قاضی تنوخی (زندگینامه)

تولد و تربیت

در انطاکیه، روز یکشنبه بیست و ششم ذیحجه سال 278 هـ به این جهان پای نهاد و در همان شهر بزرگ شد تا در جوانی به سال سیصد و شش به بغداد آمد، در آنجا فقه را به مذهب ابوحنیفه فرا گرفت و از حسن بن احمد بن حبیب کرمانی، صاحب «مسدد» و احمد ابن خلیل الحلبی، صاحب ابی الیمان حمصی، و از احمد بن محمد بن ابی موسی الانطاکی، و انس بن سالم خولانی و حسن بن احمد بن ابراهیم بن فیل، و فضل بن محمد العطار که همه انطاکیند، و از حسین بن عبدالله قطان رقی، و احمد بن عبدالله بن زیاد جبلی. و محمد بن حسین بن خالد آلوسی طرطوسی. و حسن بن الطیب الشجاعی. و عمر بن ابی عیلان ثقفی و ابی بکر بن محمد بن محمد الباغندی. و حامد بن محمد بن صعیب بلخی و ابی القاسم بغوی. و ابی بکر بن ابی داود، حدیث فراگرفت و مشایخ حدیث او شدند و علم نجوم را نزد البنائی منجم صاحب زیج خواند.
ابوحفص بن آجری بغدادی، و ابوالقاسم بن ثلاج بغدادی و عمر بن احمد بن محمد المقری و فرزند او ابوعلی محسن تنوخی از او حدیث روایت کرده اند. او اول کسی است که در ایام مقتدربالله که خلافتش از سال 295 ه تا سالی که کشته شد 320 ه طول کشید از قبل قاضی ابی جعفر احمد بن اسحاق بن بهلول تنوخی به سمت قاضی عسکر را در مکرم و شوشتر، و جندی شاپور داشت، این مقام را ابوعلی ابن مقله برای او نوشت و این امر در سال 310 ه درسی و دومین سال عمرش بود آنگاه مقام قضاوت اهواز و نواحی واسط و حومه آن و کوفه و مسیر رود فرات و چند ناحیه از حدود شام و ارجان و سرزمینهای شاپور به طور مجتمع و پراکنده مقام قضاوت ایذج و جند حمص را از قبل المطیع لله که در سال 334 ه به خلافت رسید اشغال کرد و المطیع لله سمت قاضی القضاة را که او متصدی بود بر اثر تخلیط برخی از دشمنان از او گرفته و به ابی السائب واگذار کرده و ابن مقله مقام مظالم (دادخواهی) اهواز را به او واگذاشت، و بعد از او در واسط ابوعبدالله بریدی، متصدی پاره ای از امور نظر و کلام گردید.
ثعالبی گوید: «او تا چند سال قضاوت بصره و اهواز را متصدی بود، و هنگامی که از آن دست بداشت، سیف الدوله به دیدنش آمد مدحش گفت، و از مقامش تجلیل کرد و پذیرائی گرمی از او نمود و گزارش آن را به بغداد به دربار خلیفه نوشت تا دوباره به کارش بازگشت و مقرری و مقامش فزون شد. و مهلبی وزیر، و دیگر رؤسای عراق به او سخت متمایل بودند و از او جانبداری کرده او را گل سر سبد ندیمان و یادگار ظریفان می شمردند و با او نوع معاشرت کسی که خوشرفتار و دارای اخلاقی کریم و اعمالی برجسته است، داشتند.

