نامهای قیامت (روز آخر و روز فریاد)

1- آخر
جهان دیگر را آخرت و "یوم الاخر" گویند؛ زیرا در مقابل دنیا و در برابر خاستگاه اول است و با دیدی عمیق تر می توان گفت: آخرت تتمه این دنیاست. از این رو از آن به "عقبی الدار" یاد شده است؛ مانند: «و سیعلم الکفار لمن عقبی الدار؛ کافران به زودی خواهند دانست که پسین سرای از آن کیست.» (رعد/ 42) این جمله حجت، ادعا مى کند که مساله انتهاى امور به عواقبش از مسائل ضرورى و بدیهى است که در هیچ موردى تخلف نمى پذیرد، و به طور کلى هر امرى به عاقبتش منتهى مى گردد. و کفار به زودى خواهند دید که سرانجام نیک از آن کیست. و بندگان خدا در ادامه ی این دنیا به پایان آن به نام آخرت خواهند رسید. از این رو در قرآن در بیشتر موارد همراه دنیا ذکر شده است؛ مانند: «فأما الذین کفروا فأعذبهم عذابا شدیدا فی الدنیا و الاخرة؛ کسانی را که کافر شدند در دنیا و آخرت به عذابی شدید گرفتار خواهیم کرد.» (آل عمران/ 56) قرآن زمانی با تشویق و گاهی با تهدید افکار عموم را متوجه آخرت ساخته، می فرماید: «تریدون عرض الدنیا و الله یرید الاخرة؛ شما چشم به سرمایه اندک دنیا دوخته اید، حال آن که خداوند برای شما آخرت را خواسته است.» (انفال/ 67) «أرضیتم بالحیوة الدنیا من الاخرة؛ آیا شما به زندگی زودگذر چند روزه ی دنیا در برابر آخرت بسنده کرده اید؟!» (توبه/ 38)
چگونه یک انسان عاقل تن به چنین مبادله زیانبارى ممکن است بدهد؟ و چگونه متاع فوق العاده گرانبها را به خاطر دستیابى به یک متاع ناچیز و کم ارزش از دست مى دهد؟ مثل اینکه در اینجا در کلمه "رضا" معناى قناعت نهفته که با حرف "من" متعدى است، هم چنان که خود ما هم مى گوئیم: "من از مال به خوبش راضیم" یعنى قانعم، و یا مى گوئیم: "من از همه این مردم به دوستى با فلانى راضیم" یعنى قانعم. و بنابراین، در حقیقت در کلام نوعى عنایت مجاز به کار رفته، و چنین مى فهماند که زندگى دنیا یک درجه پستى از زندگى آخرت است، و زندگى دنیا و آخرت یکى حساب شده، و مردم مورد نظر آیه از این زندگى به درجه پستش قناعت کرده اند و آیه ی بعد هم به این عنایت مجاز، اشعار دارد. «فما متاع الحیوة الدنیا فی الاخرة إلا قلیل؛ متاع دنیا در برابر آخرت جز اندکی به حساب نمی رود. سرای آخرت برای پارسایان بهتر از هر چیز است. آیا اندیشه نمی کنید؟» (توبه/ 38) «و لدار الاخرة خیر للذین اتقوا أفلا تعقلون؛ این بود رفتار ما با اهل ایمان و اطاعت در این دنیا که دشمنشان را نابود کرده و از شر آنها نجاتشان دادیم و همانا سراى آخرت و نعمتهاى آن براى ایشان بهتر از این دنیا است.» (یوسف/ 109) و ابوسعید خدرى از پیغمبر (ص) روایت کرده که فرمود: «همانا یک وجب از بهشت از همه دنیا و آنچه در آن هست بهتر است.»
خلاصه این که، سرای آخرت از آن کسانی است که در روی زمین نه تنها به فساد و جاه طلبی دست نمی زنند، بلکه اراده ی سرکشی، فساد و تبه کاری را هم در سر ندارند: «تلک الدار الاخرة نجعلها للذین لا یریدون علوا فی الأرض و لا فسادا؛ آن سراى آخرت را براى كسانى قرار مى‏ دهيم كه در زمين خواستار برترى و فساد نيستند.» (قصص/ 83) در جمله "تلک الدار الآخرة" کلمه "تلک" که مخصوص اشاره به دور است، شرافت و ارجمندى و علو مکان آخرت را مى رساند، و همین خود شاهد است بر اینکه مراد از دار آخرت، دار آخرت سعیده است، نه هر آخرتى، و نیز به همین جهت مفسرین دار آخرت را در آیه مورد بحث به بهشت تفسیر کرده اند. بنابراین، همه ی خیر، نیکی، برکت و بقا تنها در آخرت به هم می رسد: «و الاخرة خیر و أبقی؛ با آنكه [جهان] آخرت نيكوتر و پايدارتر است.» (أعلی/ 17)
کلمه "ابقى؛ باقى تر" معمولا در مقایسه بین دو چیز استعمال مى شود که عمر یکى بلندتر از دیگرى باشد، مى گویند این باقى تر و با دوام تر است، و زندگى آخرت چنین نیست که از زندگى دنیا بادوام تر باشد، بلکه زندگى آخرت الى الابد باقى است، پس این سؤال پیش مى آید که چرا در این آیه فرموده زندگى آخرت باقى تر و بهتر است. جواب این است که: مقام آیه مقام ترجیح دادن یکى از دو زندگى دنیا و آخرت بر دیگرى است، و در این ترجیح همین مقدار کافى است که آخرت خوب تر و باقى تر نسبت به دنیا باشد، و براى ترجیح لازم نیست که زندگى آخرت ابدى هم باشد، هر چند که ابدى و باقى هم هست.
این در حقیقت همان مطلبى است که در احادیث نیز آمده: «حب الدنیا رأس کل خطیئة؛ محبت دنیا سرچشمه هر گناهى است.» در حالى که هیچ عقلى اجازه نمى دهد که انسان "سراى باقى" را به "متاع فانى" بفروشد و این لذات مختصر و آمیخته با انواع درد و رنج را بر آن همه نعمت جاویدان و خالى از هر گونه ناملائمات مقدم بشمرد. شایان گفتن است، واژه آخرت 128 بار در قرآن درباره موضوعات مختلف عقیدتی، معرفتی، اقتصادی و اخلاقی تکرار شده و نکته های جالب و سرنوشت ساز را آموزش می دهد.

