ایمان و شک از دیدگاه پل تیلیش (شک)

رابطه ایمان و شک از نظر تیلیش

پل تیلیش ایمان را، از یک سو، «عمل شخصیت انسانى» و «عمل محورى و فراگیر» تلقى مى کند و از سوى دیگر، آن را، به وجهى، غیر خودآگاه و غیر ارادى مى شمارد. ایمان، از این حیث، «عمل موجود متناهى است اما نه مستقلا، بلکه در پى فرا گرفته شدن از سوى نامتناهى.» «عمل ایمان شامل دو بخش است: 1. فرا گرفته شدن از سوى نامتناهى (به این که واپسین دغدغه ما شود) 2. روى آوردن متناهى به نامتناهى.» بنابراین، عمل ایمان مشارکتى است میان امر متناهى با امر نامتناهى; از این رو عملى است که از یک سو محدودیت هاى کار فاعل متناهى را داراست (مثل عدم اطمینان و خطر کردن)، و از سوى دیگر خصوصیات عمل فاعل نامتناهى را. «در عمل ایمان، که از سوى متناهى صورت مى گیرد و محدود به همه محدودیت هاى این سنخ فاعل است، نامتناهى فراسوى محدودیت هاى عمل متناهى مشارکت مى کند.» این آبشخور دوگانه درخت ایمان، در تفکر تیلیش، ثمره اى دوگانه به بار مى آورد. ایمان تیلیش از یک حیث یقینى، و از حیث دیگر غیر یقینى است; از این حیث که مؤمن «امر قدسى» را تجربه مى کند (یعنى از سوى امرى نامتناهى به عنوان «مهمترین چیز» فرا گرفته مى شود) یقینى است، اما از آن حیث که موجود متناهى امر نامتناهى (متعلق ایمان) را درک مى کند غیر یقینى خواهد بود.
بنابراین، ایمان شامل دو عنصر است: 1. آگاهى بى واسطه اى که یقین بخش است. 2. عدم یقین، یا شک. «آنچه یقینى است خود همین نهایى و واپسین بودن و شوق و هیجان بى پایان است» که بى واسطه و به نحو حضورى درک مى کنیم چیزى باید وجهه تمام همت ما و غایت همه زندگى ما باشد، و احساس مى کنیم شور و شوق وافرى نسبت به آن داریم. «درک این حقیقت، مثل ادراک خودمان از خودمان، مافوق شک و تردید است.» اصلا این خود ما هستیم در مقام استعلاى خویش. و آنچه عارى از یقین یاد شده است محتوا و متعلق دلبستگى واپسین ماست، که یقین نداریم باید ملت و لیت باشد، یا رفاه و خوشبختى، یا آلهه اى، یا که «خداى کتاب مقدس». این را نمى توان بى واسطه وجدان کرد و پذیرش هر کدام از این امور به عنوان واپسین دلبستگى یا وجهه همت یا غایت زندگى، خطر کردن است و در نتیجه، مستلزم عمل شجاعانه; مبادا آنچه را غایت زندگى و واپسین دلبستگى خود قرار داده ایم غایتى بدوى، فانى و گذرا بوده باشد.
در نظر تیلیش، عنصر شجاعت در ایمان نقش مهمى ایفا مى کند. او بعدها بیشتر بدان مى پردازد. اکنون، به طور طبیعى، این سؤال در ذهن نقش مى بندد که آیا مى توان اطمینان یافت که آنچه مرا به عنوان واپسین دغدغه زندگى فرا گرفته است، حقیقتا شایسته این عنوان هست یا نه؟ که اگر مى توان، پس چرا عاقلانه عمل نکنیم و تا حصول اطمینان از حقیقى بودن واپسین دغدغه خویش از خطر کردن نپرهیزیم؟ و اگر نه، چرا؟ و چه چیزى ما را مجبور به خطر کردن مى سازد؟ ظاهرا تیلیش حصول چنان علم و اطمینانى را جزء دست نایافتنى ایمان مى داند، و از این رو، پاسخ او به قسمت اول سؤال منفى است. اما در این باره که چه چیزى ما را به خطر کردن وا مى دارد، شاید در مجموع بتوان از او پاسخ گرفت که «کششى مرموز از جانب امر نامتناهى»، و خود همین یقین به این که چیزى هست که باید واپسین غایت زندگى باشد، و بالاخره اشتیاق ذاتى انسان به استعلا اینها حقایقى هستند که ما را وا مى دارند تا، به رغم تردیدى که داریم، دست به عمل ایمان بیازیم و آنچه را از سوى آن فرا گرفته شده ایم، واپسین دغدغه، عالى ترین هدف و محور همه تکاپوهاى خویش قرار دهیم.

ماهیت شک نهفته در ایمان

تیلیش همان طور که از ایمان تفسیر خاصى به دست داده است، از شک نیز، در این بحث، نوع خاصى را منظور مى دارد و بدیهى است عدم توضیح دقیق آن موجب سردرگمى مخاطب او خواهد شد. از این رو، ابتدا سه نوع شک بر مى شمارد و فقط یکى از آنها را سازگار با ایمان و بلکه از عناصر ذاتى ایمان مى داند.

