دلبستگى به اقسام شهوات

اصناف مردم از لحاظ دل بستگى به اقسام شهوات
مردم در شیفتگى به مشتهیات دنیا یک جور نیستند، بلکه چند گروهند، بعضى از شهوت پرستان هیچ هم و هدفى ندارند مگر عشق ورزیدن به زنان، و دل دادن به آنان، و تقرب و انس و همنشینى با آنان، و همین دلدادگى وجوهى از فساد و نافرمانى خداى سبحان را به دنبال دارد، نظیر آوازه خوانى، و موزیک نوازى، و میگسارى، و امور دیگرى مثل اینها، معمولا این حرکات زشت مختص به مردان است، و در زنان چنین وضعى پیش نمى آید، مگر بسیار نادر.
بعضى دیگر دوستدار فرزند پسرند، چون تکاثر را دوست مى دارند، و مى خواهند با داشتن پسران زیاد نیرومندتر از دیگران باشند، و غالبا اینگونه افراد در میان بادیه نشینان زیاد یافت مى شوند، و نیز اینگونه علاقه ها نوعا مختص به پسران است، نه دختران. بعضى دیگر از مردم دلباخته مالند، و بیشتر همتشان این است که کیسه ها را از پول پر کنند، و انبارها را از کالا انباشته نمایند. ظهور و پیدایش این قسم جنون هم بیشتر در جمع نقدینه یعنى طلا و نقره است، و یا چیزى که بعدها به صورت نقدینه در آید، مانند اثاث و کالاهاى تجارتى و غیره، و نیز اینگونه علاقه ها غالبا در بین اهل شهر زیاد است، نه در صحرانشینان.
در نظر بعضى دیگر، خیل مسومه و اسبان تیزتک محبوب تر از سایر امور مادى است، نظیر سوارکاران که با اسب عشق مى ورزند، بعضى هم علاقه شدیدى به گاو و گوسفند، و بعضى به کشت و زرع دارند، البته ممکن است که بعضى از افراد به دو تا و یا بیشتر از آنچه که شمرده شد علاقمند باشند: «زین للناس حب الشهوات من النساء و البنین و القناطیر المقنطرة من الذهب و الفضة و الخیل المسومة و الأنعم و الحرث ذالک متع الحیوة الدنیا و الله عنده حسن الماب؛ محبت و عشق به خواستنى ها [که عبارت است] از زنان و فرزندان و اموال فراوان از طلا و نقره و اسبان نشاندار و چهارپایان و کشت و زراعت، براى مردم آراسته شده است اینها کالاى زندگى [زودگذر] دنیاست و خداست که بازگشت نیکو نزد اوست.» (آل عمران/ 14)
این بود اقسام شهواتى که مردم در علاقه به آنها به چند صنف هستند، هر یک، یکى از آنها را هدف اصلى زندگى و بقیه اهداف زندگى را فرع آن قرار مى دهند، و در مردم کمتر یافت مى شود (و یا اصلا یافت نمى شود) کسى که علاقه اش به همه اشیا و چیزهاى نامبرده مساوى باشد و همه را به طور مساوى دوست بدارد، و همه برایش هدف اصلى باشند. و اما لذائذى از قبیل جاه و مقام و صدارت، همه امور و همى هستند که به قصد ثانوى مورد علاقه قرار مى گیرند، و التذاذ به آنها، التذاذ شهوانى شمرده نمى شود، بلکه التذاذى است وهمى و خیالى، از این گذشته اگر آیه شریفه نامى از اینگونه لذائذ نبرده براى این است که در مقام شمردن تمامى شهوات نبوده است.
از اینجا این نظریه تایید مى شود که مراد از حب شهوات، علاقه معمولى نیست، پس دلدادگى و مرحله شدید حب است، (که خود نوعى جنون است و به همین جهت به شیطان نسبت داده شده)، و اگر مراد، اصل علاقمندى که امرى است فطرى، مى بود به شیطان نسبتش نمى داد، چون علاقه معمولى و فطرى را خداوند در دل همه نهاده است.
"ذلک متاع الحیاة الدنیا..." یعنى این شهواتى که شمردیم امورى است که در زندگى دنیا (یعنى نزدیکترین زندگى براى انسان نسبت به جهان آخرت) وسیله اقامه حیات است، و زندگى دنیا (نزدیکتر) و همچنین متاع و وسیله اقامه آن امرى است فانى، و از بین رفتنى، نه خود دنیا مى ماند، و نه متاع آن، نه آن عاقبتى باقى و صالح دارد و نه این، آن زندگى که بقا دارد و شایسته است که آن را زندگى بنامیم، زندگى آخرت است که نزد خدا است. «قل أ ؤنبئکم بخیر من ذالکم للذین اتقوا عند ربهم جنات تجرى من تحتها الأنهر خلدین فیها و أزواج مطهرة و رضوان من الله و الله بصیر بالعباد؛ بگو: آیا شما را به بهتر از این [امور] خبر دهم؟ براى آنان که [در همه شئون زندگى] پرهیزکارى پیشه کرده اند، در نزد پروردگارشان بهشت هایى است که از زیر [درختان] آن نهرها جارى است، در آنجا جاودانه اند و [نیز براى آنان ] همسرانى پاکیزه و خشنودى و رضایتى از سوى خداست و خدا به بندگان بیناست.» (آل عمران/ 15)

