مارتین بوبر

مارتین بوبر

مارتین بوبر (۱۸۷۸- ۱۹۶۵) فیلسوف و نویسنده یهودی اتریشی، در وین به دنیا آمد. در دانشگاههای وین، لایپزیک، زوریخ و برلین تحصیل کرد و دکترایش را از دانشگاه وین در سال ۱۹۰۴ پس از کامل کردن رساله ای درباره نیکلاس کوزای و یاکوب بومه دریافت داشت. بوبر در سال ۱۸۹۹ با پائولا وینکلر که یک نویسنده معروف آلمانی بود ازدواج کرد و صاحب دو فرزند به نامهای رافائل و اوا شد.
بوبر از تجدید حیات ملی گرای معنوی یهودی دفاع می کرد و آثار بسیاری درباره یهودیت و ناسیونالیسم یهودی نوشت. پس از پنج سال مطالعه گسترده حسیدیسم، دو کتاب به آلمانی منتشر کرد: حکایاتی از ربی ناخمن (۱۹۰۶) و قصه هایی از بعل شم ( ۱۹۰۸). پس از آنها، آثار دیگری منتشر کرد از جمله به خاطر بهشت (۱۹۴۵)، داستانهایی از حسیدیسم (۱۹۴۷)، منشأ و معنی حسیدیسم (۱۹۶۰)، و حسیدیسم و انسان مدرن (۱۹۵۴).
(حسیدیسم یا جنبش حسیدی Hasidism، یک نهضت پارسایانه یهودی بود که بر عرفان، نیایش، حمیت مذهبی و سعادت تأکید می کرد و در قرن هجدهم در لهستان توسط بعل شم پایه گذاری شد). سایر آثار اولیه او شامل مطالعاتی درباره عرفان و یهودیت است. بوبر که نزد جوانان یهودی یک رهبر معنوی محسوب می شد از ۱۹۲۳ تا ۱۹۳۳ در دانشگاه فرانکفورت تدریس کرد. او همچنین در حیات فرهنگی یهود فعال بود. سخنرانی ها و نوشته هایش یک منبع الهام معنوی برای جامعه ستمدیده یهود در آلمان نازی بود. پس از مهاجرت به فلسطین در ۱۹۳۸ استاد فلسفه اجتماعی در دانشگاه عبری اورشلیم شد و همچنین در فعالیت های مربوط به آشتی و پیوند میان اعراب و یهودیان شرکت کرد. وی عمدتا به واسطه ترجمه کتب تورات و انجیل به زبان آلمانی و خالق مقاله فلسفی من (تو و من) آن شناخته شده است.

