عوامل ورود در جهنم (اعتماد به شیطان)

اعتماد به شیطان

آن گاه که خدا ذریه آدم را به صورت (ذر) پراکنده بود و به آنان گفت: «آیا من پروردگار شما نیستم؟» و گفتند: «چرا،» از آنان پیمان گرفت که او را بپرستند و هرگونه نظایر بر ساخته غیر او را رد و انکار کنند. و همچنین بود هنگامی که هستی آنان را بر فطرت شناخت و معرفت ذات خود بسرشت و در ضمیرهایشان خردهایی نهاد که آنان را به پروردگارشان هدایت کند.
آن گاه پس از آن پیامبرانی به نزد آنان فرستاد که بیم و امید دهند، و ادای پیمان او را از آنان بخواهند و خردهایشان را به یاد کرد ذات سبحان او برانگیزند و در آن قرار و مدار پیمان خدا با آدمیزادگان این بود که او را بپرستند، و پرستش شیطان را رها کنند. اما آیا پرستش خدا همراه با پرستش شیطان امکان دارد؟
هرگز.. . پس ناگزیر باید پرستش شیطان را رد کرد تا پرستش خدای رحمان صورت پذیرد.
«أ لم أعهد إلیکم یا بنی آدم أن لا تعبدوا الشیطان؛ ای فرزندان آدم، آیا با شما پیمان نبستیم که شیطان را نپرستید؟» (یس/ 60) شیطان کجاست؟ او مانند خون در وجود آدمیزاد در گردش و با او همراه است، ولی دل به اذن خدا و با الهامی که پروردگار درباره فجور و تقوا بدان می کند از وجود او آگاه می شود و وسوسه شیطان را از وحی عقل باز می شناسد و تمییز می دهد. و هنگامی که انسان عزم خود را بر پیکار با شیطان جزم می کند هر چه بیش و بیشتر، در دل خود بانگ گمراهی را از فطرت هدایت و رهیابی باز می شناسد.
آن گاه به وسیله پیامبران خدا و رسالتهای ایشان وحی به او می رسد تا حجت بر او تمام شود، در این هنگام ندای خدای رحمان که در دل اوست با ندای الهی، بر زبان پیامبر و کتاب خدا که با او فرستاده شده است به یکدیگر برمی خورد و همراه می شود.
بدین سان شخص دو وسیله سنجش برای شناختن شیطان دارد: اول آنچه از راه عقل در قلبش وجود دارد، و دوم: آنچه به پیامبران وحی شده است.
«إنه لکم عدو مبین؛ زیرا دشمن آشکار شماست.» یس/ 60) شیطان می کوشد آدمی را بفریبد و بدو بنماید که دوست اوست، و هر گمراهی را که بدان اشاره می کند محض نصیحت و دلسوزی است. برخی از مردم بدین بهانه که فریب او را خورده اند به دام شیطان می افتند، ولی پروردگار ما می گوید: همانا او دشمنی است آشکار، و هیچ کس را در پیروی از او عذر و بهانه ای نیست، مگر آن که خود خویشتن را فریب داده باشد. و نشانه دشمنی شیطان نیز این است که به چیزی فرمان می دهد که انسان می داند آن چیز زیانبار است.
مگر نه آن که شیطان به اسراف و تبذیر، و فحشاء و منکر، و تجاوز و ستمگری و گردنکشی یعنی آنچه بشر آنها را (لااقل وقتی از دیگران سرزند) زشت می شمارد و هر عاقلی انتساب آنها را به خود نفی و رد می کند، فرمان می دهد؟! همه می دانیم که بدیهای بشریت از ستم و تجاوز و خودپرستی و بخل و تنبلی و اختلاف سرچشمه می گیرد، و همه می دانیم که اینها از وسوسه شیطان است، پس آیا نباید او را دشمن خود بدانیم؟! پرستش شیطان به معنی سجده کردن بدو نیست، بلکه فرمانبرداری هشیارانه و تسلیم به فریبکاری اوست. پرستش شیطان در فرمانبرداری از پادشاهان ستمگر و طاغوتان سلطه و ثروت مجسم می شود و شکل می یابد.

