دوزخ و معاد جسمانی

بشر به حکم فطرت خود، خداشناس است ولى چه بسیار که از نظر لجاج از طریقه بندگى منحرف شده و برنامه آسمانى که براى سعادت همیشگى بشر مقرر شده به کنار گذارد و به آن توجه نکند و از انسانیت و نعمت بى بهره بماند.
سیرت این لجاج و کفران نعمت پروردگار در رستاخیز شعله هاى آتشین است که از درون آنان افروخته خواهد شد و هر چه اعضای بدن آنان سوخته و گداخته شود بار دیگر به همان صورت بازگردد و براى همیشه در سوز و گداز خواهند بود: «إن الذین کفروا بایاتنا سوف نصلیهم نارا کلما نضجت جلودهم بدلناهم جلودا غیرها لیذوقوا العذاب إن الله کان عزیزا حکیما؛ کسانى که به آیات ما کافر شدند، به زودى آنها را به آتشى درآوریم که هر بار پوستشان پخته شود، پوستى دیگر بر جایش نهیم تا عذاب را [به طور کامل ] بچشند.» (نساء/ 56) پوست تازه از پوست سوخته بیشتر احساس درد و رنج مى کند. این علماء در این جهان پوست عوض کردند و پس از ایمان کفر را اختیار کردند تا از لذایذ زندگى بیشتر برخوردار شوند، اکنون باید آماده عوض کردن پوست در آخرت باشند تا به کیفر سر برتافتنشان، عذاب خداوندى را بچشند. علت این تبدیل پوستها ظاهرا این است که به هنگام سوخته شدن پوست ممکن است درد کمتر احساس شود اما براى اینکه مجازات آنها تخفیف نیاید و درد و الم را کاملا احساس کنند پوستهاى تازه اى بر بدن آنها مى روید و این نتیجه اصرار در زیر پا گذاشتن حق و عدالت و انحراف از فرمان خدا است.

مسئله مشکله
بعضى منکرین معاد جسمانى اشکال کردند که این بدنهای عنصری و مادی دائما در تحلیل و تبدیل است آیا این با عدل خداوند سازگاری دارد که بدنى که شخص با آن عبادت کرده است را براى آن زمانى که معصیت نموده، بسوزانند؟ به علاوه انسان با کدام بدن که از زمان تکلیف تا زمان موت دائما در تغییر بوده محشور می شود و همین اشکال را در این آیه کرده اند که آن پوستى که با او معصیت کرده موقعى که سوخته شد چه مناسبت دارد عذاب به پوست دیگر که با او معصیت نشده و این اشکال را هم در بعض اخبار روات به ائمه اطهار کرده اند چنانچه خواهد آمد.

