آموزه ها و تعالیم اصلی اوپانیشادها (نظریه)

از تأمل در اوپانیشادها می توان سه آموزه را به عنوان تعالیم اصلی اوپانیشادها برشمرد:
1- بحث در حقیقت غایی، خود کلی یا برهمن؛ «آنچه از آن، این موجودات زاده می شود، و پس از زادن با آن می زیند و پس از مرگ در آن وارد می شوند».
2- بحث از خود حقیقی فردی یا آتمن که «شخص به وسیله آن به همه اینها آگاهی می یابد، و تأکید بر تمایز آن با جیوه (jiva) یا خود محسوس.
3- بحث در همسانی و عینیت برهمن و آتمن، « تو او هستی»؛ «او خود من است».
اگر بخواهیم همه اینها را در یک آموزه که مضمون اصلی اوپانیشادها را تشکیل می دهند خلاصه کنیم، آن آموزه توحید وجودی و اندیشه های مرتبط با آن است: همه جهان برهمن است». این آموزه ها در اوپانیشادها عبارتند از:

١. برهمن یا حقیقت غایی
در اوپانیشادها در اشاره به حقیقت غایی از واژه ای استفاده می شود که به لحاظ زبان شناختی بسیار مناسب است و بعدها همین واژه، واژه محوری فلسفه ودانته شد. واژه برهمن (Brahman) از ریشه بریه (Brith) است که به معنای روئیدن، بیرون جهیدن (شکفتن)، باز شدن» است، که به معنای چیزی است که ازلی می باشد و بی وقفه دارای رشد و رویش است. گویا این واژه در ابتدا به معنای «نماز و دعا» بوده است در این صورت با توجه به ریشه مذکور مقصود از آن چیزی بود که خود را در سخن رسا و شنیدنی ظاهر می سازد. معنای بعدی فلسفه برهمن در اوپانیشادها نیز به نوعی، تحول همین معناست؛ علت اولیه جهان یا آنچه به صورت طبیعت به عنوان یک کل شکفته شد. در اوپانیشادها برهمن به صورتهای مختلف و گاه متعارض توصیف شده است. از یک سو حقیقت مطلق، بدون تغییر وجهت و موجود بنفسه و تنهاست، و از سوی دیگر او این جهان است؛ جهان پدیداری تغییر و کثرت: « آنچه اینجاست، همان است که آنجاست و آنچه آنجاست، همان است که اینجاست، هر کسی که تفاوتی ببیند، از مرگی به مرگ دیگر می رود. در مواردی، برهمن حقیقتی است مطلق، نامشخص و برتر ازهرگونه صفت و کیفیت و در مواردی دیگر، روح اعظم و وجود اعلی است و متصف به جمیع صفات. در اطلاق صفت است: کسی که برهمن را نیستی بداند، خودش نیستی می شود. کسی که برهمن را هستی بداند دیگران او را موجود می دانند. و سپس در ادامه همین اوپانیشاد آمده است که: در آغاز، این نیست بود، از آن، آنچه هست زاده شد. در چکندوگیه اوپانیشاد پس از نقل نظریه اخیر، یعنی نیستی بودن سرآغاز و مبدأ موجودات، به صراحت آن را نفی می کند: چگونه ممکن بود آنچه هست، از آنچه نیست زاده شود؟ نه عزیزم، در آغاز تنها آنچه هست، وجود داشت، تنها یکی، بدون دومی. شاید وجه جمع این دو گونه گزارش، همان گونه که برخی مطرح کرده کند، این باشد که در آنجا که نیستی را از مبدأ وجود و حقیقت غایی نفی می کند، مقصود نیستی محض باشد، و آنجا که این صفت را به آن نسبت می دهد مقصود از نیستی عدم تعین و عدم عینیت باشد. به طور کلی دو گونه نگرش مونیستی، یا وحدت وجودی را در ارتباط با برهمن یا امر مطلق در اوپانیشادها تشخیص داده کند:
1- نگرش کیهانی (saprapañca)
2- نگرش غیر کیهانی (nisprapañca)
بر اساس نگرش اول، برهمن اصلی است کیهانی که ماهیتا جامع و در برگیرنده همه چیز است. بهترین توصیف از این نوع نگرش در چکندوگیه اوپانیشاد آمده است. در این اوپانیشاد پس از تعریف رمزگونه برهمن به عنوان تجلان (tajjlânآنکه (تت tat) موجب (ج ja) جهان است و آن را در خود فرو می کشد (لی Ii) و از آن پشتیبانی (آن an) می کند، در کدامه آن را چنین توصیف می کند:
آنکه در همه کارها، همه خواسته ها، همه بوها، همه مزه ها، از او سرچشمه می گیرد، او همه این جهان را فرا گرفته است. سپس همسانی آن را با خود حقیقی فرد (آتمن) مطرح می کند: او خود من در درون دل است، کوچک تر از دانه برنج خردتر از دانه جو. او خود من در درون دل است، بزرگ تر از زمین، بزر گتر از آسمان، بزر گتر از همه این جهان.
اما مطابق نگرش کیهانی، برهمن اصلی است جدای از همه چیز. در فرازی از بریهد آرنیکه اوپانیشاد این نگرش تجربی توضیح یافته است. در این اوپانیشاد که گفتگویی است میان بانویی فرهیخته به نام گارگی و دانشمند بزرگی به نام جنه ولکیه، دانشمند در پاسخ به سؤال بانو که درباره شالوده و اساس جهان از او پرسش کرده بود ﻧﻬایتا به اصلی اشاره می کند که فقط با توصیف سلبی می توان آن را وصف کرد به این معنا که حقیقت غایی فراتر از دسترس تجربه آدمیان است: گارگی، فرزانگان آن را akshara (فناناپذیر) می نامند. آن کلان نیست و خرد نیست و عریض نیست و طویل نیست و قرمز نیست چون آب؛ آن بدون سایه، بدون تاریکی، بدون هوا، بدون فضا، بدون ضمیمه، بدون بو، بدون مزه، بدون چشم، بدون گوش، بدون سخن درون و بیرون ندارد و چیزی او را نمی خورد و او چیزی را نمی خورد. دانشمند، برای پرهیز از القای این امر که آن اصل بنیادین عدم است بلافاصله کدامه می دهد که هر آنچه وجود دارد، وجودش را مرهون اوست، به این معنا که اگر حقیقت غایی عدم باشد، نمی تواند ایجاد کننده جهان باشد.

