حبط اعمال (شرک مقارن با عمل نیک)

اگر مشرک شوى اعمالت بر باد مى رود!

خداوند موضعگیرى قاطعی نسبت به شرک و مشرکان گرفته، و پیامبر (ص) خود را با تهدیدى حقیقى برحذر مى دارد، به این که اگر فرض شود او به خدا شرک آورده جزاى او همچون دیگر مردم خواهد بود. و وقتى که پروردگار ما خطاب خود را به نزدیکترین مردم به خود که همان پیامبر محمد (ص) است با وجود عصمت و دور بودن از گناه، اختصاص مى دهد براى آن است که به ما بیان کند که شرک نزد ذات متعال او بزرگترین گناهان است. نخست می فرماید: نخست با لحن قاطع خطر شرک را بازگو کرده مى فرماید: «و لقد أوحی إلیک و إلى الذین من قبلک لئن أشرکت لیحبطن عملک و لتکونن من الخاسرین؛ به تو و به همه انبیاى پیشین وحى فرستاده شده است که اگر مشرک شوى مسلما اعمالت حبط و نابود مى گردد و از زیانکاران خواهى بود.» (زمر/ 65) به این ترتیب شرک دو پیامد خطرناک دارد حتى در مورد پیامبران الهى اگر به فرض محال مشرک شوند.
نخست مساله حبط اعمال است، و دوم گرفتار خسران و زیان زندگى شدن. اما "حبط اعمال" به معنى محو آثار و پاداش عمل به خاطر شرک است چرا که شرط قبولى اعمال اعتقاد به اصل توحید است و بدون آن هیچ عملى پذیرفته نیست. شرک آتش سوزانى است که شجره اعمال آدمى را مى سوزاند. شرک صاعقه اى است که تمام محصول زندگى او را به آتش مى کشد. و شرک همچون طوفانى است که اعمال آدمى را متلاشى مى سازد و با خود مى برد چنان که در آیه 18 سوره ابراهیم مى خوانیم: «مثل الذین کفروا بربهم أعمالهم کرماد اشتدت به الریح فی یوم عاصف لا یقدرون مما کسبوا على شی ء ذلک هو الضلال البعید؛ اعمال کسانى که به پروردگارشان کافر شدند همچون خاکسترى است در برابر تندباد در یک روز طوفانى، آنها توانایى ندارند کمترین چیزى از اعمالى را که انجام داده اند به دست آورند، و این گمراهى دور و درازى است.»
لذا در حدیثى از پیغمبر گرامى اسلام (ص) آمده: «ان الله تعالى یحاسب کل خلق الا من اشرک بالله فانه لا یحاسب و یؤمر به الى النار؛ خداوند همه بندگان را محاسبه مى کند مگر کسى که شرک به خدا آورده که بدون حساب به آتش دوزخ فرستاده مى شود. و اما زیانکار شدن آنها به خاطر این است که بزرگترین سرمایه هاى خود را که عقل و خرد و عمر گرانبها است در این بازار بزرگ تجارت دنیا از دست داده و جز حسرت و اندوه متاعى نخریدند!»

آیا انبیا مشرک می شوند؟!

