عوامل ورود در جهنم (شرک)

اگر مشرک شوى اعمالت بر باد مى رود!

خداوند موضعگیرى قاطع خود نسبت به شرک و مشرکان را بیان مى کند، و پیامبر خود (ص) را با تهدیدى حقیقى بر حذر مى دارد، به این که اگر فرض شود او به خدا شرک آورده جزاى او همچون دیگر مردم خواهد بود. و وقتى که پروردگار ما خطاب خود را به نزدیکترین مردم به خود که همان پیامبر اکرم (ص) است با وجود عصمت و دور بودن از گناه، اختصاص مى دهد براى آن است که به ما بیان کند که شرک نزد ذات متعال او بزرگترین گناهان است. چنان که می فرماید: «و لقد أوحی إلیک و إلى الذین من قبلک لئن أشرکت لیحبطن عملک و لتکونن من الخاسرین؛ به تو و به همه انبیاى پیشین وحى فرستاده شده است که اگر مشرک شوى مسلما اعمالت حبط و نابود مى گردد و از زیانکاران خواهى بود.» (زمر/ 36)
این جمله مدلول و معناى حجتهاى عقلى را که به وسیله وحى اقامه شد، تایید مى کند، گویا فرموده: غیر از خدا را نپرست، چون پرستش غیر خدا جهل است، و چگونه ممکن است که تو غیر خدا را عبادت کنى در صورتى که قلب و سر تو در گرفته به نور توحید است و از راه وحى به تو و همچنین به پیمبران پیش از تو رسیده که اگر کسى را در عبادت با خدا شریک گردانید تمام اعمال شما حبط و بى اثر می گردد، هم چنان که عقل هم از آن نهى مى کند. به این ترتیب شرک دو پیامد خطرناک دارد حتى در مورد پیامبران الهى اگر به فرض محال مشرک شوند. نخست مساله ی حبط اعمال است، و دوم گرفتار خسران و زیان زندگى شدن.
اما "حبط اعمال" به معنى محو آثار و پاداش عمل به خاطر شرک است چرا که شرط قبولى اعمال اعتقاد به اصل توحید است و بدون آن هیچ عملى پذیرفته نیست. شرک آتش سوزانى است که شجره ی اعمال آدمى را مى سوزاند. شرک صاعقه اى است که تمام محصول زندگى او را به آتش مى کشد. و شرک همچون طوفانى است که اعمال آدمى را متلاشى مى سازد و با خود مى برد چنان که در آیه 18 سوره ابراهیم مى خوانیم: «مثل الذین کفروا بربهم أعمالهم کرماد اشتدت به الریح فی یوم عاصف لا یقدرون مما کسبوا على شی ء ذلک هو الضلال البعید؛ اعمال کسانى که به پروردگارشان کافر شدند همچون خاکسترى است در برابر تندباد در یک روز طوفانى، آنها توانایى ندارند کمترین چیزى از اعمالى را که انجام داده اند به دست آورند، و این گمراهى دور و درازى است.»
لذا در حدیثى از پیغمبر گرامى اسلام (ص) آمده: «ان الله تعالى یحاسب کل خلق الا من اشرک بالله فانه لا یحاسب و یؤمر به الى النار؛ خداوند همه بندگان را محاسبه مى کند مگر کسى که شرک به خدا آورده که بدون حساب به آتش فرستاده مى شود.» اما زیانکار شدن آنها به خاطر این است که بزرگترین سرمایه هاى خود را که عقل و خرد و عمر گرانبها است در این بازار بزرگ تجارت دنیا از دست داده و "جز حسرت و اندوه متاعى نخریدند!"

