عوامل ورود در جهنم (پنهان سازی حق)

آمیختن حق به باطل

پس از کفر سلسله ای از کارهای تزویری و تحریضی آغاز می شود که نخستین آنها آمیختن حق به باطل، و پوشاندن طرفی از حق و آشکار کردن طرفی دیگر از آن است، به گونه ای که برهان اهل باطل به اثبات برسد. کسانی که آنچه را خدا در کتاب فرستاده پنهان می کنند و آن را به بهایی اندک می فروشند، در شکم خود جز آتش چیزی نمی خورند. چه به زودی فردا (پس از مرگ یا حتی پیش از آن) بر ایشان مکشوف خواهد شد که لقمه های اندکی که خورده اند به صورت آتشی افروخته درآمده، و این بدان سبب است که کارهای بد پس از مرگ حالت تجسم پیدا می کند: «ان الذین یکتمون ما انزل الله من الکتاب و یشترون به ثمنا قلیلا اولئک ما یاکلون فی بطونهم الا النار و لایکلمهم الله یوم القیمة و لایزکیهم و لهم عذاب الیم* اولئک الذین اشتروا الضلالة بالهدی و العذاب بالمغفرة فما اصبرهم علی النار؛ آنان که آیات کتاب آسمانی را که خدا به عنوان تبشیر درباره ی بعثت محمد (ص) فرستاده بود پنهان داشتند، و آن را به بهای اندک فروختند، جز آتش نمی خورند و در قیامت، خدا با ایشان سخن نخواهد گفت و پاکشان نخواهد کرد، و عذابی دردناک خواهند داشت. آنان همان کسانی هستند که گمراهی را به بهای هدایت، و عذاب را به ازای آمرزش خریدند. پس به راستی چه چیز آنها را بر آتش شکیبا کرد.» (بقره/ 174- 175)
در حدیث می خوانیم، اینان را واقعا چه چیزی بر آتش جهنم جرات بخشیده، و کارهایی می کنند که فرجام آن آتش است؟ سخن درباره ی گروهی از دانشمندان یهود است که اوصاف و ویژگیهای پیامبر اسلام را در تورات خوانده بودند و به خوبی او را می شناختند ولی این حقیقت بزرگ را از مردم بی سواد پنهان می کردند کسانی مانند کعب بن اشرس و حی بن اخطب و کعب بن اسد و دیگر علماء یهود که معاصر با پیامبر اسلام بودند، از علامتهای پیامبر موعود خبر داشتند و می دانستند که آن پیامبر موعود همان محمد (ص) است ولی این راز را پوشیده می داشتند و بدینگونه به کتاب آسمانی خود تورات خیانت می کردند. این خیانت به جهت حفظ مقام و جاه و به دست آوردن پول بود چون مردم نادان آنها را به عنوان بزرگان دینی احترام می کردند و پول بسیاری در اختیار آنها قرار می دادند.
آنها می دیدند که اگر حقیقت را آشکار کنند، مردم به سوی دین جدید روی خواهند آورد و به آنها مراجعه نخواهند کرد و بازار آنها از رونق خواهد افتاد. بدین گونه آنها مقام و موقعیت و ثروتی را که به دست می آوردند در خطر می دیدند و لذا کتمان حقیقت می کردند و در واقع آنها دین و ایمان و وجدان خود را در مقابل بهای اندکی می فروختند و البته این بها هر چند بیشتر هم باشد باز در برابر آنچه آنها از دست می دادند اندک بود چون آنها ایمان خود را از دست می دادند که با هیچ قیمتی قابل خریداری نیست. گرچه روی سخن به علمای یهود است ولی مفهوم آیات در هیچ مورد اختصاص به شان نزول ندارد، در حقیقت شان نزولها وسیله ای هستند برای بیان احکام کلی و عمومی که خود یکی از مصداقهای آن محسوب می شوند.
بنابراین تمام کسانی که احکام خدا و حقائق مورد نیاز مردم را از آنها کتمان کنند و به خاطر کسب مقام و یا به دست آوردن ثروتی مرتکب این خیانت بزرگ شوند، باید بدانند که حقیقت گرانبهایی را به بهای ناچیزی فروخته اند، زیرا حق پوشی اگر با تمام دنیا مبادله شود باز مرتکب شونده آن ضرر و زیان کرده است!
شان نزول آیه اگرچه قوم یهود می باشند که بشارات تورات و کتب انبیاء را بر بعثت پیغمبر اسلام و بیان صفات او کتمان نموده و گفتند آن پیغمبر موعود از بنی اسرائیل است و هنوز نیامده، ولی مورد مخصص نیست و عمومیت آیه به حال خود باقی است و شامل هر کس که احکام و اوامر و نواهی و مطالبی را که خداوند در کتب آسمانی بر انبیاء خود نازل فرموده کتمان کند می شود بنابراین کسانی که فضائل اهل بیت را از امیرالمؤمنین و صدیقه طاهره و سایر ائمه طاهرین که در قرآن مجید تصریحا و تلویحا بیان شده کتمان کردند و آیات را به نحو دیگری تفسیر و تاویل نمودند مشمول این آیه هستند.
در آیه نخست می گوید: «ان الذین یکتمون ما انزل الله من الکتاب و یشترون به ثمنا قلیلا اولئک ما یاکلون فی بطونهم الا النار؛ کسانی که کتمان می کنند کتابی را که خدا نازل کرده و آن را به بهای کمی می فروشند آنها در حقیقت جز آتش چیزی نمی خورند.»
آری هدایا و اموالی را که از این راه تحصیل می کنند آتشهای سوزانی است که در درون وجود آنان وارد می شود. کلمه ی (ما) موصوله و شامل جمیع آنچه خداوند نازل فرموده می شود و (من) بیانیه است که بیان «ما انزل الله» را می نماید و الف و لام الکتاب جنس است و شامل همه کتب آسمانی می گردد نه اینکه الف و لام عهد و مقصود خصوص تورات باشد.