پرستش شیطان

فخر رازی درباره این گفته (خدای متعال): «لا تعبدوا الشیطان؛ شیطان را نپرستید.» (یس/ 60) گوید: «معنایش این است که از او فرمان نبرید، به دلیل این که آنچه از آن نهی شده تنها سجده کردن بدو نیست، بلکه سرسپردن به فرمان و اطاعت کردن از اوست، و اطاعت همان پرستش است.» اما گفته شود: پس ما به موجب این گفته خدای تعالی که گوید: «أطیعوا الله و أطیعوا الرسول و أولی الأمر منکم؛ از خدا اطاعت کنید و از رسول و اولی الامر خویش فرمان برید.» (نساء/ 59) مأمور به پرستش امیرانیم، زیرا ما می گوییم: فرمانبرداری از ایشان وقتی به فرمان خدا باشد جز عبادتی نسبت به خدا و اطاعتی برای او نیست، و افزوده است: همانا پرستیدن امیران همان فرمانبرداری از آنها در مواردی است که خدا آن را اذن نداده است.
امام جواد (ع) می فرماید: «من أصغی إلی ناطق فقد عبده، فإن کان الناطق عن الله فقد عبدالله، وإن کان الناطق عن إبلیس فقد عبد إبلیس؛ کسی که به سخن گوینده ای گوش فرا دهد همانا بندگی او کرده است؛ اگر آن گوینده از جانب خدا سخن گوید، بندگی خدا را کرده و اگر از طرف شیطان و ابلیس سخن بگوید، شنونده بندگی ابلیس کرده است.» بدیهی است که بندگی شیطان و پیروی از سخنان او راهی به جز دوزخ ندارد. پس بر ماست که فریب نیرنگ های رنگارنگ و پر زرق و برقش را نخوریم و گوهر ارجمند و پاک فطرت را به بهایی دروغین نفروشیم.
این آیه به ملامتها و سرزنشهای پر معنی خداوند نسبت به مجرمان در روز قیامت اشاره کرده، و می گوید: «آیا با شما عهد نکردم ای فرزندان آدم که شیطان را پرستش و اطاعت مکنید که او دشمن آشکار شماست؟» این عهد و پیمان الهی از طرق مختلف از انسان گرفته شده، و بارها این معنی را به او گوشزد کرده است: نخست آن روز که فرزندان آدم در زمین نشو و نما کردند این خطاب به آنها شد: «یا بنی آدم لا یفتننکم الشیطان کما أخرج أبویکم من الجنة ینزع عنهما لباسهما لیریهما سوآتهما إنه یراکم هو و قبیله من حیث لا ترونهم إنا جعلنا الشیاطین أولیاء للذین لا یؤمنون؛ ای فرزندان آدم! شیطان شما را نفریبد همانگونه که پدرتان را از بهشت بیرون کرد، و لباسشان را از تنشان خارج ساخت تا عورتشان را برای آنها آشکار کند! چه اینکه او و پیروانش شما را می بینند و شما آنها را نمی بینید، (بدانید) ما شیاطین را اولیای کسانی قرار دادیم که ایمان نمی آورند.» (اعراف/ 27)
سپس همین اخطار به طور مکرر بر زبان رسولان الهی جاری شد، چنان که در آیه 62 سوره زخرف می خوانیم «و لا یصدنکم الشیطان إنه لکم عدو مبین؛ شیطان شما را از راه حق باز ندارد که او دشمن آشکار شماست.» و در آیه 168 بقره می خوانیم: «و لا تتبعوا خطوات الشیطان إنه لکم عدو مبین؛ از گامهای شیطان پیروی نکنید که او برای شما دشمن آشکاری است.» از سوی دیگر این پیمان در عالم "تکوین" به زبان اعطای عقل به انسان نیز گرفته شده است، چرا که دلائل عقلی به روشنی گواهی می دهد انسان نباید فرمان کسی را اطاعت کند که از روز نخست کمر به دشمنی او بسته او را از بهشت بیرون کرده و سوگند به اغوای فرزندانش خورده است.
