اثبات معاد از راه برهان حکمت

یک مطالعه ی اجمالی در وضع جهان هستی نشان می دهد که همه چیز بر اساس هدف و حکمت و نظم و برنامه ای آفریده شده است. حال اگر نظری به زندگی انسان بیفکنیم و چنین فرض کنیم که «مرگ» برای او پایان همه چیز است، چند روزی در این دنیا با هزاران زحمت و مشکل زندگی کردن، و مقادیری غذا و آب خوردن و نوشیدن، مسلما چنین چیزی نی تواند هدف آفرینش انسان بوده باشد، و به این ترتیب خلقت او عبث و بیهوده و بی محتوا خواهد بود. این چیزی است که با حکمت خداوند حکیم هرگز سازگار نیست. مسأله معاد از دو راه قابل اثبات است: نخست از راه عقلى مانند برهان حکمت و عدالت، که در آن سعی می شود از براهینی با مقدمات عقلی استفاده شود و حتی الامکان از گزاره های دینی استفاده نشود.
البته این بدین معنا نیست که گزاره های دینی خارج از محدوده عقل سخن می گویند بلکه منظور آن است که در این ادله سعی می شود پایه های این ادله بر گزاره هایی قرار بگیرد که یک شخص غیر معتقد به دین هم به آنها معترف باشد، هر چند ممکن است به این ادله در متون دینی هم اشاره شده باشد ولی مبنای پذیرش آن تعبد دینی نیست بلکه اعتراف و تسلیم عقل سلیم در برابر آن است. راه دوم راه نقلى است مانند آیاتی که در آن ها در مورد معاد سخن به میان آمده است. حال با این مقدمه ی کوتاه براهین روش اول را تفصیلا تقریر می کنیم، براى بیان این برهان چند مقدمه لازم است:

مقدمه اول
کار بى غایت، "عبث" است مثلا کسى زمینى دارد و مى داند دو ماه دیگر در آن ساختمانى احداث خواهد کرد، در عین حال اگر زمین را شخم بزند و در آن بذر بپاشد و توجیه عقل پسندى براى کار خود نداشته باشد، انجام چنین کارى که از غایت عقلانى برخوردار نیست بیهوده و عبث و باطل شمرده مى شود زیرا عملیات کاشت، داشت و برداشت محصول، حداقل شش ماه زمان مى برد در حالى که او مى داند که دو ماه دیگر در این زمین بنا خواهد ساخت و این کشت ضایع خواهد گردید.

مقدمه دوم
غایت خلقت "لهو و لعب" هم نیست. توضیح این که اعمال بر چند دسته است:
اول اعمالى که به قصد و غرض صحیح و عقلایى انجام مى شوند و آن ها را حق مى نامیم.
دوم اعمالى که به قصد و غرض غیر عقلایى و ناصحیح انجام مى شوند و آنها را باطل مى نامیم.
سوم اعمالى که قصد و غرض وهمى دارند مانند بازى بچه ها که در خیال خود خانه مى سازند و خرید و فروش مى کنند و مانند اعمالى که براى سرگرمى، رفع خستگى و به دست آوردن شادابى انجام مى گیرد و غایت آنها هم جز سرگرمى، فراموش کردن غم و غصه و رفع خستگى نیست. اعمال بچه ها را بازى و "لعب" مى نامیم چون غرض عقلایى و صحیح ندارند، و افعال سرگرم کننده و خستگى زدا را "لهو" مى نمامیم چون انسان را مشغول و سرگرم مى کنند و این افعال تا حدى که سبب رفع خستگى و تجدید قوا باشند، خوب هستند و مانند بازى بچه ها مفید و لازمند. اما خلقت جهان از باب بازى و سرگرمى نیست، زیرا خداوند از احتیاج، ملالت و خستگى منزه است و این حالات براى واجب الوجود پیش نمى آید تا با مشغول شدن به بازى و سرگرمى، خود را از آنها نجات دهد و کسب شادابى کند. علاوه بر آن اگر خلقت را از باب بازى و سرگرمى بدانیم باید بپذیریم که خداوند براى رفع حاجت درونى خویش به خلقت جهان پرداخته و خلقت که خارج از ذات خداست در ذات او تاثیر گذاشته است؛ چنین چیزى با واجب الوجود بودن و غناى ذاتى خداوند نمى سازد. «و ما خلقنا السماء و الأرض و ما بینهما لاعبین؛ آسمان و زمین و آنچه را میان آن دو است، به بازیچه نیافریدیم.» (انبیاء/ 16)