باز هم نکوهش از کتمان حق

اما اهمیت کتمان آیات کتاب، برای این است که کتمان اثر مثبتی در برنامه دینی الهی ایجاد کرده، و موجب نقص و محو قسمتی از مواد کتاب آسمانی می شود، آن هم موادی که از اصول و پایه های دین و کتاب آسمانی محسوب گردد. و این امر از کفر بالاتر و عمیق تر و مؤثرتر باشد، زیرا در کفر اثری در متن برنامه الهی وارد نشده، و تحولی در آن ایجاد نمی کند. و از این لحاظ است که با این آیه کریمه، در چهار مورد به مناسبت مضامین آیات شریفه، عنوان کتمان به صراحت ذکر شده است.
اول: در موضوع آگاهی و گواهی که نزد او و از جانب خداوند متعال هست اخفاء کرده، و گواهی و شهادت خود را که جهت الهی دارد آشکار و اظهار ننماید: «قل ء انتم اعلم ام الله و من اظلم ممن کتم شهدة عنده من الله و ما الله بغافل عما تعملون؛ بگو: آیا شما بهتر می دانید یا خدا؟ و راستی چه کسی ظالم تر از آن کس است که شهادتی را که از خدا [درباره ی این پیامبران] نزد اوست کتمان کند؟ و خدا از آنچه می کنید غافل نیست.» (بقره/ 140)
چون آئین پاک الهی موجب رشد عقول و توحید نفوس و در راه کمال و سعادت است، و کتمان و پوشیده داشتن آن منشا اختلاف و کینه وصف بندی و از میان رفتن قوا و استعدادها و نفوس می باشد، کتمان کننده این حقیقت پر بها و سرمایه حیات، از هر ستمگری ستمگرتر است. اینها با اوهام و اعمال فریبنده عوام، این حق را که حافظ همه حقوق است مکتوم می دارند و غافلند از اینکه اعمال آنها چه انحرافها و آثاری در پی دارد؟! اگر اینها خود غافلند خدای عالم از اعمال آنها غافل نیست.
دوم: در موضوع رسالت و نبوت بود که، با وجود معرفت و شناخت رسول خدا، کتمان این حقیقت نمودند: «الذین ءاتیناهم الکتاب یعرفونه کما یعرفون ابناءهم و ان فریقا منهم لیکتمون الحق و هم یعلمون؛ آنها که کتابشان داده ایم، او (پیامبر) را همان گونه می شناسند که پسران خود را، ولی گروهی از آنان با این که حق را می دانند آن را کتمان می کنند.» (بقره/ 146)
هر چند گروهی از آنها با مشاهده این نشانه های روشن اسلام را پذیرا گشتند، چنان که از عبدالله بن سلام که از علمای یهود بود و سپس اسلام را پذیرفت نقل شده که می گفت: «انا اعلم به منی یا بنی؛ من پیامبر اسلام (ص) را بهتر از فرزندم می شناسم!» این آیه پرده از حقیقت جالبی بر می دارد و آن اینکه بیان صفات جسمی و روحی و ویژگیهای پیامبر اسلام (ص) در کتب پیشین به قدری زنده و روشن بوده است که ترسیم کاملی از او در اذهان کسانی که با آن کتب، سر و کار داشته اند می نمود.
آیا کسی می تواند احتمال دهد که در آن کتب هیچ نامی از پیامبر اسلام و نشانی از وی نبوده ولی پیغمبر اسلام با این صراحت در مقابل چشم آنها بگوید تمام صفات من در کتب شما موجود است؟ آیا اگر چنین بود همه دانشمندان اهل کتاب به مبارزه شدید و صریح بر ضد او بر نمی خاستند؟ و به او نمی گفتند این تو و این کتابهای ما، در کجای آن نام و صفات تو ثبت است؟ و آیا ممکن بود حتی یک نفر از علمای آنان در برابر پیامبر اسلام تسلیم شود؟! پس این گونه آیات خود دلیل بر صدق و حقانیت خودش می باشد. سپس با جمله ی «الحق من ربک فلا تکونن من الممترین؛ حق از جانب پروردگار توست پس مبادا از ترديدكنندگان باشى.» (بقره/ 147) پیامبر را دلداری می دهد و تاکید می کند در برابر سمپاشی های دشمنان ذره ای تردید، چه در مساله تغییر قبله و چه در غیر آن به خود راه ندهد هر چند دشمنان تمام نیروهای خود را در این راه بسیج کنند. مخاطب در این سخن گرچه شخص پیامبر (ص) است ولی همانگونه که گفتیم در واقع هدف همه مردم می باشند وگرنه مسلم است پیامبری که از طریق شهود با وحی سر و کار دارد هیچگاه شک و تردیدی به خود راه نمی دهد، چرا که وحی برای او جنبه حس و عین الیقین دارد.

