اخلاص یکی از عوامل ورود به بهشت

این مسئولیت انسان در برابر تاریخ است که از سرگذشتها و عاقبت گذشتگان عبرت گرفته و از آن برای زندگی و آینده خود بهره جوید. و هنگامی که خدا از پیامبر خود می خواهد که در آن بنگرد، برای آن است که هشیاری و آگاهی نسبت به تاریخ به اهل رسالت اعتماد به خود و اطمینان به خط خویش و بینش در جنبش می بخشد. با اندیشیدن در این آیه ها و آیه بعد می توانیم بگوییم که قرآن دوره های تمدن را در این مقطع مختصر و فشرده می سازد. خدا نه تنها به مخلصان بهشت را عطا می کند، بلکه در دنیا نیز به آنان یاری می رساند و از هلاکتها نجاتشان می دهد: «فانظر کیف کان عقبة المنذرین* إلا عباد الله المخلصین؛ پس با تأمل بنگر سرانجام بیم داده شدگان چگونه بود؟ [همه هلاک شدند] جز بندگان خالص شده خدا.» (صافات/ 73- 74)
در واقع این جمله اشاره به آن است که عاقبت این اقوام را بنگر که چگونه آنها را به عذاب دردناکی گرفتار کردیم، و هلاک نمودیم، و جز بندگان با ایمان و مخلص که از این مهلکه جان سالم به در بردند. قابل توجه اینکه در این سوره پنج بار روی بندگان مخلص خدا در آیات مختلف تکیه شده، و این نشانه ای است از عظمت مقام آنها. آنها کسانی هستند که در معرفت و ایمان و جهاد نفس آن چنان پیروز شده اند که خداوند آنها را برگزیده و خالص کرده، و به همین دلیل در برابر انحرافات و لغزشها مصونیت پیدا کرده اند. شیطان از نفوذ در آنها عاجز و مایوس است و از روز نخست در برابر آنها سپر انداخته و اظهار عجز کرده است. غوغای محیط، وسوسه های اغواگران، تقلید نیاکان و فرهنگهای غلط و طاغوتی هرگز نمی تواند آنها را از مسیرشان منحرف سازد. و این در حقیقت پیامی است الهام بخش برای مؤمنان مقاوم آن روز در مکه و برای ما مسلمانان در دنیای پرغوغای امروز که از انبوه دشمنان نهراسیم و بگوییم در صف عبادالله مخلصین جای گیریم.
در همین سوره داریم که : «الله ربکم و رب ابائکم الأولین* فکذبوه فإنهم لمحضرون* إلا عباد الله المخلصین؛ خدا را که پروردگار شما و پروردگار پدران پیشین شماست. پس او را انکار کردند، یقینا آنان از احضار شدگان [در عذاب] خواهند بود. جز بندگان خالص شده خدا [که از هر کیفری در امانند].» (صافات/ 126- 128) و یا «سبحان الله عما یصفون* إلا عباد الله المخلصین؛ خدا از آنچه او را به آن توصیف می کنند، منزه است. مگر بندگان خالص شده خدا [که او را به آنچه توصیف می کنند شایسته مقام قدس اوست].» (صافات/ 159- 160) ضمیر در جمله ی "یصفون" (با در نظر گرفتن اینکه این آیه متصل به آیه قبل است) به کفار نامبرده برمی گردد، و استثنای "الا" در آن استثنای منقطع است، و معنای آیه این است که: خدا از توصیفی که کفار می کنند منزه است، و یا خدا از آنچه که کفار در باره اش می گویند، و از اوصافی که برایش می تراشند از قبیل ولادت و نسبت و شرکت و امثال آن منزه است، ولی بندگان مخلص خدا او را به اوصافی وصف می کنند که لایق ساحت قدس اوست و یا طوری وصف می کنند که لایق اوست.