جواب
جمیع تالمات جسمانى متوجه به جسمى است که داراى روح باشد و الا جسم بى روح مثل مجسمه ابدا تالمى پیدا نمی کند اگر او را خورد کنند یا بسوزانند یا تازیانه زنند یا تکه تکه کنند، ابدا درد و المى به او متوجه نشود چنانچه پوست جدا شده از بدن حیوان را اگر دباغى کنند یا زیر پا لگد کوب بشود متالم نگردد بلکه عضو فلج یا اعضاء بى روح بدن مثل موى سر یا سم حیوان و امثال آنها، پس تألم کلا متوجه روح است. غایة الامر تألمات روح دو قسم است: یک قسم بدون توسط بدن است آن را تألمات روحى گویند و یک قسم به توسط بدن است تألمات جسمانى خوانند. پس من باب مثال اگر روح عایشه را در کالبد بدن سگ اصحاب کهف نمایند و به جهنم ببرند و روح سگ اصحاب کهف را در کالبد عایشه نمایند و به بهشت ببرند عایشه معذب است و کلب متنعم.
بنابراین روح کافر و فاسق در هر بدنى باشد از دوره عمر خود معذب است و مراد از معاد جسمانى این است که روح تعلق به جسم می گیرد که هر دو قسم عذاب به او متوجه شود، یا اگر روح مؤمن باشد هر دو قسم تنعم را داشته باشد. و کسانى که منکر معاد جسمانى هستند تنعم و عذاب را فقط به یک قسم منحصر می کنند و این مخالف نصوص قرآن و ضرورت اسلام و صراحت اخبار متواتره و ادله ی واضحه است به علاوه اشکال در خصوص این آیه را ائمه (ع) جواب دادند به اینکه همان پوست سوخته شده را دو مرتبه صورت پوست می دهند که ماده یکی است صورت عوض می شود و مثال به خشت می زنند که اگر خاک شود و گل گردد و در قالب خشت شود می توان گفت این خشت همان خشت است و می توان گفت غیر از آن است.
مرحوم شیخ در کتاب مجالس به سند خود از حفص بن غیاث قاضى روایت کرده که گفت: من در محضر سرور همه جعفرها، جعفر بن محمد (ع) بودم، در آن زمانى که منصور آن جناب را احضار کرده بود، ابن ابى العوجا که مردى ملحد بود به حضورش آمد، و عرضه داشت: چه مى فرمایى در معناى آیه: "کلما نضجت جلودهم بدلناهم جلودا غیرها، لیذوقوا العذاب" که من در آن اشکالى دارم، و آن این است که به فرضى که پوست خود انسان گناه کرده باشد، پوستهاى بعدى که در دوزخ بعد از سوخته شدن پوست اول به بدن مى روید چه گناهى کرده، که بسوزد؟ امام صادق (ع) فرمود: ویحک؛ واى بر تو! پوست دوم هم در عین اینکه غیر پوست اول است پوست همین شخص گنه کار است، ابى العوجاء عرضه داشت: این جواب را درست به من بفهمان، فرمود: تو به من بگو که اگر شخصى خشتى را خرد کند، و دوباره آن را خیس کرده خشت بزند، و به شکل اولش برگرداند، این خشت همان خشت اول نیست و آیا غیر آن نیست، و جز این است که در عین این که غیر آن است همان است؟ گفت: بله، خدا مردم را از وجودت بهره مند سازد.
صاحب احتجاج هم این حدیث را از حفص بن غیاث از آن جناب نقل کرده، و قمى آن را در تفسیر خود به طور مرسل آورده، و برگشت حقیقت جواب به این است که وقتى ماده چند صورت یکى باشد، مى توان گفت موجود متصور به آن چند صورت یکى است، بدن انسان نیز مانند اجزایش مادام که همان انسان است یکى است، هر چند تغییراتى به خود بگیرد.