از سوی سوم با سرشت و فطرت الهی همه انسانها بر توحید، و انحصار اطاعت برای ذات پاک پروردگار، نیز این پیمان از انسان گرفته شده است، و به این ترتیب نه با یک زبان که با چندین زبان این توصیه الهی تحقق یافته و این عهد و پیمان سرنوشت ساز امضا شده است.
این نکته نیز قابل توجه است که "عبادت" در جمله ی "لا تعبدوا الشیطان" به معنی "اطاعت" است، زیرا عبادت همیشه به معنی پرستش و رکوع و سجود نمی آید، بلکه یکی از اشکال آن همان اطاعت کردن است، چنان که در آیه 47 سوره مؤمنون می خوانیم که فرعون و اطرافیانش بعد از مبعوث شدن موسی (ع) و هارون (ع) گفتند: «أ نؤمن لبشرین مثلنا و قومهما لنا عابدون؛ آیا ما به دو انسانی که همانند ما هستند ایمان بیاوریم، در حالی که قوم آنها عبادت و اطاعت ما می کردند.» و در آیه 31 سوره توبه می خوانیم: خداوند درباره یهود و نصاری می فرماید: «اتخذوا أحبارهم و رهبانهم أربابا من دون الله و المسیح ابن مریم و ما أمروا إلا لیعبدوا إلها واحدا؛ آنها دانشمندان و راهبان خود را معبودانی در برابر خدا قرار دادند، همچنین مسیح فرزند مریم را، در حالی که جز به عبادت خداوند یگانه که هیچ معبودی جز او نیست دستور نداشتند.»
جالب اینکه در روایتی از امام باقر و امام صادق (ع) که در ذیل این آیه آمده چنین می خوانیم: «اما و الله ما دعوهم الی عبادة انفسهم، و لو دعوهم ما اجابوهم ولکن احلوا لهم حراما و حرموا علیهم حلالا فعبدوهم من حیث لا یشعرون؛ به خدا سوگند آنها (دانشمندان و راهبان) یهود و نصاری را به عبادت خویشتن دعوت نکردند، و اگر دعوت می کردند هرگز یهود و نصاری دعوتشان را اجابت نمی نمودند، ولی آنها حرامی را برای ایشان حلال و حلالی را حرام کردند (و آنها پذیرا شدند) و به این ترتیب بدون توجه آنان را پرستش کردند.»
نظیر همین معنی با تفاوت مختصری در روایات دیگر نیز وارد شده است. از جمله در روایتی از امام صادق (ع) می خوانیم: «من اطاع رجلا فی معصیة فقد عبده؛ کسی که انسانی را در معصیت پروردگار اطاعت کند او را پرستش کرده!» و در حدیث دیگری از امام باقر (ع) آمده است: «من اصغی الی ناطق فقد عبده، فان کان الناطق یؤدی عن الله فقد عبد الله، و ان کان الناطق یؤدی عن الشیطان فقد عبد الشیطان؛ کسی که به سخنگویی گوش فرا دهد (و سخنش را بپذیرد) او را پرستش کرده! اگر ناطق حکم خدا را می گوید: پرستش خدا کرده، و اگر از سوی شیطان سخن می گوید پرستش شیطان کرده است!»
رد کردن پرستش شیطان (آدمی را) برای پرستش خدا آماده می سازد، بلکه صرف انکار و نپذیرفتن نظایر و امثال برای خدا، خود پرستش خداست، هم چنان که هر کس پرستش رحمان را ضایع گذارد در دام شیطان می افتد، از این رو آیات قرآن میان رد این و پذیرفتن آن مقارنه ای به وجود آورده، مانند این گفته خدای سبحان که فرماید: «فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن بالله فقد استمسک بالعروة الوثقی؛ پس هر کس که به طاغوت کفر ورزد و به خدای ایمان آورد به رشته ای استوار چنگ زده است.» (بقره/ 256)