بعضی از مفسرین گفته اند: این استثنا، استثنای منقطع از ضمیر در "لمحضرون" است. بعضی دیگر گفته اند: استثنای از فاعل در "جعلوا" است و جمله هایی که بین این ضمیر و مرجعش فاصله شده اند، جملات معترضه است. ولی این دو وجه بعید است. و در صورتی که این دو آیه را مستقل در نظر بگیریم، هم چنان که مستقل نیز هستند، معنایی وسیع تر و دقیق تر از آن معانی دارد، چون در این صورت باید ضمیر در "یصفون" را به عموم مردم برگردانیم، و چون کلمه "یصفون" مطلق است، و شامل همه گونه وصف می شود، آن گاه اگر استثنا را هم متصل بگیریم، معنا چنین می شود: خدای تعالی منزه است از تمامی وصف هایی که واصفان برایش می کنند، مگر تنها بندگان مخلص خدا که وصف آنان درست است.
اما منزه بودن خدا از وصف همه واصفان علتش این است که واصفان خدا را با مفاهیمی که نزد خود آنان محدود است توصیف می کنند، و خداوند غیر محدود است، (مثلا اگر می گویند خدا بینا است، چشم هم برای خدا اثبات می کنند، چون بینایی در بین خود آنان مستلزم داشتن چشم است، و معلوم است که وقتی چشم اثبات شود، سر نیز اثبات می شود و حال آنکه بینایی خدا مربوط به چشم نیست) و همچنین هیچ یک از اوصاف او قابل تحدید نیست، و هیچ لفظی نمی تواند قالب تمام عیار اسماء و صفات او گردد، پس هر چیزی که واصفان در باره خدا بگویند، خدا از آن بزرگتر است، و هر آنچه که از خدا در توهم آدمی بگنجد، باز خدا غیر از آن چیز است.
اما اینکه وصف عباد مخلصین درباره خدا درست است، دلیلش این است که: خدای عز و جل بندگانی دارد که ایشان را برای خود خالص کرده، یعنی دیگر هیچ موجودی غیر از خدا در این افراد سهمی ندارد، و خود را به ایشان شناسانده، و غیر خود را از یاد ایشان برده، در نتیجه تنها خدا را می شناسند و غیر از خدا را فراموش می کنند، و اگر غیر از خدا، چیزی را هم بشناسند به وسیله خدا می شناسند، چنین مردمی اگر خدا را در نفسشان وصف کنند، به اوصافی وصف می کنند که لایق ساحت کبریایی اوست و اگر هم به زبان وصف کنند (هر چند الفاظ قاصر و معانی آنها محدود باشد) دنبال وصف خود این اعتراف را می کنند که بیان بشر عاجز و قاصر است از اینکه قالب آن معانی باشد و زبان بشر الکن است از اینکه اسماء و صفات خدا را در قالب الفاظ حکایت کند، هم چنان که رسول خدا (ص) که سید مخلصین است فرموده: «لا احصی ثناء علیک انت کما اثنیت علی نفسک؛ پروردگارا من نمی توانم تو را وصف گویم و ستایش کنم تو همان طوری که خودت در باره خودت می گویی.» که بر خدا ثنا گفته و نقص ثنایش را اینگونه کامل کرده که آنچه را که خداوند در ثنای بر خودش اراده می کند منظورش می باشد.
آری برای شناخت خدا نباید دنبال خرافاتی افتاد که از اقوام جاهلی باقی مانده و انسان از بیان آنها شرم دارد، باید به سراغ بندگان مخلصی رفت که گفتار آنها روح انسان را به اوج آسمانها پرواز می دهد، و در نور وحدانیت او محو می سازد، هرگونه شائبه شرک را از دل می شوید، و هر گونه "تجسم" و "تشبیه" را از فکر می زداید.