دیدگاه شنکره
دیدگاه شنکره در مورد دو نگرش مذکور، یعنی کیهانی و غیرکیهانی، این است که این دو حقیقتا یکی هستند و تفاوت های ظاهری میان آﻧﻬا ناشی از تفاوت منظری است که از آن به حقیقت مطلق نگریسته می شود. نگرش کیهانی از منظری تجربی و نگرش غیرکیهانی از منظری فرا تجربی به حقیقت مطلق نگریسته است. این نظر شنکره را فرازهایی از اوپانیشادها که در آنجا این دو نگرش در کنار و یا نزدیک هم مطرح شده کند، تأیید می کنند. مثلا در موندکه اوپانیشاد آمده است: آنچه آن را نمی توان دید و یا بدان چنگ زد، که نه متعلق به این نظام اجتماعی است و نه آن، نه چشم دارد، نه گوش، نه دست دارد، نه پا؛ امری ازلی، همه جا منتشر، بی ﻧﻬایت کوچک یا لطیف و نامحسوس، فناناپذیر، همان است که فرزانه آن را منشأ همه این موجودات می داند. در این مورد دیدگاه کیهانی را باید به صورت سلبی فهمید که معنای آن این می شود که جهان، بیرون از برهمن نیست و نگرش غیرکیهانی را باید به صورت اثباتی فهمید که در آن صورت به این معناست که برهمن بیش از جهان است. جهانی جدای از برهمن وجود ندارد. اما نتیجه آن این نیست که غیر حقیقی است، زیرا اساس و شالوده آن در برهمن است. برهمن نیز عدم نیست، زیرا تعیین کننده جهان است، بنابراین نمی تواند نیستی باشد. به هر صورت دیدگاه کیهانی بر حلول و درون بودن برهمن تأکید داردو نگرش غیرکیهانی بر تعالی و تنزه او، اما بینش اوپانیشادی این است که او هم حال است و هم متعالی و منزه. با توجه به ماهیت ادارک ناپذیر برهمن، فرزانگان اوپانیشادی در تعیین او و پاسخ به پرسش های مربوط به او روش های متفاوتی در پیش گرفته اند. در بسیاری موارد، فرجام پرسش و پاسخ ها به پاسخ های سلبی منتهی می شود؛ (نه این، نه این neti neti) گاه سکوت به عنوان بهترین پاسخ در بیان ماهیت برهمن انتخاب شده است و در مواردی نیز پاسخ های تردیدآمیز (ممکن است چنین باشد، ممکن است چنین نباشد)، جوابی مناسب برای ابراز دست نایافتنی بودن او تشخیص داده شده است.
استفاده از نمادها از دیگر روشهای به کار رفته برای اشاره به حقیقت غایی است؛ مشهورترین و مهمترین این نمادها عبارتند از: اوم Aum = Om (که از سه حرف متفاوت تشکیل شده که هر کدام به یکی از حالات به یکی از حالات سه گانه ما یعنی: بیداری، رؤیا و خواب عمیق بدون رؤیا اشاره دارند، پرانه (Pranaنفس حیاتی)، آکاشه (مکان، فضا akasha)، منس (ذهن manas)، آدیتیه (خورشید aditya)، وایو (باد، هوا Vayu). فراز آغازین ماندوکیه اوپانیشاد برای پایان بردن این بخش مناسب است، اوم، این هجا همه چیزهایی است که وجود دارد. معنای این سخن این است که اوم همه چیزهایی است که اکنون وجود دارد، همه چیزهایی که در گذشته وجود داشته و همه آنچه در آینده وجود خواهند داشت، و هر آنچه دیگر فراسوی این سه وجود دارد. همه آنچه ما می بینیم یعنی جهان بیرون برهمن است، و همه آنچه ما نمی بینیم یعنی خود درون برهمن است.

