شده بودند.» عیاشی از اینجا به بعد جریان را از ابی بصیر نقل می کند، ابی بصیر می گوید: «من از آن جناب شنیدم که می فرمود داود همین طور که می رفت به سنگی برخورد که آن سنگ داود را صدا زد و گفت: ای داود مرا بردار و با من جالوت را به قتل برسان، که خدا مرا برای کشتن وی خلق کرده است. داود آن سنگ را برداشته در توبره ای که سنگ "مقذاف" فلاخنش را در آن گذاشته بود (تا گوسفندان را با آن براند) انداخت و به راه افتاد تا داخل لشگر شد و شنید که همگی از خونخواری و قهرمانی جالوت تعریف می کردند، و امر او را عظیم می شمردند. داود گفت: چه خبر است که اینقدر او را بزرگ شمرده و خود را در برابرش باخته اید؟ به خدا قسم به محضی که با او روبرو شوم به قتلش خواهم رساند، مردم جریان او را به طالوت خبر دادند، و او را نزد طالوت بردند، طالوت گفت: ای پسر مگر تو چه نیرویی داری؟ و چه تجربه ای در امر کارزار اندوخته ای؟ گفت: همیشه شیر درنده به گوسفندان من حمله می کند و گوسفند مرا می رباید، او را تعقیب می کنم و سرش را به یک دست گرفته فک پائینش را با دست دیگر باز نموده گوسفندم را از دهانش می گیرم. طالوت به لشگریان گفت زرهی بلند برایم بیاورید، وقتی آوردند، آن را به گردن داود انداخت، زره تا زانوی داود را پوشانید، طالوت و سایر بنی اسرائیل از اینکه اولین زره به اندازه اندام او شد تعجب کرده طالوت گفت: امید است خدا جالوت را به دست او به قتل برساند.»
ابوبصیر می گوید: «وقتی صبح شد مردم گرد طالوت جمع شده، دو صف لشگر، روبروی هم قرار گرفتند، داود گفت: جالوت را به من نشان دهید، همین که او را دید آن سنگ را از توبره در آورد در فلاخن (مقذاف) گذاشت، و به سوی جالوت رها کرد، سنگ مستقیم بین دو چشم جالوت خورد، و تا مغز سرش فرو رفت، جالوت از اسب سرنگون شد، مردم فریاد زدند، داود جالوت را کشت، داود باید پادشاه ما باشد از آن به بعد دیگر فرمان طالوت را گردن ننهاده، داود را فرمانده خود کردند. و خدای تعالی "زبور" (کتاب داود) را بر او نازل کرد، و صنعت آهنگری به او آموخت و آهن را برایش نرم کرد، و به کوه ها و مرغان فرمان داد تا با او تسبیح بگویند.»
ابوبصیر می گوید: «احدی صوت داود را نداشت، داود هم چنان در بنی اسرائیل بود، و خود را از ایشان پنهان می داشت و خدای تعالی نیروی فوق العاده ای در عبادت به او داده بود.»

فلسفه کشته شدن جالوت به دست داود (ع)