2- فریاد
صحنه ی محشر را روز فریاد (یوم التناد) گویند. این نام یا بدان جهت است که دوزخیان بهشتیان را صدا می زنند: «و نادی أصحاب النار أصحاب الجنة أن أفیضوا علینا من الماء أو مما رزقکم الله قالوا إن الله حرمهما علی الکافرین؛ اهل دوزخ بهشتیان را ندا دهند که ما را از آب های گوارا و از نعیم بهشتی که خدا روزی شما کرده بهره مند کنید. بهشتیان پاسخ می دهند که خدا این آب و طعام را بر کافران حرام گردانیده است.» (اعراف/ 50) (مقصود حرمت و منع تکوینی است نه تکلیفی؛ زیرا در دوزخ مجالی برای تکلیف نیست)، یا بر اثر آن است که مردم یکدیگر را صدا زده و به هم پناه می برند، یا آن که فرشتگان را ندا کرده از آنان کمک می جویند. ندا کردن بدان جهت است که بین آن دو دسته جایى است که مانع رسیدن به همدیگرند، نه مانع از دیدن همدیگر، تا وقتى که خدا بخواهد. «نادى» حاکى از آن است که این خواستن با فریاد خواهد بود ولى جواب منفى است که خدا این نعمتها را بر کافران حرام کرده است. شاید تنها ذکر شدن آب براى آنست که به آن بیشتر احتیاج دارند.
بیان حسرت روانى و پاره اى از عقوبتها جسمانى اهل دوزخ است که از اعماق آتشین دوزخ فریاد برآرند و از ساکنان قرب درخواست کنند که قطره اى از آبهاى روان بر ما بیفشانید و یا پاره اى از نعمتهاى گوناگون که پروردگار به شما ارزانى فرموده بر ما بذل نمائید. از آیه چند امر می توان استفاده نمود.
1- اهل دوزخ در نهایت فاصله و بعد از اهم بهشت هستند به قرینه اینکه به کلمه نداء و فریاد تعبیر شده است.
2- با این فاصله و دورى زیاده بر تصور درخواست آنها به اهل بهشت می رسد استفاده می شود که نظام خاصى غیر نظام این جهان در آن فرمانروا است زیرا با فاصله زیاده بر تصورى که درکات دوزخ از منازل عالیه بهشت دارد می توانند سخنان یکدیگر را بشنوند بدیهى است درباره اهل دوزخ سبب زیادى نقمت و حسرت است زیرا اهل بهشت بر درکات و گودالهاى آتشین دوزخ آگاه هستند، و فریاد دوزخیان را پیوسته می شنوند، ولى این احاطه و قدرت درباره ساکنان قرب پروردگار نعمت بوده و از لوازم اراده به طور اطلاق آنان است که هر چه را بخواهند درک نموده و بر آن احاطه مى یابند.
3- با اینکه اهل دوزخ از قبول و بذل اهل بهشت در اثر پاسخ آنان ناامید و نیز از نظر اینکه محرومیت ذاتى خود را از هر نعمت می دانند جز رحمت همگانى و بهره هستى گسترده که ناپذیر است ولى در اثر سوز و گداز ناگزیرند آرزوى خود را ناخواه تکرار کنند ولى جز افزایش آتش حسرت آنان سودى نخواهد داشت.
