نامهای قیامت؛ وقت معلوم

ابلیس که خود را از درگاه خدا رانده دید، و احساس کرد که آفرینش انسان سبب بدبختى او شد، آتش کینه در دلش شعله ور گشت، تا انتقام خویش را از فرزندان آدم بگیرد، هر چند مقصر اصلى خود او بود، نه آدم، و نه فرمان خدا، ولى غرور و خودخواهى توام با لجاجتش اجازه نمى داد این واقعیت را درک کند. لذا عرض کرد: «قال رب فأنظرنی إلى یوم یبعثون؛ گفت پروردگارا اکنون که چنین است مرا تا روز رستاخیز مهلت ده!» (حجر/ 36)؛ نه براى اینکه توبه کند، یا از کرده خود پشیمان باشد و در مقام جبران برآید، بلکه براى اینکه به لجاجت و عناد و دشمنى و خیره سرى ادامه دهد! خداوند هم این خواسته او را پذیرفت: «قال فإنک من المنظرین؛ فرمود مسلما تو از مهلت یافتگانى» (حجر/ 37)؛ ولى نه تا روز مبعوث شدن خلایق در رستاخیز، چنان که خواسته اى، بلکه: «إلى یوم الوقت المعلوم؛ تا وقت و زمان معینى» (حجر/ 38). در اینکه منظور از «یوم الوقت المعلوم» چه روزى است، مفسران احتمالات متعددى داده اند: بعضى گفته اند منظور پایان این جهان و بر چیده شدن دوران تکلیف است، چرا که بعد از آن، طبق ظاهر آیات قرآن، همه جهانیان از بین مى روند و تنها ذات پاک خداوند باقى میماند، بنابراین تنها به مقدارى از درخواست ابلیس موافقت شد.

بعضى دیگر احتمال داده اند که منظور از «وقت معلوم» زمان معینى است که تنها خدا مى داند، و جز او هیچکس از آن آگاه نیست، چرا که اگر آن وقت را آشکار مى ساخت ابلیس تشویق به گناه و سرکشى بیشتر شده بود. بعضى نیز احتمال داده اند منظور روز قیامت است چرا که او مى خواست تا آن روز زنده بماند تا از حیات جاویدان برخوردار گردد و با نظر او موافقت گردید، به خصوص اینکه تعبیر به «یوم الوقت المعلوم» در آیه ی «لمجموعون إلی میقات یوم معلوم؛ همه در وعده گاه روز معین قیامت گرد می آیند» (واقعه/ 50) درباره روز قیامت نیز آمده است و این گروه از مفسرین آن را دلیل دانسته اند. بنابراین، خواسته ی ابلیس که استمهال کرده بود و «یوم بعث» را پایان مهلت قرار داد مورد قبول خداوند واقع شد؛ زیرا «یوم الوقت المعلوم» روی این تفسیر همان روز قیامت خواهد بود، ولی اگر نظر بعضی دیگر از مفسران ملحوظ شود به قرینه ی تقابل بین «یوم بعث» و «یوم وقت معلوم» می توان احتمال داد که «یوم الوقت المعلوم» غیر از قیامت است؛ هر چند در آستانه ی آن باشد.

علامه ی طباطبایی (ره) بعد از رد این مطلب که منظور از وقت معلوم روز قیامت است می گوید: حال مى پردازیم به اینکه وقت معلوم به چه معنا است، و براى چه کسى معلوم است؟ در قرآن کریم موارد متعددى است که چیزى را موقت به وقت معلوم، و یا مقدر به قدر معلوم مى کند، نظیر آیه «و ما ننزله إلا بقدر معلوم؛ و ما آن را جز به اندازه ‏اى معين فرو نمى‏ فرستيم» (حجر/ 21)، و «أولئک لهم رزق معلوم؛ آنان روزى معين خواهند داشت» (صافات/ 41)، مقصود از آن، وقت و قدر، و رزقى است که نزد خدا معلوم است. و اما اینکه در آیه مورد بحث وقت مذکور براى ابلیس هم معلوم است یا نه از لفظ آیه فهمیده نمى شود. و اینکه بعضى گفته اند: براى ابلیس معلوم نبوده، چون معلوم بودنش مستلزم وادارى او است به معصیت، سخنى بى دلیل است، چون اگر جواب خداى تعالى به ابلیس براى ما مبهم است دلیل نمى شود بر اینکه براى ابلیس هم مبهم بوده و اشکال اغواء به معصیت هم در این مورد یعنى در مورد ابلیس که ریشه همه معصیت ها است وارد نمى شود.

