شخصیت و اندیشه های الهیاتی تیتوس بورکهارت (هنر اسلامی)

رویکرد علمى انسان جدید

بورکهارت درباره رویکرد علمى انسان جدید مى نویسد: «انسان عصر ما طورى زندگى مى کند و چنان رفتار و کردارى دارد که گویى عمل و ساز و کار عادى و متعارف جارى در طبیعت چیزى است که وى در برابر آنها مصون و محفوظ است. او عملا نه به ژرفناها و مغاک هاى دنیاى ستارگان و نه به نیروهاى دهشتناک نهفته در هر ذره ماده مى اندیشد. او آسمان بالاى سر خود را با خورشید و ستارگانش مى بیند مثل هر کودکى که آن را مى بیند اما به یادآوردن تئورى هاى نجومى مانع از آن مى شود که نشانه ها و آیات الهى (divine signs) را در آنها بازشناسد. آسمان در نظر او دیگر جلوه طبیعى روحى (The spirit) که در جهان تجلى و نورافشانى مى کند نیست. [این نوع خاص] معرفت علمى جانشین این نگرش «خام» (و در عین حال عمیق) شده است اما نه به عنوان یک آگاهى جدید نسبت به نظم و نظام کیهانى عظیم تر که انسان جزیى از آن است بلکه به صورت یک امر بیگانه، یک آشفتگى و بى نظمى مدام در برابر مغاک ها و ورطه هایى که هیچ وجه اشتراکى با او ندارند.
زیرا در این وضعیت، چیزى مایه یادآورى این قضیه به او نمى شود که کل این عالم در درون اوست البته نه در وجود منفرد او بلکه در روح یا عقل شهودى (intellect) که نهفته در اوست چیزى که هم از او و هم از کل عالم پدیدارى (phenomenal) عظیم تر است.» جنبه نقادانه آثار و اندیشه هاى بورکهارت به این حوزه ها محدود نمى شود. از باب نمونه، در مورد نظریه تکامل (یا تحولى) داروین، روانشناسى جدید (از جمله روانشناسى فروید و حتى یونگ) و باز دیدگاههاى فروکاهنده در نظریه هاى علمى و نیز متألهانى مانند تیار دشاردن Teilhard de chardin و همچنین پاره اى قلمروها و موضوعات و شخصیت هاى دیگر نقد و نظرهاى کوتاه و بلندى به دست داده است.

کیمیاگرى جان:
بورکهارت براى علم یا صنعت کیمیا و کیمیاگرى قدیم ارزش و اهمیت رمزى بسیار قایل بود. دراین باره در کتاب آینه خرد مى نویسد: «جسم را روح ساختن و از روح، جسم ساختن: این بیان فشرده و لب لباب کیمیاگرى (alchemy) است.خود طلا که در ظاهر، ثمره کار را جلوه گر مى سازد به صورت جسمى تیره و تار که نورانى و درخشان گشته یا نورى که تبلور یافته و به شکل جامد درآمده است روى مى نماید. این تبدیل و دگرگونى روح به جسم و جسم به روح را کم و بیش مى توان به صورت مستقیم و آشکار در هر روش و سیر و سلوک معنوى پیدا کرد. هرچند، علم کیمیاگرى این موضوع را اصل اساسى خود قرار داده است.»
بورکهارت در جایى دیگر، در کتاب کیمیاگرى علم کیهان، علم روح به مقام معنوى شامخى که «زرگرى» در دوران قدیم داشته است توجه مى دهد. از باب نمونه مى نویسد: «در برخى از قبایل آفریقایى زرگرى و کار با طلا تا به امروز یک هنر مقدس (sacred art) محسوب شده است.» بورکهارت پس از بیان این نکته و در تأیید نظر خود به زندگینامه خود نوشت یک سنگالى (camara laye, L ش Enfant noir (paris,1953 اشاره مى کند و به نقل قطعه اى از آن مى پردازد. از جمله این عبارت: «هنرمندى که با طلا کار مى کند پیش از هر چیز باید خودش را پاک و مطهر سازد، باید از سر تا پا خودش را بشوید و طى کار، از آمیزش جنسى بپرهیزد.»