نهى پیامبر (ص) از شرک ورزیدن، نهى حقیقى است

در اینجا این سؤال مطرح مى شود که مگر امکان دارد که انبیاى بزرگ الهى راه شرک پیش گیرند که آیه فوق با این لحن با آنها برخورد مى کند؟
تقریر پاسخ این سؤال: خطاب در آیه به رسول خدا (ص) و سایر انبیا (ع) به نهى از شرک و انذارشان به حبط شدن عمل و جزو زیانکاران شدن خطابى است حقیقى، و تهدید و انذارى است واقعى، چون غرض این سوره اشاره به این حقیقت است که رسول خدا (ص) هم مامور به ایمان آوردن است او مشرکین را به هر چه دعوت مى کند که بدان ایمان آورند، خودش نیز باید بدان ایمان آورد و به هر تکلیفى که دعوت مى کند انجام دهند خودش هم باید انجام دهد. خلاصه او هم فردى از افراد مسلمین است، پس دیگر نمى تواند پیشنهاد مشرکین را در پرستش بت هاى ایشان بپذیرد.
و صرف اینکه انبیاء معصوم به عصمت الهى هستند و با داشتن آن دیگر ممکن نیست معصیت از ایشان سر بزند، باعث نمى شود که تکلیف از ایشان ساقط باشد و توجه تکلیف به ایشان صحیح نباشد، چون اگر این طور بود دیگر عصمت در حقشان تصور نمى شد، هم چنان که در حق جمادات و گیاهان تصور ندارد، پس معصوم به کسى گفته مى شود که بتواند گناه کند، ولى نکند.
علاوه بر این، عصمت (که عبارت است از قوه اى که با داشتن آن صدور معصیت ممتنع مى شود) خود از شؤون مقام علم است، و این معنا منافات با داشتن اختیار ندارد، چون اختیار از شؤون مقام عمل است، و معنایش این است که: هم صدور فعل از جوارح و اعضا صحیح باشد و هم ترک فعل.
معلوم است که علم قطعى به مفسده گناه که مانع از صدور آن گناه از دارنده آن علم باشد منافاتى با اینکه دارنده آن علم مختار باشد ندارد، مثلا کسى که علم قطعى دارد به اینکه در اثر خوردن فلان سم مى میرد. و یا نابینا مى شود، چنین علمى مانع قطعى او از خوردن سم است، ولى لازمه این منع این نیست که خوردن سم از او محال باشد، بلکه باز هم صدور و عدم صدور این عمل از اعضا و جوارح او صحیح است، هم مى تواند بخورد و هم مى تواند اجتناب کند، در نتیجه پس باز هم صحیح است که به او بگوییم: از خوردن سم اجتناب کن.
از آنچه گذشت به خوبى روشن شد اینکه از کلام بعضى از مفسرین بر مى آید که خواسته اند بگویند: نهى از شرک و امثال آن نسبت به معصوم نهى صورى است، و منظور نهى امت است، و مبناى کلام از باب مثل معروف است که مى گویند: "دخترم به تو مى گویم عروسم تو بشنو"، حرف درستى نیست. و وجه نادرستیش از آنچه گذشت واضح شد. و اما اینکه در بعضى روایات هم آمده که اینگونه خطابهاى قرآنى که به معصومین شده از باب مثل معروف "دخترم به تو مى گویم عروسم تو بشنو" است، معنایش این نیست که خطاب به معصوم اصلا غلط است، بلکه معنایش این است که اگر تکلیف به کسانى را که هم ممکن است آن را اطاعت کنند، و هم ممکن است مخالفت و معصیت کنند، متوجه کسى کنیم که حتما آن را اطاعت مى کند، مؤثرتر مى افتد، همانطور که گفته اند: کنایه رساتر از تصریح است.
«و لتکونن من الخاسرین» معناى این جمله از بیانى که گذشت روشن شد، و ممکن است الف و لام در "الخاسرین" عهد را افاده کند، آن وقت معنا چنین مى شود: در این صورت تو از همان خاسرینى خواهى بود که به آیات خدا کفر ورزیده، و از حجت هاى داله بر وحدانیت خدا اعراض کردند.