تاثیرگذاران اولیه بر فلسفه بوبر

در میان تاثیرگذاران اولیه بر فلسفه بوبر می توان به اثر تمهیدات (Prolegomena) کانت که بوبر در زمان 14 سالگی خود آن را مطالعه کرده بود و کتاب "چنین گفت زرتشت" نیچه اشاره کرد. تاثیر کانت بر ذهن او بدین طریق است که او را به سمت معرفت مقدم بر تجربه زمان لایتناهی در مقابل زمان متناهی متمایل می کند و تعالیم نیچه درباره بازگشت جاودانی نیز بر او تاثیر شگرفی بر جای می گذارد. زمانی که وی از دبیرستان فارغ التحصیل شد، حس می کرد بر این گمراهی غلبه کرده، اما از آن پس لحن پیامبر گونه و سبک موجز نیچه بر نوشته های بوبر تاثیر گذاشت.
در دائره المعارف استنفورد آمده است: «بین سال های 1896 و 1899 او تاریخ هنر، ادبیات آلمانی، فلسفه و روانشناسی را در وین، لایپزیک (89/97)، برلین (99/98) و زوریخ (99) فرا گرفت؛ در وین ادبیات و شعر آموخت و این امر باعث شد بوبر با اشعار "جورج استفان" آشنا شود و با وجود آن که هیچ گاه نام بوبر در میان پیروان استفان مطرح نمی شود اما اشعار او بر بوبر تاثیر به سزایی گذاشت. در شهر لایپزیک و برلین وی علاقه خود را به روانشناسی قومی "ویلهم وونت"، فلسفه اجتماعی "گئورگ"، روانپزشکی "کارل اشتامف" و رویکرد فلسفه زیستی به علوم انسانی "ویلهم دیلتای" نشان داد.
علاوه بر این، در شهر لایپزیک وی در جلسات همایش انجمن فرهنگ اخلاقی حضور به هم می رساند و تحت تاثیر اندیشه های "لاساله" و "تونیس" قرار گرفته بود. بوبر از زمانی که به مطالعه ادبیات فلسفی پرداخت، به برخی از یقینهای اساسی دست پیدا کرد که بعدها در نوشته هایش مشاهد شد. او در نوشته هایش برای دغدغه خود درباره ماهیت زمان دو پاسخ یافت: اگر زمان و مکان اشکال محض ادراک هستند آنگاه نسبت آنها به اشیا صرفا بر حسب کیفیاتی از آنها که بر ما ظاهر می شوند (نمودها) هستند و بودها به شمار نمی روند. بنابراین زمان پیشاپیش به روشی معطوف است که در آن ما امری دیگر را تجربه می کنیم. اما آیا شیء می تواند تجربه شود یا ضروری است که به گستره دانش پدیداری ما فروکاسته شود؟ یعنی به آنچه بعدها بوبر رابطه من- آن نامید فرو کاسته شود با این همه، کانت روشهای سخن گفتن در باب مجردات را نشان داده و در این راه به عقل نظری اکتفا نکرده است. او عقل عملی و قانون مهم آن "امر مطلق" (آنچه را برای خود نمی پسندی برای دیگران هم مپسند) را نیز بر در فلسفه خود مطرح می کند. او حتی عقل سوم یا قوه حکم را نیز ارایه می کند و بدین گونه ایمان معقول را مطرح می نماید. این ایمان است که مورد توجه بوبر قرار می گیرد و به نظر وی این ایمان دریچه ای به مجردات است. بدین گونه بوبر شیفته این طرح کانت در جمع دین و عقل می شود. اگر چه، پیش از این که این دیدگاه اندیشه بوبر را تحت تاثیر قرار دهد، وی از نیچه تقدم زندگی را بر انتزاع آموخته بود.

اندیشه های الهیاتی بوبر

1- فلسفه اجتماعی
اگر چه نوشته های اولیه بوبر نقدهای ادبی و نقد تئاتر بود، اما علاقه اصلی وی تنشی بود که میان جامعه و اجتماع وجود داشت. همانطور که او به وسیله ابتکارات ادبی خود به نوعی اندیشه کانت را درباره تمایز میان نمود و بود را دوباره زنده کرد، تمایزات ارزش های نظری را میان انواع اجتماعات انسانی که در اندیشه های "فردیناند تونیس" موجود بود به عنوان منبعی برای سخنرانی ها و نوشته های ادبی خود بدل کرد. عرصه های سیاسی برای مشغولیتهای اجتماعی، روانشناسی و آموزشی عرصه اقدامات صهیونیستی بود.
علاقه بوبر به فلسفه اجتماعی از دوستی نزدیک او با "گوستاو لاندائر" ناشی شد. نام "لاندائر" در میان نویسندگانی جای می گیرد که بوبر در ویرایش چهلمین نسخه "جامعه" که توسط انتشارات فرانکفورت منتشر شد، تحت تاثیر او قرار داشت. بوبر به عنوان طلایه دار و پیشگام در اندیشه های اجتماعی و دانشجوی "گئورگ زیمل" در همایش سال 1909 انجمن جامعه شناسان آلمان شرکت کرد. این در شرایطی بود که رویکرد روانشناختی- اجتماعی او در مطالعه و توصیف پدیده های اجتماعی به سرعت تحت الشعاع امر دیگری قرار گرفت. علاقه او به رابطه بنیادین فرد و تجربه اجتماعی سوم شخص یک بعد مهم از طرح فلسفی وی به شمار می رود.