عهدی که با خدا بستیم

در این جا پروردگار ما برای تاکید بیشتر و بیان آنچه وظیفه فرزندان آدم است می فرماید: «و أن اعبدونی هذا صراط مستقیم؛ آیا من به شما عهد نکردم که مرا بپرستید و از من اطاعت کنید که راه مستقیم همین است.» (یس/ 61) از یک سو پیمان گرفته که اطاعت شیطان نکنند، چرا که او دشمنی و عداوت خود را از روز نخست آشکار ساخته، کدام عاقل به فرمان دشمن دیرینه و آشکارش ترتیب اثر می دهد؟
در مقابل پیمان گرفته که از او اطاعت کنند، و دلیلش را این قرار می دهد که "صراط مستقیم همین است" و این در حقیقت بهترین محرک انسانها است، چرا که فی المثل هر کس در وسط بیابان خشک و سوزانی گرفتار شود و جان خود و همسر و فرزند و اموالش را در خطر دزدان و گرگان ببیند، مهمترین چیزی که به آن می اندیشد پیدا کردن راه مستقیم به سوی مقصد است، راهی که سریعتر و آسانتر او را به سر منزل نجات برساند. ضمنا از این تعبیر استفاده می شود که این جهان سرای اقامت نیست، چرا که راه را به کسی ارائه می دهند که از گذرگاهی عبور می کند و مقصدی در پیش دارد.
مستقیم بودن راه از آن جاست که خدا آن را برای ما فراتر از گرایشهایی که بشر را به راست و چپ به گمراهه می برد، و جهلی که صاحب خود را به سوی افراط یا تفریط می کشاند، ترسیم کرده است.
از بارزترین مظاهر مستقیم بودن راه این است که مؤمنان در رهسپاری آن تأیید می شوند و با فشارهای شهوت و هوای نفس و سلطه و ثروت و فریبکاری و تقلب، به اذن پروردگار خود می ستیزند. شاید فرق میان «قویم درست» و «مستقیم راست و معتدل» در این نکته باشد که از کلمه مستقیم در می یابیم که رهنورد با استقامت در مبارزه با عوامل انحراف آن را می پیماید.
پرستش خدا به معنی فرمانبرداری و طاعت اوست، و طاعت او تجزیه پذیر نیست، پس کسی که نماز می خواند ولی زکات نمی پردازد، یا به اسلام در شؤون شخصی گردن می نهد ولی نظام اقتصادی و سیاسی آن را نمی پذیرد، خدا را نمی پرستد، بلکه بی گمان شیطان را می پرستد.
به راستی، ریشه شرک به خدا همان تسلیم شدن در برابر فشار است، منشأ آن هر چه باشد، تفاوت فقط به موارد فشار مربوط می شود، و بی گمان مؤمن کسی است که با فشار مبارزه کند و بستیزد، اما کسی که قرآن را دو پاره می کند و می گوید: به پاره ای ایمان داریم و به پاره ای کفر می ورزیم، و می خواهد تنها بدانچه با مصالح او سازگار است ایمان بیاورد و آن جا که با مصالح او برخورد دارد آن را رها کند، چنین کسی به طبع همان است که قرآن با او می جنگد.
پس قرآن جز مواردی اندک با کسانی که مستقیما نسبت به دین کفر می ورزند رویارویی نمی کند، بلکه بیشتر با کسانی مبارزه می کند که به خدا شرک می ورزند، و به شهوتها و سلطانهای خود و عیاشان سر می سپارند و خود را به پرستش خدا، در مواردی که با مصالح و شهوتها و گناهان بزرگ آنها منافاتی ندارد، می پرستند.

