نگاهی به الفاظ قرآنی دیوان حافظ (جهان بینی)

دلایل طراوت و سر سبزی شعر حافظ

صبح خیزی و سلامت طلبی چون حافظ *** هرچه کردم همه از دولت قرآن کردم
سخن گفتن از قرآن کریم و نیز شگفتی های شعر خواجه که خود دولت یافته از آن کتاب آسمانی است بسی مشکل می نماید. آوردن نام حافظ و شعر او پس از ذکر نام قرآن نه بدان جهت است که این دو مقایسه پذیرند و در یک بیان می گنجند که مرتبه قرآن فراتر از این است که ابنای آدمی بتوانند حتی اگر پشت به پشت هم دهند مختصر سخنی در حد جمله ای مشابه آن بگویند:
«قل لئن اجتمعت الانس و الجن علی ان یاتوا بمثل هذا القران بمثله ولو کان بعضهم لبعض ظهیرا؛ بگو اگر انس و جن گرد آيند تا نظير اين قرآن را بياورند مانند آن را نخواهند آورد هر چند برخى از آنها پشتيبان برخى [ديگر] باشند.» (اسراء/ 88) مگر نه آن است که خواجه هر چه دارد از دولت داری قرآن است و خود نیز بدین ارج یابی مفتخر؟ پس اگر دربارگاه قرآن این کتاب آسمانی از حافظ سخن به میان می آید از آن سبب است که او خود را غرقه در معنویات و الهامات این سخن حق می داند. بی تردید سرسبزی شعر حافظ از باران معرفت یابی او از قرآن است و نه تنها سخن حافظ بلکه ادبیات فارسی و عربی همواره از سرچشمه های فیاض و زلال سخن حق طراوت گرفته اند و اگر شعر حافظ و سعدی و مولانا جلال الدین بلخی در سراسر جهان نیازمندی را به شیرین کامی می رساند و قند پارسی را به دیار هند گسیل می دارد همه و همه مرهون کلامی است که او و دیگر گویندگان مفتخر به از بر داشتن آنند:
شکر شکن شوند همه طوطیان هند *** زین قند پارسی که به بنگاله می برند
عشقت رسد به فریاد ار خود بسان حافظ *** قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت

قرآن، شفاء و رحمت الهی

درباره قرآن بهتر است به گفته خود قرآن متوسل شویم که می فرماید: قرآن (انسان را) به آن چه درست تر است راهنمایی می کند و گروندگان را که کارهای نیک انجام می دهند. بشارت می دهد بر این که جهت ایشان مزد و اجری بس بزرگ خواهد بود؛ و در جای دیگر می فرماید: «و ننزل من القرآن ما هو شفاء للمؤمنین؛ و از قرآن آن چه شفا و رحمت است برای گروندگان فرو فرستیم.» (اسراء/ 84) پس این کتاب آسمانی برای گروندگان سراسر رحمت و بشارت و برای نیکوکاران اجر و مزدی بس بزرگ را نوید می دهد.
و در آیه دیگر می فرماید و آن که حکمت می دهد (به دنبال آن) خیر کثیر (نیز) خواهد بخشید. و بدون شک منظور نظر از دهنده حکمت قرآن کریم می باشد. و امام علی (ع) درباره قرآن می فرماید: «قرآن را ظاهری است نیکو و شگفت افزا و باطنی است ژرف و حیرت زا، عجایب آن از بین نمی رود و غرایب آن پایانی نپذیرد.» اگر چه سخن درباره قرآن پایان پذیر نیست اما در این جا بدین مختصر بسنده می کنیم و رشته سخن به خواجه می سپاریم که فرماید:
صبح خیزی و سلامت طلبی چون حافظ *** هرچه کردم همه از دولت قرآن کردم

