فرضیه تثلیث در عقاید مسیحیان و نقد آن (قرآن)

تثلیث در آیات قرآن

در قرآن کریم در آیات مختلف به تصریح درباره تثلیث و اعتقاد نصارى به آن سخن گفته شده است:
1- «لقد کفر الذین قالوا إن الله هو المسیح ابن مریم؛ آنها که گفتند: خدا همان مسیح، پسر مریم است، مسلما کافر شدند.» (مائده/ 17)
2- «لقد کفر الذین قالوا إن الله ثالث ثلاثة؛ به تحقیق، کسانى که [به تثلیث قائل شده] گفتند: خدا سوم سه [خدا] ست، کافر شدند.» (مائده/ 73)
3- در آیه 171 سوره نساء مى فرماید: «ولا تقولوا ثلـثة انتهوا خیرا لکم انما الله الـه واحد سبحـنه ان یکون له ولد له ما فى السمـوت وما فى الارض وکفى بالله وکیلا؛ و مگویید: خدایان سه رکنند از این گفته باز آیید تا آن برایتان بهتر باشد جز این نیست که خدا معبود یگانه است. از آن که فرزندى داشته باشد پاک و منزه است. آنچه در آسمان ها و آنچه در زمین است، از آن اوست و خداوند به عنوان کارساز بس است.»
آنچه خداى تعالى در آیات فوق حکایت کرده، وجه مشترک بین همه مذاهبى است که بعد از عیسى بن مریم (ع) در نصرانیت پیدا شده و معنایى هم که براى سه تا بودن یکى کردیم را، افاده مى کند. اگر قرآن کریم به حکایت این قدر مشترک اکتفاء کرد، براى این بود که اشکالى که بر عقاید مسیحیان با همه کثرت و اختلاف که در عقائدشان هست وارد است و قرآن بدان احتجاج نموده، یک چیز و به یک تیره است.