مقدمه سوم
به چند جهت ممکن است کارى عبث باشد یا عبث شود که عبارتند از:
1- فاعل از ابتدا قصد و غایت صحیح ندارد یا اصلا عقل و شعور کافى ندارد، از این رو کارهایش باطل و بدون قصد و غرض عقلایى است مانند کارهایى که یک بچه یا دیوانه انجام مى دهد.
2- فاعل براى رسیدن به غایتى صحیح، کار خود را شروع مى کند ولى در اثنا از رساندن آن به نتیجه ناتوان مى شود و رهایش مى کند. از این رو کار، عبث و بى فایده مى گردد.
3- گاهى فاعل غایت و هدف صحیح دارد و به قصد هدفى معقول کار خود را شروع مى کند و اراده به نتیجه رساندن فعل را دارد ولى موانع خارجى او را بازمى دارند و در نتیجه عمل او بى غایت و عبث مى گردد.
هیچ کدام از عوامل یاد شده در مورد خداوند و فعل او متصور نیست، زیرا او قادر مطلق، حق مطلق و شکست ناپذیر است و ضعف درونى، جهل و موانع خارجى در مورد او تصور ندارد تا فعل او را عبث گرداند یا از رسیدن به غایت و نتیجه باز دارد.

مقدمه چهارم
غایت دو گونه است: فعلى و فاعلى. ممکن است کسى واجب الوجود و مبرا بودن از نقص و احتیاج را دلیل بر غایت نداشتن خدا در خلقت بداند؛ بدین معنا که بگوید زمانى ما باید دنبال غایت باشیم که فاعل ناقص و محتاج باشد و بخواهد با فعل خود، نقص و احتیاج را از خود رفع کند و چون خدا بى نیاز مطلق است، پس احتیاج نیست تا در خلقتش غایت داشته باشد.
این شبهه از آنجا ناشى مى شود که فرد غایت را فقط نسبت به فاعل تصور کرده است و حال آن که غایت بر دو گونه است:
اول غایت فاعل، یعنى انگیزه فاعل از انجام آن فعل رفع کدام حاجت و نیازش ‍ بوده است و چه عاملى او را به انجام فعل واداشته است. ما در اینجا به دنبال یافتن احتیاج و نقصى در فاعل هستیم تا انجام آن فعل را در راستاى رفع آن احتیاج قلمداد کنیم. در افعال واجب الوجود غنى بالذات نباید دنبال چنین غایتى گشت و تصور چنین غایاتى در افعال او مستلزم تصور نقص و احتیاج در ذات اوست.
دوم غایت فعل، در اینجا ما به دنبال غایت فعل هستیم یعنى مى خواهیم بدانیم این فعل براى رسیدن به چه غایتى صادر شده است؛ مثلا مى خواهیم بدانیم قالیچه اى که بافنده مى بافد به چه کار مى آید، یا این گیاه که روییده به چه نقطه اى مى رسد و چه فوایدى خواهد داشت و براى رسیدن به چه کمالى خلق شده است.
در مورد جهان خلقت غایت فاعلى متصور نیست؛ اما غایت فعل متصور است، بدین معنا که بدانیم جهان براى رسیدن به غایت و هدفى خلق شده است یا غایت و هدفى ندارد و به سمت و سویى روان نیست.