2- فلسفه یهودیت
بوبر با الهام از تأکیدی که در جنبش حسیدی بر تبرک بخشیدن به فعالیت های مادی و دنیوی شده، تعالیم نهضت پارسایانه قرن هجدهم یهودی را از چارچوب ربیانی یا خاخامی آنها جدا کرد و آنها را برای پدید آوردن یک تفسیر وجودی مورد بازاندیشی قرار داد. او با رد راست کیشی (orthodoxy) از دینداری خلاق و فردی و خود انگیخته در برابر دین ایستا و نهادینه شده دفاع کرد. امری که با مخالفت شدید روحانیت یهود روبرو شد. بوبر در تأکیدش بر اسطوره و حکایت و عرفان، شدیدا از سنت تحقیق تاریخی یهود و الهیات عقل گرار کناره گرفت.
بوبر در آثار تفسیری خود راجع به کتاب مقدس از جمله سلطنت خداوند (۱۹۳۲)، موسی (۱۹۴۶)، ایمان پیامبرانه (۱۹۴۹) و در باب کتاب مقدس (۱۹۶۸)، بصیرت وجودی و روش محققانه را با هم ترکیب کرد و بدین ترتیب سعی کرد موقعیت های زنده ای را که از آنها متن کتاب مقدس برآمده است از نو کشف کند. او معتقد بود که متون مقدس از شنت شفاهی سرچشمه گرفته است. او بر همین اساس به ترجمه تورات عبری پرداخت که بر نیروی شاعرانه و حسی زبان عبری تأکید می کرد و حاکی از نظر بوبر راجع به کتاب مقدس به عنوان گزارشی از دیالوگ بنی اسرائیل با خدا بود. این طرح که در ابتدا با همکاری فرانتس روزن تسوایک (Rosenzweig) بر عهده گرفته شد در سال ۱۹۶۲ به پایان رسید.

3- رابطه من و تو به عنوان اصول گفتگو
در دائره المعارف استنفورد آمده مشهورترین اثر بوبر یک کتاب کوچک فلسفی تحت عنوان "من و تو" (1923) است که برای اولین بار در سال 1937 توسط "رونالد اسمیت" به زبان انگلیسی ترجمه شد. در دهه های 1950 و 1960 هنگامی که بوبر برای اولین بار به آمریکا رفت و در آنجا به سخنرانی پرداخت این کتاب در کشورهای انگلیسی زبان از شهرت و محبوبیت بیشتری برخوردار شد. به نظر می رسد کتاب "من و تو" یک تحول کوپرنیکی را در الهیات علیه رویکرد علمی واقع گرایانه به وجود آورد. اما او به خاطر تقلیل رابطه انسانی به «من و تو» و «من و آن» مورد انتقاد قرار گرفت. "مایکل کافمن" نیز که دومین ترجمه را از کتاب "من و تو" ارائه داد در همین رابطه از بوبر انتقاد کرد. این در شرایطی است که او فقدان تاثیر پذیری ژرف بوبر را از مطالعات انجیل و سیاست یهودیت در نظر نگرفته و کتاب "من و تو" را به مثابه یک عملکرد ننگین در سبک و محتوا می داند. بوبر همواره بر این امر اصرار ورزیده که اصول گفتگو به عبارت دیگر دوگانگی رابطه اولیه که او آن را من- تو و من- آن می نامد، یک مفهوم فلسفی نیست، بلکه حقیقتی فراتر از دستیابی به زبان استدلالی محسوب می شود.
هنگامی که بوبر کتاب "من تو" را نوشت تصمیم گرفت آن را به عنوان یک اثر پنج جلدی تبدیل کند، اما پس از آن متوجه شد که (از زبان کافمن) نمی تواند ادامه اثر خود را بر چنین بنیانی قرار دهد و از این جهت، این طرح را رها کرد. با وجود این برخی ها استدلال می کنند، بوبر مشکل ذاتی مکالمه ای را حل کرده و حقیقت بشری را درباره امری انعکاس می دهد که از زبان خود وی، فرد نمی تواند درباره آن فکر کرده، به نحو مقتضی صحبت کرده و بنویسد. بحث هایی پیرامون نقاط قدرت و ضعف "من- تو" به عنوان بنیاد یک نظام وجود دارد که منوط بر فرض های سفسطه آمیزی درباره طرح کتاب پنج جلدی بوده که بوبر قصد داشت آن را بنویسد و پس از مدت کوتاهی از آن صرف نظر کرد، اما برخی بر این اعتقاد بودند که می توان این اثر را که بوبر تصمیم داشت اقدام به نوشتن آن کند به مثابه یک اثر کاملا فلسفی تعریف کرد. سخنرانی های بوبر در دانشگاه فرانکفورت و نامه هایش به "روزنبرگ" به وضوح نشان می دهد که دلمشغولی او گسترش یک رویکرد تازه به مطالعه دین بوده تا نگرانی درباره فلسفه دین.