خداوند در ذیل آیات سوره بقره که داستان کشته شدن جالوت به دست داود را بیان می کند، فلسفه جهاد را یاد آور می شود: «فهزموهم بإذن الله و قتل داود جالوت و ءاتئه الله الملک و الحکمة و علمه مما یشاء و لو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الأرض و لاکن الله ذو فضل علی العلمین؛ پس به اذن خدا آنها را شکست دادند و داود جالوت را بکشت و خداوند او را پادشاهی و حکمت داد و از آنچه می خواست به وی آموخت. و اگر خدا بعضی از مردم را به وسیله بعضی دیگر نمی راند، حتما زمین تباه می شد ولی خدا به جهانیان نظر کرم دارد.» (بقره/ 251) و آن اینکه اگر با ملتهای مفسد نبرد و مبارزه نشود، فساد روی زمین را فرا می گیرد. درست است درجهاد انسانهایی کشته می شوند، چه از طرف انسانهای با معنویت و چه از انسانهای تبهکار. ولی سرانجام جامعه از افراد آلوده پاک سازی می شود.
همه می دانند که منظور از فساد زمین، فساد سکنه زمین است، یعنی فساد اجتماع انسانی، البته اگر به دنبال فساد اجتماع، خود کره زمین هم فاسد شود، این فساد به تبع منظور آیه می شود، نه بالذات، و این خود یکی از حقایق علمی است که قرآن از آن پرده برداری کرده است. توضیح اینکه سعادت نوع بشر به حد کمال نمی رسد مگر به اجتماع و تعاون، و معلوم است که اجتماع و تعاون تمام نمی شود مگر وقتی که وحدتی در ساختمان اجتماع پدید آید، و اعضای اجتماع و اجزای آن با یکدیگر متحد شوند، به طوری که تمامی افراد اجتماع چون تن واحد شوند، همه هماهنگ با یک جان و یک تن فعل و انفعال داشته باشند، و وحدت اجتماعی و محل و مرکب این وحدت، که عبارت است از اجتماع افراد نوع، حالی شبیه به حال وحدت اجتماعی عالم مشهود و محل آن دارد. و ما می دانیم که وحدت نظام عالم نتیجه هماهنگی تاثیر و تاثری است که در بین اجزای عالم در جریان است، ساده تر بگویم نظامی که در عالم هست به این جهت برقرار است که بعضی از اجزای عالم بعضی دیگر را دفع می کند، و در جنگ و ستیزی که بین اسباب عالم است بعضی بر بعضی دیگر غلبه نموده و آن را از خود می راند، و آن بعض رانده شده هم تسلیم و رانده می شود، و اگر این زورآزمایی نبود عاملی که باید مغلوب شود، مغلوب نمی شد، اجزای این نظام هماهنگ و به هم مربوط نمی شد بلکه هر سببی به همان مقدار از فعلیت که خاص او است باقی می ماند، و در نتیجه هیچ جنب و جوشی جریان نمی یافت، و عالم وجود از کار می افتاد. نظام اجتماع انسانی نیز چنین است، اگر بر پایه تاثیر و تاثر و غلبه و دفع قرار نمی گرفت، اجزای این نظام به هم مرتبط نمی شد، و در نتیجه اصلا نظامی برقرار نمی گشت، و سعادت نوع باطل می شد.
به شهادت اینکه، اگر فرض کنیم که چنین دفعی در نظام بشر نمی بود، یعنی بعضی بر بعض دیگر غلبه ننموده و اراده خود را بر او تحمیل نمی کرد، آن وقت هر فردی از افراد اجتماع کاری که خودش می خواست می کرد، هر چند که با منافع دیگران منافات داشته باشد، (حال چه آن کار مشروع باشد و چه نامشروع، فعلا در مشروع و نامشروع بودن آن نظری نداریم) و آن دیگری نمی توانست او را از آن کار منصرف کرده و به کاری وادارد که منافی با منافع خودش نباشد، این وضع را در باره تمامی افراد در نظر بگیر، آن وقت خواهی دید که دیگر هیچ وحدتی بین اجزای اجتماع پیدا نمی شود، و اجتماعی هم که فرضا قبلا بوده متلاشی می گردد. و شاید همین حقیقتی که ما خاطر نشان کردیم، منظور از آیه شریفه: «و لو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الأرض» باشد، مؤید این احتمال ذیل آیه است که می فرماید: «و لکن الله ذو فضل علی العالمین» درحدیثی از امام صادق (ع) چنین آمده است: «تمنوا الفتنة ففیها هلاک الجبابره و طهارة الأرض من الفسقه».