٢. آتمن یا خود حقیقی فرد
یکی دیگر از مفاهیم اساسی اوپانیشادها که پیوند نزدیکی نیز با مفهوم پیشین دارد مفهوم «آتمن» است. ریشه اساسی این واژه نامشخص است. در ریگ ودا معنای نفس یا جوهر حیاتی به کار رفته. غالبا نیز همین معنا را به عنوان معنای اصلی آن ترجیح داده اند. به هر صورت، این واژه بعدها در دو معنا به کار رفته است یکی به معنای خود باطنی شخص و یا ژرفترین و ﻧﻬفته ترین جنبه وجودی انسان که حقیقت حقیقی او را تشکیل می دهد. دیگری به معنای برهمن یا حقیقت غایی وخود کیهانی، که البته براساس تعلیم اوپانیشادها، این دو در حقیقت یکی هستند. در این بخش آتمن، به عنوان خود اصلی فرد است. در اوپانیشادها دو صورت از «خود» مطرح است یکی خود مجسم و محسوس که فعالیت می کند و دارای احساسات و رنج و لذت و تغییر است که به آن جیوه (jiva) اطلاق می شود که همین شخصیت ظاهری انسان است، و دیگر آن خود حقیقی انسان که جوهره و اساس انسان را تشکیل می دهد و در عین حال نامحسوس، بدون تغییر و فارغ از رنج و انفعال و پیری و غیره است که همان آتمن است. در واقع جیوه همان آتمن است که با ضمائم مادی و امور جسمانی در آمیخته و اگر آن را از این امور پیراسته سازیم آنچه می ماند آتمن است. بخش مهمی از تعالیم اوپانیشادها تأکید بر تمایز میان این دو، و عدم اشتباه آﻧﻬا با یکدیگر است، که به اعتقاد فرزانگان اوپانیشادی، انسان به دلیل جهل یا اویدیا (avidya) معمولا بدان دچار می شود. تمایز خود حقیقی از خود محسوس و یا جیوه، و معرفت به سرشت راستین خود، و درک همسانی آن با برهمن والاترین آرمان اوپانیشادهاست. اصل وجود آتمن یا «خود» (و یا با مقداری تسامح روح و نفس) در اوپانیشادها به عنوان امری مسلم فرض شده که نیاز به برهان ندارد، بلکه خود پیشفرض و مبنای هر برهانی است؛ اما اینکه در بریهدآرنیکه اوپانیشاد به این امر اشاره شده است. با وجود این هیرینه معتقد است در مواردی به طور ضمنی برای اثبات آن استدلال شده؛ از جمله توصیف آن به صورت «پوروشه» که با توجه به معنای لغوی آن پوری شی (šaya - puri ) که «چیزی آه در پناه بدن قرار دارد» می باشد، به طور ضمنی می گوید وجود بدن مادی با اعضای مختلف و متناسب، مستلزم وجود چیزی است که هدف بدن خدمت به آن است و بدون وجود آن، بدن بی معناست. گاه نیز استدلالی به این صورت در توجیه وجود روح مطرح شده که زندگی محدود انسان برای برداشت از ثمرات آن کافی نیست و تا جایی که توجه ما فقط به همین زندگی معطوف است توضیحی برای خوبی و بدی نداریم، برای فهم همه حقایق زندگی نیز یک زندگی کافی نیست. بنابراین اگر اعتقاد عمومی به اخلاق درست باشد، باید وجود یک خود (آتمن) منتقل شونده را بپذیریم و نیز جبران بی عدالتی های او را در زندگی فعلی، در تداوم زندگی او در آینده بجوییم.