4- فلسفه رابطه و دیالوگ:
بوبر تحت تأثیر عرفایی مانند بومه و اکهارت، اگزیستانسیالیست هایی مانند کی یرکگارد و نیچه و نظریه پردازان اجتماعی آلمانی نظیر تونیس، زمیل و وبر بر این عقیده بود که اندیشه و زندگی مدرن، انسان را از خویشتن اصیل و راستینش، از اشخاص دیگر، از طبیعت و از خدا بیگانه و دور می کند. هر چند، بوبر پس از جنگ جهانی اول از یک فلسفه فرد گرایانه به فلسفه ای که ریشه در تجربه اجتماعی داشت تغییر نظر داد و واژه Liche) interhuman (das Zwischenmensch را برای توصیف سپهر منحصر به فرد و یگانه روابط بین انسانها (اشخاص) بر ساخت. او مفاهیم اساسی فلسفه رابطه و دیالوگ خود را در کتاب «من و تو» Ich Und Du (چاپ ۱۹۲۳ که در انگلیس به I and Thou ترجمه شد) آورده است.
بوبر از فلسفه نظام مند (سیستماتیک) دوری می جست و همچون کی یر کگارد و نیچه، در تلاش بود که نحوه فهم و تلقی مردم از رابطه شان با سایر انسانها، جهان و خدا را تغییر دهد. فلسفه او حول محور دو نحوه رابطه «من ـ تو» و «من ـ آن» دور می زند. رابطه من- آن رهیافتی متوجه به هدف و ابزار انگارانه است و ما را به دیگران برحسب استفاده و کاربردشان مرتبط می کند. رهیافت ابزار انگارانه اگر چه در عرصه تکنولوژی و فعالیت های عملی مناسب است اما اعمال آن بر قلمرو روابط بین انسان ها به غفلت و بیگانگی گسترده منجر می شود. در این نوع ارتباط، ما به جای آنکه با دیگر انسانها به عنوان موجوداتی منحصر به فرد و فی نفسه ارزشمند رفتار کنیم آنان را به سطح اشیا یا ابزار تنزل می دهیم و از آنها برای نیازها و اهداف خودمان استفاده می کنیم.
در مقابل این رهیافت، رهیافت مبتنی بر رابطه من- تو قرار دارد. از طریق روابط مستقیم و فارغ از هدف مداری، فرد به دیگری به عنوان یک غایت (تو، You) مرتبط می شود نه به عنوان یک وسیله (آن، It) و مقام یگانه او را تأیید می کند و آن را می پرورد. اخطار ارتباط «من ـ تو» حسی قوی و پرمایه از معنا و هدفمندی به ما می بخشد و غیاب چنین تجربیاتی، تأثیری غیر انسانی و انسان زدایانه دارد. در حالی که روابط «من ـ آن» که دارای ساختار و نظم و قاعده هستند تداوم می یابند، روابط «من- تو» گذرا و سیالند و عاقبت در سیری قهقرایی به روابط من- آن باز می گردند. بوبر در همین مورد در کتاب من و تو می نویسد: «هر تویی در جهان بنا بر طبیعت خود محکوم به آن است که یک شیء شود یا دست کم بارها و بارها وارد قلمرو شیئیت و چیزگونگی شود.» به واسطه روابط «من ـ تو» ما انسانیت خود را محقق می سازیم. بوبر در کتاب معرفت انسان می نویسد: هر شخصی پیوسته توسط روابط درونی با دیگران شکل می گیرد و خواسته ای دوگانه دارد: اینکه آنگونه که هست و حتی آنگونه که می تواند شود مورد تأیید دیگران قرار گیرد و توانایی درونی داشته باشد که خود به همین نحو دیگران را تأیید کند.» ما در دیالوگ و گفتگوی اصیل و واقعی شخص دیگر را آنگونه که هست و می تواند شود مورد تأیید قرار می دهیم. فلسفه رابطه و دیالوگ مارتین بوبر، که در آثاری چون بین انسان و انسان (۱۹۶۱) و معرفت انسان (۱۹۶۵) شرح و بسط پیدا کرد بنیانی برای نظریه اجتماعی و انسان شناسی فلسفی او فراهم آورد.