آخر این راه کجاست!؟

وقتی انسان از تجربه های دیگران اندرز گیرد به راه راست هدایت می شود و راه می برد، و به راستی، کسی از این تجربه ها سود می برد که بدانها بیندیشد و آنها را وسیله برانگیختن دفینه های خرد و نهفته های سرشت و فطرت خود قرار دهد.
از بارزترین حقایقی که هر کس هدایت جو باشد بدان می اندیشد این است که برخی از مردم در گمراهیند، پس هر جا بروی، و از هر کس بپرسی به تو می گوید که بعضی از مردم بر خطا هستند، ولی این حقیقت آنها را به شناخت دو حقیقت دیگر رهنمون نمی شود که اولا: همان گونه که شیطان بسیاری از مردم را گمراه ساخته، ما را نیز گمراه می سازد، پس باید از او بپرهیزیم، و ثانیا: سرانجام گمراهان چیست؟ مگر نه هلاک است؟! پس چرا ما از این امر عبرت نگیریم؟! «و لقد أضل منکم جبلا کثیرا أ فلم تکونوا تعقلون؛ او افراد زیادی از شما را گمراه کرد، آیا اندیشه نکردید؟!» (یس/ 62)
آیا نمی بینید چه بدبختیهایی شیطان بر سر پیروان خود آورده؟ آیا تاریخ پیشینیان را مطالعه نکردید تا ببینید بندگان او به چه سرنوشت شوم و دردناکی گرفتار شدند؟ ویرانه های شهرهای بلا دیده آنها در برابر چشم شماست، و عاقبت غم انگیز آنها برای هر کس کمترین تعقل و اندیشه ای داشته باشد روشن است.
پس چرا دشمنی را که امتحان عداوت خود را بارها و بارها داده است جدی نمی گیرید؟ باز با او طرح دوستی می ریزید، و حتی او را رهبر و ولی و راهنمای خویش انتخاب می کنید.
"جبل" (به کسر ج و ب و تشدید لام) چنان که راغب در مفردات گوید به معنی جماعت و گروه است که از نظر عظمت تشبیه به "جبل" (بر وزن عمل) به معنی کوه شده است، و تعبیر "کثیرا" برای تاکید بیشتر در مورد پیروان شیطان است که در هر جامعه ای قشر عظیمی را تشکیل می دهند. بعضی عدد "جبل" را ده هزار نفر یا بیشتر نوشته اند، و برای کمتر از آن این تعبیر را مناسب ندانسته اند ولی بعضی این اعداد را لازم نمی دانند.
این گروهی است که شیطان آن را گمراه کرده و به بیراهه نابودی کشانده و در برابر دیدگان شما هلاک کرده، اما برای گروه دیگر عبرتی نشده است، و بدین سان شیطان به گمراه کردن شما، دسته به دسته، ادامه می دهد بی آن که آیندگان بیندیشند و از سرگذشت گذشتگان عبرت گیرند. در حالی که مقتضای وجود عقل در نزد بشر این است که در تعیین راه نجات و رستگاری و دوری جستن از بیراهه های هلاک از آن بهره جوید.
از بارزترین چیزهایی که خردمند از سرگذشت رفتگان بهره می جوید، چگونگی گمراه ساختن آنها از جانب شیطان است، زیرا شیطان آفریده ای شگفت نیست که دیوار خانه ات را بشکافد و به درون آید تا تو بتوانی از او حذر کنی، هرگز.. .
در واقع او در رگهای تو، در ژرفای دل تو، در وجود نزدیکترین دوستانت، در زنت و برادرت، در تربیت مادر و پدرت، در سخنان آموزگارت، و حتی در توجیهات کسانی است که خود را عالم دین خوانده و ساخته اند، و آنها که هلاک شدند، شیطان از پیش رو و پشت سرشان و از سمت راست و چپشان بر آنها در آمد و امر را بر آنها مشتبه کرد و بیاراست و خوش نما ساخت، و به وسائل گوناگون توجیه کرد. پس اگر بخواهیم او را بازداریم ناگزیر باید در نهایت پرهیز و عقل باشیم.