کلمه ی (نادى) که در این آیه و آیات قبل به کار رفته است به صورت ماضى هستند، ولى معناى آنها به وسیله کلمه (إذا) که در آیه ی «و إذا صرفت أبصارهم تلقاء أصحاب النار؛ و چون چشمشان به جانب دوزخیان گردانده شود.» (اعراف/ 47) است به مستقبل تبدیل می شود. و بدین سبب به صورت ماضى به کار رفته اند که معناى آنها در آینده قطعى و محقق الوقوع خواهد بود. در فضاى نداهاى بهشتیان و دوزخیان و گرمى گفتگوى آنان، قرآن ما را به حقایقى آشنا مى کند، که مردم به سبب سرگرم بودنشان به کشمکشهاى زندگى روزانه از آنها غفلت ورزیده اند. اینان همانهایند که به خاندان و حزب و جمعیت خود سخت متکى هستند. در محشر آوازها بلند می شود که: «ألا لعنة الله علی الظالمین؛ لعنت خدا بر ستمگران.» (هود/ 18) یا این که مؤمنان وقتی نامه ی کردار خویش ببینند گویند: «هاؤم اقرءوا کتابیه؛ این نامه ی اعمال من است. ای مردم! بیایید و آن را بخوانید.» (حاقه/ 19)
پس از عرضه شدن مردم براى محاسبه، حقیقت آنان آشکار مى شود، و بر اساس آن، در سایه سلطنت مطلقه حق، سرنوشتهاى ایشان تحقق پیدا مى کند، و شاید به همین مناسبت بوده باشد که قیامت به نام الحاقة خوانده شده است: یا حق با انسان است و او را با رستگارى به بهشت مى رساند، و یا علیه او است و به بدترین جایگاه و سرنوشت در دوزخش رهبرى مى کند، و قرآن غیب آخرت را براى ما مکشوف مى سازد تا ما را در برابر دو مصیر و سرنوشت قرار دهد که سومى ندارد، و این پس از آن است که ما را در صحنه هاى قیامت قرار داد و منظره هاى آن را در قلبهایمان حاضر ساخت، تا یکى از آن دو را انتخاب کنیم، و طبعا مشاهده مى کنیم که سیاق قرآن چنان ترجیح مى دهد که با عرضه داشت حکیمانه خود از اصحاب یمین سخن بگوید.
علامه طبرسى گفته است که «"هاؤم" امر به جماعت و همچون هاکم است. (و اضافه کرده:) به منزله بگیرید است، و این را از روى شادى و اتکاى به عملش مى گوید که در آن چیزى جز فرمانبردارى وجود ندارد، پس از آن شرم ندارد که دیگرى به آن نظر افکند.» و رازى گفته است: «این دلیل بر آن است که به منتها درجه از سرور و شادى رسیده و چنان دوست دارد که آن را بر دیگران آشکار سازد تا از آنچه به او رسیده است شادمان شوند.» و شاید خطاب وى متوجه به برادرانش از اصحاب بهشت و مخصوصا پیشوایان حقى باشد که خدا آنان را در حساب به عنوان میزانهایى براى امتها منصوب کرده است.


منابع :

  1. سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد ‏9 ص 373، جلد ‏11 ص 519، جلد ‏16 ص 119، جلد ‏17 ص 485، جلد 20 ص 9

  2. ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد ‏7 ص 415، جلد ‏13 ص 352، جلد ‏20 ص 63 و 450، جلد ‏25 ص 18، جلد ‏26 ص 404

  3. عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 4 صفحه 312، 321، 353

  4. محمدتقی مدرسی- تفسیر هدایت- جلد ‏3 ص 283، جلد ‏16 ص 307

  5. ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد 12 صفحه 311

  6. حاج ملاسلطان محمد گنابادی- ترجمه بیان السعادة- جلد 5 صفحه 308

  7. علی‌اکبر قرشی- أحسن الحدیث- جلد 3 صفحه 417

  8. سيد محمدحسين‏ حسينى همدانى- انوار درخشان- جلد 6 صفحه 350

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/115668