غذایی از چرک و خون

اصحاب دوزخ و اصحاب شمال کسانی هستند که اضافه بر اینکه به خدای عظیم ایمان نیاورده اند راغب نیستند احسان به فقراء و بیچارگان نمایند؛ ایمان به خدای بزرگوار است که آدمی را وادار به احسان به فقرا و ضعفاء می نماید کسی که به خدا ایمان ندارد چگونه می تواند بدون عوض و حظوظ نفسانی بذل مال نماید و کسی که محرک عمل او غیر خدا باشد چنین کسی اگر احسان به فقرا نماید وقتی خوب در حال وی تحقیق نمودی معلوم می شود محرک وی فایده ای است از حظوظ نفسانی یا غیر آن که عاید خودش می گردد نه اینکه ایمان به خدا و محبت او محرک عمل او شده باشد نه فقط اتفاق چنین است بلکه تمام اعمال و افعال آدمی دائر مدار هدف و مقصد اصلی وی است و به دور آن نقطه مقصودش دور می زنند مثلا کسی که مقصد او حب جاه و ریاست شد و آرزوی پیشوایی و تفوق بر دیگران منتهای آمال وی گردید او هر چه کند حتی امور عادی او از خوردن و خوابیدن و غیر آن غرض و مقصودش رسیدن به آرزوی خودش می باشد: «إنه کان لا یؤمن بالله العظیم* و لا یحض علی طعام المسکین* فلیس له الیوم هاهنا حمیم؛ چرا که او به خدای بزرگ ایمان نمی آورد. و به اطعام مسکین ترغیب نمی کرد. پس امروز او را در این جا دوستی صمیمی نیست.» (حاقه/ 33- 35)
حمیم به معنی دوست و نزدیکی است که درباره ی کسی اهتمام می ورزد و از او حمایت می کند، چه همانندان او از مجرمان به خود مشغولند و فرصتی برای رسیدگی به دیگران ندارند، و اما مؤمنان، به سبب کفر ورزیدن او به خدا دشمنان اویند و او دشمن آنان، و کیست که جرأت شفاعت از کسی کند که گرفتار خشم و غضب خدای بزرگ شده است؟! و شاید برای آیه سایه هایی پیوسته به روابط اجتماعی انسان وجود داشته باشد، و شایسته آن است که آدمی به جستجوی چیزی برخیزد که برای او دوام پیدا کند و در دو دنیا به کارش بخورد، و اصحاب شمال دوستان و یاران فراوان دارند، بالخاصه مترفان و صاحبان سلطه در میان ایشان، ولی از آنان حمایت نمی کنند و در قیامت به پرسشی درباره آنان نمی پردازند، «الأخلاء یومئذ بعضهم لبعض عدو إلا المتقین؛ در آن روز دوستان دشمن یکدیگرند مگر پرهیزکاران.» (زخرف/ 67)
نه اولاد نه عشیره و نه رفقا و نه اتباع و نه قشون و لشکر احدی نیست او را از عذاب نجات دهد، و از این جمله استفاده می شود که از قابلیت شفاعت افتاده و شفعاء روز قیامت او را شفاعت نمی کنند و شفاعت خاص اهل ایمان است.
اما خوراک ایشان چنان است که مجرمان نزدیک آنند که از گرسنگی هلاک شوند، بدان سبب که چیزی برای خوردن نمی یابند، و در آن هنگام که گرسنگی سخت به آنان فشار و آزار وارد می سازد و خواستار چیزی برای خوردن می شوند، خوراکی برای آنان می آورند که خود گونه ای از سخت ترین عذابها است : «و لا طعام إلا من غسلین؛ و نه طعامی جز از چرک و خون.» (حاقه/ 36)
قابل توجه اینکه "جزا" و "عمل" آنها کاملا با هم متناسبند، به خاطر قطع پیوند با خالق، در آنجا دوست گرم و صمیمی ندارند، و به خاطر ترک اطعام مستمندان، غذایی جز چرک و خون از گلوی آنها پائین نمی رود، چرا که آنها سالها لذیذترین طعامها را می خوردند در حالی که بی نوایان جز خون دل طعامی نداشتند.
"غسلین" چرک و خون اهل آتش و چیزی است که از اهل آتش جاری می شود. "راغب" در "مفردات" می گوید: "غسلین" به معنی آبی است که از شستشوی بدن کفار در دوزخ فرو می ریزد، ولی معروف این است که منظور چرک و خونی است که از بدن دوزخیان فرو می ریزد، و شاید منظور راغب نیز همین باشد، و تعبیر به "طعام" نیز مناسب همین معنی است. طعام چیزی است که برای خوردن آماده شده باشد و برای همین خاک را طعام انسان نمی گویند. پس چون چرک و خون آماده برای خوراک اهل آتش شده برای آنها طعام می باشد. و بعضی گفته اند: «اهل آتش چندین طبقه و گروهند. بعضی از ایشان طعامش غسلین است و برخی از آنها طعامش زقوم است و گروهی از آنها طعامش ضریع است زیرا در جای دیگر فرموده نیست برای ایشان طعامی مگر از ضریع.» قطرب گوید: «ممکن است ضریع همان غسلین باشد.» پس از آن به دو عبارت تعبیر شده. و برخی گفته اند: «ممکن است مقصود این باشد. نیست برای ایشان طعامی مگر از ضریع و شرابی مگر از غسلین.» چنان که شاعر گوید:
علقتها تبنا و ماء باردا
آویختم بر آن ناقه کاهی و آب سردی.
