لطایف و ظرایف عرفانی در غزلیات حافظ (عشق)

در ادامه بررسی مفهوم باده در غزلیات خواجه شیراز به مطالبی چون تاثیر شراب عرفانی در درک حقایق و آسودگی از غم و اندوه و رسیدن به طهارت و کامرانی و سعادت و... می پردازیم.

درک حقایق

دومین خاصیت باده عرفانی کشف اسرار و درک حقایق وجود در نزد سالک است. شهود قلبی بابی وسیع در عرفان دارد و گاه میان عرفا و فلاسفه در مقام مقایسه آن با ادراک عقلی جدال هایی صورت گرفته است. (همانند جدال مشائیون و اشراقیون) حافظ معتقد است سالک با نوشیدن می به مرحله شهود می رسد، چون دل از زنگارهای خودبینی و انانیت شسته و همچون آینه ای شفاف حقایق را در خود منعکس می سازد. پس عجب نیست اگر رخ یار را در پیاله شراب بیند:
ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم *** ای بی خبر ز لذت شرب مــدام ما
و جام جم که آینه تمام نمای اسرار و خفایای عالم است، در میکده و در پرتو باده نوشی به دست می آید:
به سر جام جم آن گه نظر توانی کرد *** که خاک میکده کحل بصر توانی کرد
و جای دیگری گوید:
همچو جم جرعه ما کش که ز سر دو جهان *** پرتـو جـام جهـان بیـن دهـدت آگـاهی
و چون حافظ مشکل خویش نزد پیر مغان می برد، به مدد قدح باده حل معما می کند:
مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش *** کو به تأییـد نظر حـل معما می کرد
دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست *** کاندر آن آینه صد گونه تماشا می کرد
و تعجبی ندارد که باده فروش از سر عارفان خبردار باشد:
سر خدا که عارف سالک به کس نگفت **** در حیرتم که باده فروش از کجا شنیـد
صائب اندیشی نیز در سایه شرب این باده حاصل می شود:
طبیب عشق منم باده خور که این معجون *** فراغـت آورد و اندیشــه خطـا ببـــرد
زیرا با نوشیدن می، موانع خطا و لغزش اندیشه از میان می رود و از بزرگترین این موانع هواهای نفسانی و خودبینی است، که باده آن را می زداید. نضج فکری و عقلانی هم در سایه شرب خمر حاصل می شود:
زاهد خـام که انکار می و جـام کنـد *** پخته گردد چون نظر بر می خام اندازد

آسودگی از اندوه و حل مشکلات

از دیگر خواص می، زدودن اندوه و غم از خاطر آدمی است. حافظ خطاب به ساقی گوید:
ساقیا برخیز و در ده جام را *** خاک بر سر کن غم ایام را
زیرا سرشت طاق سپهر، اندوه زا و غم آفرین است، از آن جهت که محدود و دارای کاستی است و تنها اتصال به مبدأ کمال و جمال است که آدمی را از غم ناسوت می رهاند و می وسیله این ارتباط و اتصال است:
مباش بی می و مطرب که زیر طاق سپهر *** بدین ترانه، غـم از دل به در تـوانی کرد
ابن فارض مصری گوید:
فما سکنت و الهم یوما بموضع *** کذلک لم یسکن مع النغم الغم
[چون روزی باده آمد غم کنار رود، همان گونه که اندوه با آواز یک جا قرار نمی گیرد.]
و هر چه می تلخ تر و قوی تر باشد، خاصیت آن در رهایی از شر و شور دنیا بیشتر است:
شراب تلخ می خواهم که مرد افکن بود زورش *** که تا یک دم بیاسـایم ز دنیــا و شـر و شورش
شاید این تلخی کنایه از مقدمات وصل باشد که معمولا عاشق را دچار مشکل می سازد و در گذر از انانیت و هواها، همی راسخ توأم با مرارت از او می طلبد، اما چون به درگاه وصل بار یافت و از می عشق نوشید به لذت و آرامش دست می یابد.
مفهوم عام این آسودگی در قرآن به عنوان اطمینان قلب یا سکینه آمده که در سایه ذکر حضرت حق نصیب انسان می شود: «الا بذکر الله تطمئن القلوب؛ آگاه باش كه با ياد خدا دلها آرامش مى‏ يابد.» (رعد/ 28)
از این رو حافظ با اتکا به ساقی بر لشکر غم فائق می شود:
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد *** من و ساقی بر او تازیم و بنیـادش براندازیم
و از همه آفات و بلیات به میخانه پناه می برد:
فتنه می بارد از این سقف مقرنس برخیز *** تا به میخـانه پناه از همه آفــات بریم
بنا بر این حل همه مشکلات خصوصا مشکل عشق در پرتو می و ساغر خواهد بود:
الا یا ایهـــا الســاقی ادر کاسـا ونا ولهـا *** که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها
و در جای دیگر چنین تمنا می کند:
بود آیا که در میکده ها بگشایند *** گره از کار فرو بسته ما بگشایند

