جاودانه های دوزخ (سبک میزانان)

هر کس پس از قیام قیامت و سنجش و توزین اعمال، چه خوب و چه بد، کفه میزان ثواب و اعمال نیکش از کفه میزان گناهانش سنگین تر باشد اینگونه افرادند که رستگار خواهند بود. چون ثواب و پاداش اعمال چیزی نیست که وزن و جسم داشته باشد پس معلوم می شود مضمون آیاتی که از این قبیل هستند یک نوع تشبیهی است به اشیاء وزین و سنگین دنیوی که با ترازو و میزان ها مورد سنجش و توزین قرار می گیرند. اما نقطه مقابل آن افرادی که کفه میزان اعمالشان سنگین باشد افرادی خواهند بود که کفه اعمالشان سبک باشد. اینگونه افرادند که حتی نفس و جان خویشتن را که بزرگترین سرمایه ایشان است طعمه خسارت و زیان کرده و می کنند. در صورتی که هیچگونه سرمایه ای ارزش و اهمیت جان را ندارد. چه خسران و زیان از این بدتر که اینگونه افراد برای همیشه در دوزخ خواهند بود: «و من خفت موازینه فأولئک الذین خسروا أنفسهم فی جهنم خالدون؛ و هر که میزان اعمالش سبک باشد، آنان کسانی اند که به خویشتن زیان زده اند و همیشه در جهنم می مانند.» (مومنون/ 103) سبکی میزان قیامت در اثر نداشتن اعمال صالحه است زیرا که قدر و قیمت و ارزش هر چیزی مناسب خود آن شیئی است مثل اینکه آدم با وقار را آدم سنگینی می گویند و آن آدمی است که نفس و روح او متین گردیده و طلا را از نقره و نقره را از مس سنگین تر و تفاوت اینها از هم و ارزش هر یک به مناسبت خصوصیاتی است که در شالوده آنها مأخوذ است و ارزش وی را زیادتر نموده.
تعبیر به «خسوا أنفسهم؛ جان و سرمایه وجودشان را زیان کردند.» اشاره لطیفی است به این واقعیت که آنها بزرگترین سرمایه یعنی هستی خویش را در این بازار تجارت دنیا از دست دادند بی آنکه در برابر آن چیز ارزشمندی به دست آورند. نفسهای خود یعنی سرمایه عمر به باد غفلت بردارند و استعدادات حصول کمال را به طلب آرزوهای نفس و متابعت شهوات ضایع ساختند و گویند معنی آن است که هر که حسناتش زیاد بود چنان که اگر از روی مثل در ترازو نهند ترازو بدان گران شود ایشان ظفر یافتگان و رستگارانند و هر که بر عکس این بود یعنی ترازوی حسناتش سبک باشد پس ایشان آنان که بر نفس خود زیان کردند به جهت نقصان حظ خود از ثواب فی جهنم خالدون در دوزخ جاوید ماندگان باشند.
از جمله ی عذاب های دوزخ که دچار آنان می شود این است که شعله های آتش، همانند شمشیر بر صورت هاشان می خورد و صورت های ایشان را می سوزاند! و آنان در حالی در دوزخ خواهند بود که دارای چهره ای سوخته و درهم کشیده می باشند «تلفح وجوههم النار و هم فیها کالحون؛ آتش چهره ی آنها را می سوزاند و آنها در آن زشت منظرند.» (مومنون/ 104) در مجمع البیان گفته کلمه ی "لفح" و همچنین "نفح" به یک معنا است، با این تفاوت که لفح تاثیر بیشتر و کاری تر دارد، که عبارت است از مسمومیت جلدی که پوست صورت را خراب می کند، ولی نفح به معنای باد شدیدی است که پوست صورت را اذیت کند و کلمه ی "کالح" از "کلوح" است که به معنای جمع شدن و خشکیدن لبها است، به طوری که دیگر نتواند دندانها را بپوشاند.