مقدمه پنجم
خلقت بدون وجود آخرت، عبث است. براى نشان دادن این که خلقت بدون وجود آخرت عبث است، چند بیان وجود دارد از جمله:
بیان اول اگر جهان و زندگى منحصر در همین دنیا باشد، ناقص خواهد بود. یا باید همه موجودات سیر تکاملى را بپیمایند و به ابدیت بپیوندند تا خلقت آنها منتهى به نیستى و فنا نباشد و عبث نگردد یا اگر همه موجودات به ابدیت نمى پیوندند، باید مقدمات لازم براى سیر تکاملى موجوداتى باشند که به ابدیت مى پیوندند تا خلقت همگى آنان توجیه شود. بنابراین، آفرینش غیر منتهى به ابدیت، آفرینش عبث و ابتر است. صرف این که موجودى خلق شود، مدتى زندگى کند، به مراحل و کمالاتى برسد و آن گاه نابود گردد و موجود دیگرى به جاى آن بیاید و این سیر همین طور ادامه داشته باشد، این نوع آفرینش عبث و بیهوده خواهد بود.
به بیان دیگر با توجه به مقدمه اول، اگر ما در خلقت جهان و به خصوص انسان تعمق و تدبر کنیم، مى بینیم مؤلفه هایى در هستى قرار دارد که در این دنیا به غایت و نتیجه نمى رسند و اگر زندگى منحصر در همین دنیا باشد، خلقت و آفرینش آن مولفه ها عبث و بیهوده است. مثلا در انسان محبت به جنس مخالف تعبیه شده است و این عشق و محبت او را به انتخاب همسر وا مى دارد و با انتخاب همسر آرامش مى یابد و تولید نسل مى کند. این آرامش یافتن، وجود عشق به جنس مخالف در انسان را توجیه مى کند و منطقى بودن آن را آشکار مى سازد. اگر عشق به جنس مخالف بود، ولى ازدواج، آرامش یافتن و تولید نسل نبود، آفریدن محبت به جنس مخالف، آفرینش عبثى بود.
عشق به بقا در وجود انسان هست و او را خواستار زندگى همیشگى مى گرداند. از آنجا که حکمت اقتضا مى کند هیچ غریزه اى بى هدف و غایت خلق نشده باشد و براى آن راه صحیح اشباع وجود داشته باشد، پس باید عالمى باشد که در آن زندگى جاوید باشد تا این عشق و غریزه فطرى ارضا گردد وگرنه خلقت آن عبث خواهد بود. وجود وجدان اخلاقى نیز در همه انسان ها ثابت است و این وجدان اخلاقى آنها را به خوبى ها امر و از بدى ها نهى مى کند و براى زندگى این دنیاى انسان قید و بند مى سازد و اگر زندگى فقط همین مرحله باشد، وجود وجدان اخلاقى نه تنها توجیه مثبت ندارد بلکه وجودى منفى هم تلقى مى گردد و فقط وجود جهان آخرت توجیه کننده آن است.
با توجه به مقدمات مذکور معلوم مى شود که جهان بدون وجود آخرت، جهان بى غایت و عبث است و چون خدا حق مطلق است و کار عبث انجام نمى دهد و هیچ مانع و رادعى نیز براى تحقق اراده او نیست تا مانع به غایت رسیدن فعل او باشد، پس وجود آخرت به عنوان غایت و توجیه کننده جهان، قطعى است. برهان حکمت محکم ترین برهان براى اثبات آخرت است و در آیات فراوانى با تکیه بر این برهان، لزوم وجود آخرت اثبات شده است.
 


منابع :

  1. عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 4 صفحه 155

  2. معاد از دیدگاه عقل و نقل- پژوهشکده تحقیقات اسلامی سپاه

  3. محمدتقى مصباح یزدى- آموزش عقاید- جلد 3 صفحه 36

  4. سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 17 صفحه 298

  5. سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 18 صفحه 223

  6. ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 11 صفحه 127

  7. ناصر مکارم شیرازی- پیام قرآن- جلد 5 صفحه 239

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/115725