اختلافات دینی اهل کتاب

سوم: اختلاف هایی دینی، معلول انحراف علماء و کتمان آیات الهی از سوی آنها بوده است. در موضوع هدایت الهی و ظهور آیات بینات بود که کتمان آنها را نموده، و مانع از مهتدی شدن دیگران گشتند: «ان الذین یکتمون ما انزلنا من البینات و الهدی من بعد ما بینه للناس فی الکتاب اولئک یلعنهم الله و یلعنهم اللعنون؛ یقینا کسانی که آنچه را ما از دلایل آشکار و [وسیله] هدایت نازل کردیم، پس از آنکه همه آن را در کتاب [تورات و انجیل] برای مردم روشن ساختیم، پنهان می کنند [تا مردم به قرآن و پیامبر ایمان نیاورند] خدا لعنتشان می کند، و لعنت کنندگان هم لعنتشان می کنند.» (بقره/ 159)
ظاهرا مراد به کلمه (هدی) همان معارف و احکامی است که دین الهی متضمن آن است، معارفی که پیروان دین را به سوی سعادت هدایت می کند و مراد به بینات، آیات و حجت هایی است که دلالتشان بین و واضح است، و ادله و شواهد بر حقی است که همان هدایت است.
بنابراین کلمه (بینات) در کلام خدای عز و جل وصفی است مخصوص آیات نازله، و بر این اساس منظور از کتمان آن آیات، اعم است از کتمان و پنهان کردن اصل آیه و اظهار نکردن آن و یا کتمان دلالت آن به اینکه آیه نازله را طوری تاویل و یا دلالتش را طوری توجیه کنند که آیه از آیت بودن بیفتد.
همانطور که یهود این کار را با آیات تورات کردند، یعنی آن آیاتی که از بعثت پیامبر اسلام بشارت می داد، تاویل و یا پنهان کردند، به طوری که مردم یا اصلا آن آیات را ندیدند و یا اگر دیدند تاویل شده اش را دیدند، و خلاصه دلالتش را از رسول اسلام (ص) برگرداندند. جمله (من بعد ما بینه للناس)، می فهماند کتمانی که یهودیان کردند، بعد از آن بود که آیات نامبرده به گوش مردم رسیده بود و چنان نبود که تنها علمای یهود آن آیات را می دانستند و از عوام پنهان کردند، نه، بلکه مدتها در دسترس مردم هم بوده، بعدها علما آنها را از عده ای پنهان و برای عده ای تاویل کردند.
برای اینکه در عهدی که تورات نازل می شده، تبیین آیات آن برای تک تک مردم دنیا عادتا امری محال بوده، چون هیچ یک از وسائل تبلیغی موجود امروز در آن موقع نبوده، به ناچار اگر آیه ای از تورات و یا یک مطلب ساده ای را می خواستند به عموم مردم اعلام و تبیین کنند، لابد اینطور بوده که به حاضرین می گفتند و سفارش می کردند که ایشان به غائبین برسانند، یا به علماء می گفتند تا آنها به سایر مردم برسانند، و خلاصه عده ای آن مطلب را بدون واسطه می گرفتند و عده ای دیگر با واسطه. و بنابراین عالم یکی از وسائط و وسائل تبلیغ بوده، هم چنان که زبان و سخن واسطه دیگرش بوده، پس اگر خبری برای عالمی و جمعی از مردم عادی که در مجلس حضور دارند بیان می شد، در حقیقت برای همه مردم بیان شده بود، چون عالم میثاق وجدانی دارد که حقایق را کتمان نکند.
حال اگر در همین صورت، آن عالم، علم خود را کتمان کند، در حقیقت کتمانش بعد از بیان برای مردم بوده و همین یگانه سببی است که خدای سبحان این کتمان را مایه اختلاف مردم در دین و تفرقه آنان در راه هدایت و ضلالت دانسته، چه اگر این کتمان ها نبود، دین خدا سرچشمه اش فطرت خود بشر است، و هر فطرتی آن را می پذیرد و قوه ممیزه بشری اگر آن را درک کند، در برابرش خاضع می گردد. هم چنان که خدای تعالی فرمود: «فاقم وجهک للدین حنیفا، فطرت الله التی فطر الناس علیها، لا تبدیل لخلق الله، ذلک الدین القیم، و لکن اکثر الناس لا یعلمون؛ روی قلب خود را بدون هیچ انحرافی به سوی دین کن که فطرت خدایی همین است، فطرتی که خدا مردم را بر آن فطرت بیافرید، و خلق خدا در این درک و فطرت مختلف نیستند، دین صحیح هم همان دینی است که از این فطرت سر چشمه گرفته باشد، اما بیشتر مردم نمی دانند چون حقایق دین را، از آنان پنهان کردند.» (روم/ 30)