ریشه ی این توهمات و اشکالات
گویا منشاء اشکال ابن ابى العوجاء این بوده که نفس را مجرد نمی دانسته بلکه مادى و حال در بدن می دانسته لذا تصور می نموده اگر کسى سوخته شود و ثانیا لباس هستى بپوشد غیر از شخص اول خواهد بود و این همان اشکال حضرات است در باب معاد جسمانى و این یکى از اشتباهات بزرگى است که انسان را از درک حقیقت دور کرده که اینگونه گمان می کند نفس در بدن و قائم به وى و بدن در جهان است. درست است که آنچه از بدن محسوس است و به قواى حساسه ادراک می نمائیم جز جهان و از عوارض خارجى به شمار می رود، لکن مقصود این است که اول به قواى باطنى شیئى را ادراک می نمائیم و پس از تصدیق و اراده بر انجام آن عضلات را به حرکت می آوریم، از اینجا معلوم می شود که بدن یکى از شئونات نفس ناطقه انسانى است. با آنکه اگر این اشکال وارد باشد در دنیا هم وارد است زیرا به تدریج گوشت و پوست تحلیل می رود و بدل آن ترکیب می شود به طوری که پس از مدتى هیچ جزء از اجزاء سابق براى شخص باقى نمانده با وجود این آن شخص به حال خود باقى و شخصیت او محفوظ است به بقاء نفس که مدرک لذت و الم است.
این بالاترین دلیل است بر اینکه بدن در نفس است نه نفس در بدن؛ در مدت عمر چندین مرتبه شکل و عوارض بدن مثل مقدار و کیفیات بدن کم و زیاد می شود و در تغییر و تبدیل دائمى است و با این حال از بدن واقعى کم و زیاد نمی گردد. یعنى بدنی که جزء انسانیت و تشخص فردى تو است و به وى تحقق و شخصیت فردى پیدا نموده اى کم و زیاد نمی شود تو خود را همان می دانى که وقتى کودک و وقتى جوان و وقتى پیر گردیده اى، چنانچه علوم امروزه نشان می دهد که انسان در ترکیب و تحلیل دائمى است و گویند در علم فیزیولوژى و علم تشریح و علم طب محسوس کرده اند که بدن انسان على الدوام در تحلیل و ترکیب است یعنى متصل سلولهاى بدن او می می رند و از منافذ بدن به توسط چرک و عرق و اشک و باقى فضولات از بدن خارج می شوند و به توسط غذا و هوا از نو سلولهاى زنده وارد بدن می گردند و جزء بدن و عوض مایتحلل می شوند، پس بنابراین انسان لا ینقطع در تغییر و تبدیل و مرگ و حیات دوره زندگانى خود را می گذراند، گویند در ظرف چند روز به کلى اجزاء بدن عوض می شود و اجزاء شخص امروز بالتمام غیر از اجزاء چند روز قبل است، و تعجب در اینجا است که با این حال و تغییرات باز همان شخص اولى است، پیر همان جوان و جوان همان کودک است، و این مطلب که انسان در تحلیل و تبدیل دائمى است و اجزاء بدن او على الدوام در تجدد و حدوث است این مطلبى است که حکماء و فلاسفه و دانشمندان متفق بر آنند این است که اگر در چند روز غذا به او نرسد که عوض مایتحلل باشد، می میرد.
خلاصه مرگ و حیات دو امر وجودى و دو حالت و دو کیفیتى است که هر یک پس از دیگرى عارض انسان می گردد و قیامت روز به روز و ظهور کمالات و خصوصیاتى است در نشئات پس از موت ظاهر می گردد و در هیچ عالمى از بین نمی رود همچنانکه قوله تعالى «الذی خلق الموت و الحیاة؛ همانكه مرگ و زندگى را پديد آورد.» (ملک/ 2) می توان بدن انسان را تشبیه نمود به بذری که در زمین پاشیده می شود که در زمین می پوسد و از آن اجزاء اصلیه اعمى که در باطن آن است پس از آنکه آب و هوا و حرارت را به خود جذب نمود قوت می گیرد و آماده می گردد براى دوره دیگرى از حیات و ازدیاد می نماید مثل اینکه یک دانه صد دانه یا هفتصد دانه بلکه زیادتر می گردد و سر از خاک بیرون می آورد در حالی که سبز و خرم گردیده زنده شدن مردگان در قیامت نیز همین طور است گمان نکن بشر به مردن فانى می گردد چنین نیست بلکه انسان روحا و جسما در تمام حالات و عوالم سیرش موجود است و فناپذیر نخواهد بود به مردن عالمش عوض می شود و در روز رستاخیز پس از کمال سیرش و راهنوردى با تمام قوى ظاهرى و باطنى و سجل اعمالش به حکم قادر متعال براى محاکمه در محکمه عدل الهى حاضر می گردد و به پاداش اعمال خود خواهد رسید (ان کان خیرا فخیرا و ان کان شرا فشرا) همین است سر اینکه در قرآن مجید مکررا زنده شدن مردگان را در قیامت تشبیه نموده به زنده شدن زمین در فصل بهار پس از آنکه در زمستان مرده بود یعنى گیاهى از آن نمودار نبود.