نعمت هاى آخرت خالى از قبح و فساد است
این آیه شریفه در مقام بیان جمله ی "و الله عنده حسن المآب" است و به جاى شهواتى که در آیه قبل شمرد، در اینجا یک چیز را مقابل آنها قرار داده، و آن کلمه ی "خیر" است، و این بدان جهت است که نعمت هاى آخرتى همه خوبى ها را دارد، هم باقى است و هم اینکه زیبایى و لذتش حقیقى است، هم بطلان در آن راه ندارد، امورى است هم جنس شهوات دنیا. خلاصه خواص آنچه در دنیا هست در آخرت هم هست، با این تفاوت که نعمت هاى آخرت خالى از قبح و فساد است، و آدمى را از آنچه برایش بهتر و واجب تر است، باز نمى دارد.
در این آیه با اینکه نام بهشت را برد (و بهشت مشتمل بر همه لذائذ هست) و در عین حال نام ازواج مطهره را اختصاص به ذکر داد، براى این که مساله هم خوابى و جماع در نظر انسان لذیذترین لذائذ حسى است، و باز به همین جهت است که در آیه قبلى نام زنان را جلوتر از بنین و قناطیر مقنطرة ذکر کرد.
یکى از لطیف ترین نکاتى که از دو آیه مورد بحث، یعنى آیه: "ذلک متاع الحیاة الدنیا، و الله عنده حسن المآب"، و آیه: "قل أ أنبئکم بخیر من ذلکم..."، و آیاتى که شبیه به اینها است، نظیر آیه: «قل من حرم زینة الله التی أخرج لعباده و الطیبات من الرزق؟ قل هی للذین آمنوا فی الحیاة الدنیا، خالصة یوم القیامة کذلک نفصل الآیات لقوم یعلمون؛ [اى پيامبر] بگو زيورهايى را كه خدا براى بندگانش پديد آورده و [نيز] روزيهاى پاكيزه را چه كسى حرام گردانيده بگو اين [نعمتها] در زندگى دنيا براى كسانى است كه ايمان آورده‏ اند و روز قيامت [نيز] خاص آنان مى ‏باشد اين گونه آيات [خود] را براى گروهى كه مى ‏دانند به روشنى بيان مى ‏كنيم.» (اعراف/ 32) استفاده مى شود، پاسخ از اشکالى است که بسیارى از دانشمندان بر ظاهر آیات راجع به توصیف نعمت هاى بهشت وارد دانسته اند.