قضیه حافظه و هوش او

تنوخی در حافظه و هوش آیتی بود. فرزندش قاضی ابوعلی المحسن در «نشوارالمحاضرة» صفحه 176 گوید: شنیدم پدرم مرا حدیث کرده گفت: شنیدم پدرم روزی که من پانزده ساله بودم قسمتی از قصیده طولانی دعبل را آنجا که به یمنی ها افتخار می کند و مناقب آنها را در رد کمیت که مناقب نزار را آورده، می خواند اول قصیده این بیت است:
أفیقی من ملائک یا ظعینا *** کفانی اللوم مر الاربعینا
این قصیده، حدود ششصد بیت است. آنها را برای اینکه محتوی مفاخر یمن و خانواده من بود دوست داشتم از بر کنم. گفتم پدر به من هم نشان ده تا آنها را من نیز حفظ کنم او مرا رد کرد و من اصرار ورزیدم. گفت: «من می دانم می خواهی قصیده را گرفته پنجاه یا صد بیتش را از بر کنی آنگاه نوشته را به یکسو پرت کرده و برای من آن را دگرگون و فاسد کنی!» گفتم «آن را به من دهید.» پدرم نوشته را به من داد و سخنش در من اثر گذاشت وارد اطاق مخصوص خودم شده و در آنجا خلوت کردم و به کاری در آن شب و روز، جز حفظ قصیده نپرداختم. وقتی هنگام سحر شد من دیگر همه را حفظ کرده بودم و به خوبی می توانستم بخوانم. صبحگاه نزد پدر رفته طبق معمول مقابلش نشستم، گفت: «حال چه مقدار قصیده را حفظ کرده ای؟» گفتم، «همه اش را» از اینکه دروغش گفته باشم به خشم آمد و گفت: «بخوان!» دفتر را از آستین بیرون آوردم، او آن را گرفته، گشود و در آن نگریست، و من شروع کردم خواندن تا بیش از صد بیت آن را که خواندم چند ورق زد و گفت: «از اینجا بخوان!» مقدار صد بیت از آنجا تا آخر خواندم. حسن حافظه مرا شگفت آمدش، مرا به خود چسبانید و بوسه ای بر سرم و دیده ام نثار کرد و گفت: «عزیزم به کسی این را مگو، که من از بدچشمی مردم بر تو می هراسم.»
ابن کثیر این قصه را به طور خلاصه در تاریخش 11/ 227، آورده است. و نیز ابوعلی گوید: «پدرم مرا به حفظ کردن واداشت و من خود بعد از او از از اشعار ابی تمام و بختری به تنهائی غیر از اشعاری که از دیگر شاعران جدید و قدیم حفظ کرده بودم، دویست قصیده حفظ کردم. گوید پدرم و بزرگان قوم ما در شام گویند: کسی که چهل قصیده از قبیله بنی طی (طائیین) حفظ کند و خود شعر نسراید او الاغی در پوست انسان است. از این رو من در سن کمتر از بیست، به شعر سرودن پرداختم، و اشعار مقصوره خود را که اولش:
لو لا التناهی لم اطع نهی النهی***ای مدی یطلب من حاز المدی
است، را گفتم.»
ابوعلی گوید: «پدرم هفتصد قصیده و قطعه، از اشعار طائیین غیر از اشعار شاعران جدید، و مخضرمین (آنها که دوره جاهلیت و اسلام هر دو را درک کردند)، و شعرای جاهلیت، در حفظ داشت. من خود دفتری از او به خطش در دست دارم که رؤس قصائدی را که او محفوظ بود، در آن ثبت نموده و دارای 230 برگ از کاغذ گرانبها و لطیف منصوری است. او مقدار زیادی از نحو و لغت، حفظ کرده بود.» تا آنجا که گوید: «من کسی را که از او حافظه اش برتر باشد، ندیده ام. و هر گاه حافظه اش در همه این علوم پراکنده نشده بود اعجوبه ای به نظر می رسید.»

تألیفاتش

اینکه تنوخی در علوم بسیاری وارد بوده، در بسیاری از هنرهای عقلی، نقلی و ریاضی شهرتی بسزا یافته، و در اقطار و بلدان به سیاست پرداخته است، این امور مستلزم داشتن تألیفاتی گرانبها است چنانکه فرزندش ابوعلی گوید: او در علم عروض و فقه و علوم دیگر، دارای تصنیفاتی است. حموی گوید: تصنیفاتش در ادبیات از این قرار است: کتاب فی العروض، الخالع گوید: در علم عروض، کتابی بهتر از آن تألیف نشده و کتاب علم القوافی. و سمعانی یافعی، ابن حجر و صاحب شذرات، دیوان شعری برای او ذکر کرده اند و ثعالبی اشعاری را که یاد شد از آن دیوان گرفته است و اشعارش را درباره غدیر، شنیدید. حموی مانند دیگران، اشعار بائیه اش را از دیوانش نقل کرده. مسعودی قصیده مقصوره ای که در آن به مقابله «ابن درید» پرداخته و در آن تنوخ و قومش از قضاعه را مدح می کند، نام برده است که اولش این است:
لو لا انتهائی لم أطع نهی النهی مدی ***الصبا نطلب من جاز المدی
إن کنت أقصرت فما أقصر قلب *** دامیا ترمیه ألحاظ الدمی
و مقلة إن مقلت أهل الفضا أغضت *** و فی أجفانها جمر الغضا
و کم ظباء رعیها ألحاظها أسرع *** فی الأنفس من حد الظبا
أسرع من حرف إلی جر و من حب *** إلی حبة قلب وحشا
قضاعة من ملک بن حمیر *** ما بعده للمرتقین مرتقی ابو علی
در «نشوارالمحاضرة» گوید: «از اشعار تنوخی آنچه ناپدید شده بیشتر از مقداری است که حفظ گردیده است. این کتابها مورد دستبرد باد حوادث گردیده چنانکه تصدی منصب قضاوت با وجود علم فراوانی که داشت، او را از تألیفات فراوان باز می داشت.»