حافظ شاعر همه قرن ها و انسان ها

همان گونه که خود خواجه یاد آور گردید الهام بخش خواجه در سرایش اشعاری این چنین نغز و دلپذیر و پایدار کلام الهی یعنی قرآن است. اشارت، لطایف، تلمیحات و دقایق گفتار شعر حافظ است که مخاطبان را با برداشت ها و سلیقه های گوناگون به جانب خود می کشد و آب و دانه و مهر و محبت می چشاند. او این همه از دولت قرآن دارد، آن دولت که حتی ملایک تحمل بار سنگین کلامی از آن را نداشته اند و به قول لسان الغیب:
این همه عکس می و نقش نگارین که نمود *** یک فروغ رخ ساقی ست که در جام افتاد
شعر حافظ را در حقیقت می توان چکیده و آمیزه ای از آموخته های اسلامی او و سنت های موجود در زبان و ادب فارسی ایرانی متأثر از باورهای مردم زمانش دانست. معجونی که او بدین طریق هنرمندانه فراهم ساخته بدون شک تکرار پذیر نیست هم چنان که هیچ اثر هنری تکرار نمی پذیرد و اگر تکرار شود از دایره هنر به در خواهد رفت و حالت هنری خود را از دست خواهد داد. کلماتی چون نصاب، مسکین، فقیر، زکات و حدود آن نشان دهنده توجه و تسلط خواجه بر حدود اسلامی و موازین فقهی و قرآنی آن است:
نصاب حسن در حد کمال است *** زکاتم ده که مسکین و فقیرم
خواجه این سنت های شعر فارسی و قرآنی را به نحو احسن و سوار بر کلمات خوش ادا و با موسیقایی لطیف هنرمندانه در شعر خود آورده و به نیکوترین صورت به ذهن مخاطبان خود می نشاند. او از صنایع شعری به نحو مطلوب بهره گرفته و از داستان های زیبا و پند آموز قرآنی که به قول این کتاب آسمانی «احسن القصص» اند «نحن نقص علیک احسن القصص؛ ما برای تو داستان های نیکو حکایت می کنیم.» (یوسف/ 3) در جهت تفهیم نظریات خویش سودجسته است. لسان الغیب در لفظ و معنی عاشقانه با شعر خود نظربازی می کند و رندانه سرایش خویش را به هنرها می آراید:
عاشق و رند و نظربازم و می گویم فاش *** تا بدانی که به چندین هنر آراسته ام
شعر حافظ عصاره و چکیده قرنها ادب و هنر و فرهنگ و مدنیت ایرانی است. او متأثر از تاریخ سراسر کشمکش سرزمین خود که نمی توانسته از آن جدا باشد و آن چه را می بیند و می شنود نادیده و ناشنیده انگارد خود را دلداری می دهد:
ای دل غم دیده حالت به شود دل بد مکن *** وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور
او ظلم جور حاکمان مستبد و خونخوارانی چون چنگیز و تیمور و مظالم امیر مبارزالدین محمد اینجور را به رأی العین دیده و هجمه های دوران گذشته را بسیار شنیده و شعر او سراسر حکایت و شکایت از این ماجراهاست. به بهانه دوری یوسف از کنعان غم خویش را از دوری شاه شجاع حاکم ادب دوست مورد علاقه اش غم خویش باز می گوید:
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور *** کلبه اخزان شود روزی گلستان غم مخور
گر بهار عمر باشد باز بر طرف چمن *** چتر گل در سرکشی ای مرغ خوشخوان غم مخور
او حتی در هنگام ابراز غم دل وظیفه ارشاد مخاطبان را فراموش نمی کند. و بازی های جهان بازیگر را به یاد ایشان می آورد و در عین حال امیدوارشان می سازد که در راه تقرب به دوست سرزنش خار مقداری ندهند:
در بیابان گر به شوق کعبه زد قدم *** سرزنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور

جهان بینی و اعتقادات حافظ

شعر هر شاعر گویای اعتقادات و باورهای اوست و آیینه ای است تمام نما از بینش ها و برداشت های او؛ بنابراین هر شاعر را در شعر او می توان یافت و باور کرد. در مورد حافظ و جهان بینیش سخن بسیار رفته و هرکس به فراخور دریافت خود او را صاحب جهان بینی مورد نظر خویش دانسته. اما آن چه مسلم با دریافت کلماتی قرآنی از او مانند: «آدم، خلیل، موسی، عیسی، مریم، شداد، فرعون» و نیز واژگان شرعی مانند: «نماز، روزه، شکر، صبر، روزی، توکل، طواف» و ترکیباتی چون: «وادی ایمن، هدهد صبا، پیراهن یوسف، بیت الحزن»، این حقیقت آشکار می گردد که او بر باورهای دینی خود سخت پایبند است. پژوهشگران در آثار خواجه او را با منش های متفاوت تعریف نموده اند و حاصل بررسی این نظریات چنین است که او را به گونه گون از جمله موارد زیر یاد کرده اند:
ــ هنرمندی است ادب و سخن شناس
ــ رند و عاشقی است یگانه
ــ عارفی است شاعر
ــ شاعری است گل چین و نکته سنج
ــ سیراب شده از دولت قرآن و صاحب معارف اسلامی است
ــ جهان بینی است خوش نظر و حق شناس و معتقد به وحدت وجود.