تقریر یک اشکال:
لذائذ دنیوى براى بقاى انسان و حفظ نسل او است، در آخرت که دار بقاء است، چه حاجتى به اینگونه لذائذ هست. و آن اشکال این است که تمامى لذائذ دنیوى براى بقا و حفظ نسل است، و آخرت که دار بقا است، چه حاجت به این گونه لذائذ دارد؟ توضیح اینکه اگر در احوال وجود موجودات محسوس در این عالم دقت کنیم، هیچ شکى براى ما نمى ماند، در اینکه افعالى که از این موجودات سر مى زند، همه ناشى و فرع بر قوا و ادواتى است که هر موجودى مجهز به آن است، و بحث از اهداف و غایات هستى هم این معنا را تایید مى کند، و به ثبوت مى رساند که هیچ چیز در عالم به طور اتفاق و یا گزاف و یا عبث خلق نشده است.
یکى از موجودات این عالم، انسان است که مى بینیم از سر تا پایش دستگاه هایى دقیق و جهازى حیرت انگیز از دقت است، با یک جهازش مساله تغذیه او تامین مى شود، که همه مى دانیم غذا خوردن آدمى بیهوده نیست، بلکه براى پر کردن خلاى است که در اثر تحلیل بدن پدید مى آید، ناگزیر غذا مى خورد، تا باقى بماند. یکى دیگر از آن جهازات، جهاز تناسل است، در مردان به شکلى و در زنان به شکلى دیگر، و هر یک قوایى فعاله دارند، قوایى که هر یک مترتب بر دیگرى است، و این دو جنس مخالف با کشش و کوشش به یکدیگر مى رسند. تا نوع بشر باقى بماند. در نباتات و حیوانات هم مساله نظیر وضعى است که انسانها دارند.
از سوى دیگر مى بینیم عالم خلقت براى اینکه موجودات را به راهى که مى خواهد بیندازد و آنها را مسخر خود کند، و مخصوصا در تسخیر جانداران یعنى حیوان و انسان، لذائذى در افعال آنها و قواى فعاله آنها قرار داده، تا به خاطر رسیدن به آن لذائذ او را به سوى عمل روانه کند، و او خودش نمى داند چرا این قدر براى خوردن و عمل زناشویى مى دود، خیال مى کند هدف لذت بردن او است، در حالى که با این لذت و این گول زنک، او را کوک کرده اند، تا خلقت به هدف خود که بقاى شخص و نوع انسان است برسد. و مسلما اگر خلقت انسان و غذا و شهوت جنسى این رابطه یعنى لذت گیرى را در آدمى ننهاده بود هیچ انسانى به دنبال آن نمى رفت، نه براى تحصیل غذا این همه تلاش مى کرد، و نه براى عمل جنسى آن همه مشقات را مى پذیرفت، و هر چه مثلا به او مى گفتند اگر غذا نخورى باقى نمى مانى، و اگر جماع نکنى جنس بشر باقى نمى ماند، زیر بار نمى رفت، و در نتیجه غرض خلقت باطل مى شد.
ولیکن خداى تعالى لذت غذا، و لذت جماع را در او به ودیعت نهاد، تا آرامش خود را در به دست آوردن آن دو بداند، و تا غذا و شهوت جنسى را به دست نیاورد آرام نگیرد، و براى به دست آوردنش هر مشقت و مصیبت و بلائى را به جان بخرد، و نه تنها به جان بخرد، بلکه در جمع آورى مال و سایر شهوات به دیگران فخر هم بفروشد و خلاصه او به مشتى گول زنک دلخوش باشد، و نظام خلقت به هدف خود برسد.
پس معلوم شد که منظور خداى تعالى از این تدبیر غیر از این نبوده، که فرد و نسل بشر باقى بماند، فرد، با غذا خوردنش، و نسل، با جماع کردنش. این غرض خلقت، و اما براى خود انسان باقى نمى ماند مگر خیال. خوب، وقتى معلوم شد که این لذائذ دنیوى مقصود اصلى در خلقت نیست، بلکه براى غرضى محدود و زماندار است، اشکال بالا متوجه مى شود که در قیامت وجود این لذائذ چه معنا دارد، با اینکه بقاى آن زندگى نه بستگى به خوردن دارد، و نه به جماع. باز تکرار مى کنیم که لذت خوردن و نوشیدن و همه لذائذ مربوط به تغذى براى حفظ بدن از آفت تحلیل رفتن و از فساد ترکیب آن یعنى مردن است، و لذت جماع و همه لذائذ مربوط به آن که امورى بسیار است براى تولید مثل و حفظ نوع از فنا و اضمحلال مى باشد. پس اگر براى انسان وجودى فرض کنیم که عدم و فنا در دنبالش نیست، و حیاتى فرض کنیم که از هر شر و مکروهى مامون است، دیگر چه فایده اى مى توان در وجود قواى بدنى یک انسان آخرتى تصور کرد؟ و چه ثمره اى در داشتن جهاز هاضمه، و تنفس، و تناسل، و مثانه، طحال، و کبد و امثال آن مى تواند باشد؟ با اینکه گفتیم همه این جهازها براى بقا تا زمانى محدود است، نه براى بقاى جاودانى و ابدى.