بـطـلان فرضیه تثلیث در قرآن

قرآن به روشنی از فرضیه تثلیث انتقاد می کند و می فرماید: «یا أهل الکتاب لا تغلوا فی دینکم و لا تقولوا على الله إلا الحق إنما المسیح عیسى ابن مریم رسول الله و کلمته ألقاها إلى مریم و روح منه فآمنوا بالله و رسله و لا تقولوا ثلاثة انتهوا خیرا لکم إنما الله إله واحد سبحانه أن یکون له ولد؛ اى اهل کتاب! در دین خود غلو نکنید و درباره ى خدا جز حق نگویید. مسیح، عیسى ابن مریم فقط فرستاده ى خدا و کلمه او بود که آن را به مریم القا نمود و روحى از طرف او بود. پس به خدا و پیامبران او ایمان بیاورید و نگویید: [خداوند] سه تا است. بس کنید که براى شما بهتر است. خداوند فقط معبودى یگانه است او منزه است از این که فرزندى داشته باشد.» (نساء/ 171)
در این آیه، برهان ابطال تثلیث به روشنی آمده است و آن اینکه او از مادری به نام مریم متولد شده است و چگونه می تواند مقام الوهیت را به یکی از دو کیفیت یاد شده داشته باشد؟ چیزی که هست، مسیح کلمه خداست، همچنان که همه جهان کلمه خداست و برای روح و جان او مقام منیعی معتقد شد. تا آنجا که خدا آن را به خود نسبت داده و می گوید: «و روح منه» این نوع اضافه و انتساب، انتساب تشریفی و احترامی است، چنانکه می گویند: «بیت الله» بنابراین جمله «و کلمته القیها الی مریم و روح منه» و کلمه خدا، مخلوق اوست به عنوان مبدأ برهان نسبت به مسأله تثلیث، می باشد.
در این آیه و آیه بعد به تناسب بحثهایى که درباره اهل کتاب و کفار بود به یکى از مهمترین انحرافات جامعه مسیحیت یعنى "مسأله تثلیث و خدایان سه گانه" اشاره کرده و با جمله هاى کوتاه و مستدل آنها را از این انحراف بزرگ بر حذر می دارد. نخست به آنان اخطار مى کند که در دین خود راه غلو را نپویند و جز حق درباره خدا نگویند: «یا أهل الکتاب لا تغلوا فی دینکم و لا تقولوا على الله إلا الحق» مسأله "غلو" درباره پیشوایان یکى از مهمترین سرچشمه هاى انحراف در ادیان آسمانى بوده است، از آنجا که انسان علاقه به خود دارد، میل دارد که رهبران و پیشوایان خویش را هم بیش از آنچه هستند بزرگ نشان دهد تا بر عظمت خود افزوده باشد.
گاهى نیز این تصور که غلو درباره پیشوایان، نشانه ایمان به آنان و عشق و علاقه به آنها است سبب گام نهادن در این ورطه هولناک مى شود "غلو" همواره یک عیب بزرگ را همراه دارد و آن اینکه ریشه اصلى مذهب یعنى خداپرستى و توحید را خراب می کند، به همین جهت اسلام در باره غلات سختگیرى شدیدى کرده و در متون "عقائد" و "فقه" غلات از بدترین کفار معرفى شده اند. سپس به چند نکته که هر کدام در حکم دلیلى بر ابطال تثلیث و الوهیت مسیح (ع) است اشاره مى کند:
1- عیسى (ع) فقط فرزند مریم (ع) بود «إنما المسیح عیسى ابن مریم» این تعبیر (ذکر نام مادر عیسى در کنار نام او) که در شانزده مورد از قرآن مجید آمده است، خاطرنشان می سازد که مسیح (ع) همچون سایر افراد انسان در رحم مادر قرار داشت و دوران جنینى را گذراند و همانند سایر افراد بشر متولد شد، شیر خورد و در آغوش مادر پرورش یافت، یعنى تمام صفات بشرى در او بود چگونه ممکن است چنین کسى که مشمول و محکوم قوانین طبیعت و تغییرات جهان ماده است خداوندى ازلى و ابدى باشد. مخصوصا کلمه انما که در آیه مورد بحث آمده است به این توهم نیز پاسخ مى گوید که اگر عیسى (ع) پدر نداشت مفهومش این نیست که فرزند خدا بود بلکه فقط فرزند مریم بود!
2- عیسى (ع) فرستاده خدا بود (رسول الله)، این موقعیت نیز تناسبى با الوهیت او ندارد، قابل توجه اینکه سخنان مختلف مسیح (ع) که در اناجیل کنونى نیز قسمتى از آن موجود است همگى حاکى از نبوت و رسالت او براى هدایت انسانها است، نه الوهیت و خدایى او.
3- عیسى (ع) "کلمه" خدا بود که به مریم القا شد «و کلمته ألقاها إلى مریم» در چند آیه قرآن از عیسى (ع) تعبیر به "کلمه" شده است و این تعبیر به خاطر آن است که اشاره به مخلوق بودن مسیح (ع) کند، همانطور که کلمات مخلوق ما است، موجودات عالم آفرینش هم مخلوق خدا هستند، و نیز همانطور که کلمات اسرار درون ما را بیان مى کند و نشانه اى از صفات و روحیات ما است، مخلوقات این عالم نیز روشنگر صفات جمال و جلال خدایند، به همین جهت در چند مورد از آیات قرآن به تمام مخلوقات اطلاق "کلمه" شده است (کهف/ 109؛ لقمان/ 29) منتها این کلمات با هم تفاوت دارند بعضى بسیار برجسته و بعضى نسبتا ساده و کوچکند، و عیسى (ع) مخصوصا از نظر آفرینش (علاوه بر مقام رسالت) برجستگى خاصى داشت زیرا بدون پدر آفریده شد.

