عوامل ورود در جهنم (طغیان)

قیامت روز جدایی حق و باطل

روز قیامت که روز جدا شدن حق از باطل است، حق است و نباید در آن اختلاف شود چون قدرت خدا بیش از اینها است و کسی که مردمى را خلق و وسائل آسایش آنان را مهیا نموده دو مرتبه هم می تواند بنماید و آن روز میقات و وقت مقرر الهى است براى حساب و جزاى بندگان که دنیا در آن روز به آخر می رسد و به زندگانى مردم در این عالم خاتمه داده می شود و آن روزى است که اسرافیل در دفعه دوم می دمد. و در آنجا جهنم کمینگاهى است براى اهل معصیت که مأمورین آن مترصد گرفتن آنانند واحدى از آنها را به حال خودشان واگذار نمی نمایند.
کسانى که طغیان (سرکشى) تا آنجا خوى ثانوى و وصف عنوانیشان شده که کششى به سوى حق و خیر ندارند، مجذوب جهنم می باشند، چنان که نفس طاغى (سرکش مستبد)، هم بر هدایت وجدان و عقل و ایمان و قوانین آنها سرکش است و هم بر حقوق و حدود خلق، شخصیت عقلى و وجدان او در زندان نفس طاغیش گرفتار است و دچار تجزیه و احتراق ناشى از آن و شعله هاى شهوات و خشم خود می باشد، و چون روزنه هاى درونش بر روى تابش هدایت بسته شده و کششى به سوى آیات حق و هدایت در وى نیست، جهنم محیط طبیعى و عادى (مآب) او گردیده است، این انسان جهنمى، آن چنان که در دنیا با جاذبه سنخیت پیوسته به محیط جهنم، ظلم، ظلمت و طغیان کشیده می شد و حشرش با طاغیان هم سنخ خود و گریزان از شنیدن و دیدن آیات حق و محیط عدل و خیر بود، در آخرت نیز به سوى جهنم و با جهنمیان است، طاغیان و بیگانگان از هنگام که در نظام آزمایش به حرکت و تکاپو درآمده و راه خودخواهى و غرور پیموده دوزخ را مقصد و هدف خود قرار داده و بدان سو رهسپار بوده در آن هنگام جاذبه مغناطیسى دوزخ هر یک از آنان را به سوى خود میرباید و آن را هضم نموده و به صورت و سیرت دوزخ در می آورد و بر ابعاد و سعه خود می افزاید و به هیئت هل من مزید فریاد آن صحنه و فضاى قیامت را فراخواهد گرفت.

جهنم کمینگاه بزرگ!