معنای آیه این است که لهیب و هرم آتش آن چنان به صورتهایشان می خورد که لبهایشان را می خشکاند، به طوری که دندانهایشان نمایان می شود، مانند: سر گوسفندی که روی آتش گرفته باشند.
از اسنان و عبدالله مسعود از معنی کلوح پرسیدند فرمود آن است که لبها از هم باز شوند به وجهی که دندانها نمایان شوند مانند سر گوسفند بریان کرده شده از مالک بن دینار مرویست که عتبه غلام در اول حال از فساق و فجار بود روزی در بازار می گذشت دید که سر گوسفندی را از تنور بیرون آوردند که لبهای او از هم جدا شده بود و دندانهای وی ظاهر گشته به فکر وجوه اهل دوزخ افتاد که به این مثابه باشند نعره زد و سه شبانه روز بی هوش شد بعد از آنکه به هوش آمد تایب شد و از زهاد مشهور و عباد معروف گشت و غلام لقب اوست و ابوسعید خدری از حضرت نبوی (ص) در تفسیر این آیه روایت می کند که "تشویه النار فتقلس شفته العلیا حتی تبلغ وسط راسه و تسترخی شفته السفلی حتی تبلغ سرته، نظیر روز قیامت که می فرماید: «یوم تبلی السرائر؛ روزی که رازها فاش گردد.» (طارق/ 9) است بواطن هر کس ظاهر می شود که هر که به بیند می فهمد که کافر است، یا مؤمن، فاسق است، یا عادل، مطیع، یا عاصی صفات قلبیه او نمایان است، لذا در آیات اشاراتی دارد من جمله قوله تعالی: «یوم تبیض وجوه و تسود وجوه فأما الذین اسودت وجوههم أ کفرتم بعد إیمانکم فذوقوا العذاب بما کنتم تکفرون* و أما الذین ابیضت وجوههم ففی رحمت الله هم فیها خالدون؛ روزى كه چهره‏ هايى سپيد و چهره‏ هايى سياه گردد اما سياهرويان [به آنان گويند] آيا بعد از ايمانتان كفر ورزيديد پس به سزاى آنكه كفر مى ‏ورزيديد [اين] عذاب را بچشيد. و اما سپيدرويان همواره در رحمت ‏خداوند جاويدانند.» (آل عمران/ 106- 107) و قوله تعالی: «یوم تری المؤمنین و المؤمنات یسعی نورهم بین أیدیهم و بأیمانهم؛ آن روز كه مردان و زنان مؤمن را مى‏ بينى كه نورشان پيشاپيششان و به جانب راستشان دوان است.» (حدید/ 12) الی قوله تعالی: «یوم یقول المنافقون و المنافقات للذین آمنوا انظرونا نقتبس من نورکم؛ آن روز مردان و زنان منافق به كسانى كه ايمان آورده ‏اند مى ‏گويند ما را مهلت دهيد تا از نورتان [اندكى] برگيريم.» (حدید/ 13)
از این دو آیه به واسطه کلمه ی (أ کفرتم بعد إیمانکم) و کلمه (المنافقون و المنافقات) استفاده می شود که این عقوبت "تلفح وجوههم النار و هم فیها کالحون" راجع به منافقین و کسانی که بعد رسول الله برگشتند و مخالفت با اوصیاء او کردند از خلفاء سه گانه و بنی امیه و بنی عباس است و شاهد بر این دعوی خبری است که از کعب الاخبار نقل کردند که در برهان نقل کرده از علی بن ابراهیم النعمانی که خلاصه آن این است که این آیه در حق کسانی است که با علی (ع) و اولاد علی مخالفت کردند. خبر مفصل است و یک قسمت مهم راجع به حضرت بقیة الله و علائم ظهور آن حضرت و پاره از صفات او است.