شاهد این بیت تبن است برای طعام و آب سرد است برای نوشیدن. قمی گفته است: «غسلین عرق کافران و غساله بدنهای آنان است.» و در الدرالمنثور از ابن عباس روایت شده است که گفت: «گمان می کنم که آن زقوم باشد.» و در خبری دیگر (آن) خون و آبی است که از گوشتهای ایشان پس از دیدن عذاب، ترشح و روان می شود، و در التبیان آمده است که قطرب گفت: «ممکن است که ضریع (خارتر) همان غسلین باشد که از آن به دو عبارت تعبیر شده است، و شاید نزدیکترین معانی چیزی باشد از گونه جراحت که از بدنهای آنان خارج می شود، یا متصف به مجموعه صفات بدی باشد که ممکن است طعام بدی از لحاظ رنگ و بو و مزه مشتمل بر آنها است، و شاید نفی به «لا» خبر از آن دهد که اصحاب شمال به آسانی طعام به دست نمی آورند بلکه مدتی دراز را در رنج گرسنگی به سر می برند، و چون طعامی برای ایشان بیاورند، چیزی جز «غسلین» نیست، و این متناسب با ایستاری است که در دنیا نسبت به مساکین از خود نشان می داده اند، از آن روی که هیچ احساس و توجهی نسبت به گرسنگی و فقر ایشان ابراز نمی داشتند، و بنابراین از گرسنگی خود متوجه می شوند که اطعام نکردن مساکین از طرف ایشان در دنیا و تحریک نکردن دیگران به این کار چه اندازه زشت و قبیح بوده است.»
در اینجا سؤالی مطرح می شود و آن اینکه در آیه 6 سوره غاشیه آمده است: «لیس لهم طعام إلا من ضریع: آنها غذایی جز «ضریع» ندارند.» و «ضریع» را به نوعی «خار» تفسیر کرده اند، و در آیه 43- 44 سوره دخان می خوانیم: «إن شجرة الزقوم طعام الأثیم؛ درخت زقوم طعام گنهکاران است.» و «زقوم» را به گیاه تلخ و بدبو و بد طعمی تفسیر کرده اند که نمونه آن در سرزمین تهامه می روئیده است، و شیره تلخ و سوزنده ای داشته، چگونه می توان میان آن آیات و آیه مورد بحث جمع کرد؟
در پاسخ این سؤال بعضی گفته اند: این هر سه کلمه (ضریع و زقوم و غسلین)، اشاره به یک مطلب است، و آن گیاه خشن و ناگواری است که غذای اهل دوزخ است. بعضی دیگر گفته اند: دوزخیان در طبقات مختلفی هستند و هر یک از این سه چیز غذای گروهی از آنان است. بعضی دیگر گفته اند غذای آنها "زقوم و ضریع" است، و نوشیدنی آنها "غسلین" و تعبیر به "طعام" در مورد نوشیدنی بی سابقه نیست.
جزای آخرت تصویری حقیقی از عمل هر انسان در دنیا است، پس او در واقع همچون کسی است که در آخرت طعامی را می خورد که خود از پیش به آنجا فرستاده بوده است و میوه های بهشتی که مؤمنان در بهشت از آنها لذت می برند، نتیجه کارهای صالح و شایسته ای است که در دنیا انجام داده بودند، و خوراک غسلین مجرمان و تبهکاران حاصلی از خطاها و گناههای ایشان در دنیا است که بدین صورت به آنان باز می گردد: در آخرین آیه مورد بحث برای تاکید می افزاید: «لا یأکله إلا الخاطؤن؛ این غذا را جز خطاکاران نمی خورند.» (حاقه/ 37)
بعضی از مفسران گفته اند: "خاطی" به کسی گفته می شود که عمدا به سراغ کار خطا می رود، ولی "مخطی" هم به عمد گفته می شود هم به سهو، بنابراین این غذای دوزخی مخصوص کسانی است که با تعمد و آگاهی و به عنوان طغیان و سرکشی راه شرک و کفر و بخل را می پویند. امرؤالقیس می گوید:
یا لهف هند اذ خطئن کاهلا *** القاتلین الملک الحلا حلا
ای تأثر و تأسف برای هند که لشکرش خطا کردند بنو کاهل کشندگان ملک حلاحل را. شاهد این بیت کلمه اذ خطئن است که خطاء عمدی است. در تفسیر قمی است، حاملین عرش هشت است، چهار نفر از اولین و چهار نفر از آخرین، اما چهار از سابقین نوح و ابراهیم و موسی و عیسی (ع) هستند و چهار از آخرین محمد (ص) و علی و امام حسن و امام حسین (ع) هستند، در تفسیر عیاشی از ابوبصیر از امام صادق (ع) روایت نموده که فرمود: «در صحنه قیامت هر قوم و جماعتی توسط امام و پیشوای خود خوانده می شوند که در زمان آن امام فوت نموده باشد. اگر امام اثبات و تصدیق نماید او را، کتاب او به دست راست او داده می شود.»
بر حسب آیه «یوم ندعوا کل أناس بإمامهم؛ [یاد کن] روزی را که هر گروهی از مردم را با پیشوایشان می خوانیم.» (اسراء/ 71) پس هر که کتاب اعمال او به دست راست او داده شود کتابهای خود را می خوانند و مراد از یمین امام به حق است که کتاب او را می خواند و هر که انکار نماید از جمله اصحاب شمال خواهد بود که فرمود: «و أصحاب الشمال ما أصحاب الشمال* فی سموم و حمیم* و ظل من یحموم؛ اما اصحاب شقاوت، اصحاب شقاوت چه حال دارند؟ در باد سموم و آب جوشانند. در سایه ای از دود سیاه.» (واقعه/ 41- 43)
در تفسیر برهان از ابن بابویه در ضمن حدیثی روایت نموده از رسول (ص) می فرمود: «چنانچه ذراعی از زنجیرهای آتشین که در آیات کریمه ذکر شده بر کوه ها نهاده شود، هر آینه از حرارت آنها، کوهها گداخته خواهند شد.»