«إن جهنم کانت مرصادا* للطاغین مابا* لابثین فیها أحقابا* لایذوقون فیها بردا و لاشرابا* إلا حمیما و غساقا* جزاء وفاقا؛ آری جهنم از دیرباز کمین گاهی بوده که برای سرکشان بازگشت گاهی است. روزگاری دراز در آن درنگ کنند. در آن جا نه خنکی چشند و نه شربتی، جز آب جوشان و چرکابه ای؛ پاداشی است مناسب با جرم آنان.» (نباء/ 21- 26)
انسان با سنتهاى خداوند تبارک و تعالى که در دنیا در طبیعت محیط بر او وجود دارد، در عمل دو طرفى است، و او را مى بینى که از آتش پرهیز مى کند تا گرفتار سوختن با آن نشود، و از نیش مار فرار مى کند، و از میکروبها براى آن مى گریزد که به بدن او راه نیابند و سبب هلاک او نشوند، پس چرا انسانى که از سنتهاى عاجل اجتناب مى کند، از سنتهاى آجل چنین نمى کند، و چه فرقى میان آتشى است که امروز او را بسوزاند و آتشى که فرداى قیامت چنین کند، یا چه تفاوت است میان مارى که امروز او را بگزد، و مارى که با عمل خود او ساخته مى شود و در آخرت او را خواهد گزید، و میان میکروبى که امروز در جسم او نفوذ کند و میکروب دیگرى که آن را در دنیا کشت مى کند تا در خانه حقیقى آخرت آن را بدرود؟! سنتهاى خدا در دنیا یادآور نظایر آنها در آخرت است، ولى آدمى به یکى ایمان مى آورد و دیگرى را فرو مى گذارد. چرا؟
از آیات قرآن به صورت کلى، و آیات این سوره به شکل خاص، چنان مفهوم مى شود که جزاى روز نشور بر دو گونه است: نخست خود عملى است که امروز مرتکب مى شود و به صورت جزا و مکافاتى درست و شایسته در آخرت براى او تجسم پیدا مى کند، همچون آتشى است که شخص در خانه خود روشن مى کند و سبب سوختن او مى شود، یا درخت میوه اى که در زمین خود مى نشاند و از میوه هاى آن بهره مند مى شود. گونه دوم پاداشى است که پروردگار به فضل خود براى صالحان در بهشت مقدر کرده است و یک حسنه و کار نیک را ده چندان پاداش مى دهد. و آیه اى که هم اکنون مى آید، اشاره اى به گونه اول است: «إن جهنم کانت مرصادا؛ دوزخ گذرگاه است.»
"مرصاد" اسم مکان است به معنى جایگاهى که در آن کمین مى کنند، "راغب" در "مفردات" مى گوید: «"مرصد" (بر وزن مرقد) و "مرصاد" هر دو یک معنى دارند، با این تفاوت که "مرصاد" به مکانى گفته مى شود که مخصوص کمین است.»
بعضى نیز گفته اند "صیغه مبالغه" است، به معنى کسى که بسیار کمین مى کند مانند "معمار" که به معنى شخصى است که بسیار عمران و آبادى مى کند.
البته معنى اول هم مشهورتر است و هم مناسبتر، و در اینکه چه کسى در دوزخ در کمین طغیانگران است؟ گفته اند: فرشتگان عذاب، زیرا طبق آیه 71 سوره مریم، همه انسانها اعم از نیک و بد از کنار دوزخ، یا از بالاى آن عبور مى کنند، «و إن منکم إلا واردها کان على ربک حتما مقضیا؛ و هيچ كس از شما نيست مگر [اينكه] در آن وارد مى‏ گردد اين [امر] همواره بر پروردگارت حكمى قطعى است.» در این گذرگاه عمومى و همگانى فرشتگان عذاب در کمینند و دوزخیان را مى ربایند! و اگر به معنى "صیغه مبالغه" تفسیر کنیم خود دوزخ در کمین آنها قرار دارد و هر کدام از طغیانگران به آن نزدیک مى شوند آنها را به سوى خود مى کشاند و در کام خود فرو مى برد، به هر حال از این گذرگاه عمومى احدى از سرکشان نمى توانند بگذرند، یا فرشتگان عذاب آنها را مى ربایند، و یا جاذبه شدید جهنم. پس این مرکز کمین کردن و مرتع جزا در آخرت است. سنتى الاهى و نظامى مقدر شده است که هر کس آن را تکذیب کند، از آن رهایى نخواهد یافت.