پاکی و طهارت

چون باده عرفانی ماسوای معشوق را از دل و جان آدمی می زداید، به سالک طهارت نفس می بخشد. زیرا اساس خطایا و آلودگی ها حب نفس و دنیا است و خاصیت باده آن است که این تعلقات را برکنده و حب حقیقی را در حرم دل جایگزین می کند:
به آب روشن می،عارفی طهارت کرد *** علی الصباح که میخانه را زیارت کرد
در جای دیگر حافظ از رذائلی چون رشک و حسد به می پناه می برد:
بیار از آن می گلرنگ مشک بو جامی شرار *** رشک و حسد در دل گلاب انداز
و اصرار دارد که این می حداقل چهل شبانه روز در ظرف دل جای گیرد تا انسان به طهارت برسد:
سحـرگه رهـروی در سـرزمینی *** همـی گفت این معمـا با قرینـی
که ای صوفی شراب آن گه شود پاک *** که در شیـشـه بمـانــد اربعینـی
که اشارت به حدیثی از نبی مکرم (ص) دارد «من اخلص لله اربعین صباحا فجری الله ینابیع الحکمه من قلبه الی لسانه»
و در جای دیگر با جناسی نغز سخن از پیمان شکنی در ترک پیمانه دارد:
الا ای پیـر فرزانـه مکن منعـم ز میخــانه *** که من در ترک پیمانه دلی پیمان شکن دارم
این نشان می دهد انسان در حالات جذبه و مستی و توجه به حق، به طهارت و پرهیز از معاصی نائل می گردد و بدون آن ضمانتی برای ثبات قدم در طهارت و تقوی وجود ندارد. قرآن نیز این حقیقت را تصریح کرده است: «ولو لا فضل الله علیکم و رحمته ما زکی منکم من احدا ابدا؛ و اگر فضل خدا و رحمتش بر شما نبود هرگز هيچ كس از شما پاك نمى‏ شد.» (نور/ 21)
در فرازی جان بخش از مناجات شعبانیه نیز چنین امده است: «الهی لم یکن لی حول فانتقل به عن معصیتک الا فی وقت ایقظتنی لمحبتک؛ بار الها، مرا توان آن نیست که از نافرمانیت درگذرم، مگر آن زمانی که دل را به محبت خویش بیدار گردانی.»
لذا حافظ از باده، عشق می طلبد که اگر از آن نوشد لب از دیگر خوردنی ها همچون صائم در رمضان فرو می بندد:
زان باده که در میکده عشـق فروشنـد *** ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش

حیات و جاودانگی

حیات حقیقی و ابدی در پرتو شرب باده حاصل می گردد:
لبش می بوسم و در می کشم می *** به آب زنـدگانی بـرده ام پــی
و آب حیات خضر را باید در میکده جست:
آبی که خضر حیات از او یافت *** در میکـده جـو که جـام دارد
سر رشته جان به جـام بگـذار *** کایـن رشتـه از او نظـام دارد
بنابراین نسیم حیات از پیاله برمی خیزد:
سرم خوشست و به بانگ بلند می گویم *** که من نسیم حیات از پیاله می جویـم
ابن فارض مصری هم گوید:
فلا عیش فی الدنیا لمن عاش صاحیا *** و من لم یمت سکرا بهـا فاته الحـزم
[هرکه در دنیا بیدار بزید (از سکر بدور باشد) او را عیشی مباد و هرکه مست نمیرد، دوراندیشی از او فوت گردد.]
باده آدمی را خراب می کند، اما آبادی حقیقی از خرابات نشأت می گیرد:
اگرچه مستی عشقم خراب کرد ولی *** اساس هستی من زان خراب آباد است
با توجه به گردش شتابان چرخ فلک و اندک بودن فرصت خطاب به ساقی گوید:
صبح است ساقیا قدحی پرشراب کن *** دور فلک درنگ نـدارد شتـاب کـن
زان پیش تر که عالم فانی شود خراب *** ما را ز جـام باده گلگون خراب کـن
و خود را از خواب نوشین بامداد برحذر می دارد:
خورشید می ز مشـرق ساغر طلوع کرد *** گر برگ عیش می طلبی ترک خواب کن
صبوحی (می صبحگاهی) که در ابیاتی دیگر هم بدان اشاره دارد، همان شور و حال مناجات سحرگاهی است که به عابد عاشق وجد و مستی می بخشد:
به خدا که جرعه ای ده تو به حافظ سحرخیز *** که دعـای صبحگاهی اثری کنـد شمــا را