اقسام شک از دیدگاه تیلیش
الف) شک روش شناختى:
این نوع شک دستمایه پژوهش علمى است; هیچ فرضیه علمى نمى یابیم که فارغ از آن باشد، و هیچ متاله راست باورى نیز نیست که حقانیت آن را در علوم تجربى مورد انکار قرار دهد. این نوع شک، شک در واقعیت ها یا نتایج است. در فن آورى و صنعت، براى آن که بتوانند فرضیه ها را به کار بندند، با نوعى یقین مصلحت اندیشانه، از این شک در مى گذرند. این قسم شک خصیصه اولى هر نظریه است.

ب) شک شکاکانه:
این نوع شک، در حقیقت، موضع عامى است در قبال هر اعتقاد انسانى، چه تجارب حسى و چه اعتقادات دینى. شک شکاکانه واقعى هرگز صورت حکم به خود نمى گیرد، این شک رهیافتى است که هرگونه یقینى را مردود مى شمارد. تیلیش در قبال این نوع شک موضع مى گیرد و آن را بد عاقبت دانسته، تداومش را با دلبستگى ذاتى انسان به «حقیقت» ناسازگار مى بیند. البته، در عین حال، براى آن کارکرد بیدارگرى و رهایى بخشى قائل است، ولى عقیده دارد که این شک مى تواند از بسط شخصیت محورى انسان جلوگیرى کند. انسان شکاک نیز به کلى فاقد ایمان وحساسیت نسبت به غایت زندگى و حقیقت نیست، چرا که همین بدبینى به هر حقیقتى نشانه اهمیت حقیقت نزد او است، هر چند ایمان آدمى، با وجود این شک، ایمانى فاقد محتواى خاص و بدون متعلق است.

ج) شک وجودى:
این شکى است که در هر خطر کردن وجود دارد; تردیدى است که شخص دلبسته به امر به غایت مهم در خود احساس مى کند. نه شک روش شناختى دانشمند است و نه شک شکاکانه، که یک موضع فلسفى باشد، بلکه نفس آگاهى از عدم ایمنى است که در هر حقیقت وجودى حضور دارد. ظاهرا مراد تیلیش از «امر وجودى» هر امرى است که مربوط به ساحت عمل و مجاهده یک موجود متناهى باشد و به تعبیر دیگر، این جهانى و همه روزه زندگى بشر باشد، در مقابل امورى که صرفا نظرى، ماهوى و انتزاعى هستند. شجاعتى که لازمه ایمان و از عناصر آن است آن عدم ایمنى را مى پذیرد. این شک البته با ایمان سازگار و بلکه از عناصر ذاتى ایمان است و پویایى ایمان بدان بسته است. تیلیش تاکید دارد که شک فقط در فهم ایمان به مثابه واپسین دلبستگى و غایت زندگى لازمه ایمان به شمار مى رود، نه در ایمان به مفهوم اعتقاد به صدق چیزى.

نقش شک در پویایى ایمان

در دید تیلیش، شک حالتى نیست که گاهى عارض ایمان شود، بلکه یک ویژگى ساختارى براى ایمان است. تحلیل ساختار یک پدیده غیر از بیان حالتى از آن است، و خلط میان این دو، سبب بدفهمى هاى بسیار مى شود. از نظر تیلیش، شک از ذاتیات ایمان است که بدون آن اصلا ایمان ایمان نیست. «بدون یک کشش ناخواسته ذاتى و تصدیق شجاعانه در حالت دلبستگى واپسین به چیزى، ایمان وجود ندارد.»
فرق میان ایمان و بداهت بى واسطه منطقى یا مفهومى این است که در ایمان شک به عنوان عنصرى ساختارى، و نه یک حالت دائمى یا گذرا، حضور دارد و البته فقط گاهى بروز مى کند. ظهور شک به معناى نفى ایمان نیست، بلکه ظهور و بروز چیزى است که همواره در عمل ایمان بوده است و خواهد بود. شک جدى مؤید ایمان است و از جدى بودن دغدغه شخص نسبت به غایت و معناى زندگى حکایت مى کند، که این خود خصیصه اولى ایمان است. تیلیش معتقد است کشیشان (متصدیان امور دینى جامعه) باید شک وجودى را در خصوص پیام کلیساى خود (مدعاى دینى خود) تجربه کنند. به نظر او معیار قضاوت آنها درباره ایمان خود میزان واپسینى دلبستگى آنها نسبت به محتواى ایمان خویش و جدى بودن شک آنها است. تیلیش در جایى ایمان را تنش مستمر میان خود و شک درونى خویش توصیف کرده است و در عین حال، بناى ایمان را بر هدم شک متوقف نمى بیند. در نگاه او، ایمان به رغم «نه» ى شک مى گوید: «آرى»، ولى نه «نه» ى شک را مى زداید و نه ناآرامى آن را; ایمان راستین قلعه اى ایمن از شک نمى سازد، بلکه «نه» ى شک و ناآرامى ناشى از عدم اطمینان را در خود مى پذیرد. چنین ایمانى لزومى ندارد از تحقیق آزادانه درباره واقعیت اعلا بهراسد.