اقسام شرک

در جمع بندی این بخش می توانی بگوییم که شرک، اقسامى دارد:
1- شرک در خلقت. مثل عقیده ایرانیان قدیم که خیرات را از یزدان، و شرور را از: اهریمن مى دانستند، و مى گفتند: یزدان، اهریمن را آفرید. سپس اهریمن بالاستقلال شرور را آفرید و ...
2- شرک در تدبیر عالم. مثل عقیده ارباب انواع، که اعتقاد به خداى دریا، خداى صحرا، خداى جنگ، خداى عشق، خداى غضب و غیره داشتند و ...
3- شرک در عبادت. و آن اینکه خدا را عبادت نمى کردند، بلکه بت ها، ارباب انواع، آفتاب، ماه، دریا، رعد، برق، حتى اشخاصى مثل نمرود، فرعون و ... را پرستش مى کردند. و آن شرکى که ما، در صدد بیان و کیفر آن هستیم قسم سوم یعنى شرک در عبادت مى باشد. ما به مناسبت جمله «و لا یشرک بعبادة ربه احدا؛ هيچ كس را در پرستش پروردگارش شريك نسازد.» (کهف/ 110) که لفظ عبادت در آن به کار رفته اشاره اى به معنى و کیفر آن مى کنیم. اما معنى آن این است که انسان به هنگام عبادت مخصوصا نماز که یک مصداق کامل عبادت به شمار مى رود ریاکارى کند و مثلا نماز را به منظور اینکه به دیگران بفهماند من نمازم را اول وقت مى خوانم اول وقت بخواند. اما به هنگامى که کسى نزد او نباشد نه تنها نماز را اول وقت نمى خواند چه بسا که اصل آن را نخواهد خواند. و بعضى از مفسران این نوع شرک را شرک خفى دانسته و به آیه 106 سوره ی یوسف استدلال کرده اند.
یعنى اینان اکثرا ایمان به خدا نمى آورند، مگر اینکه در عین حال که ایمان مى آورند مشرک هم مى باشند. در تفسیر عیاشى در تفسیر این آیه از صادق آل محمد (ص) روایت مى کند که فرمود: «این نوع شرک، نظیر قول کسى است که مثلا مى گوید اگر فلان شخص نمى بود من نابود مى شدم اگر وى نبود من به فلان بلیه مبتلا مى گردیدم. اگر فلانى نبود اهل و عیالم از بین مى رفتند! آیا نمى بینى چگونه براى خدا در قدرت و سلطنتش شریک قرار مى دهد، و مى پندارد که آن شریک به او روزى مى دهد، و وى را از بلا نجات مى دهد!؟»

شرک و معصیت در برابر مغفرت

شرک مرگ و معصیت ظلمت است، هم چنان که باز در جاى دیگر فرموده: «أو کظلمات فی بحر لجی یغشاه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ظلمات بعضها فوق بعض إذا أخرج یده لم یکد یراها و من لم یجعل الله له نورا فما له من نور؛ و یا نظیر ظلمت ها در دریایى عمیق است، که موجهایى روی هم بر بالاى آن ظلمت ها و ابرهایى تیره و روى هم بر بالاى آن موجها باشد، که معلوم است در چنین وضعى ظلمت ها روى همند، و به طورى تاریک است که اگر کسى دست خود را از گریبان در آورد آن را به هیچ وجه نمى بیند، و کسى هم که خداى تعالى در زندگیش برایش نورى قرار نداده او هیچ نورى دیگر ندارد.» (نور/ 40) پس مغفرت در حقیقت از بین بردن مرگ و ظلمت است، و معلوم است که مرگ به وسیله حیات و نور از بین مى رود، و حیات هم عبارت است از ایمان و نور عبارت است از رحمت الهیه.
پس کافر حیات و نور ندارد و مؤمن آمرزیده، هم حیات دارد و هم نور، و مؤمنى که هنوز گناهانى با خود دارد زنده است، ولیکن نورش به حد کمال نرسیده، با آمرزش الهى است که به آن حد مى رسد، چون خداى تعالى فرموده: «نورهم یسعى بین أیدیهم، و بأیمانهم یقولون ربنا أتمم لنا نورنا و اغفر لنا؛ مؤمنین نورشان جلوتر از خودشان است و در پیش رویشان و در طرف راستشان در حرکت است، مى گویند پروردگارا نور ما را تمام کن، و ما را بیامرز.» (تحریم/ 8)