جواب به اشکال فوق
جواب این اشکال این است که خداى سبحان آنچه از لذائذ دنیا و نعمت هاى مربوط به آن لذائذ را خلق کرده که انسانها را مجذوب خود کند، و در نتیجه به سوى زندگى در دنیا و متعلقات آن کشیده شوند، هم چنان که در کلام مجیدش فرمود: «إنا جعلنا ما على الأرض زینة لها؛ ما آنچه روى زمین است را زینت زمین کردیم.» (کهف/ 7) و نیز فرموده: «المال و البنون زینة الحیاة الدنیا؛ مال و فرزندان زینت زندگى دنیا است.» (کهف/ 46) و نیز فرموده: «تبتغون عرض الحیاة الدنیا؛ همه در طلب متاع ناپایدار زندگى دنیا هستند.» (نساء/ 94) و نیز در آیه اى که مى بینید و جامع ترین آیه نسبت به فرض ما است فرموده: «و لا تمدن عینیک إلى ما متعنا به أزواجا منهم زهرة الحیاة الدنیا، لنفتنهم فیه، و رزق ربک خیر و أبقى؛ دو چشم خود را به آن چیزهایى که رونق زندگى دنیا است و به بعضى از ایشان بهره دادیم تا در باره آن آزمایششان کنیم، خیره مساز، که رزق پروردگارت بهتر و پایدارتر است.» (طه/ 131)
نیز فرموده: «و ما أوتیتم من شی ء فمتاع الحیاة الدنیا، و زینتها، و ما عند الله خیر و أبقى، أ فلا تعقلون؛ و آنچه در اختیارتان قرار گرفته، وسیله زندگى دنیا و زینت آن است، نه هدف نهایى، و آنچه نزد خدا است بهتر و پایدارتر است، آیا باز هم تعقل نمى کنید.» (قصص/ 60) و آیاتى دیگر از این قبیل که همه این نکته را بیان مى کنند که نعمت هاى موجود در دنیا و لذائذ مربوط به هر یک از آنها امورى است مقصود للغیر، نه مقصود بالذات، وسیله هایى است براى زندگى محدود دنیا، که از چند روزه دنیا تجاوز نمى کند، و اگر مساله زندگى مطرح نبود این نعمت ها نه خلق مى شد و نه ارزشى داشت، حقیقت امر همین است.
ولیکن این را هم باید دانست که آنچه از هستى انسان باقى مى ماند همین وجودى است که چند صباحى در دنیا زندگى کرده، با دگرگونى ها و تحولاتش مسیرى را از نقص به کمال طى نموده، و این قسمت از وجود انسان همان روحى است که از بدن منشا گرفته و بر بدن حکم مى راند. بدنى که عبارت است از مجموع اجزایى که از عناصر روى زمین درست شده، و نیز قواى فعاله اى که در بدن است، به طورى که اگر فرض کنیم غذا و شهوت (و یا علاقه جذب عناصر زمین به سوى بدن) نمى بود، وجود انسان هم دوام نمى یافت. پس فرض نبود غذا و سایر شهوات، فرض نبود انسان است، نه فرض استمرار نیافتن وجودش، (دقت بفرمائید).
پس انسان در حقیقت همان موجودى است که با زاد و ولد منشعب مى شود، مى خورد و مى نوشد، و ازدواج مى کند و در همه چیز تصرف نموده، مى گیرد، مى دهد، حس مى کند، خیال مى کند، تعقل مى نماید، خرسند و مسرور و شادمان مى شود، و هر ملائمى را به خود جلب مى کند، خودى که عبارت است از مجموع اینها که گفتیم، مجموعى که بعضى از آنها مقدمه بعضى دیگر است، و انسان بین مقدمه و ذى المقدمه حرکتى دورى دارد، چیزى که بر حسب طبیعت مقدمه کمال او بود، با دخالت شعور و اختیارش کمال حقیقتش مى شود.


منابع :

  1. سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 3 صفحه 164

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/116914