طاغیان و بیگانگان

امیرالمؤمنین على بن ابى طالب (ع) گفته است: «و اگر (خدا) ستمکار را مهلت داد، از او نرسته است، بلکه خدا بر گذرگاه او نشسته است (تا در بندش آرد) و چون استخوان گلوگیر نایش را بفشارد.» و طاغیانى که از حد خود تجاوز مى کنند، و از آنچه سبب نزدیک شدن ایشان به آتش است پرهیز نمى کنند، زود باشد که به آتشى باز گردند که خود آن را با افعال خود فراهم آورده اند.
«للطاغین مآبا؛ جاى بازگشت طغیانگران است.» طاغیان کسانى هستند که متصف به طغیان باشند، و خروج از حد، کار همیشگى آنان باشد. طاغیان و بیگانگان از هنگام که در نظام آزمایش به حرکت و تکاپو درآمده و راه خودخواهى و غرور پیموده دوزخ را مقصد و هدف خود قرار داده و بدان سو رهسپار بوده در آن هنگام جاذبه مغناطیسى دوزخ هر یک از آنان را به سوى خود می رباید و آن را هضم نموده و به صورت و سیرت دوزخ در می آورد و بر ابعاد و سعه خود می افزاید و به هیئت هل من مزید فریاد آن صحنه و فضاى قیامت را فراخواهد گرفت. "ماب" به معنى مرجع و محل بازگشت است، و گاه به معنى منزلگاه و قرارگاه مى آید، و در اینجا به همین معنى است. چه مدت در این آتش باقى خواهند ماند؟
«لابثین فیها أحقابا؛ مدتها در آن درنگ خواهند کرد.» در روایات اهل بیت آمده است که این آیه به گناهکارانى اختصاص دارد که مدتى از وقت را، به اندازه متناسب با گناهان خویش، در آتش مى گذرانند، و بنابراین احقاب به معنى روزگارها یا سالهاى پیاپى است. بعضى از مفسران گفته اند که: معنى آیه این است که آنان روزگارهاى متوالى را که هرگز قطع نمى شود در دوزخ طى مى کنند، و چون مدتى پایان یافت بى فاصله مدت پس از آن آغاز مى شود. و گفته اند که: از آن روى به جاى سالها لفظ احقاب آمده که در دلها هراس بیشترى بر مى انگیزد و بیشتر دلالت بر جاودانگى دارد، و حقب دورترین چیز در نزد ایشان به شمار مى رفت و مى گفتند که حقب مدتى برابر با هشتاد سال است. و چون سال سیصد و شصت و پنج روز است، و یک روز در آخرت برابر با هزار سال از سالهاى دنیا است، از این راه به خوبى مى توانى روزگارى را که طاغیان در دوزخ به سر مى برند تصور کنى.
در حدیثى از رسول الله (ص) آمده است که گفت: «کسى که به آتش دوزخ داخل شود، از آن رهایى پیدا نمى کند مگر پس از آن که احقابى در آن درنگ کند، و حقب شصت و چند سال است، و سال سیصد و شصت روز، هر روز آن هزار سال از سالهاى محاسبه شما است، پس هیچ کس در این اندیشه نباید باشد که از آتش بیرون خواهد آمد.»