چیستی آتمن یا خود حقیقی انسان
نکته اصلی در مورد آتمن که در اوپانیشادها مورد توجه قرار گرفته، چیستی آتمن یا خود حقیقی انسان است که اوپانیشادهای مختلف در قالب تشبیه و تمثیل به توضیح ماهیت آن پرداخته اند که مشهورترین آﻧﻬا در اوپانیشادهای چاندوگیه، ماندوآیه و تیتریه مطرح شده است. براساس تیتریه اوپانیشاد «خود» انسان چند لایه است و از پوسته ها و غلاف های متعددی تشکیل شده که برحسب هر کدام از اینها «خود» نام خاصی پیدا می کند. پنجمین غلاف یا لایه از این لایه ها که از رویه به ژرفا و یا از محسوس به نامحسوس و از کثیف به لطیف تداوم دارد، خود ناب و حقیقی است که در برگیرنده همه است. این غلاف ها به ترتیب عبارتند از: قشر جسمانی یا زمینی انسان یا انمیه (annamaya)، نفس حیوانی یا حیاتی یا پرانمیه آتمن (prânamaya âtman)، قشر ذهنی و یا پوسته متشکل از خواست و اراده منومیه آتمن(manomaya âtman)، قشر متشکل از شعور و آگاهی یا ویجنانه میه آتمن (vijñânamaya âtman) سرانجام جوهره اصلی و ﻧﻬایی که بهجت و سرور محض است آننده میه آتمن(ânandamaya âtman). پیام اصلی و عملی اوپانیشادها این است که انسان در این لایه ها و قشرهای گوناگون وجودش، خود حقیقی خود را که وجود ناب (ست sat)، آگاهی ناب (چیت cit) و بجهت ناب (آننده ânanda) است گم نکند و آن را با لایه های روئین و محسوس، بویژه خود جسمانی اشتباه نگیرد. این مسئله در فراز مشهوری از چاندوگیه اوپانیشاد به گونه ای دیگر مطرح شده است.