خلاصه اینکه حضرت خواسته است جواب الزامى به او بفرماید که محتاج به مقدمات اثبات تجرد نفس نباشد و در مقام احتجاج سنگرى به دست خصم نیاید لذا در صدق مشارالیه به حفظ ماده اکتفا فرموده و این منافى نیست با زوال شخصیت بدن به زوال صورت آن چنانچه در حکمت مقرر شده است چون مصدر طاعت و معصیت و مورد ثواب و عقاب نفس است اگر چه بدن آلت تأثیر و تأثر باشد و تغییر صورت آن مضر نیست و تحقیق آن است که او او است نه غیر او اگر مشارالیه نفس و روح باشد و او او است به لحاظ ماده و غیر او است به لحاظ صورت اگر مشارالیه بدن باشد و قمى نیز قریب به این روایت را از آن حضرت نقل نموده است و خداوند غالب و قادر است و کسى نمى تواند در مقابل اراده او قیام نماید و عقابش بر وفق حکمت و مطابق مصلحت است.
شخصی از امام صادق (ع) چگونگی تبدیل پوست دیگری به جای پوست های سوخته شده را پرسید: «کیف تبدل جلودهم غیرها؟ قال: أرأیت لو أخذت لبنة فکسرتها وصیرتها ترابا ثم ضربتها فى القالب أهی التى کانت، إنما هی ذلک و حدث تغییر آخر والأصل واحد؛ اگر خشتی را گرفته بشکنی و آن را خاک سازی و سپس در قالب قرار داده و خشت دیگری سازی، آیا می پنداری این همان خشت است؟ آری این همان خشت است و تغییری در آن پدید آمده ولی اصل هر دو خشت یکی است؛ یعنی مایه ی اصلی تغییر نکرده، جز این که حق تعالی با وحدت روح و حفظ تشخص آن از همان ماده و بدنی که با آن معصیت کرده پوست جدیدی آفریده که عذاب را از نو بچشد.» پیامبر اسلام (ص) به یک نمونه از کسانی که این گونه عذاب ها در انتظارشان است اشاره کرده می فرماید: «إن قاتل الحسین بن على (ع) فى تابوت من نار علیه نصف عذاب أهل الدنیا، وقد شد یداه و رجلاه بسلاسل من نار منکس فى النار حتی یقع فى قعر جهنم، وله ریح یتعوذ أهل النار إلی ربهم من شدة نتنه، وهو فیها خالد، ذائق العذاب الألیم مع جمیع من شایع علی قتله. کلما نضجت جلودهم بدل الله عزوجل علیهم الجلود، حتی یذوقوا العذاب الألیم، لایفتر عنهم ساعة ویسقون من حمیم جهنم. فالویل لهم من عذاب النار؛ همانا قاتل حسین بن علی (ع) در تابوتی از آتش قرار می گیرد و نصف عذاب اهل دنیا بر او روا می شود. این در حالی است که دست و پاهایش به زنجیرهای آتشین بسته و در قعر جهنم نگونسار خواهد بود. او بویی به شدت گندیده دارد که اهل جهنم از آن بو به خدا پناه می برند. قاتل حسین و همه ی کسانی که او را همراهی کردند در عذاب جاودان خواهند بود و هر وقت پوستشان بسوزد خدای عز و جل پوست های دیگر بدل آورد تا عذاب دردناک را بچشند و لحظه ای از آنان گرفته و کم نشود و از آب جوشان جهنم بنوشند. پس وای بر آنان از عذاب آتش.»
این آتش از نوع آتش های مهربان و رحیم نیست، که انسان را بسوزاند و از پا درآورد و سپس بدن انسان هر چه بسوزد سوزش و حرارتی احساس نشود، بلکه هر چه می سوزاند، انسان نمی میرد و به اعماق و ژرفای پوست، استخوان، اعضا و جوارح و دل او نفوذ دارد. آری حتی استخوان های انسان که نیروی لمس آنها همانند لامسه پوست نیست درد و سوزش را احساس می کند. آنان که خودسوزی و خودکشی می کنند نیز در این اشتباه قرار گرفته اند که می پندارند پس از چند لحظه سوز و گداز راحت می شوند. غافل از آن که آتش اخروی از نوع آتش دنیا نیست، بلکه از ویژگی های آن آتش این است که نه انسان را می میراند و نه مانند زنده ها می ماند: «ثم لایموت فیها ولا یحیی؛ آنگاه نه در آن می میرد و نه زندگانی می یابد.» (اعلی/ 13)


منابع :

  1. عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 5 صفحه373

  2. ابوعلی فضل بن حسن طبرسی- ترجمه مجمع البیان- جلد 5 صفحه 195

  3. سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد ‏4 صفحه 612

  4. ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد ‏3 صفحه 427

  5. محمدتقی مدرسی- تفسیر هدایت- جلد ‏2 صفحه 94

  6. میرزا حسن مصطفوی- تفسیر روشن- جلد 6 صفحه 23

  7. ابراهیم عاملی- تفسیر عاملی- جلد 2 صفحه 437

  8. سيدمحمد حسينى همدانى- انوار درخشان- جلد 4 صفحه 82

  9. نصرت بیگم امین- مخزن العرفان- جلد ‏4 صفحه 89

  10. محمد ثقفی تهرانی- روان جاوید- جلد 2 صفحه 68

  11. سید عبدالحسین طیب- أطیب البیان- جلد ‏4 صفحه 107

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/115137