تناسب مجازات و گناه
عذاب الهی در قیامت و حتی در این جهان متناسب با جرمهایی است که انجام می گیرد و چنان نیست که هر نوع عذاب را نسبت به هر نوع مجرمی اعمال کنند، در آیات فوق سوختگی شدید صورتها بر اثر شعله های آتش دوزخ تا آنجا که چهره ها در هم کشیده شود و لبها از هم باز بماند به عنوان مجازات برای "سبک وزنان" بی ارزش و بی ایمان ذکر شده است، و با توجه به این معنی که آنها غالبا کسانی هستند که چهره های خود را از شنیدن آیات الهی در هم می کشند و گاه، بر آنها لبخند تمسخرآمیز می زنند، و با استهزاء و سخریه می نشینند، تناسب این مجازات با اعمال آنها روشن می شود.

گفتار اهل عذاب در مقام اعتراف و تقاضای برگشت
آن گاه که دوزخیان از آتش به زاری و التماس افتاده اند به آنان ندا می رسد: «أ لم تکن ءایاتی تتلی علیکم فکنتم بها تکذبون؛ [گفته شود] مگر آیات من بر شما تلاوت نمی شد و شما آنها را تکذیب می کردید؟» (مومنون/ 105) آنها در پاسخ این سؤال اعتراف می کنند و «قالوا ربنا غلبت علینا شقوتنا و کنا قوما ضالین؛ می گویند: آری چنین است ای پروردگار ما! ولی شقاوت و بدبختی ما، بر ما چیره شد، و ما قوم گمراهی بودیم.» (مومنون/ 106) کلمه ی "شقوت و شقاوت و شقاء" ضد سعادت است، و سعادت هر چیزی خیری است که مختص به او است و شقاوتش نداشتن آن خیر است و به عبارت دیگر شقاوت به معنای شر مختص به هر چیزی است.
«غلبت علینا شقوتنا؛ پروردگارا شقاوت ما بر ما غلبه کرد.» و اگر شقاوت را به خود نسبت دادند، اشاره است به اینکه خودشان نیز در غلبه شقاوتشان مؤثر و دخیل بوده اند و آن را به سوء اختیار خود برای خود انتخاب کردند، به دلیل اینکه دنبال این آیه گفتند: "پروردگارا ما را از دوزخ در آور که اگر این دفعه همان خطاها را تکرار کنیم ستمکار خواهیم بود"، چون در این جمله وعده حسنات می دهند. و اگر سعادت و شقاوت اختیاری و اکتسابی نباشد، وعده معنا ندارد، چون اگر از جهنم به سوی دنیا باز گردند تازه همان حال اول را خواهند داشت.
ولی در عین اینکه خود را مقصر دانسته اند، در عین حال خود را مغلوب شقاوت هم دانسته اند، به این معنا که نفس خویش را چون صفحه ای بی رنگ دانسته اند که هم می توانسته رنگ سعادت قبول کند و هم به رنگ شقاوت در آید، چیزی که هست شقاوت بر آنها غلبه کرده و محل را به زور اشغال نموده، اما این شقاوت، شقاوت خودشان بوده، "شقوتنا" شقاوتی بوده که در صورت سوء اختیار و ارتکاب گناهان حتمی بوده است، چون در اول خود را مانند صفحه ای بی رنگ و خالی از سعادت و شقاوت فرض کردند، پس اگر در عین حال شقاوت را شقاوت خود دانسته اند، این ارتباط به خاطر همان سوء اختیار و ارتکاب گناهان است.
کوتاه سخن اینکه، می خواهیم بگوییم: در این جمله اعتراف کرده اند بر اینکه شقاوت جزء ذاتشان نبوده، بلکه بدانها ملحق و عارض شده و وقتی هم عارض شده که حجت بر آنها تمام بوده، چون این سخن را بعد از اعتراض خدای تعالی به میان آوردند، که پرسید: "آیا آیات من بر شما تلاوت نمی شد..." اهل دوزخ بعد از جمله مذکور گفتند «و کنا قوما ضالین» و با این جمله اعتراف خود را تاکید کردند. و این اعتراف مؤکد را بدان جهت کردند که به این وسیله از عذاب خلاصی یافته به دنیا برگردند تا برای خود سعادت کسب کنند، چون در دنیا سابقه این کار را داشتند که اعتراف گناهکار و متمرد، به گناه و تمرد خود، توبه و پاک کننده او است و او را از آثار سوء گناه نجات می دهد.