آفرینش

4- عیسى روحى است که از طرف خدا آفریده شد «و روح منه» این تعبیر که در مورد آفرینش آدم و به یک معنى آفرینش تمام بشر نیز در قرآن آمده است اشاره به عظمت آن روحى است که خدا آفرید و در وجود انسانها عموما و مسیح و پیامبران خصوصا قرار داد. گرچه بعضى خواسته اند از این تعبیر سوء استفاده کنند که عیسى (ع) جزئى از خداوند بود و تعبیر "منه" را گواه بر این پنداشته اند، ولى می دانیم که "من" در این گونه موارد براى تبعیض نیست بلکه به اصطلاح "من" نشویه است که بیان سرچشمه و منشا پیدایش چیزى می باشد.
جالب توجه اینکه در تواریخ می خوانیم: "هارون الرشید" طبیبى نصرانى داشت که روزى با "على بن حسین واقدى" که از دانشمندان اسلام بود مناظره کرد و گفت: «در کتاب آسمانى شما آیه اى وجود دارد که مسیح (ع) را جزئى از خداوند معرفى کرده.» سپس آیه فوق را تلاوت کرد، "واقدى" بلافاصله در پاسخ او این آیه از قرآن را تلاوت نمود. «و سخر لکم ما فی السماوات و ما فی الأرض جمیعا منه؛ آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است مسخر شما کرده و همه از ناحیه اوست.» (جاثیه/ 13) و اضافه کرد که اگر کلمه "من" جزئیت را برساند باید تمام موجودات زمین و آسمان طبق این آیه جزئى از خدا باشند، طبیب نصرانى با شنیدن این سخن مسلمان شد هارون الرشید از این جریان خوشحال گشت و به واقدى جایزه قابل ملاحظه اى داد.
به علاوه شگفت انگیز است که مسیحیان تولد عیسى (ع) را از مادر بدون وجود پدر دلیلى بر الوهیت او می گیرند در حالى که فراموش کرده اند که آدم (ع) بدون پدر و مادر وجود یافت و این خلقت خاص را هیچکس دلیل بر الوهیت او نمی داند! سپس قرآن به دنبال این بیان می گوید: اکنون که چنین است به خداى یگانه و پیامبران او ایمان بیاورید و نگوئید خدایان سه گانه اند و اگر از این سخن بپرهیزید، به سود شما است. «فآمنوا بالله و رسله و لا تقولوا ثلاثة انتهوا خیرا لکم» (نسا/ 171) بار دیگر تاکید مى کند که تنها خداوند معبود یگانه است «إنما الله إله واحد» یعنى شما قبول دارید که در عین تثلیث خدا یگانه است در حالى که اگر فرزندى داشته باشد شبیه او خواهد بود و با این حال یگانگى معنى ندارد. چگونه ممکن است خداوند فرزندى داشته باشد در حالى که او از نقیصه احتیاج به همسر و فرزند و نقیصه جسمانیت و عوارض جسم بودن مبرا است: "سبحانه أن یکون له ولد".
در آیه دیگر باز مسأله تثلیث را مطرح کرده و می فرماید: «لقد کفر الذین قالوا إن الله ثالث ثلثة و ما من إلاه إلا إلاه واحد و إن لم ینتهوا عما یقولون لیمسن الذین کفروا منهم عذاب ألیم؛ به تحقیق، کسانى که [به تثلیث قائل شده] گفتند: خدا سوم سه [خدا] ست، کافر شدند، و حال آن که هیچ معبودى جز خداى یکتا نیست. و اگر از آنچه مى گویند دست برندارند، حتما عذاب دردناکى به کسانى از ایشان که کافر شدند خواهد رسید.» (مائده/ 73)
"ثالث ثلاثة" یعنى یکى از سه چیزى که به ترتیب عبارتند از: 1- پدر 2- پسر 3- روح، یعنى کلمه الله بر هر یک از این سه چیز منطبق است، چون در ابواب مختلف انجیل ها زیاد به چشم مى خورد اینکه: اب، اله است، ابن، اله است و روح، اله است. و در همین انجیل ها است که: اله در عین اینکه یکى است سه چیز است، و مثال مى زنند به اینکه کسى بگوید: زید فرزند عمرو، انسان است، که در اینجا نیز یک چیز سه چیز است، زیرا در مثال بیش از یک حقیقت چیزى نیست، و در عین حال هم زید است و هم پسر عمرو و هم انسان، و غفلت کرده اند از اینکه این کثرت و تعددى که در وصف است اگر حقیقى و واقعى باشد لابد موصوف هم متعدد خواهد بود، کما اینکه اگر موصوف حقیقتا واحد باشد قهرا کثرت و تعدد اوصاف اعتبارى خواهد بود، و محال است که یک چیز در عین اینکه یکى است سه چیز باشد، عقل سلیم این معنا را نمى پذیرد.
