قیامهای تاریخی و همزیستی ادیان

تصویر معوج از خرمیان

نهضت مذهبی و اجتماعی که بابک نماینده ی آن بود ضربت سختی دید، اما بدیهی است که به کلی از بین نرفت. چیزی که هست ادامه ی حیات آن را فقط نسبت به موارد معدودی می توانیم تشخیص دهیم و امروز کمتر از هر موقع قادر به تحصیل یک تصور واقعی از عقاید و تعلیمات وی می باشیم، زیرا اظهاراتی از این قبیل که پیروان این جنبشها با وجود اینکه بر حسب ظاهر خود را پابند به اسلام نشان می داده اند در باطن پیرو نظریه ی اباحه ی زنان بوده اند و سالی یک مرتبه گرد هم آمده، آزادی جنسی خود را با نامحرمان محقق می ساخته اند و یا اینکه سالی یک مرتبه برای عزاداری مؤسس خود اجتماع می نموده اند، هیچ مطلبی به دست نمی دهد و چنین اظهاراتی فقط معلول و نتیجه ی مناقشات دینی اسلامی در رد آنان می باشد؛ در این مورد نیز تغییر نام خرمیه به حرمیه (مشتق از حرام) یقینی است.

پس از بابک

بابک به شاخه های مختلفی منشعب گشت و یا صحیح تر بگوییم مسیلهای متفرقی که در تحت نهضت واحدی به هم پیوسته بودند دو مرتبه به مجاری مجزای خود برگشتند و هر یک نام ویژه ی خویش را (که دیگر تعیین قطعی آن امروز میسور نیست) بر خود نهادند. محیط گسترش آنان در اواسط قرن دهم (قرن چهارم هجری) خراسان، ری، اصفهان و آذربایجان و به خصوص شهرهای کرج و برج و حومه های آنها و در جنب این مراکز نیز منطقه ی ماسبذان (ماسبذان صیمره و سیروان و غیره) بوده است. این فرقه ها قبل از همه در فلات ایران پراکنده بودند، ولی بعدا به بین النهرین نیز سرایت کردند، به طوری که خلفا به جهت آنان با سامانیان مراسلاتی رد و بدل می نمودند. و در هر حال تابعان این فرقه ها هنوز مانند سابق به پیروزی آینده ی خود ایمان داشتند. از طرف دیگر جنگهای مسلمانان بر ضد آنان ادامه داشت: در سال 933 (برابر 321 هجری) عمادالدوله بویهی در نزدیکی کرج بسیاری از قلاع آنان را به تصرف آورد و آذوقه های ذخیره شده را بین مردم تقسیم نمود؛ در سال 934 (برابر 322 هجری) «پیغمبر کذابی» به عنوان مهدی، از منطقه ی چغانیان به شیوه ی فرد ساحری ظهور کرد و بدین سبب از بین عامه، پیروان زیادی به هم رسانید و اگر چه ظاهرا وی جنگجویانه پیش نیامده بود، ولی به زودی در کوهستانها محاصره و نابود گشت: حتی در سال 975 (برابر 364/ 365 هجری) تعدادی از دژهای کوهستانی تابعان این فرقه ها نزدیکی تیز در مکران به دست مسلمانان افتاد.
در تحت فشار اسلام ظاهرا جنبش این فرق بعدا درهم شکست و اطلاعات راجع به آنان از بین رفت، ولی تردیدی نیست که پس از آن عده ای از معتقدان آنها، به جمعیتهای سری اسماعیلیه و سایر دسته های شیعیان پیوستند و افکار و عقاید اساسی خویش را با خود در این مذاهب وارد ساختند. مثلا عقیده ی آنان به اینکه نیروی نبوت، فیضی است الهی که دائما از شخصی به شخص دیگر انتقال می یابد، بدون تردید در مورد مسئله ی امامت از نظر شیعیان بی اثر نمانده است: وارد نمودن عقاید کهن در دین اسلام، خود یکی از طرقی است که روح ایرانی به این منظور پیدا نمود که بتواند مختصات ویژه ی خویش را به ضمیمه ی آنچه که در زمان باستان از دیگران گرفته بود در دین جدیدی که عربها آورده بودند وارد سازد و بدین وسیله به اسلام ایرانی صبغه ی مختص به ایرانیت و به طور کلی صورت خاصی ببخشد، یعنی خصوصیتی که دنباله ی آثارش بعدا نیز در عرفان ایرانی مشاهده می شود.