باید به سراغ سخنان پیامبر (ص) و خطبه های نهج البلاغه علی (ع) و دعاهای پر مغز امام سجاد (ع) در صحیفه سجادیه رفت، و در پرتو توصیفهای این بندگان خدا، خدا را شناخت. امیر مؤمنان علی (ع) در یک جا می فرماید: «لم یطلع العقول علی تحدید صفته، و لم یحجبها عن واجب معرفته، فهو الذی تشهد له اعلام الوجود، علی اقرار قلب ذی الجحود، تعالی الله عما یقوله المشبهون به و الجاحدون له علوا کبیرا؛ نه عقول را بر کنه صفات خویش آگاه ساخته، و نه آنها را از معرفت و شناختش باز داشته، او است که نشانه های عالم هستی دلهای منکران را بر اقرا به وجودش واداشته، و برتر و بالاتر است از گفتار کسانی که او را به مخلوقاتش تشبیه می کنند، یا راه انکارش را می پویند.»
در جای دیگر در توصیف پروردگار چنین می گوید: «لا تناله الاوهام فتقدره، و لا تتوهمه الفطن فتصوره، و لا تدرکه الحواس فتحسه، و لا تلمسه الایدی فتمسه، و لا یتغیر بحال، و لا یتبدل فی الاحوال، و لا تبلیه اللیالی و الایام، و لا یغیره الضیاء و الظلام، و لا یوصف بشی ء من الاجزاء و لا بالجوارح و الاعضاء، و لا بعرض من الاعراض، و لا بالغیریة و الأبعاض، و لا یقال له حد و لا نهایة، و لا انقطاع و لا غایة؛ دست اندیشه های بلند به دامن کبریائیش نرسد، تا در حد و نهایتی محدودش کند، و هوشمندان نتوانند نقش او را در خیال تصویر نمایند، حواس از درکش عاجز، و دستها از لمسش قاصرند، تغییر و گوناگونی در او راه ندارد، و گذشت زمان هیچگونه تبدیل و دگرگونی برای او به وجود نیاورد، آمد و شد شبها و روزها او را کهنه نسازد، و روشنایی و تاریکی تغییرش ندهد، او به اجزاء و جوارح و اعضاء، و به عوارض و ابعاض، به هیچکدام توصیف نگردد، حد و نهایتی برای او نیست، و انقطاع و انتهایی ندارد.»
در جای دیگر می فرماید «و من قال فیم؟ فقد ضمنه، و من قال علام؟ فقد اخلی منه، کائن لا عن حدث، موجود لا عن عدم، مع کل شی ء لا بمقارنة و غیر کل شی ء لا بمزایله؛ و آن کس که بگوید خدا در کجا است؟ وی را در ضمن چیزی تصور کرده، و هر کس بپرسد بر روی چه قرار دارد؟ جایی را از او خالی دانسته، همواره بوده است، و از چیزی به وجود نیامده، وجودی است که سابقه عدم بر او نیست و با همه چیز هست، اما نه اینکه قرین آن باشد و مغیر با همه چیز است اما نه اینکه از آن بیگانه و جدا باشد.» و امام علی بن الحسین سید الساجدین (ع) در صحیفه سجادیه می گوید: «الحمد لله الاول بلا اول کان قبله، و الآخر بلا آخر یکون بعده، الذی قصرت عن رؤیته ابصار الناظرین و عجزت عن نعته اوهام الواصفین؛ ستایش مخصوص خدا است که هستی او مبدأ آفرینش است بی آنکه ذات ازلی او را ابتدایی باشد، و آخر در وجود است بی آنکه برای آن حقیقت ابدی آخر و انتهایی تصور شود، موجودی قبل از او و بعد از او نتواند بود، ذاتی است که دیده بینندگان از دیدنش قاصر، و فهم و اندیشه توصیف کنندگان از نعمت و وصفش عاجز است.»
آری شناخت خدا را از مکتب بزرگ این "عباد الله الصالحین" باید فرا گرفت، و در این مدرسه درس خداشناسی خواند.


منابع :

  1. ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 19 صفحه 77

  2. محمد تقی مدرسی- تفسیر هدایت- جلد 11 صفحه 240

  3. سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 17 صفحه 264

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/116567