عجیب اینجا است که بسیارى از مبلغین مسیحى به این حقیقت اعتراف کرده و درباره این عقیده که جزو اولیات دین مسیح است مى گویند: این مطلب از مسائل لا ینحلى است که از مذاهب پیشینیان به یادگار مانده، وگرنه به حسب موازین علمى درست در نمى آید. "و ما من إله إلا إله واحد" این جمله گفتار آنهایى را که مى گفتند: "إن الله ثالث ثلاثة" بدین صورت رد مى کند که ذات پروردگار متعال ذاتى است که به هیچ وجه پذیراى کثرت نیست، احدى الذات است، و در حالى هم که متصف به صفات کریمه علیا و اسماى حسنا مى شود در آن لحاظ هم متکثر نیست، و آن صفات چیزى را بر ذات او نمى افزایند، خود صفات هم که روشن است اگر به یکدیگر اضافه شوند موجب تعدد و تکثر در ذات نمى گردند، پس وقتى نه از ناحیه اضافه صفت به ذات و نه از ناحیه اضافه صفت به صفت تکثر نمى یابد، پس باید گفت خداى تعالى احدى الذات است، نه در عقل و نه در وهم و نه در خارج قابل انقسام و تکثر نیست، و نیز باید گفت خداى تعالى در ذات مقدسش چنان نیست که از دو چیز ترکیب یافته باشد، و هرگز نمى توان آن حقیقت را به چیزى و چیزى تجزیه کرد، و نیز نمى توان با نسبت دادن وصفى به آن جناب او را به دو چیز یا بیشتر تجزیه نمود، چگونه چنین امرى ممکن است؟!
حال آنکه هر چیزى را بخواهیم در عالم فرض و یا در عالم وهم و یا در عالم خارج به آن حقیقت بیفزائیم، او خود با آن چیز همراه است، و از آن جدا نیست. البته این را هم باید دانست اینکه گفته شد: خداى تعالى، واحد و هم احدى الذات است، مراد وحدت عددى که در سایر موجودات عالم داراى کثرتند به کار مى رود، نیست، خداوند متعال نه در ذات و نه در اسم و صفت به کثرت و نه به وحدت عددى متصف نمى شود، و چطور بشود؟ و حال آنکه این کثرت و این سنخ وحدت هر دو از آثار و احکام صنع مخلوقات خدایند و این جمله که فرمود "و ما من إله إلا إله واحد" تاکید بلیغى است در توحید، به طورى که هیچ عبارت دیگرى بهتر از این تاکید را نمى رساند، چون که کلام به طور نفى و استثنا ریخته شده است، علاوه بر این، حرف "من" را بر سر نفى در آورده تا استغراق را تاکید کند، علاوه بر همه اینها، مستثنا را که "اله واحد" باشد به طور نکره آورده تا افاده تنویع نماید، زیرا اگر مى فرمود: "ما من اله الا الله الواحد" یعنى واحد را با الف و لام مى آورد، حقیقت توحیدى را که در نظر بود نمى رسانید.
بنابراین معناى آیه اینطور است: در عالم وجود اصلا و به طور کلى از جنس معبود "اله" یافت نمى شود، مگر معبود یکتایى که یکتائیش یکتایى مخصوصى است که اصلا قبول تعدد نمى کند، نه در ذات و نه در صفات، نه در خارج و نه به حسب فرض، و اگر مى فرمود "و ما من اله الا الله الواحد" اعتقاد باطل مسیحیت را درباره خدایان سه گانه دفع نمى نمود، چون آنها هم این قسم توحید را منکر نیستند، چیزى که هست مى گویند: آن ذات یکتا که در یکتائیش ما هم حرف نداریم، از نظر صفات سه گانه به سه تعین متعین مى شود، و لذا مى گوییم در عین اینکه یکى است سه چیز است، و این حرف جواب داده و دفع نمى شود مگر به اینکه توحیدى اثبات شود که از هیچ نظر قابل تکثر نباشد، و این همان توحید قرآنست، چه قرآن در این آیه: "و ما من إله إلا إله واحد" و آیات دیگر خود، تنها این توحید را خالص و صحیح مى داند و توحید سایر ادیان را مخدوش و غیر خالص مى داند، و این از معانى لطیف و دقیقى است که قرآن مجید درباره حقیقت معناى توحید به آن اشاره نموده است. "و إن لم ینتهوا عما یقولون لیمسن الذین کفروا منهم عذاب ألیم" (مائده/ 73) این آیه اهل کتاب را تهدید مى کند به عذاب دردناکى که ظاهرا مراد از آن عذاب اخروى است.