آغاز حرکت گذاری حروف قرآن
در حدیثی آمده است که "صعصعة بن صوحان" که از یاران "علی" (ع) بود، می گوید: «مرد عربی خدمت علی (ع) آمد و از آیه ی "لا یأکله إلا الخاطؤن" سؤال کرد، و به جای "خاطئون" یعنی خطاکاران "خاطون" که به معنی گام برداران است قرائت کرد، لذا پرسید: «همه مردم گام برمی دارند، آیا خداوند به همه آنها از این غذا می دهد؟»
امام تبسمی فرمود و گفت: «ای مرد عرب صحیح آن "لا یأکله إلا الخاطؤن" است، عرض کرد راست گفتی ای امیر مؤمنان! خداوند بنده غیر خطاکار را تسلیم عذاب نمی کند، سپس امام (ع) رو به "ابوالاسود" (که مرد ادیبی بود) کرد و فرمود: "امروز حتی بیگانگان از لغت عرب نیز مسلمان شده اند، ترتیبی ده تا بتوانند زبان خود را اصلاح کنند،" و ابوالاسود به دنبال این دستور علامت رفع و نصب و کسر (پیش و زبر و زیر) را ابداع کرد.»


منابع :

  1. ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد ‏24 صفحه 471

  2. ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد ‏25 صفحه 281

  3. محمدتقی مدرسی- تفسیر هدایت- جلد ‏16 صفحه 329

  4. سيد محمدحسين‏ حسينى همدانى- انوار درخشان- جلد ‏17 صفحه 55

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/116000