شجاعت ایمان

تیلیش، همان گونه که شک را عنصر درونى و ذاتى ایمان بر مى شمرد، عنصر لازم دیگرى را نیز در ایمان شناسایى و بر آن تاکید مى کند. عنصر «شجاعت» در ایمان همان عاملى است که سبب مى شود تا مؤمن بعد غیر یقینى ایمان را بپذیرد. تیلیش ایمان را از یک حیث یقینى و از حیث دیگر غیر یقینى مى داند: از آن حیث که فرا گرفته شدن از سوى امرى قدسى را تجربه مى کند یقینى است، و از آن حیث که موجود متناهى نامتناهى متعلق ایمان خود را درک مى کند غیر یقینى خواهد بود. «شجاعت» پذیرش عدم یقین موجود در ایمان است. پویایى ایمان هنگامى بروز مى کند که انسان در مقام شجاعت آمیز عدم اطمینان قرار گیرد. شجاعت در ایمان مفهومى وسیع تر از مفهوم متداول خود را براى تیلیش افاده مى کند. او شجاعت ایمان را «تصدیق متهورانه وجود خود به رغم عوامل عدمى که ذاتى هر موجود متناهى است» تعریف مى کند و در جایى دیگر، بر عوامل و شرایطى که مى خواهد با تثبیت خود جلوى ما را بگیرد انگشت مى نهد و شجاعت ایمان را تکیه و اعتماد به خود در برابر این عوامل مى داند. همواره در کنار شجاعت در ایمان امکان شکست نیز حاضر است.
خطر کردن لازمه لاینفک ایمان به شمار مى رود. خطر در حفظ دلبستگى واپسین تا به آخر و در این است که مبادا این مهمترین دغدغه حقیقتا مهمترین دغدغه من نباشد و روزى از آن دست بکشم. این تردید همیشه همراه شجاعت در ایمان باقى مى ماند. تردید اما نه در تجربه قدسى فرا گرفته شدن از سوى نامتناهى، بلکه در این است که آیا این دغدغه به حق بر مسند آخرین و والاترین و مهم ترین دغدغه زندگى من نشسته است؟ و چون این حقیقت را نمى توان بى واسطه وجدان کرد، پذیرش آن، با وجودى که به شدت ما را فرا گرفته و به خود مى خواند، یک ریسک و مستلزم شجاعت است. خطر ایمان بزرگترین خطرى است که انسان مى تواند بکند، زیرا اگر خلاف آن ثابت شود، در حقیقت، انسان خودش و حقانیتش را به چیزى وانهاده که ارزش آن را نداشته است; انسان مدار و محور خویش را از دست مى دهد بدون آن که شانسى براى حصول مجدد آن داشته باشد.
اما خطر نه به لحاظ از دست دادن دغدغه نهایى است، چرا که «در شکست ایمان یک خدا ناپدید مى شود اما الوهیت مى ماند»، بلکه به لحاظ اعتقاد به این است که فلان چیز مصداق حقیقى دغدغه نهایى ماست. و ایمان مستلزم تصدیق چیزى مشخص به عنوان غایت زندگى است، پس همواره مستلزم شجاعت است. تنها نقطه بى خطر که موضوع آگاهى بى واسطه و یقین ماست، واقع شدن ما در میان تناهى و لایتناهى بالقوه خویش است، یعنى همه مى دانیم که یقینا متناهى هستیم و یقینا به نامتناهى گرایش داریم، اما این که آن نامتناهى که باید غایت زندگى ما قرار گیرد کدام است هیچ گاه به حد یقین نمى رسد.

رابطه ایمان و عقل

تیلیش معتقد است اگر ایمان را «مهمترین دغدغه زندگى را داشتن» معنا کنیم، میان عقل و ایمان نزاعى نخواهد بود. در توضیح این مدعا، براى عقل دو معناى کاربردى ذکر مى کند: 1. عقل فنى 2. عقل به معناى ساختار معنادار ذهن و واقعیت. عقل فنى جنبه آلى دارد و ایمان (به عنوان محور فعالیت هاى انسانى) کاربرد این عقل را جهت مى دهد. و اما عقل به معناى دوم نیز خصیصه انسانیت است و ایمان اگر با آن مخالفت کند، انسان را از انسانیت تهى خواسته است. این خصیصه انسانى در ایمان پذیرفته مى شود، چرا که ایمان فرا گرفته شدن از سوى امرى نامتناهى و پذیرش شجاعانه آن، به رغم تردید وجودى نسبت به سرانجام کار، است. پذیرش این تردید وجودى، آن هم به عنوان عنصرى ضرورى در تحقق حالت ایمان، در حقیقت پذیرش عقل و ساختار ذهن و واقعیت، در والاترین جایگاه خود است.

 


منابع :

  1. على موحدیان- مقاله مسئله ایمان و شک از دیدگاه پل ‏تیلیش- فصلنامه هفت آسمان- شماره 7

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/115377