چگونگی اعتقاد به تثلیث در میان عوام نصارا

باید دانست که چون قول به تثلیث که جمله: "إن الله ثالث ثلاثة" متضمن آنست مطلبى نیست که عامه مردم بتوانند صحت و بطلان آن را درک کنند، از این رو اغلب آن را به طور تعبد و طوطى وار به عنوان یک عقیده مسلم مذهبى تلقى کرده اند، نه اینکه معنایش را فهمیده و یا در پى تحقیق آن برآمده باشند، اگر هم در صدد بر مى آمدند، چیزى نمى فهمیدند، زیرا عقل سلیم هم آن وسع و طاقت را ندارد که بتواند به طور صحیح آن را تعقل کند، و اگر هم تعقل کند امر باطلى را تعقل کرده، نظیر تعقل فرض هاى محال، مثل فرض اینکه یک چیز هم انسان باشد و هم غیر انسان، و یا عددى نه واحد باشد و نه بیشتر از واحد، نه تک باشد و نه جفت و عقل اینگونه فرض ها را که محال عقلیند مى تواند تصور کند، تثلیث نصارا هم اگر عقل تصور کند از این باب است، یعنى امر محالى را تصور کرده است.
شاید گفته شود اگر چنین است پس میلیونها مسیحى چگونه آن را پذیرفته اند؟ جواب اینست که تثلیث در ذهن عامه مردم جنبه تعارف و تشریف را دارد، یعنى اگر از یک نفر مسیحى عامى بپرسید معناى پدرى خدا و فرزندى مسیح چیست؟ مى گوید معنایش اینست که مسیح از عظمت و بزرگى به پایه ایست که اگر ممکن بود براى خداوند پسرى قائل شد باید گفت او مسیح است، چون در بشر کسى که مسیح را در عظمت به او تشبیه کنیم نیست، از این رو مى گوییم مسیح پسر خدا و خداوند پدر اوست، در حقیقت عامه مسیحى ها معناى واقعى تثلیث را در نظر ندارند، و آن را جویده و بصورت چیز دیگرى در آورده اند، و به ظاهر نسبت تثلیث به خود مى دهند، ولیکن علماى آنها معناى واقعى تثلیث را قائلند، آرى همه این اختلافات و خونریزیها از دانشمندانشان مى باشد، از کسانى است که خداى سبحان در جنایتکارى و ظلم و ستمشان مى فرماید: «أن أقیموا الدین و لا تتفرقوا فیه» تا آنجا که مى فرماید: «و ما تفرقوا إلا من بعد ما جاءهم العلم بغیا بینهم؛ و آنها اختلاف نکردند مگر پس از آن که علم برایشان آمد [آن هم] به صرف حسد [و برترى جویى] که میانشان بود.» (شورى/ 14)
بنابراین نمى توان در خصوص این مسأله نسبت به عموم ملت مسیح حکم یک جا و کلى کرد، براى اینکه بین مردم عامى آنها و علمایشان فرق است، همه شان داراى کفر حقیقى که برگشتن آن به استضعاف نباشد نیستند، و کفرى که عبارت باشد از انکار توحید و تکذیب آیات خدا، مخصوص است به علماى آنها، و مابقى مستضعف و عوامند، و خداوند در بسیارى از آیات کسانى را که