فتنه در فرهنگ قرآن و حدیث کاربردهای مختلفی دارد:
1 ـ امتحان و آزمون: «إنما أموالکم و أولادکم فتنة؛ اموال شما و فرزندانتان صرفا (وسیله) آزمایشند.» (تغابن/ 15)
2 ـ شورشهای کور و فاقد اهداف الهی؛ چنانکه امیرالمؤمنین (ع) می فرماید: «کن فی الفتنة کابن اللبون لا ظهر فیرکب، و لا ضرع لها فیحلب؛ درشورشهای کور بسان بچه شتری باش که نه آنچنان قوی است که سوارش شوند و نه پستانی دارد که بدوشند.» (یعنی نه بارکش باش و نه شیر دهنده).
3 ـ انقلاب و نهضتهای زنده و هدف دار. مقصود از این واژه در حدیث امام صادق (ع) همین معناست که امروز در زبان عرب به آن «ثورة» می گویند. ما خود در انقلاب اسلامی ایران دیدیم که چگونه ستمگران نابود شدند و ایران اسلامی از لوث وجود فاسقان پاک گردید. چنانکه می فرماید: «و لو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الأرض؛ و اگر خدا بعضی از مردم را به وسیله بعضی دیگر نمی راند، حتما زمین تباه می شد.» (بقره/ 251)
یکی از برجستگی های عملی داود (ع) که قرآن کریم از آن به عظمت یاد می کند، مبارزه آن حضرت با جالوت و کشتن او بود: «و قتل داود جالوت» (بقره/ 251) اصل مبارزه با دشمن و انگیزه ها و اهداف آن، اوصاف مبارزین و نیز عوامل پیروزی، در سیره حضرت داود به طور روشن و با ذکر الگو تبیین شده است. صاحب "فصوص" گرچه در این باره می گوید: «ذکر خدا بالاتر از جهاد در راه خداست، زیرا جهاد باعث انهدام طرفین است، اما در "فتوحات" و موارد دیگر سر رجحان یاد حق بر جنگ، را به خوبی بیان کرده است. از این رو باید اذعان داشت که ذکر خدا گرچه دارای فضیلت است اما بعضی از کارها نیز خود ذکر خداست. جهاد آن است که ذاکران الهی ناسیان ذکر خدا را از بین برده تا به جای ناسیان، ذاکران حکومت کنند و ذکر به جای نسیان بنشیند.»
توضیح این که همان گونه که خدای سبحان "محیی" و "ممیت" است: «له ملک السموات و الأرض یحیی و یمیت؛ فرمانروايى آسمانها و زمين از آن اوست زنده مى كند و مى‏ ميراند.» (حدید/ 2) یک رزمنده حق پو، نیز مظهر "محیی" و "ممیت" خواهد بود؛ او از آن جهت که ناسیان الهی را، که خود و همچنین خدا را فراموش کرده اند، از بین می برد مظهر "ممیت" است و از آن جهت که حق را احیا و ذکر خدا را در جامعه منتشر میکنند مظهر "محیی" است. از این رو جهاد از ذکر خدا افضل است، نه بدین معنا که جهاد در مقابل ذکر خداست بلکه جهاد، ذکری بالاتر از سایر ذکرهاست و جهادی مقدس است که مایه «جعل کلمة الذین کفروا السفلی و کلمة الله هی العلیا؛ كلمه كسانى را كه كفر ورزيدند پست ‏تر گردانيد كلمه خداست كه برتر است و خدا شكست‏ ناپذير حكيم است.» (توبه/ 40) باشد.
اگر کسی بدین قصد جهاد کند که کلمه خدا را احیا و کلمه کفار را نابود و نازل سازد، این جهاد، ذکر خداست و اگر نماز، ستون خیمه دین را نگه می دارد جهاد، اصل تار و پود خیمه دین را تأمین می کند. بنابر این نمی توان به طور مطلق گفت: ذکر خدا از جهاد در راه خدا افضل است. البته جنگی که برای خدا نباشد، گرچه در آن ظالم کشته شود، چون هدف "کلمة الله هی العلیا" نیست از این نظر مرجوح، و ذکر حق راجح است.


منابع :

  1. سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 2 صفحه 452- 445

  2. عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 7 صفحه 259 و 252

  3. جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 12 صفحه 246

  4. ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد ‏2 صفحه 247

  5. عین الله ارشادی- سیمای الگویی پیامبران در قرآن کریم

  6. سیدهاشم رسولى محلاتى- تاریخ انبیاء

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/113297