و اما "احقاب" جمع "حقب" (بر وزن قفل) به معنى مدت نامعلومى از زمان است، بعضى آن را به هشتاد سال، و بعضى هفتاد، و بعضى چهل سال تفسیر کرده اند، و چون از این تعبیر به هر حال استشمام مى شود که دوزخیان مدتهایى طولانى در دوزخ مى مانند، و سرانجام پایان مى یابد، و این با آیات خلود و عذاب دائم تضاد دارد، هر کدام در تفسیر آن راهى را پوییده اند. معروف میان مفسران این است که منظور از "احقاب" در اینجا این است که مدتهایى طولانى و سالیان دراز پى در پى مى آید و مى گذرد، بى آنکه پایان یابد، و هر زمانى که مى گذرد زمان دیگرى جانشین آن مى شود.
در حدیثی، مدت عذاب آنان چنین معرفی شده: سرکشان به اندازه ی هشت "حقب" در آتش خواهند بود و هر حقب هشتاد سال، و هر سال 360 روز و هر روز هزار سال است. که به حسب ظاهر برابر یک میلیارد و هشتصد و سی میلیون و چهار صد هزار سال (000/400/830/1) است. و الله عالم.
در بعضى از روایات نیز آمده است که این آیه درباره گنهکارانى است که سرانجام پاک مى شوند و از دوزخ آزاد مى گردند نه کافرانى که مخلد در آتشند. این پاداش، نه عین کردار و اخلاق سرکشان است و نه غیر آن بلکه موافق با آن است، آن چنان که اثر و معلول و عرض موافق با مؤثر و علت و جوهر است، نه عین است و نه غیر، اثر و معلول و عرض ظهور مؤثر و علت و جوهر، به صورت دیگر است که در کم و کیف موافق هم می باشند هر جسمى در شرائط خاص، تبدیل به امواج و رنگ و حرارت و تشعشع موافق و متناسب با خود می گردد، چنان که امواج و تشعشع ها و حرارتهاى مختلف در شرایط دیگر به صورت اجسام خاص در مى آیند، بنابراین همه موجودات و پدیده ها جز تبدیل اجسام و جواهر به اعراض و اعراض به جواهر و اجسام نیست، این قانون از ذرات تا کرات و کهکشانها همه را فرا گرفته است، همه این حرکات و امواج و تبدلات و پدیده ها را اندیشه و عقل قاهرى تنظیم و ترتیب می دهد و به حساب آورده است اعمال و حرکات انسانى را هم که اندیشه و فکر تنظیم و هدایت می کند مانند جهان بزرگ پیوسته به صورت حالات درمى آید و از حالات مستمر، خویها و ملکات پدید می آید، این نتیجه و محصول دنیا است که جهان اراده و عمل و کسب براى انسان می باشد، همین که عالم مبدل شد و حرکتها به نهایات و غایات رسید و عالم دیگرى از آن انشاء گردید، از ملکات، حالات و صور و امثال پدید مى آید، این صور و پدیده ها که در حقیقت موافق اندیشه و عمل است، پیوسته و با نظم خاصى رو به تبدیل و تکامل می باشد، به ظاهر شباهتى با هم ندارند و از نظر عموم، که داراى نظر و علم محیط به روابط و علل نیستند، مجهول است: «و ننشئکم فی ما لا تعلمون؛ شما را بیرون و پدید آوریم در آنچه که نمی دانید.» (واقعه/ 61) «فلا تعلم نفس ما أخفی لهم من قرة أعین؛ هیچ کس نمی داند برایش چه نهان شده از روشنى چشمها.» (سجده/ 17) چنان که در نظر سطحى جسم تاریک متراکم با نور لطیف، و نطفه ناچیز با انسان داراى همه چیز، و بذر کوچک بى رنگ و بو با درخت گل و میوه، شباهت ندارد.