مذهب او

یکی از مشکلات شدید بحث و تحقیق در زمینه مذهب کسانی است که در قرن سوم و چهارم زیسته اند قرن چهارم یعنی قرن دسته بندی ها، و افکار و آراء و عقاید مختلف، عصر فرقه های متفاوت و انگیزه های فراوان، بر اظهار در جهت مخالف عقیده قلبی، و تظاهر به چیزهائی که امور باطنی را محفوظ نگهدارد، به ویژه اکنون روزگاری از آثار آنان، سپری شده و نتائج افکارشان دستخوش گردش روزها و سال ها گردیده وگرنه می توانستیم عقائدشان را دریابیم و از محتویات جسته گریخته بیاناتشان که حاکی نهانی های ضمیرشان بود و حقایقی را از مذهب گذشتگان به ما می آموخت، حقیقت مذهبشان دریابیم. سخنان تذکره نویسان در مورد مذهب تنوخی و فرزندش ابوعلی از روز نخست تا امروز، نشانه آنست که اینان مذهب خود را پنهان می داشتند و در هر گوشه و کناری فرود می آمدند، تظاهر به مذهب اهل آن محل می کردند.
خطیب بغدادی در تاریخش و سمعانی در انسابش، و ابن کثیر در تاریخش، و صاحب «شذرات الذهب» در آن کتاب و سید عباسی در «معاهد»، و شیخنا ابوالحسن الشریف در «ضیاء العالمین» گفته اند: قاضی تنوخی فقه را به مذهب ابوحنفیه آموخت. و یافعی در «مرآت الجنان» و ذهبی در «میزان الاعتدال»، و سیوطی در «البغیه» و ابوالحسنات در «الفوائدالبهیه» تصریح کرده اند که حنفی المذهب بوده است.
خطیب بغدادی در تاریخش و سمعانی در انسابش گفته اند: او علم کلام را به اصول مذهب معتزله می دانست. و در «کامل» ابن اثیر آمده است که او، به اصول مذهب معتزله عالم بود، و در «لسان المیزان» آمده است: او را به اعتزال نسبت داده اند و سید، قاضی (نوراله شوشتری) در «مجالس المؤمنین» او را از قضاة شیعه خوانده و به همین مطلب صاحب مطلع البدور، تصریح نموده و صاحب «نسمة السحر» از مسوری یمنی نقل کرده که او در اصول معتزلی، و در اظهاراتش به شدت شیعی، ولی حنفی المذهب بود. چیزی که می تواند این مطالب پراکنده را به هم جمع کند اینکه او، در اصول معتزلی، و در فروع حنفی، و در مذهب زیدی بوده است. و در تأکید مذهبش، معاصرش مسعودی در «مروج الذهب» 2/ 519 این سخن را آورده: «اکنون در این موقع که سال سیصد و سی و دو می باشد او از جمله زیدی مذهبان بصره است. و قصیده بائیه اش که قسمتی از آن را یاد کردیم جانب تشیع او را، در میزان تحقیق، ترجیح می دهد. چنانکه بسیاری از قضایائی که فرزندش ابوعلی در کتاب «الفرج بعد الشدة» اش از پدر خود، نقل کرده، نشانه تشیع اوست.»