مراحل وجود آدمی تا خود حقیقی
در این دو اوپانیشاد که هر دو یک مضمون را، اما اولی با تفصیل و دومی به اختصار، مطرح ساخته اند، با اشاره به «خود» در حالت های مختلف بیداری، رؤیا، خواب عمیق بدون رؤیا، و حالت چهارمی که « توریه » نامیده می شود، مراحل وجود آدمی تا خود حقیقی را که در حالت توریه متجلی می شود، تبیین می کنند: این خود در چهار حالت می زید. اولین حالت، بیداری ویشناوره (vaishnavara) می شود. ویشناوره، تنها به موضوعات عینی و بیرونی آگاهی دارد و بنابراین، این عالم مادی موضوعات خارجی یعنی جهان مادی، عرصه فعالیت او را تشکیل می دهد. او، تجربه کننده موضوعات واضح محسوس است. دومین حالت خود، حالت رؤیاست. خود هنگامی که در این حالت قرار دارد تیجس (taijasa) نامیده می شود. او فقط به موضوعات باطنی که در اینجا در ذهن قرار دارد آگاهی دارد. این جهان درونی موضوعات روانی عرصه فعالیت او را تشکیل می دهند. او تجربه کننده موضوعات لطیف تر نامحسوس تری است که از آثار بجا مانده در ذهن، در نتیجه اعمال انجام شده در گذشته، و یا در حالت بیداری، تشکیل شده است. هنگامی که شخص در خواب عمیق بدون رؤیا و امیال است، پراجنه (prajna) نامیده می شود، که خود در سومین حالت است. همان گونه که تاریکی شب، جهان محسوس را از خود میراند، خواب بدون رؤیا نیز جهان موجودات ظاهری و باطنی را به کنار میزند. در این حالت تجربیات، در مرحله ای نامتمایز و تفکیک ناپذیر از آگاهی، آرامش و بهجت، فانی می شوند. پراجنه استاد همه است. او داننده و منشأ همه، و مدبر درونی است. آن آغاز و انجام شدن است. اکنون در مورد خود در چهارمین حالت. خود در این حالت متفاوت از همه حالات دیگر است. او نه در جهت درونی است و نه بیرونی. او به هیچ وجه جهت دار نیست؛ از این رو به چیزی آگاهی ندارد، خودش نیز آگاهی ناپذیر است او چیزی را نمیداند، خود نیز غیرقابل دانستن است. او نادیدنی، مصرف ناشدنی و دست نایافتنی است. او بدون نشانه ها بدون علائم، و غیر قابل اندیشه و غیرقابل توصیف است. تنها دلیل و برهان او، حضور اوست آرام، مهربان، یگانگی محض. این چهارمین حالت خود است. آن خود متعال است. بکوش تا آن را بدانی. این خود است. هجای اوم با سه جزئش از سرشت این خود است، سه جزئش یعنی «الف»، حرف «و»، حرف «م» حالت های سه گانه خود هستند.
حالت چهارم، بسیار فراتر از همه اجزا و حروف است. هیچ مباشرتی با او نیست. آن همه تمایز است و پیشرفت ها را به پایان می برد به معنای دقیق کلمه آن کاملا بی بار است. آن فقط سکون، آرامش و یگانگی است. اوم این چنین است، به راستی همان خود است. کسی که یان را بداند «خود» او در «خود متعال» محو می شود. آری، او کسی است که این را می داند. (ادامه دارد...).


منابع :

  1. رادها آریشنان- سروپالی- تاریخ فلسفه شرق و غرب- جلد1

  2. میان محمد شریف- تاریخ فلسفه در اسلام- جلد 1

  3. ابوالفضل محمودی- فصلنامه علمی پژوهشی انجمن معارف اسلامی- شماره اول- زمستان ٨٣

  4. ف لرس.ف هک- ترجمه فتح الله مجتبائی- تفکر فلسفی در هند پیش از اسلام- جلد 1- صفحه 27

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/113860