دین و فطرت

دین، فطری بشر است و چیزی که با خلقت بشر در آب و گل او آمیخته بوده، فطرت بشر آن را رد نمی کند، و در صورتی که آن طور که هست برایش بیان شود و از سوی دیگر قلب بشر هم صفای روز نخست خود را از دست نداده باشد، البته آن را می پذیرد، حال چه اینکه قلب با صافی خودش آن حقیقت دینی را درک کرده باشد، آن چنان که انبیاء درک می کنند و یا آنکه با بیان زبانی دیگران درک کند، که بالاخره برگشت این دومی هم به همان اول است.
به همین جهت در آیه مورد بحث، میان فطری بودن دین و جهل به آن جمع کرده، از یک سو فرموده دین خدا فطری بشر است و از یک سو هم فرموده بیشتر مردم نمی دانند، و این به نظر ما با هم نمی سازد، و بیان ما این تنافی را جواب می گوید، هم چنان که در جای دیگر فرموده: «و انزل معهم الکتاب بالحق، لیحکم بین الناس، فیما اختلفوا فیه، و ما اختلف فیه الا الذین اوتوه، من بعد ما جاءتهم البینات، بغیا بینهم؛ و با انبیاء کتاب فرستادیم به حق، تا میان مردم در آنچه اختلاف می کنند حکم کنند و مردم در آن کتاب اختلاف نکردند، مگر همانهایی که کتاب به سویشان آمده بود، و باز اختلاف نکردند، مگر بعد از آنکه ادله ای روشن در حقانیت کتاب برایشان آمد و علت این اختلافشان مخالفت ها بود که در بین خود داشتند.» (بقره/ 213) که می فهماند اختلاف در مطالب کتاب، ناشی از ستمگری علمایی بود که حامل علم به آن کتاب بودند.
پس اختلاف های دینی و انحراف از جاده صواب، معلول ستمکاری علماء بوده که مطالب کتاب را برای مردم نگفتند و یا اگر گفتند، تاویلش کردند و یا در آن دست انداخته تحریفش نمودند، حتی در روز قیامت هم خدای تعالی این ظلم علماء را اعلام می دارد، هم چنان که فرمود: «فاذن مؤذن بینهم ان لعنة الله علی الظالمین* الذین یصدون عن سبیل الله، و یبغونها عوجا؛ و اعلام گری در بینشان اعلام می کند که لعنت خدا بر ستمگران، که از راه خدا جلوگیری می کنند و راه خدا را منحرف می سازند.» (اعراف/ 44- 45) و آیات قرآنی در این باره بسیار است.
جمله ی "اولئک یلعنهم الله و یلعنهم اللاعنون"، کیفر کسانی را بیان می کند که آنچه هدایت و آیات که خدا نازل کرده بود، کتمان کردند، و آن کیفر عبارت است از لعنتی از خدا، و لعنتی دیگر از هر لعنت کننده است. و اگر کلمه (لعنت می کند) در آیه تکرار شده، بدان جهت است که لعنت خدا با لعنت دیگران فرق دارد، لعنت خدا به این معنا است که خداوند ایشان را از رحمت و سعادت دور می کند، و لعنت لعنت کنندگان نفرین