هنر قدسى در ادیان جهان

بورکهارت در کتاب هنر مقدس در شرق و غرب مى نویسد: «... همه این وجوه بنیادین هنر قدسى (به نحوى از انحا و به نسبت هاى مختلف) در هر یک از پنج دین بزرگى که از آنها نامبرده شد [آیین هندو، مسیحیت، آیین بودا، آیین دائو یا تائو و اسلام] حضور دارد زیرا هریک از آنها اساسا برخوردار از حقیقت و فضل الهى است. از همین رو هریک از آنها در اصل این توانایى را دارد که هر صورت ممکن معنویت را جلوه گر سازد. مع الوصف از آنجا که هر دین، بالضروره تحت یک دیدگاه و منظر خاص (که «اقتصاد» معنوى آن را تعیین مى کند) قرار دارد، آثار هنریش که ضرورتا به صورت جمعى است و نه فردى، با سبک ویژه خود این دیدگاه و منظر و نیز این «اقتصاد» معنوى را منعکس مى سازد. به علاوه، صورت (form) بنابر ماهیتى که دارد، قادر نیست چیزى را بدون طرد چیزى دیگر بیان کند چون صورت، چیزى را که بیان مى کند محدود مى سازد و بدین ترتیب سایر بیان ها و جلوه گرسازیهاى ممکن صورت یا الگوى مثالى کلى خودش (universal archetype) را طرد مى کند.
این قانون طبیعتا در هر سطحى از تجلیات صورى (formal) صادق است و منحصر به هنر نمى شود. از این رو، تجلیات و وحى هاى الهى متعدد (که ادیان مختلف بر پایه آنها شکل گرفته اند) نیز وقتى بر حسب نماى صوریشان مورد توجه قرار گیرند خصلت انحصارى دارند و یکدیگر را طرد مى کنند. اما آنها در ذات و گوهر الهیشان که واحد و یگانه است چنین خصلتى ندارند. در اینجا نیز همانندى میان «هنر الهى» و هنر انسانى آشکار مى شود. هیچ هنر مقدسى وجود ندارد که مبتنى بر وجهى از متافیزیک (مابعدالطبیعه) نباشد. علم مابعدالطبیعه خودش بى حد است. به این شرط که متعلق (object) آن نامحدود باشد.» بورکهارت پس از بحثى کوتاه در این باب، به مطالعه آثار رنه گنون (188۶-19۵1) و فریتیوف شوآن (1907-1998) توجه و ارجاع مى دهد.

نقش هنر اسلامی

به نظر او نقش هنر اسلامی تجلی وحدت الهی در جمال و نظم عالم است، و هنر باید به روح مدد رساند تا از قید کثرت رها شود و به سوی وحدت بیکران بازگردد. بنابراین، نبودن تصاویر در مساجد و همچنین بی میلی و بی عنایتی به شمایل نگاری پیامبران و اولیای خدا به منظور حذف هر حضور متصور در برابر حضور نامرئی خداوند است. به همین دلیل، اشکال هندسی و تصاویر انتزاعی از حیوانات و گیاهان در هنر اسلامی رونق گرفت. برخی از این طرحها اشکال هندسی تو در تو و زنجیرواری هستند که بارزترین مظهر وحدت در کثرت و کثرت در وحدت است و نوع دیگر از این طرحها، اشکال گل و گیاهی هستند که شباهت کامل خود را با طبیعت از دست داده اند، زیرا هنرمند از تقلید کامل آثار خالق پرهیز می کند. به نظر بورکهارت، عدم رعایت ابعاد سه گانه یا سایه و روشن در هنر اسلامی معلول همین اندیشه دینی است. بخشی از مطالعات و آثار بورکهارت درباره ارتباط جهانشناسی با هنر دینی است. در این آثار او به نقایص علوم جدید و مقایسه آن با جهانشناسی و علوم قدیم می پردازد. وی همچنین درباره رموز مقدس کلامی و هنری اقوام گذشته تحقیقات و مقالاتی دارد.

ارزش های جاویدان هنر اسلامی
درباره پیدایش هنر اسلامی از عناصر قبلی از قبیل منابع بیزانسی و ایرانی و هندو و مغولی مطالب فراوان نگاشته شده است لکن درباره نیرویی که تمام این عناصر متباین را در ترکیبی واحد جمع کرد، بسیار کم سخن رفته است. هیچ کس نمی تواند وحدت هنر اسلامی را منکر شود؛ چه زمان و چه در مکان؛ زیرا وجود این وحدت بس آشکار و بدیهی است. چه انسان به مشاهده مسجد قرطبه بپردازد و چه در مدرسه بزرگ سمرقند تأمل کند، چه مزار عارفی را در مغرب ببیند و چه در ترکمنستان چین، گویی یک نور و فقط یک نور در تمام این آثار هنری متجلی است.