عرفان و جهان بینی حافظ
عرفان خود نوعی جهان بینی است، مبتنی بر وحدت وجود و خوش بینی نسبت به همه مخلوقات. حافظ همنوعان خویش را ره روان منزل عشق می داند که تا به اقلیم وجود راهی بس دراز طی کرده اند.
ره رو منزل عشقیم و ز سرحد عدم *** تا به اقلیم وجود این همه راه آمده ایم
او سعی بر بیدار کردن این رهروان دارد تا از خواب گران برخیزند و خود را پذیرای حق کنند و از آلودگی ها پاک گردانند:
آمد افسوس کنان مغ بچه ی باده فروش *** گفت بیدار شو ای رهرو خواب آلوده
شست شویی کن و آنگه به خرابات خرام *** تا نگردد ز تو این دیر خراب آلوده
به طهارت گذران منزل پیری و مکن *** خلعت شیب چو تشریف شباب آلوده
اگر چه حافظ هیچ گاه خود را عارف نخوانده اما بدون شک عارفی آگاه بوده و مفاهیم عرفانی را عمیقا می دانسته و در دریای بیکران عرفان فرو رفته و از ژرفای این دریا گهرهای بی بدیل به ساحل رسانده و به مخاطبان خود ارزانی داشته است.
بر اصول عرفان و تصوف واقف بوده و اصطلاحات خانقاهی را چون عاشق، پیر، مراد، شاهد، رند، نظرباز، شیدایی درک می کرده و در جای جای شعر خود به کار برده است.
مگر زنجیر مویی گیردم دست *** وگرنه سر به شیدایی برآرم
عاشق و رندم و می خواره به آواز بلند *** وین همه منصب از آن حور پری وش دارم
خواجه عرفان را در جهت اصلاح جامعه ی خویش و صلح و دوستی میان همنوعان به کار برده که این مشرب اوست. عرفان او شناسایی حق از غیر حق است و راه و روش اهل الله و شریعت و طریقت او اخلاق و تنویر آن می باشد. همین روش و منش اوست که او را از چنگال برخی حکام جور می رهاند و در شیراز همیشه سبز و خرم جاویدان می سازد.

انسانیت و جهان بینی حافظ

عارف نظری سوای فیلسوف دارد که فلاسفه بر آن چه در ماده می بینند و می نگرند و بر آن اساس نظر می دهند اما عارفان نظر بر ماوراءالطبیعه دارند. عارف انسان را مظهر تمام کمالات می داند و او را «عالم صغیر» می شمرد و در تعریف دیگر انسان را «جام جم» و آیینه تمام نمای جهان می بیند. که خواجه فرماید:
سالها دل طلب جام جم از ما می کرد *** آن چه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد
و گوهر وجود آدمیان را هیچ گاه از گمشدگان نمی طلبد و گوهر ذات ایشان را از کون و مکان بیرون می داند.
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون بود *** طلب از گمشدگان لب دریا می کرد
که ایشان خود خویشتن را گم کرده اند چه می توانند که راهنما باشند و دلیل و گوهر وجود آدمی را بر او بنمایانند. او از پیر مغان گشایش مشکل می طلبد که به تایید نظر معما حل کند.
مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش *** کو به تایید نظر حل معما می کرد
آری حافظ عارف، مردم روزگار خود را چون بیدلانی می داند که خدا با ایشان است اما نور دیدن در چشم ندارند و از دور فریاد خدایا می زنند.
بی دلی در همه احوال خدا با او بود *** او نمی دیدش و از دور خدایا می کرد
و چه آرامشی می بخشد در بیان این همه گفتار هشدار دهنده که: ای انسان ها، ای خطاکاران و ای بیراهه روندگان، از آن بارگاه حسن و قدرت مدد طلبید که اگر گوشه چشمی بنمایاند و مددی فرستد بر همه ی کج روی ها پرده مرحمت می کشد و شما را به سلامت به سر منزل مقصود می رساند و نفس مرده شما همان قدرت و توان خواهد یافت که عیسی بن مریم (ع) یافته بود.
فیض روح القدس ار باز مدد فرماید *** دیگران هم بکنند آن چه مسیحا می کرد
او تن خویش این پرده میان عاشق و معشوق را غباری حجاب گونه می داند و در آرزوی دمی است که از این چهره جان در حجاب رفته پرده برفکند.
حجاب چهره جان می شود غبار تنم *** خوشا دمی که از آن چهره پرده برفکنم
و سرانجام او با آن همه هنرمندی و رندی و آگاهی از رفیقان راه گشایش این راز را می خواهد که آدمی از این جهان خور و خواب اما به دور از خوشی و خرمی به یاری چه کسی رهایی خواهد یافت و به سر منزل مقصود که «جنه الماوی» است خواهد رسید؟
که می بینیم این دشت مشوش *** چراگاهی ندارد خرم و خوش
که خواهد شد بگویید ای رفیقان *** رفیق بی کسان یار غریبان


منابع :

  1. احمد دانشگر- دولت قرآن- نشر اوحدی- تهران- 1382

  2. علامه محمدحسین طباطبایی- تفسیر المیزان- انتشارات مطبوعات دار العلم قم

  3. بهاءالدین خرمشاهی- حافظ نامه- انتشارات علمی فرهنگی

  4. عبدالعلی دستغیب- حافظ شناخت- نشر علم چاپ اول

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/115747