علاوه بر اینکه ابلیس براى بار دوم گفت: «همه آنان را اغواء مى کنم» و این خود شاهد است بر اینکه او مى دانسته که تا آخرین فردى که از بشر زنده است و او دسترسى به اغوایشان دارد زنده مى ماند پس معلوم مى شود که او از جمله «تا روز وقت معلوم» فهمیده که مقصود آخرین روز عمر بشر، و آخرین روز زندگیش در زمین، و آخرین فرصتى است که او مى تواند به کار اغواى خود ادامه دهد. به ابن عباس هم نسبت داده اند که او گفته منظور از یوم در آیه، آخرین روز تکلیف است که همان روز نفخ اول است که تمامى خلائق مى میرند و بیشتر مفسرین نیز این سخن را پذیرفته اند. و گویا ابن عباس از اینجا استفاده کرده که ابلیس تا آن روز به کار خود مشغول است، زیرا تا تکلیف است مخالفت و معصیت تصور دارد، و قهرا چنین روزى با روز نفخ اول تطبیق مى گردد، پس «یوم وقت معلوم» که خدا تا آن روز ابلیس را مهلت داده همان روز نفخ اول است، و میان نفخه اول و دوم که همه را زنده مى کند چهار صد و یا چهل سال (به اختلاف روایات) فاصله دارد، و تفاوت میان آنچه که ابلیس خواسته و آنچه که خدا اجابت فرموده همین چند سال است.

و این وجه خوبى است، اما عیبى که دارد این است که دعوى «تا تکلیف هست مخالفت و معصیت تصور دارد» مقدمه ایست که نه در حد خود روشن است، و نه دلیلى بر آن است، براى اینکه بیشتر اعتماد مفسرین در این دعوى به آیات و روایاتى است که هر کفر و فسق موجود در نوع آدمى را مستند به اغواى ابلیس و وسوسه او مى داند، مانند آیه: «ألم أعهد إلیکم یا بنی آدم أن لا تعبدوا الشیطان إنه لکم عدو مبین؛ اى بنى آدم آیا با شما عهد نکردم که شیطان را نپرستید که او شما را دشمنى آشکار است؟» (یس/ 60). و آیه «و قال الشیطان لما قضی الأمر إن الله وعدکم وعد الحق و وعدتکم فأخلفتکم؛ و چون حکم به پایان رسد در آن حال شیطان گوید خدا به شما به حق و راستى وعده داد و من به خلاف حقیقت» (ابراهیم/ 22). و آیاتى دیگر که مقتضاى آنها این است که تا تکلیف باشد ابلیس هم هست، و تکلیف هم باقى است تا آدمى باقى باشد، و از اینجا نتیجه بالا را گرفته اند. و لیکن در اینکه استناد معصیت آدمیان به اغواى شیطان تا اندازه اى مستفاد از آیات و روایات است حرفى نیست، چیزى که هست این آیات و روایات تنها اقتضاء دارند که تا معصیت و گمراهى در زمین باشد ابلیس هم هست، نه اینکه تا تکلیف هست ابلیس هم باشد، چون دلیلى نداریم که ملازمه میان وجود معصیت و وجود تکلیف را اثبات کند.

بلکه دلیل عقلى و نقلى قائم است بر اینکه بشر به سوى سعادت سیر نموده و این نوع به زودى به کمال سعادت خود مى رسد و مجتمع انسانى از گناه و شر رهایى یافته، به خیر و صلاح خالص مى رسد، به طورى که در روى زمین جز خدا کسى پرستش نمى شود و بساط کفر و فسوق برچیده مى گردد، و زندگى نیکو گشته مرض هاى درونى و وساوس قلبى از میان مى رود. و از آیه «ظهر الفساد فی البر و البحر بما کسبت أیدی الناس لیذیقهم بعض الذی عملوا لعلهم یرجعون؛ فساد در زمین و دریا به خاطر اعمال مردم پدیدار گشت تا کیفر بعض آنچه کردند به ایشان بچشانیم شاید برگردند» (روم/ 41)، و نیز آیه «و لقد کتبنا فی الزبور من بعد الذکر أن الأرض یرثها عبادی الصالحون؛ ما در زبور بعد از ذکر نوشتیم که زمین را بندگان صالح من به ارث مى برند» (انبیاء/ 105)، هم این معنا به خوبى به دست مى آید. پس دلیلى که مفسرین به آن استناد جستند این دلالت را دارد که «روز وقت معلوم» که سرآمد مهلت ابلیس است، روز اصلاح آسمانى بشر است که ریشه فساد به کلى کنده مى شود و جز خدا کسى پرستش نمى گردد، نه روز مرگ عمومى بشر با نفخه اول.


منابع :

  1. جوادی آملی- تفسیر موضوعی- ج 4 صفحه 317 و 332 و 347

  2. شیخ طبرسی- ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن- ج‏ 17 صفحه 38

  3. ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- ج‏ 11 صفحه 70 و ج‏ 14 صفحه 210

  4. نصرت بیگم امین- مخزن العرفان در تفسیر قرآن- ج‏ 12 صفحه 180

  5. سید محمدحسین طباطبائی- ترجمه المیزان- ج‏ 12 صفحه 235

  6. محمدتقی مدرسی- تفسیر هدایت- ج‏ 10 صفحه 87

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/115675