در اینجا این سؤال مطرح مى شود که مگر امکان دارد که انبیاى بزرگ الهى راه شرک پیش گیرند که آیه فوق با این لحن با آنها برخورد مى کند؟ پاسخ این سؤال روشن است انبیا هرگز مشرک نخواهند شد، هر چند قدرت و اختیار بر این کار را دارند، و معصوم بودن به معنى سلب قدرت و اختیار نیست بلکه بالا بودن سطح معرفت آنها و ارتباط مستقیم و مستمرشان با مبدأ وحى مانع از این است که آنها حتى در یک لحظه فکر شرک به خود راه دهند، آیا طبیب هوشمند و حاذقى که از تاثیر یک ماده سمى بسیار خطرناک و کشنده به خوبى آگاه است هرگز ممکن است در حال اعتدال فکر خود را به آن آلوده سازد؟
هدف این است که از اهمیت خطر شرک به همگان گوشزد شود تا مردم بدانند وقتى خداوند با پیامبران بزرگش اینچنین سخن مى گوید تکلیف دیگران روشن است، و به تعبیر دیگر این از قبیل ضرب المثل معروف عرب است که «ایاک اعنى و اسمعى یا جارة؛ منظورم تویى ولى اى همسایه تو بشنو!» همین معنى در حدیثى از امام على بن موسى الرضا (ع) به هنگامى که مامون سؤال از آیاتى کرد نقل شده است که امام فرمود: «منظور از اینگونه آیات امت است، هرچند مخاطب رسول خدا مى باشد.»
در آیه بعد باز براى تاکید بیشتر مى افزاید: «بل الله فاعبد و کن من الشاکرین؛ بلکه تنها خداوند را عبادت کن و از شکرگزاران باش.» (زمر/ 66) مقدم داشتن "الله" براى "حصر" است، یعنى معبود تو باید منحصرا ذات پاک "الله" باشد، و به دنبال آن دستور به شکرگزارى مى دهد، چرا که شکر در برابر نعمتهایى که انسان در آن غوطه ور است همیشه نردبانى است براى "معرفة الله" و نفى هرگونه شرک، شکر در برابر نعمت فطرى هر انسانى است و براى شکرگزارى قبل از هر چیز باید شخص منعم را شناخت، و اینجاست که خط شکر به خط توحید منتهى مى شود، و بتها که مبداء هیچ نعمتى نیستند کنار مى روند.
در آخرین آیه مورد بحث به بیان دیگرى براى نفى شرک پرداخته، ریشه اصلى انحراف آنها را ذکر کرده و مى گوید: "آنها خدا را آن گونه که شایسته است نشناختند" و به همین دلیل نام مقدس او را تا آنجا تنزل دادند که هم ردیف بتها قرار دادند؛ «و ما قدروا الله حق قدره؛ قدر خدا را چنانكه در خور اوست نشناختند.» (حج/ 74) آرى سرچشمه شرک عدم معرفت صحیح درباره خداوند است، کسى که بداند "اولا" او وجودى است بى پایان و نامحدود از هر نظر "ثانیا" آفرینش همه موجودات از ناحیه او است و حتى در بقاى خود هر لحظه به فیض وجود او نیازمندند "ثالثا" تدبیر عالم هستى و گشودن گره تمام مشکلات و همه ارزاق به دست با قدرت او است، و حتى اگر شفاعتى هم انجام گیرد به اذن و فرمان او خواهد بود، معنى ندارد رو به سوى دیگرى آرد. اصلا چنین وجودى با این صفات دوگانگى براى او محال است زیرا دو وجود نامحدود از جمیع جهات عقلا غیر ممکن است (دقت کنید).
سپس براى بیان عظمت و قدرت او از دو تعبیر کنایى زیبا استفاده کرده مى گوید: «و الأرض جمیعا قبضته یوم القیامة و السماوات مطویات بیمینه؛ تمام زمین در روز قیامت در قبضه او قرار دارد، و آسمانها پیچیده در دست راست او است.» (زمر/ 67) همه این تشبیهات و تعبیرات کنایه از سلطه مطلقه پروردگار بر عالم هستى در جهان دیگر است، تا همگان بدانند در عالم قیامت نیز کلید نجات و حل مشکلات در کف قدرت خداوند است، تا به بهانه شفاعت و مانند آن به سراغ بتها و معبودهاى دیگر نروند مگر در این دنیا زمین و آسمان به همین صورت در قبضه قدرت او نیست؟ چرا سخن از آخرت مى گوید؟ پاسخ این است که در آن روز قدرت خداوند از هر زمان آشکارتر است، و به مرحله ظهور و بروز نهایى مى رسد، همگى به روشنى درمى یابند که همه چیز از آن او و در اختیار او است. بعلاوه ممکن است بعضى به بهانه نجات در قیامت به سراغ غیر خدا بروند، همانگونه که مسیحیان براى مساله پرستش عیسى مسیح (ع) موضوع "نجات" را پیش مى کشند، بنابراین مناسب این است که از قدرت خداوند در قیامت سخن گفته شود.
از آنچه گفتیم به خوبى روشن شد که این تعبیرات همگى جنبه کنایى دارد و به خاطر کوتاهى الفاظ ما در زندگى روزمره ناچاریم آن معانى بلند را در قالب این الفاظ کوچک بریزیم و جاى این نیست که کسى از اینها احتمال تجسم پروردگار بدهد مگر اینکه بسیار ساده لوح و کوته بین و کوته فکر باشد، چه مى توان کرد؟ الفاظى که درخور بیان مقام عظمت پروردگار باشد در اختیار نداریم، باید از همین الفاظ با استفاده از معانى کنایى که دامنه وسیع و گسترده اى دارند استفاده کنیم. به هر حال بعد از بیانات فوق در آخر آیه در یک نتیجه گیرى فشرده و گویا مى فرماید: «سبحانه و تعالى عما یشرکون؛ منزه و پاک، و بلند مقام است از شریکهایى که براى او درست مى کنند.» (زمر/ 67) اگر انسانها با مقیاسهاى کوچک اندیشه هاى خود درباره ذات پاک او قضاوت نمى کردند هرگز به بیراهه هاى شرک و بت پرستى نمى افتادند.