نگرش دینی

5- ایمان دینی و توی ابدی:
بوبر نگرشی مبتنی بر رابطه درباره دین ارائه کرد و آن را در آثاری مانند دو نوع ایمان (۱۹۵۱)، کسوف خدا (۱۹۵۲ـ که در سال ۱۳۸۰ ترجمه فارسی آن منتشر شد) و خیر و شر (۱۹۵۳) بسط و تفصیل داد. اگرچه او امکان مواجهات مستقیم انسانی- الهی را تصدیق می کرد، روابط بین انسانها را جایگاه زندگی دینی اصیل و واقعی می شمرد. به تعبیر وی، روابط «من- تو» بین اشخاص وقتی گسترش پیدا کند با توی ابدی (Eternal You) تلاقی می یابد. ما با حرمت نهادن به زندگی انسانها و موجودات زنده دیگر، دینی زندگی می کنیم. با تأیید خصوصیات و توانایی های منحصر به فرد آنها پرتو نور الهی در هر یک از آنها را می پرورانیم و بدین وسیله حضور خدا در جهان را بیشتر حس می کنیم. بوبر در کتاب من و تو در شرح این مطلب چنین مثال می زند: هنگامی که مردی زنی را چنان دوست دارد که هویت او از زن باز شناخته نمی شود، «تو»ی دیدگان آن زن به آن مرد اجازه می دهد تا به شعاع «تو»ی ابدی خیره شود. ولی اگر مردی در صدد فتح پیکر زنان باشد آیا می توان جلوه ای از هویت ابدی را فراروی شهوانیت او مشاهده کرد؟ بوبر از وجود الهی با تعبیر «توی ابدی» سخن می گوید و بدین وسیله این نظر را پیش می نهد که ارتباط باوجود الهی بر اساس رابطه «من ـ آن» غیر ممکن است. در وحی ما مستقیما با حضور امر الهی مواجه می شویم. لحظات مواجهه الهی ـ انسانی مانند همه لحظات مهم ارتباط، از تنگنای گفتار مفهومی می گریزند. ولی از طریق شعر و حکایت به بهترین نحو منتقل می شوند. رابطه راستین که هم مسبوق به اجتماعی اصیل است و هم بررشد و غنای آن می افزاید، ریشه در روابط اصیل و حقیقی میان اعضای آن اجتماع و رابطه میان اعضا و رهبر دارد.

6- کسوف خدا
یکی از محورهای اندیشه بوبر این است که خدا وابسته به نفس انسان نیست و حقیقت مطلقی است که منشأ غیر بشری دارد و بر همین اساس به نقد دیدگاههای سارتر و هایدگر و مخصوصا یونگ درباره خدا و دین می پردازد. بوبر در نقد نظر سارتر می نویسد «سارتر بی آنکه از خود بپرسد که نیوشا نبودن ما و اینکه هرگز نیوشا نبوده ایم در سکوت خداوند چه نقشی ایفا نموده است کار را با مسأله سکوت خداوند آغاز کرده است.»
بوبر دیدگاه هایدگر را عمیق تر و مثبت تر از سارتر می داند اما به نقد آن نیز می پردازد و نظر هایدگر را هم در زمره نظراتی می داند که قائل به وجود مطلق و مستقر و قائم به ذات خدا نیستند. بوبر همچنین نظر یونگ را مورد دیگری از ناتوانی در یافتن مطلقی می دانست که جدای از انسان وجود دارد. او می نویسد: «نه فقط علم روانشناسی بلکه هیچ علم (تجربی) دیگری صلاحیت ندارد که در حقیقت اعتقاد به خدا کنکاش کند.» بوبر معتقد است سیطره رابطه من- آن در جامعه تکنولوژیک معاصر و ذهنیت گرایی بنیادین اندیشه مدرن که دسترسی به عنصر مافوق تجربه را ممتنع می کند منجر به نابینایی معنوی نسبت به حضور زنده خداوند می گردد. در واقع خود تعبیر کسوف خداوند چه بسا جانشینی باشد که بوبر برای جمله معروف نیچه در مورد افول ارزش های الهی برخاسته است. با این فرق که در تعبیر کسوف خداوند امید به جلوه نمایی مجدد پروردگار و برخورداری از انوار الهی مستتر است. بوبر تصریح می کند که فقط با تمسک به واقعیت تجربه شده خدای قائم به ذات و نه به هیچ طریق دیگر است که می توانیم از ورطه بی معنایی دوران مدرن جان سالم به در بریم و رو به سوی خدا کردن نیز در همه حال ممکن است.


منابع :

  1. مارتین بوبر- کتاب کسوف خداوند- ترجمه شده به زبان فارسی

  2. خبرگزاری مهر- مقاله مارتین بوبر از دریچه دایرةالمعارف استنفورد

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/115213