نه مزه سردى را مى چشند و نه مزه آب را

سپس به گوشه کوچکى از عذابهاى بزرگ جهنم اشاره کرده، مى افزاید: «لا یذوقون فیها بردا و لا شرابا؛ آنها در آنجا نه چیز خنکى مى چشند که گرماى وحشتناک دوزخ را فرو نشاند و نه نوشیدنى گوارایى که عطش شدید آنها را تسکین بخشد.»
گفته اند که در این جا «برد» به معنى خواب است و به این گفته اعراب استناد کرده اند که: منع البرد البرد یعنى سرما از خواب جلوگیرى کرد، و بعضى گفته اند که معنى آن عام است و شامل سرماى باد یا سایه یا خواب مى شود و به این شعر استناد کرده اند که:
فلا الظل من برد الضحى تستطیعه *** و لا الفى ء أوقات العشى تذوق
نه سایه روز سرد را توان است و نه سایه شب هنگام را مى شود دریافت.
«إلا حمیما و غساقا؛ جز آبى سوزان، و مایعى از چرک و خون.» و «و ظل من یحموم؛ جز سایه دودهاى غلیظ و داغ و خفقان آور آتش.» (واقعه/ 43) "حمیم" به معنى آب بسیار داغ و "غساق" به معنى چرک و خونى است که از زخم جارى مى شود، و بعضى آن را به معنى مایعات بدبو تفسیر کرده اند.
برودت در جهنم نیست حرارت جهنم به حدى است که اگر یک لباس او را در میانه زمین و آسمان نگاه دارند تمام اهل زمین را هلاک می کند از شدت حرارتش:«قل نار جهنم أشد حرا؛ بگو اگر دريابند آتش جهنم سوزان‏تر است.» (توبه/ 81) و اما شراب جز حمیم و غساق ندارد حمیم آب جوشیده در شدت جوشش که می فرماید: «یصب من فوق رؤسهم الحمیم* یصهر به ما فی بطونهم و الجلود؛ و از بالاى سرشان آب جوشان ریخته مى شود. به نحوى که هم آنچه در شکم آنهاست با آن گداخته مى شود و هم پوستشان.» (حج/ 19- 20) و غساق چرک و کثافاتى است که از اهل آتش خارج می شود خوراک آنها است چنانچه می فرماید: «هذا فلیذوقوه حمیم و غساق* و آخر من شکله أزواج؛ این آب جوشان و چرکاب است که باید آن را بچشند. و از همین گونه، انواع دیگر [عذاب ها].» (ص/ 57- 58)
شاید آخر من شکله زقوم است که می فرماید: «إن شجرة الزقوم* طعام الأثیم* کالمهل یغلی فی البطون* کغلی الحمیم؛ مسلما درخت زقوم، خوراک گناه پیشه است. مانند مس گداخته است که در شکم ها مى جوشد، مانند جوشیدن آب جوشان.» (دخان/ 43- 46) که در اثر با حمیم و غساق شباهت دارد.
این در حالى است که «و سقاهم ربهم شرابا طهورا؛بهشتیان از چشمه هاى گواراى شراب طهور به وسیله پروردگارشان سیراب مى شوند.» (دهر/ 21) و نوشیدنیهایى در ظرفهاى زیباى بهشتى است که «ختامه مسک؛ مهر بر آن نهاده شده، مهرى که از مشک است.» (مطففین/ 26) ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا؟
از آنجا که ممکن است وجود این کیفرهاى سخت و شدید در نظر بعضى عجیب آید، و خیال کنند که پروردگار در انداختن ایشان به آتش در حق آنان ستم کرده است؟ در آیه بعد مى افزاید: «جزاء وفاقا؛ این مجازاتى است موافق و مناسب اعمال آنها.» هرگز... آنان خود بر خود ستم روا داشتند. مگر نه این است که فرستادگان او پیاپى بر ایشان وارد مى شدند؟ این جزاى کردارها و پایان راه ایشان است.
این عقوبات جزاء عمل آنها است طابق النعل بالنعل. خداوند تبارک و تعالى عادل است زاید بر استحقاق احدى را عذاب نمی کند بلکه چه بسیار عفو می فرماید و گذشت می کند اگر قابلیت عفو داشته باشد زیرا در محل غیر قابل عفو حسن ندارد: «من جاء بالحسنة فله عشر أمثالها و من جاء بالسیئة فلا یجزى إلا مثلها و هم لا یظلمون؛ هر کس کار نیک بیاورد، پاداشش ده برابر آن است، و آنان که کار بد بیاورند، جز به مانند آن مجازات نیابند و مورد ستم قرار نمى گیرند.» (انعام/ 160)
«من جاء بالحسنة فله خیر منها و من جاء بالسیئة فلا یجزى الذین عملوا السیئات إلا ما کانوا یعملون؛ هر کس کار نیکى [به پیشگاه خدا] بیاورد، پاداشى بهتر از آن براى اوست، و هر کس کار بدى بیاورد [پس بداند آنان که کارهاى ناشایسته انجام داده اند] جزا داده نمى شوند مگر آنچه را همواره انجام مى داده اند.» (قصص/ 84) «من عمل سیئة فلا یجزى إلا مثلها؛ هر که بدى کند جز به مانند آن کیفر نیابد.» (مؤمن/ 40) و غیر اینها از آیات.