مساله "حبط اعمال پیامبر (ص)"

آیا به راستى ممکن است اعمال نیک آدمى به خاطر اعمال بدش حبط و نابود شود؟ آیا این مساله با عدالت خداوند از یک سو، و با ظواهر آیاتى که مى گوید اگر انسان ذره اى کار نیک یا بد انجام دهد آن را مى بیند منافات ندارد؟! اگر کسى در مورد "حبط اعمال" در برابر معاصى تردید کند در مورد "شرک" و تاثیر آن در حبط اعمال تردیدى نخواهد داشت، چرا که آیات بسیارى از قرآن مجید که در بالا به بعضى از آنها اشاره شد صراحت دارد در اینکه "موافات بر ایمان" (با ایمان از دنیا رفتن) شرط قبولى اعمال است، و بدون آن هیچ علمى پذیرفته نیست.
قلب مشرک همچون شوره زارى است که اگر تمام بذرهاى گلها را در آن بپاشند و باران حیاتبخش بر آن ببارد استعداد پرورش گلى را ندارد و جز خس از آن نمى روید. با توجه به این که از نظر تعلیم و تربیت دانشجویان مکتب عالى قرآن حبط عمل را در قضیه فرضیه مورد نظر قرار داده با اینکه عمل حرکت جوهرى و ظهور سیرت است و حبط عمل از شؤون بعد و محرومیت ذاتى فاعل است. ولى از نظر اینکه ارواح قدسیه منزه هستند از این که شائبه شرک بر روح تابان آنان سایه افکند اشاره به عمل آنان نموده است. و گفته شده نظر به این که رسولان داراى نیروى عصمت هستند صدور شرک و یا گناه از آنان امکان ناپذیر است بدین نظر تکلیف متوجه رسولان نخواهد بود زیرا تکلیف در موردى صحیح است که مأمور امکان فعل و ترک را داشته باشد چنانچه بخواهد انجام دهد و یا ترک کند.
علامه طباطبائی در پاسخ و توضیح این مطلب می فرمایند: «خطاب در آیه به رسول خدا (ص) و سایر انبیا (ع) به نهى از شرک و انذارشان به حبط شدن عمل و جزو زیانکاران شدن خطابى است حقیقى، و تهدید و انذارى است واقعى، چون همانطور که قبلا هم گفتیم غرض این سوره اشاره به این حقیقت است که رسول خدا (ص) هم مامور به ایمان آوردن است او مشرکین را به هر چه دعوت مى کند که بدان ایمان آورند، خودش نیز باید بدان ایمان آورد و به هر تکلیفى که دعوت مى کند انجام دهند خودش هم باید انجام دهد. خلاصه او هم فردى از افراد مسلمین است، پس دیگر نمى تواند پیشنهاد مشرکین را در پرستش بت هاى ایشان بپذیرد. و صرف اینکه انبیاء معصوم به عصمت الهى هستند و با داشتن آن دیگر ممکن نیست معصیت از ایشان سر بزند، باعث نمى شود که تکلیف از ایشان ساقط باشد و توجه تکلیف به ایشان صحیح نباشد، چون اگر این طور بود دیگر عصمت در حقشان تصور نمى شد، هم چنان که در حق جمادات و گیاهان تصور ندارد، پس معصوم به کسى گفته مى شود که بتواند گناه کند، ولى نکند.
علاوه بر این، عصمت که عبارت است از قوه اى که با داشتن آن صدور معصیت ممتنع مى شود خود از شؤون مقام علم است، و این معنا همانطور که در سابق در تفسیر آیه "و ما یضلون إلا أنفسهم و ما یضرونک من شی ء؛ جز خودشان [كسى] را گمراه نمى ‏سازند و هيچ گونه زيانى به تو نمى‏ رسانند." (نساء/ 113) بداند اشاره کردیم، منافات با داشتن اختیار ندارد، چون اختیار از شؤون مقام عمل است، و معنایش این است که هم صدور فعل از جوارح و اعضا صحیح باشد و هم ترک فعل. و معلوم است که علم قطعى به مفسده گناه که مانع از صدور آن گناه از دارنده آن علم باشد منافاتى با اینکه دارنده آن علم مختار باشد ندارد، مثلا کسى که علم قطعى دارد به اینکه در اثر خوردن فلان سم مى میرد. و یا نابینا مى شود، چنین علمى مانع قطعى او از خوردن سم است، ولى لازمه این منع این نیست که خوردن سم از او محال باشد، بلکه باز هم صدور و عدم صدور این عمل از اعضا و جوارح او صحیح است، هم مى تواند بخورد و هم مى تواند اجتناب کند، در نتیجه پس باز هم صحیح است که به او بگوییم از خوردن سم اجتناب کن.
از آنچه گذشت به خوبى روشن شد اینکه از کلام بعضى از مفسرین برمى آید که خواسته اند بگویند: نهى از شرک و امثال آن نسبت به معصوم نهى صورى است، و منظور نهى امت است، و مبناى کلام از باب مثل معروف است که مى گویند: "دخترم به تو مى گویم عروسم تو بشنو"، حرف درستى نیست. و وجه نادرستى اش از آنچه گذشت واضح شد. و اما اینکه خود ما هم در سابق گفتیم، و در بعضى روایات هم آمده که اینگونه خطابهاى قرآنى که به معصومین شده از باب مثل معروف "دخترم به تو مى گویم عروسم تو بشنو" است، معنایش این نیست که خطاب به معصوم اصلا غلط است، بلکه معنایش این است که اگر تکلیف به کسانى را که هم ممکن است آن را اطاعت کنند، و هم ممکن است مخالفت و معصیت کنند، متوجه کسى کنیم که حتما آن را اطاعت مى کند، مؤثرتر مى افتد، همانطور که گفته اند: کنایه رساتر از تصریح است.»