وفات او

وفات تنوخی، عصر روز سه شنبه هفتم ماه ربیع الاول سال 342 ه در بصره اتفاق افتاد و روز بعد در زمینی که برای او در خیابان مرید خریداری شده بود به خاک سپرده شد. فرزندش ابوعلی در «نشوار المحاضرة» گوید: «آنچه، از صحت احکام نجوم را خود مشاهده کرده ایم، کفایت است، این پدرم، در سال وفاتش، تحویل ولادتش را انجام داد و به ما گفت: این سالی است که منجمان برای من بریده اند. (یعنی به حساب نجومی من در این سال می میرم) این مطلب را برای ابی الحسن بهلول قاضی که از بستگان نزدیکش در بغداد بود، نوشت و او را در وفات خود خبر داد و وصیت کرد و چون بیماری مختصری پیدا کرد قبل از آنکه بیماریش سخت شود «تحویل» را بیرون آورده در آن بسیار نگریست، من آنجا بودم که او سخت گریه کرد و آن را به هم گذاشت. نویسنده اش را صدا کرد، وصیت خود را که پس از خود به جای گذاشت برای او املاء کرد و همان روز بر آن گواه گرفت. آنگاه ابوالقاسم غلام «زحل» منجم آمد و او را دلداری داد و در محاسبه نجومی اش ایراد و شبهه گرفت. پدرم او را گفت: ای ابو القاسم من از کسانی نیستم که بر من حساب پوشیده ماند و به اشتباه افتم، دیگر بر من این اشتباهات روا نیست و مرا نباید به غفلت نسبت داد. او نشست و با پدرم در محلی که از مرگ خود ترسیده بود، موافقت کرد و من در این جریان شخصا حاضر بودم که او گفت: من به این موضوع، کار ندارم و تردید کرد که اگر روز سه شنبه عصر هفتم ماه باشد، منجمان آن را ساعت قطع خوانده اند و دیگر ابوالقاسم غلام زحل که مستخدم پدرم بود، مطلب را تعقیب نکرد و سخت گریست. و پدرم گفت: ای غلام! طشت آب حاضر کن، وقتی طشت حاضر شد «تحویل» را در آن شست و آن را قطع کرد و با ابوالقاسم آخرین وداع خود را نمود و عصر همان روزی که گفته بود، از دنیا رفت.»
شرح حال تنوخی را از کتابهای: یتیمة الدهر 2/ 309، نشوار المحاضرة، تاریخ خطیب بغدادی 12/ 77، تاریخ ابن خلکان 1/ 288، معجم الادباء 14/ 162، انساب سمعانی، فوات الوفیات 2/ 68، کامل ابن اثیر 8/ 168، تاریخ ابن کثیر 11/ 227، مرآت الجنان 2/ 334، لسان المیزان 4/ 256، معاهد التنصیص 1/ 136، شذرات الذهب 2/ 342، مجالس المؤمنین/ 255، الفوائد البهیه فی تراجم الحنفیه 137، مطلع البدور، الحقائق الوردیه، نسمة السحر/ 2، روضات الجنات 447- 448 تنقیح المقال 2/ 302، گرفته ایم.
ممکن است در بسیاری از این تذکره ها، مانند مجالس المؤمنین، نسمة السحر، تنقیح المقال اشتباهی در شرح حال تنوخی ما، با نواده او ابوالقاسم علی بن الحسن به مناسبت وجود شباهت در اسم و کنیه و شهرت آن دو به تنوخی، رخ داده باشد، و محقق با راهنمائی که کردیم می تواند بر آن آگاه گردد. جای علم فراوان و فضائل بسیار تنوخی را فرزندش ابوعلی المحسن بن علی گرفت و چنانکه ثعالبی گوید: «او نسبت به ماه کامل (بدر) او، ماه یک شبه (هلال) بود، و شاخ همان درخت و گواهی راست، بر عظمت پدر و فضیلتش بود، و فرعی بود که اصل خود را استوار می داشت تا زنده بود از او نیابت می کرد و پس از مرگ، جای او را گرفت.» و ابوعبداله بن حجاج در شعر خود، این را اعتراف کرده است:
إذا ذکر القضاة و هم شیوخ *** تخیرت الشباب علی الشیوخ
و من لم یرض لم أصفعه إلا *** بحضرة سیدی القاضی التنوخی