چرا چنین نباشد؟ در حالى که آنها در این دنیا قلبهاى مظلومان را سوزاندند، روح و جان آنها را به آتش کشیدند و با ظلم و ستم و طغیان خود بر کسى رحم نکردند، سزاوار است که در آنجا کیفرشان چنان باشد، و نوشابه هایشان چنین! اصولا همانگونه که بارها تاکید کرده ایم از آیات قرآن استفاده مى شود که حداقل بسیارى از کیفرهاى قیامت تجسمى است از اعمال دنیاى انسانها، چنان که در سوره تحریم آیه 7 مى خوانیم: «یا أیها الذین کفروا لا تعتذروا الیوم إنما تجزون ما کنتم تعملون؛ اى کافران امروز عذر مخواهید، چرا که جزاى شما تنها اعمالى است که انجام مى دادید.» (که اکنون تجسم یافته و در برابر شما حضور پیدا کرده).
از جمله آثار عالم قیامت آن است که کوههاى با عظمت و صلابت که اقطار جهان را فرا گرفته بود در اثر تحریک آن چنان از هم پاشیده و رابطه همه اجزاء آنها از هم گسیخته شده و به صورت و هیئت سراب و صحنه خیالى خواهد درآمد و اثرى از عظمت و ارتفاع و صلابت و از کوهها که حادثه اى در آنها تأثیر نخواهد گذارد جز خیال واهى از آنها براى بشر نخواهد بود پاشیدگى و پراکندگى کوههاى اقطار جهان نمونه و مسطوره اى از انقلابى است که در جهان خلقت رخ خواهد داد و نظام کاملترى و عالم ابدى گسترده خواهد شد.
هم چه هنگام که نظام جهان گسسته شده و از هر سوى دیگر دوزخ که مسطوره از صفت انتقام کبریائى و ظهورى از محرومیت بیگانگان است در کمین و انتظار خواهد بود و نیروى جاذبه آن آن چنان تیره بختان را به سوى خود مى کشاند و درون خود آنها را فرو مى برد گویا اثرى از آنان در صحنه ابد نخواهد گذارد.
طاغیان و بیگانگان از هنگامی که در نظام آزمایش به حرکت و تکاپو درآمده و راه خودخواهى و غرور پیموده دوزخ را مقصد و هدف خود قرار داده و بدان سو رهسپار بوده در آن هنگام جاذبه مغناطیسى دوزخ هر یک از آنان را به سوى خود می رباید و آن را هضم نموده و به صورت و سیرت دوزخ در می آورد و بر ابعاد و سعه خود می افزاید و به هیئت هل من مزید فریاد آن صحنه و فضاى قیامت را فرا خواهد گرفت.
بیگانگان در دوزخ قرون بى شمار و زیاده بر تفکر در آن سکونت خواهند نمود و احقاب به معناى مدت هاى طولانى و قرون بى شمار پس از قرون و مدتهاى طولانى سکونت خواهند نمود و از نظر اینکه قرون بى شمار و بدون تحدید و محدودیت است از آن دوام و خلود سکونت در دوزخ استفاده می شود.
بیگانگان در دوزخ از آتش درونى عناد، هرگز نخواهند توانست شربت ملایم آشامید جز مایع هاى گداخته و چرکهاى عفن و گندیده جوارح خود. آتش عناد که قلوب بیگانگان را در دنیا فرا گرفته و با ساحت کبریائى بمبارزه برخاسته و هر لحظه بر دشمنى و نخوت خود میافزودند بالاخره سیرت تیره و ظلمانى بیگانگان در دنیا شرک و عناد با حق و حقیقت بوده در عالم قیامت نیز این چنین ظهور نموده سیرت شعله هاى آتشین دوزخ است که از درون آنان اعضاء و جوارح آنان را فرا می گیرد و عالم جزاء سیرت نهانى و پاداش طبق عالم عمل و سعى خواهد بود.


منابع :

  1. سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد ‏20 صفحه 270

  2. سيد محمدحسين‏ حسينى همدانى- انوار درخشان- جلد ‏17 صفحه 306

  3. ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد ‏26 صفحه 38

  4. محمدتقی مدرسی- تفسیر هدایت- جلد ‏17 صفحه 272

  5. ‏عبدالحسين طیب- أطیب البیان- جلد 13 صفحه 360

  6. حاج ميرزا محمد ثقفى- تفسیر روان جاوید- جلد ‏5 صفحه 332

  7. ‏سيدمحمود طالقانی- پرتوى از قرآن- جلد ‏3 صفحه 36

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/114351