خصلت و ماهیت این وحدت

شریعت اسلام صور و سبکهای خاصی از هنر را تجویز نمی کند بلکه قلمروهای تجلیات هنر را هنر معین می سازد و حدود و تعینات فی نفسه خلاق نیست. از سوی دیگر نسبت دادن این وحدت به یک «احساس دینی» چنانکه خیلی ها گفته اند؛ حداقل، گمراه کننده است. هر قدر احساس قوی باشد هرگز نمی تواند دنیایی از اشکال و صور را به صورتی هماهنگ درآورد که در عین حال غنی و وزین، مستغرق کننده و دقیق باشد. اتفاقی نیست که وحدت و نظم و هنر اسلامی یادآور قوانینی است که بر جواهر و بلورها حکمفرماست. حقیقتی در بین است که بدون شک مافوق صرف قوه احساس است، قوه ای که مبهم و همواره در تغییر است. این حقیقت را شهود عقلی که ذاتادر هنر اسلامی موجود است می نامیم و مقصود ما از «عقل» به معنای اصلی آن یعنی نیرویی است بس وسیع تر از استدلال و فکر، نیرویی که مربوط به شهود حقایق ابدی است.
معنای عقل در معارف اسلامی نیز همین است. ایمان، کامل نیست مگر اینکه، توسط عقل منور شده باشد، عقلی که تنها قادر به درک معنی و نتایج توحید است. به همین نحو زیبایی هنر اسلامی همواره از حکمت سرچشمه می گیرد. از آنجا که تاریخ هنر، علمی جدید است طبعا مانند تمام علوم جدید، هنر اسلامی را از طریق تجزیه و تحلیل و تقلیل دادن آن به شرایط و عوامل تاریخی بررسی می کند. آنچه در هنر جاویدان و مافوق زمان است از دسترس چنین روشی به دور است در حالی که یک هنر دینی مانند هنر اسلامی، همواره شامل عاملی جاویدان و ابدی می باشد. ممکن است برخی اعتراض کنند که همه هنرها از اشکال و صور ترکیب یافته و از آنجا که صورت محدود است بالضروره محکوم به زمان است و مانند تمام پدیدارهای تاریخی، صور به وجود آمده و توسعه می یابد و سپس انحطاط یافته و می میرد.
بنابراین علم تاریخ هند به اجبار یک علم تاریخی است. این نظر فقط نیمی از حقیقت است. صورت گرچه محدود و در نتیجه محکوم به زمان است، ممکن است حاکی از حقیقتی مافوق زمان بوده و جاویدان باشد و از این جهت مافوق شرایط تاریخی قرار گیرد، نه تنها در تکوین خود که تا حدی مربوط به ساحت معنوی است بلکه همچنین اقلا تا حدی در حفظ و بقای آن، از آنجا که فقط به علت ارزش های جاویدان بعضی از صور و اشکال است که علی رغم تمام تحولات و انقلابهای مادی و روانی یک عصر این اشکال باقی می ماند. معنای سنت درست همین است و جز این نیست. از سوی دیگر تاریخ جدید هنر، بیشتر معیارهای زیبایی شناسی خود را از هنر کلاسیک یونان و یا دوره بعد از قرون وسطای غرب اخذ کرده است. صرف نظر از تحولات اخیر آن، این علم همواره فرد را خالق واقعی هنر شناخته است و در نظر آن یک اثر «هنری» است، تا حدی که نشانه خصوصیات یک فرد را منعکس سازد. حال باید توجه داشت که از نظرگاه اسلامی زیبایی اساسا تجلی حقیقت کلی است.
پس عجیب نیست اگر علم جدید در مقابل هنر اسلامی عموما نظری منفی ابراز می دارد چنین قضاوت منفی در بسیار و حتی شاید بتوان گفت اکثر کتب عالمانه درباره هنر اسلامی دیده می شود. این قضاوت ها کم و بیش یکسان است گرچه دارای درجات گوناگون می باشد. خیلی اوقات خوانده می شود که هنر اسلامی فقط در مراحل اولیه، هنگامی که به وحدت بخشیدن به میراث های قبلی و تغییر دادن آن می پرداخت، خلاقیت داشت و سپس بیش از پیش به صورت تکرار اسلوبهای عادی بی ثمر استحجار یافت. و نیز گفته می شود که این اسلوبهایی که کورکورانه تکرار می شود فرقه های قومی و نژادی اقوام اسلامی را کاملا از میان برنداشته لکن متأسفانه ابتکار محض هنرمند را از بین برده است این امر ظاهرا آسان تر انجام شد از آنجا که هنر اسلامی به علت تحریم تصاویر مذهبی از یک ساحت حیاتی تر و عمیق تر محروم شده بود.