کفر بورزند و آیات خداى را تکذیب کنند به خلود در آتش تهدید کرده، از آن جمله مى فرماید: «و الذین کفروا و کذبوا بآیاتنا أولئک أصحاب النار هم فیها خالدون؛ و کسانى که کفر ورزیدند و آیات خداى را تکذیب نمودند آنان اهل دوزخند و آنان در آتش جاویدانند.» (بقره/ 39) و همچنین آیات دیگر. و بعید نیست از همین جهت در آیه مورد بحث کلمه "منهم" که ظاهر در تبعیض است، به کار رفته باشد، احتمال هم دارد به کار رفتن این کلمه براى اشاره به این باشد که پاره اى از نصارا به تثلیث معتقد نیستند، و درباره مسیح جز اینکه یکى از بندگان خداست که به رسالت مبعوث شده اعتقاد دیگرى ندارند، و این احتمال بعید نیست.
چنان که تاریخ نشان داده که مسیحى هاى حبشه و نقاطى دیگر، اعتقاد به تثلیث نداشتند. بنابراین، احتمال معناى آیه چنین مى شود: اگر نصارا (مراد بعضى از ایشان است، از باب نسبت دادن قول بعض به کل) از حرفهاى کفرآمیزى که دارند دست بر ندارند هر آینه عذابى دردناک بعضى از آنان (قائلین به تثلیث) را خواهد گرفت. و چه بسا اشخاصى که این آیه را از نظر اینکه مشتمل است بر کلمه "منهم" اینطور توجیه کرده اند که: "من" در "منهم" براى تبعیض نیست بلکه تنها براى این است که بفهماند مفعول فعل در اصل ضمیر بوده، و به جاى آن اسم ظاهر "الذین" به کار رفته وگرنه در اصل "لیمسنهم" بوده است، و جهت اینکه به جاى "هم" "الذین کفروا" به کار برده شده این است که بفهماند عقیده آنها کفر است، و کفر هم سبب عذاب الهى است که آنها را به آن تهدید فرموده است. این احتمال، احتمال بدى نیست، لیکن اگر این اشکال پیش نیاید که آیه از اول کفر آنان را ذکر کرده بود، و دیگر حاجت نبود که براى تکفیر آنها ضمیر را برداشته و اسم ظاهر به جاى آن به کار ببرد، پس باید گفت این احتمال بعید است.


منابع :

  1. سید محمدحسین طباطبایی- تفسیر المیزان- جلد 6 ص 73، 104، جلد 3 ص 452

  2. ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 4 صفحه 221- 224

  3. همایون همتی-مقدمه‌ای بر شناخت مسیحیت- بخش تثلیث- گروه نویسندگان

  4. ویل دورانت- تاریخ تمدن- گروه مترجمین- جلد 3 صفحه 682

  5. و.م . میلر- تاریخ کلیسای قدیم در امپراطور روم و ایران- علی نخستین- صفحه 240- 244

  6. عبدالرحیم گواهی- جهان مذهبی- جلد 2 صفحه 726

  7. جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 12 صفحه 428

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/113368