خواهی پرسید که: مگر نمی دانند آخرت، دار پاداش و جزاء است، نه دار عمل و توبه چون اعتراف به گناه هم خود یکی از اعمال است؟ می گوییم: چرا، می دانند ولی این اظهار ندامت از باب ظهور ملکات باطنی است، هم چنان که در آن روز ملکات دیگری که در دنیا کسب کردند نیز از ایشان بروز می کند، مثلا، وقتی حق برایشان ظاهر می شود و با چشم خود می بینند، شروع می کنند به انکار کردن، که ما چنین و چنان نکردیم، و با این انکار خود، ملکه دروغگویی و انکار خود را بروز می دهند و قرآن کریم چند جا از این موارد را حکایت نموده، از آن جمله فرموده: «یوم یبعثهم الله جمیعا، فیحلفون له کما یحلفون لکم؛ روزی که خدا همه شان را مبعوث می کند، برای خدا همان قسم های دروغی را می خورند که برای شما می خوردند.» (مجادله/ 18) و نیز فرموده: «ثم قیل لهم أین ما کنتم تشرکون من دون الله* قالوا ضلوا عنا، بل لم نکن ندعوا من قبل شیئا؛ سپس به ایشان گفته می شود: کجا است آن خدایانی که برای خدا شریک می کردید؟ می گویند: ما چنین چیزی نمی بینیم، و اصلا ما قبلا خدای دیگری نمی خواندیم.» (مؤمن/ 73- 74)
بر این اساس گنهکاران دوزخی صریحا اعتراف می کنند که از ناحیه خداوند اتمام حجت شد اما ما به دست خودمان وسائل بدبختیمان را فراهم ساختیم و معترفیم که قوم گمراهی بودیم. شاید با این اعترافات می خواهند جلب رحمت پروردگار کنند لذا بلا فاصله اضافه می کنند: «ربنا أخرجنا منها فإن عدنا فإنا ظالمون؛ پروردگارا ما را از اينجا بيرون بر پس اگر باز هم [به بدى] برگشتيم در آن صورت ستمگر خواهيم بود.» (مومنون/ 107) منظور از این درخواست، به طوری که آیات دیگر بر آن دلالت می کند، درخواست برگشتن به دنیا است، و این در حقیقت از قبیل درخواست مسبب، به زبان درخواست سبب است، و مرادشان این است که به دنیا برگردند، و عمل صالح کنند، توبه هم که الآن (در دوزخ) که این درخواست را می کردند کرده اند، در نتیجه از جمله کسانی خواهند شد که هم توبه کرده و هم عمل صالح انجام داده اند.
آنها این سخن را در حالی می گویند که گویی از این واقعیت بیخبرند که سرای آخرت دار جزا است نه عمل، و بازگشت به دنیا دیگر امکان پذیر نیست. به همین دلیل با قاطعیت تمام به آنها پاسخ داده «قال اخسؤا فیها و لا تکلمون؛ خداوند می گوید: دور شوید و هم چنان در دوزخ بمانید، خاموش شوید و با من سخن مگویید!» (مومنون/ 108) راغب در مفردات می گوید: "خسأت الکلب فخسأ" معنایش این است که سگ را از روی اهانت چخ کردم، رفت و در گوشه ای نشست، و عرب وقتی می خواهد به سگ بگوید: چخ، می گوید: "اخسأ" و بنا به گفته راغب، در کلام استعاره کنایه ای به کار رفته، و مراد از این کلام زجر و چخ کردن اهل جهنم و قطع کلام ایشان است. برخی گویند: یعنی درباره رفع عذاب با من سخن نگوئید که من عذاب را از شما رفع نخواهم کرد. اگر چه این مطلب را به صورت نهی آورده، ولی در حقیقت نهی نیست. زیرا در آخرت، امر نهی و تکلیف وجود ندارد.


منابع :

  1. عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 5 صفحه 472

  2. ملا فتح الله کاشانی- منهج الصادقین فی إلزام المخالفین- جلد ‏6 صفحه 240

  3. نصرت بیگم امین- مخزن العرفان- جلد ‏9 صفحه 64

  4. سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد ‏15 صفحه 100

  5. عبدالحسين طیب- أطیب البیان- جلد ‏9 صفحه 473

  6. ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد ‏14 صفحه 336

  7. ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد ‏17 صفحه 85

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/116509