کامرانی و سعادت

کسی که از باده عشق نوشد به سعادت دست یابد، چون از همه بلایا و مصایب رهیده و از مکر آسمان ایمن گشته است:
بیاور می که نتوان شد ز مکر آسمان ایمن *** به لعب زهره چنگی و مـریخ سلحشورش
لذا شارب این باده به بانگ بلند فریاد می دارد:
ساقی به نور بــاده برافـروز جـام ما *** مطرب بزن که کار جهان شد به کام ما
و آن گاه که می در کف است از سلطان جهان برتر است:
گل در بر و می در کف و معشوق به کام است *** سلطان جهانـم به چنیـن روز غـلام اسـت
ابن فارض هم با همین مضمون سروده است:
و فی سکره منها ولو عمـر ساعـه *** تری الدهر عبدا طائعا ولک الحکم
[در مستی آن (می) هرچند به اندازه لحظه ای باشد، روزگار را برده ای مطیع بینی و حکم از آن توست.]
در جایی حافظ تصریح دارد که عاقبت این باده نوشی بهشت است:
حافظا روز اجـل گر به کف آری جامـی *** یک سر از کوی خرابات برندت به بهشت
زیرا خرابات محل خرابی انانیت است و آن که زنگار تکبر از روح خود فرو شوید مستحق دار آخرت است: «تلک الدار الاخره نجعلها للذین لایریدون علوا فی الارض ولا فسادا والعاقبة للمتقین؛ آن سراى آخرت را براى كسانى قرار مى‏ دهيم كه در زمين خواستار برترى و فساد نيستند و فرجام [خوش] از آن پرهيزگاران است.» (قصص/ 83)
لذا غیر از راه میکده و خرابات دگر راه ها باطل است:
به کوی میکده هر سالکی که ره دانست *** دری دگر زدن اندیشــه تبـه دانســت
و توشه راه حریم وصل را باید در میخانه تدارک کرد:
زاد راه حرم وصل نداریم، مگــر *** به گدایی ز در میکده زادی طلبیم
و هر که به آنجا ره یابد به اکسیر دست یافته است:
گدایی در میخانه طرفه اکسیـری است *** گر این عمل بکنی خاک، زر توانی کرد
و همین گدایی و خدمت در میکده است که انسان را پادشاهی می بخشد:
روزگاری شد که در میخانه خدمت می کنم *** در لبـاس فقـر کار اهـل دولـت می کنـم
و هنگام مستی ناز بر فلک و حکم بر ستاره می کند:
گدای میکده ام لیک وقت مستی بیـن *** که ناز بر فلک و حکم بر ستاره کنم
لذا جم پادشاهی در برابر جام میخانه به چیزی نمی ارزد:
که برد به نزد شاهـان ز مـن گـدا پیـامی *** که به کوی میفروشان دو هزار جم، به جامی
و این همان مقام استغناست که سالک با افتقار در پیشگاه غنی مطلق بدان می رسد و چنان که در ادعیه آمده: «اللهم أغننی بالافتقار الیک ولا تفقرنی بالاستغناء عنک»
و سالک بدون هیچ گنجی به حشمت قارون دست می یابد:
ای دل آن گه که خراب از می گلگون باشی *** بی زر و گنج به صـد حشمت قارون باشـی


منابع :

  1. دکتر عبدالحسین زرین کوب- از کوچه رندان- انتشارات امیر کبیر- چاپ یازدهم

  2. بدیع الزمان فروزانفر- شرح مثنوی- انتشارات علمی

  3. شیخ محمود شبستری- گلشن راز

  4. باشگاه اندیشه

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/113937