به هر حال عقل سلیم ایجاب می کند که انسان از چنین دشمن خطرناکی که به هیچ انسانی رحم نمی کند و قربانیانش در هر گوشه و کناری بر خاک هلاکت افتاده اند سخت بر حذر باشد، و آنی به خود اجازه غفلت ندهد چنان که امیر مؤمنان علی (ع) آن پیشوای آگاه و بیدار در یکی از خطبه هایش برای توجه به این حقیقت، مردم را مخاطب ساخته می گوید: «فاحذروا عباد الله! عدو الله، ان یعدیکم بدائم، و ان یستفزکم بندائه، و ان یجلب علیکم بخیله و رجله، فلعمری لقد فوق لکم سهم الوعید، و اغرق الیکم بالنزع الشدید، و رماکم من مکان قریب، فقال رب بما اغویتنی لازینن لهم فی الارض و لاغوینهم اجمعین؛ ای بندگان خدا! از این دشمن خدا بر حذر باشید، مبادا شما را به بیماری خویش (کبر و غرور) مبتلا سازد، و با ندای خود شما را به حرکت در آورد، و به وسیله لشکریان سواره و پیاده اش شما را جلب کند، به جان خودم سوگند او تیری خطرناک برای شکار کردن شما به چله کمان گذاشته، و آن را با قدرت و شدت تا سرحد توانایی کشیده، و از نزدیکترین مکان شما را هدف قرار داده! هم او گفته است: پروردگارا به سبب آنکه مرا اغوا کرده ای زرق و برق زندگی را در چشم آنها جلوه می دهم، و همه آنها را اغوا خواهم کرد (در حالی که خداوند سبب گمراهیش نبود بلکه هوای نفسش او را گمراه ساخته).» و راستی عجیب است که چنین دشمنی را به دوستی برگزینیم، و به گفته شاعر:
کجا بر سر آیم از این عار و ننگ *** که با او به صلحیم و با حق به جنگ؟
از نظر اینکه آیات در مقام بیان سرگذشت بیگانگان در صحنه قیامت است که اشاره به دوزخ می شود که پیوسته وسیله تهدید بوده و آن را انکار می نمودند و در حقیقت از مسئولیت خود بر خلاف خود سرباز زده و حسن و قبح و نیک و بد و زشت و زیبای اعمال و رفتار خود را نادیده گرفته و انکار می نمودند. همانا، ما هلاک رفتگان را دیدیم، و نشانه های هلاک آنها، هم چنان بر آثار بازمانده آنها نگاشته و در دلهای نسلها حک شده است، اما بلاخیزتر و رنجبارتر از هلاک، آن آتشی است که بدان افکنده شوند.
«هذه جهنم التی کنتم توعدون؛ این است آن جهنمی که به شما وعده داده شده بود.» (یس/ 63)


منابع :

  1. عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 5 صفحه 383

  2. ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد ‏6 صفحه 111

  3. ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد ‏18 صفحه 424

  4. سيد محمدحسين‏ حسينى همدانى- انوار درخشان- جلد ‏6 صفحه 266

  5. ‏سيد محمدحسين‏ حسينى همدانى- انوار درخشان- جلد 10 صفحه 102

  6. محمدتقی مدرسی- تفسیر هدایت- جلد ‏6 صفحه 259

  7. محمدجواد نجفی- تفسیر آسان- جلد ‏5 صفحه 167

  8. محمدجواد نجفی- تفسیر آسان- جلد ‏10 صفحه 102

  9. ناصر مكارم شیرازی- پیام قرآن- جلد 6 صفحه 374

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/114317