مساله ی "حبط اعمال"

آیا به راستى ممکن است اعمال نیک آدمى به خاطر اعمال بدش حبط و نابود شود؟ آیا این مساله با عدالت خداوند از یک سو، و با ظواهر آیاتى که مى گوید اگر انسان ذره اى کار نیک یا بد انجام دهد آن را مى بیند منافات ندارد؟!
آنچه در اینجا لازم است اشاره کنیم و در آیات مورد بحث مطرح مى باشد این است که اگر کسى در مورد "حبط اعمال" در برابر معاصى تردید کند در مورد "شرک" و تاثیر آن در حبط اعمال تردیدى نخواهد داشت، چرا که آیات بسیارى از قرآن مجید که در بالا به بعضى از آنها اشاره شد صراحت دارد در اینکه "موافات بر ایمان" (با ایمان از دنیا رفتن) شرط قبولى اعمال است، و بدون آن هیچ علمى پذیرفته نیست.
قلب مشرک همچون شوره زارى است که اگر تمام بذرهاى گلها را در آن بپاشند و باران حیاتبخش بر آن ببارد استعداد پرورش گلى را ندارد و جز خس از آن نمى روید.

آیا مؤمنان خدا را شناخته اند؟
در آیات قرآن می خوانیم که مشرکان خدا را به حق نشناختند که اگر مى شناختند راه شرک نمى پوئیدند، مفهوم این سخن آن است که مؤمنان موحد او را به حق شناخته اند. اکنون این سؤال پیش مى آید که این سخن با حدیث معروف پیامبر (ص) که مى فرماید: «ما عرفناک حق معرفتک، و ما عبدناک حق عبادتک؛ ما تو را چنان که حق معرفتت مى باشد نشناختیم، و ما تو را آن گونه که حق عبادت تو است پرستش نکردیم.» چگونه سازگار است؟
در پاسخ باید گفت: معرفت داراى مراحلى است یکى مرحله بالاى معرفت است و آن پى بردن به کنه ذات خدا است، این امر براى هیچ کس ممکن نیست، و جز ذات پاک او از کنه ذاتش با خبر نمى باشد، حدیث معروف نبوى اشاره به همین معنى است.
اما مراحلى است از این پائینتر که در استعداد انسانها است و آن مرحله شناخت اجمالى صفات، و شناخت تفصیلى افعال او است، این مرحله براى انسان ممکن است و دستور "معرفة الله" ناظر به همین مرحله است، آیه مورد بحث از همین مرحله سخن مى گوید که مشرکان در آن لنگ و وامانده اند.


منابع :

  1. سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد ‏2 صفحه 304

  2. سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد ‏13 صفحه 147

  3. سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد ‏14 صفحه 462

  4. سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد ‏17 صفحه 439

  5. عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 5 صفحه 390

  6. ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد ‏12 صفحه 126

  7. ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد ‏13 صفحه 506

  8. ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد ‏19 صفحه 526

  9. ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد ‏16 صفحه 166

  10. حاج ملاسلطان محمد گنابادی- ترجمه بیان السعادة- جلد ‏8 صفحه 278

  11. عبدالحسين طیب- أطیب البیان- جلد ‏8 صفحه 245- 255

  12. حسین بن احمد الحسینی- تفسیر اثنا عشری- جلد ‏8 صفحه 446

  13. محسن قرائتی- تفسیر نور- جلد ‏9 صفحه 245

  14. محمدجواد نجفی- تفسیر آسان- جلد ‏11 صفحه 48

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/114336