آیا مؤمنان خدا را شناخته اند؟

در آیات فوق خواندیم که مشرکان خدا را به حق نشناختند که اگر مى شناختند راه شرک نمى پوئیدند، مفهوم این سخن آن است که مؤمنان موحد او را به حق شناخته اند. اکنون این سؤال پیش مى آید که این سخن با حدیث معروف پیامبر (ص) که مى فرماید: «ما عرفناک حق معرفتک، و ما عبدناک حق عبادتک؛ ما تو را چنان که حق معرفتت مى باشد نشناختیم، و ما تو را آن گونه که حق عبادت تو است پرستش نکردیم.» چگونه سازگار است؟
در پاسخ باید گفت: معرفت داراى مراحلى است یکى مرحله بالاى معرفت است و آن پى بردن به کنه ذات خدا است، این امر براى هیچ کس ممکن نیست، و جز ذات پاک او از کنه ذاتش با خبر نمى باشد، حدیث معروف نبوى اشاره به همین معنى است. اما مراحلى است از این پائینتر که در استعداد انسانها است و آن مرحله شناخت اجمالى صفات، و شناخت تفصیلى افعال او است، این مرحله براى انسان ممکن است و دستور "معرفة الله" ناظر به همین مرحله است، آیه مورد بحث از همین مرحله سخن مى گوید که مشرکان در آن لنگ و وامانده اند.


منابع :

  1. ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد ‏19 صفحه 527

  2. سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد ‏17 صفحه 441

  3. سيد محمدحسين‏ حسينى همدانى- انوار درخشان- جلد 14 صفحه 268

  4. محمدتقی مدرسی- تفسیر هدایت- جلد 11 صفحه 518

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/117326