مزدکیان

معمولا هر جا که منابع از خرمیان صحبت می کنند به پیوست و همراه با آن نیز از مزدکیان سخن به میان می آورند. اما امروز دیگر در این باره که تا چه اندازه می تواند وجود چنین ارتباطی صحت داشته باشد، قضاوت قطعی میسور نیست؛ شاید هم فقط دفاتر و جریده های رسمی طی ذکر اسامی مذاهب الحادی، نام این دو گروه را مرتبط با یکدیگر ذکر می نموده و باعث این ارتباط گشته است. ولی با مطالعه ی دقیق تر و توجه بیشتری به عقاید مزدکیان قدیم و جدید می توان به ظن علمی گفت که بقایای فرقه ای که به این نام معروف و از طرف تاریخ نویسان درباری (آیا به حق؟) به مسلک اشتراکی و مرام توده ای منتسب، و هنوز (با توجه به اینکه تمام رعایای انقلابی نیز از آن پیروی می کردند) در اطراف و اکناف به خصوص در خراسان تا مناطق ترک نشین موجود بوده اند، بعدا با تابعان فرقه های دیگر در تماس آمده و شاید هم در پاره ای از مناطق با هم نشو و نما کرده اند. در هر حال اظهار دقیقی در این مورد از این رو مشکل است که آنچه به ما رسیده بیش از این اطلاعی به دست نمی دهد؛ فقط در درجه ی اول به اباحه ی زنان که در نظر مسلمانان سخت ناستوده بوده اشاره می شود. به عنوان «مزدکی مذهب » قبل از همه سنباذ نیشابوری یاد می گردد، او هم در زمره ی پیروان ابومسلم به شمار می آید.
وی مدعی بود که ابومسلم به قتل نرسیده، بلکه به صورت کبوتری سفید در آمد و با مزدک و مهدی در حصاری از مس نشسته است. ولی از تمام این مطالب تنها اطلاع اندکی درباره ی عقایدی که در این نواحی شایع بوده، به دست می آید؛ و اشاره به این مطلب که در جنب مزدکیان نیز زردشتیان و شیعیان در اطراف سنباذ گرد آمده بودند، و نیز اشاره به این امر که در زمان وی نیز مانند آغاز قرن دهم (چهارم هجری) تمایل و کوشش به سوی آزادی ایران از قید اسلام و از سلطه ی سیادت عرب موجود بوده است، فقط وجود جلوات و نمودهای ناشی از اختلاط مذاهب و عقاید مختلف را ثابت می کند، همان طوری که در مورد خرمدینان نیز مشاهده می گردد.
بنابراین اگر در این مورد نیز امر به این منجر شده باشد که پیروان فرقه ای به فرقه ی دیگر گرویده باشند جای تعجب نیست، چنانچه نظیر آن در جاهای مشابه دیده می شود بر خلاف المقنع و بابک، مزدکیان در دوره ی اسلامی در ایران جنبش و قیام خطرناکی به وجود نیاوردند و ظاهرا بدین مناسبت هم کمتر مورد مزاحمت قرار گرفتند. در قرن دهم (چهارم هجری) پیروان این فرقه هنوز در نزدیکی ری و آغاز قرن دوازدهم (ششم هجری) نیز در نواحی کش و نخشب و نیز در دهاتی چند حوالی بخارا و شاید هم حومه های اصفهان می زیسته اند. در زمان مغولان از آنها نیز بدون ذکر خصوصیات بیشتری، نام برده می شود و بدین ترتیب هر نشانه ای از آنان از صفحه ی تاریخ محو می گردد: اساسی ترین سهم تاریخی این فرقه مثل سایر فرق نظیر آن، می تواند تأثیری باشد که از اینان در سیر بعضی از فرق شیعه در ایران به جای مانده است.