از آثار او: فرج بعد الشدة، نشوار المحاضرة، المستجار من فعلات الاجواد دیوان شعرش که از دیوان شعر پدرش بزرگتر است، می باشد. در بصره از مشایخ آن حدیث شنید، و در بغداد که وارد شد، حدیث نقل کرد، اولین بار که حدیث شنید به سال 333 ه بود، و اولین بار که به کرسی قضاوت نشست در قصر، و بابل و آن نواحی به سال 349 ه بود. آنگاه المطیع لله او را فرمانده لشگر مکرم، ایذج و رامهرمز کرد و بسیاری از اعمال دیگر را در جهات مختلف به عهد گرفت. شب یکشنبه چهارم ماه ربیع الاول سال 327 ه در بصره متولد شد و شب دوشنبه پنجم محرم سال 384 ه در بغداد بدرود زندگی گفت. مذهبش مانند پدر است، ولی شواهد تشیع او بیشتر و از تشیع پدرش آشکارتر است.
ابوعلی المحسن فرزندی به نام ابی القاسم علی، از خود به جای گذارد که وارث علم و کمالات فراوان پدر و جدش بود. و در مصاحبت شریف مرتضی علم الهدی و ملازمت او به سر می برد و از خواص او بود و با ابوالعلاء معری مصاحبت داشت و نزد او تلمذ کرد. و میان او و خطیب ابی زکریای رازی تبریزی پیوند دوستی بود در مداین و نواحی آن، و در «زنجان»، و بردان، و قرمیسین و جاهای دیگر به قضاوت پرداخت. خطیب بغدادی در تاریخش از او روایت کرده و به شرح حال و ذکر مشایخ او پرداخته است و نیز ابوالغنانم محمد بن علی بن میمون برسی معروف به ابی از او روایت کرده است. و او خود از ابی الحسن علی بن عیسی الرمانی، بنابر نقل اجازه بزرگ علامه حلی برای بنی زهر، و از ابی عبدالله مرزبانی متوفی 384 ه روایت نقل کرده است.
مذهب او از پدر و جدش روشن تر است و تشیعش نزد ارباب تراجم، مورد اتفاق است. او در نیمه شعبان سال 370 ه در بصره به دنیا آمد و شب دوشنبه دوم محرم سال 447 ه درگذشت و در خانه اش در درب التل مدفون شد.
حموی، در معجم الادباء از قاضی ابی عبدالله دامغانی نقل کرده گوید: «بر قاضی ابی القاسم تنوخی (کوچک)، کمی قبل از مرگش وارد شدم، سنین عمرش بالا رفته بود، فرزند او که از کنیزش به همرسانیده بود بر من وارد شد و چون وی او را دید گریه کرد گفتم: انشاالله زنده می مانی و او را تربیت کنی و چشمت را خدا به او روشن می کند، گفت هیهات، سوگند به خدا او به حال یتیمی تربیت می شود.» و در این باره شعری خواند:
أری ولد الفتی کل علیه *** لقد سعد الذی أمسی عقیما
فإما أن یخلفه عدوا *** و إما أن یربیه یتیما
و سپس گفت: «می خواهم ازدواج مادرش را از من، با مهریه ده دینار برای خود درخواست کنی که من او را آزاد کرده ام.» من انجام دادم و همان طور که گفته بود فرزندش، ابوالحسن محمد بن علی بن الحسن به یتیمی بزرگ شد. قاضی ابوعبدالله گواهیش را پذیرفت و سپس به سال 494 ه از دنیا رفت و دودمان او منقرض گردید، حموی در معجم البلدان در شرح احوالش گسترده سخن گفته مراجعه کنید 14/ 110- 124.
 


منابع :

  1. عبدالحسین امینی نجفی- الغدیر- جلد 3 صفحه 520، جلد 6 صفحه 264

  2. لمحسن بن علي التنوخي- نشوار المحاضرة- جلد 2 ص 140- 142- 329، جلد 4 ص 64، جلد 7 ص 203

  3. ابن‌کثیر- البدایة و النهایة- جلد 11 صفحه 257 حوادث سنة 342 ه

  4. خطیب بغدادی- تاریخ الخطیب‏- جلد 12 صفحه 115 رقم 6558

  5. ثعالبی- یتیمة الدهر- جلد 2 صفحه 393 - 405

  6. محمدباقر مجلسی- بحارالأنوار- جلد 107 صفحه 111

  7. یاقوت حموی- معجم الأدباء- جلد 14 صفحه 163

  8. حسین مسعودی- مروج الذهب- جلد 4 صفحه 341

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/118610