مفهوم هنر در تفکر اسلامی
از نظرگاه تفکر اسلامی هنر را نمی توان هیچ گاه از یک صنعت که پایه مادی آن است و یک علم که به طور منظم انتقال می یابد جدا ساخت. هنر با فن به معنای خاص آن هم از صنعت و هم از علم بهرمند است. وانگهی این علم فقط یک علم منطقی و استدلالی نیست بلکه بیان یک حکمت است که اشیاء را به اصول کلی خود مرتبط می سازد. پیغمبر (ص) فرمود: «ان الله کتب الاحسان علی کل شیء؛ کمال یا زیبایی شیء در حمد و ثنای آن از پروردگار است.» یا به عبارت دیگر یک شیء کامل یا زیباست تا حدی که یک صفت الهی را متجلی می سازد. پس ما می توانیم کمال هیچ شیء را به دست آوریم مگر اینکه بدانیم چگونه آن شیء می تواند آیینه صفت خداوند باشد. اگر معماری را به عنوان نمونه برگزینیم می بینیم که پایه مادی آن فن معمار است است و علمی که با آن سر و کار دارد هندسه است. در معماری سنتی هندسه محدود به جنبه های کم و بیش کمی نیست مانند مثلا مهندسی جدید بلکه جنبه کیفی دارد که در قوانین تناسب و هم آهنگی نمایان است و توسط آن یک بنا وحدت تقریبا بی مانند خود را به دست می آورد.
قوانین تناسب به طور سنتی مبتنی بر تقسیم دایره توسط اشکال منتظمی است که مماس با آن در داخل آن رسم شده است. بنابراین تمام ابعاد یک بنا از دایره به دست می آید که رمز واضح وحدت وجود است که تمام امکانات هستی را در بر دارد. چند گنبد می توان یافت که با پایه های چند ضلعی و چند طاق مرکب از گوشه های مشبک ما را یادآور این رمز و تمثیل می سازد؟ با توجه به سلسله مراتب درونی هنر که بر پایه فن یا صنعت دستی و علم و حکمت معنوی نهاده شده است می توان به آسانی به این حقیقت پی برد که هنر سنتی را می توان یا از بالا از بین برد و یا از پایین. هنر مسیحی با از دست دادن اصول معنوی خود منحط شده است در حالی که هنر سنتی اسلامی به تدریج به علت از بین رفتن صنایع دستی سنتی در حال از بین رفتن است. ابن خلدون اکثر صنایع ظریفه را از قبیل نجاری و درودگری و منبت کاری در چوب یا گچ و کاشی ساخته شده از سفال و گل و نقاشی تزیینی و حتی قالی بافی را که آن قدر شاخص جهان اسلامی است در حقیقت با معماری مرتبط می سازد. حتی هنر خط را می توان به صورت کتیبه های تزیینی با معماری ارتباط داد، لکن هنر خط اسلامی ذاتا یک هنر فرعی نیست از آنجا که این خط برای نوشتن قرآن کریم به کار می رود دارای بالاترین مقام در هنرهای اسلامی می باشد.
 


منابع :

  1. تیتوس بورکهارت- ارزشهای جاودان در هنر اسلامی- ترجمه نصرالله پورجوادی- سال 2 ش 5 (مرداد و شهریور 1361)

  2. تیتوس بورکهارت- جهان شناسی سنتی و علوم معاصر- ترجمه مرتضی محمدی- سروش- سال 15- ش 647 (خرداد 1372 الف)

  3. تیتوس بورکهارت- روح هنر اسلامی- ترجمه سید حسین نصر- هنر و مردم- دوره جدید- ش 55 (اردیبهشت 1346)

  4. تیتوس بورکهارت- هنر اسلامی: زبان و بیان- ترجمه مسعود رجب نیا- تهران 1365 ش

  5. تیتوس بورکهارت- هنر مقدس: اصول و روشها- ترجمه جلال ستاری- تهران 1369 ش

  6. تیتوس بورکهارت- هنر مقدس در شرق و غرب- ترجمه علی پایا- فصلنامه هنر- ش 3 (بهار و تابستان 1362)

  7. پروانه عروج نیا- مقاله بورکهارت- دائره المعارف اسلامی

  8. سایت باشگاه اندیشه- مقاله تیتوس بورکهارت

  9. سایت موسسه گفتگوی ادیان- مقاله تیتوس بورکهارت

  10. تونى لین- تاریخ تفکر مسیحى- ترجمه روبرت آسریان- تهران- نشر و پژوهش فرزان روز- چاپ اول- 1380 ش

  11. تیتوس بورکهارت- مبانی هنر معنوی- ترجمه سید حسین نصر

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/116154