مانویان

به همان اندازه که زردشتیان در سرزمین ایران، حتی تا قرونی پس از غلبه ی اعراب، عامل مهمی محسوب می شدند به همان اندازه مانویان در این دوره برای ایران بی اهمیت بودند. این امر یقینا نتیجه ی سیاست اصلاحی ساسانیان از طریق دین زردشت بوده است که پس از مدتی مدارا با مانویت (که با جمع عقاید متضاد گوناگون و رفع اختلاف ادیان، دین میانه گیری به نظر می رسید) آن را به سختی سرکوب کردند. قطعا این واقعیت نیز به آن افزوده می شود که دین مانی با وجود عقیده ی ثنویت خویش، زردشتیان را کمتر تحت تأثیر قرار داد، هر چند که نظر این دو دین در مورد ریشه و اصل ثنویت در جهان با هم فرق داشت.
نظیر این امر نیز در مورد دین مسیح مشاهده می شود: هنگامی که مسیحیت در بین ایرانیان پیشرفت قابل اهمیتی نمود به نظر ایرانیان ظاهرا کمتر ضروری می رسید که وجود حضرت مسیح و یا آرای اصحاب کشف و معرفت (Gnostiker) را در یک طرح فکری جهانی و در نظامی از وحی و رسالتهای پیاپی منتظم سازند. جای این احتمال هم هست که زردشتیان اساس تعلمیات مانی را به منزله ی تفسیر غلط پاره ای از اصول عقاید دین خویش مثل آفرینش جهان و ثنویت، که به روشنی در مذهب زردشت پایه گذاری شده بود، می پنداشته اند.
بدین ترتیب در آغاز دوره ی اسلامی در ایران تقریبا صحبتی از مانویان در بین نبوده است. و اگر چه انقراض دولت ساسانیان موجب این شد که عده ی کثیری از پیروان مانی گریزگاههای خود در آسیای مرکزی دو مرتبه به بین النهرین مراجعت کنند، ولی دوباره در اثر تعقیب سختی که در تحت خلافت المهدی (775-785 برابر با 158-169 هجری) و هم در زمان خلافت المقتدر (908-932 برابر با 295-320 هجری) همراه با دستگاه احتساب و تجسس عقاید و برپا نمودن محاکمه ی زنادقه به وقوع پیوست ناگزیر شدند به آسیای مرکزی (تاچین) مهاجرت کنند، و در آنجا در تحت حمایت بعضی از دولتها به خصوص دولت ترکان ایغوری (745-840 برابر 127-225 هجری) از سال 762 (برابر 145 هجری) به بعد پشتیبان نیرومندی یافتند.
در عین حال سرزمین ایران که گذرگاه این رفت و برگشت مانویان بود تقریبا از تأثیر آنان در امان ماند فقط در گرگان در سال 796ر797 (برابر 180 هجری) به دنبال با اخراج مانویان از بین النهرین قیامی از طرف همکیشان آنان به وقوع پیوست، وگرنه از اینکه بگذریم تازه پس از مدتی یعنی در قرن دهم (برابر چهارم هجری) دو مرتبه از جمعیتهای کوچکی (دیناوریه) در خراسان و قبل از همه در نزدیکی نیشابور و شاید نیز در ایلاق و در طرف سمرقند در ماوراءالنهر صحبت به میان می آید.
این دسته ها فقط از این نظر توانستند وجود خود را حفظ کنند که یکی از خانهای مانوی از بقایای دولت ایغوریها واقع در تحت حمایت چین (920 برابر با 307/ 308 هجری) سامانیان را بدین تهدید نمود که اگر از طرف آنان به مانویان خراسان آسیبی برسد وی نیز درباره ی مسلمانانی که در قلمرو او زندگی می کنند به طور متقابل رفتار خواهد کرد (همان طوری که نظیر این امر نیز همان زمان گاهگاهی در جاهای دیگر و در مورد مذاهب دیگر پیش آمده است). پس از انقراض و اضمحلال مانویان آسیای مرکزی هم این مدارای با مانویان تا مدتی ادامه یافت به طوری که در خراسان هنوز در سال 982 (برابر با 372 هجری) «خانگاهی از مانویان» بانغوشاک (مدرس) وجود داشته است (اگر حتی از طرف دیگر در سال 1095 (برابر با 488 هجری) فرمانروای قراخانی (احمدخان) به این نام کشته شد که به دین «زنادقه» ایمان داشته است، کلمه ی زنادقه به سختی می توانسته در آن زمان به مانویان اطلاق شده باشد.)
سرانجام نفرتی که مسلمانان به طور روز افزونی بر ضد مانویان قبل از هر چیز ظاهرا بر ضد ثنویت و تصویر ستایی آنان در خود احساس می کردند در ایران نیز مثل بین النهرین (و بالاخره در آسیای مرکزی) منجر به این شد که در قرن سیزدهم (برابر هفتم هجری) این دین نیز در کنچو، کنسو، خچو به افول و نیستی گرایید با وجود اینکه گاهی کوشش می شد متدینان به این آیین را جز و اهل کتاب به حساب آورند.
در عین حال می توان به ظن قوی گفت که پاره ای از آرای مانویان در سرزمین ایران نیز آثاری از خود به جای گذاشته است و شاید هم بعضی از آن اقداماتی که برای جمع و آمیزش عقاید مختلف همراه با ظهور المقنع و یا خرمیان نمایان گشت از طرف مانویان صورت گرفته باشد؛ مانویانی که در مقابل دین زردشت (که قیافه ای مشخص تر داشت و برحسب ظاهر قوی تر بود) سخت متمایل و بر آن بودند که خود را گاهی در بینش تصوف و گاهی در لباس سیاست نشان بدهند. جزئیات این امر امروز برای ما دیگر در تمام موارد قابل درک نیست. اما در عین حال اطلاق کلمه ی «زندیق» (که اصلا مانوی از آن منظور بوده) به «ملحد» به طور مطلق ما را به واقع نزدیک می کند. و این مطلب در بین النهرین و به طور کلی در دربار خلفا هنگام پیدایش پاره ای از افکار و عقاید مذهبی و فلسفی (تقریبا در مورد معتزله که بسیاری از آرای آنها بر اساس عکس العملی بر ضد مانویان به وجود آمده است) خیلی روشن تر دیده می شود.


منابع :

  1. گئو ویدن گرن- دینهای ایران باستان- ترجمه منوچهر فرهنگ- تهران انتشارات آگاهان دیده 1377

  2. ج. پ آسموسن- اصول و عقاید و اعتقادات دیانت زرتشتی- ترجمه فریدون وهمن- تهران بنیاد فرهنگ ایران- بی‌تا

  3. سایت کانون ایرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت- بخش فلسفه ایرانیان- مقاله شکل‌گیری‌ گرایشهای‌ مذهبی‌ تحت‌ تأثیر زرتشت‌ (در ایران‌ اسلامی‌) (به‌ روایت‌ اشپولر)

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/113426