و درخواست لعنت خدا است. و اینکه هم لعنت خدا و هم لعنت لعنت کنندگان را مطلق آورد، دلالت دارد بر اینکه تمامی لعنت هایی که از هر لعنت کننده سر بزند، متوجه ایشان است، اعتبار عقلی هم با این معنا مساعد است، برای اینکه منظوری که هر لعنت کننده از لعنت خود دارد، این است که طرف از سعادت دور بماند، و سعادت را اگر به حقیقت بنگری، غیر از سعادت دینی نیست و این سعادت هم از آنجا که از ناحیه خدا بیان می شود، باید مورد قبول فطرت واقع شود، در نتیجه هیچ انسان دارای فطرت، از سعادت حقیقی و دینی، محروم نمی شود مگر به وسیله رد و لجبازی، و این نیز معلوم است که لجباز در چیزی لجبازی می کند که علم به درستی آن دارد و با علم و اطلاع انکارش می کند، نه کسی که اطلاعی از درستی آن نداشته و حقانیت آن برایش روشن نشده است.
از سوی دیگر خدای تعالی از علماء میثاق گرفته، که حق را برای مردم بیان نموده، علم خود را در بین مردم منتشر کنند، آیات و هدایت خدا را از خلق خدا پنهان نکنند، پس اگر پنهان کردند و از انتشار علم خود دریغ ورزیدند، حق را انکار کرده اند، پس هم خدا از رحمت و سعادت دورشان می کند و هم همه آن افرادی که به خاطر کتمان این علماء، از سعادت محروم مانده اند، لعنتشان می کنند.
چهارم: در موضوع احکام و تکالیف الهی است که آنها را تحریف و حقایق را کتمان نموده، و سبب محرومیت دیگران شدند: «ان الذین یکتمون ما انزل الله من الکتاب و یشترون به ثمنا قلیلا اولئک ما یاکلون فی بطونهم الا النار و لا یکلمهم الله یوم القیمة و لا یزکیهم و لهم عذاب الیم؛ کسانی که آیات کتاب آسمانی را کتمان می کنند و آن را به بهای ناچیزی می فروشند، جز آتش به شکم های خود فرو نمی برند و خداوند روز قیامت با آنها سخن نگوید و پاکشان نسازد و ایشان را عذابی دردناک است.» (بقره/ 174)


منابع :

  1. عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 5 صفحه 411

  2. سیدمحمود طالقانی- پرتوى از قرآن- جلد 1 صفحه 322

  3. ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد ‏1 صفحه 499 و 591

  4. سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد ‏1 صفحه 585 و 645

  5. عبدالحسين طیب- أطیب البیان- جلد ‏2 صفحه 302

  6. محمدتقی مدرسی- تفسیر هدایت- جلد ‏1 صفحه 299

  7. میرزاحسن مصطفوی- تفسیر روشن- جلد ‏2 صفحه 334

  8. يعقوب جعفرى- تفسیر کوثر- جلد 1 صفحه 432

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/114376