غدیریه ابن مکی نیلی

غـدیـریـه

أ لم تعلموا أن النبی محمدا *** بحیدرة أوصی و لم یسکن الرمسا
و قال لهم و القوم فی خم حضر *** و یتلو الذی فیه و قد همسوا همسا
علی کزری من قمیصی و إنه *** نصیری و منی مثل هارون من موسی
أ لم تبصروا الثعبان مستشفعا به *** إلی الله و المعصوم یلحسه لحسا
فعاد کطاووس یطیر کأنه *** تغشرم فی الأملاک فاستوجب الحبسا
أما در کف العبد بعد انقطاعها *** أما رد عینا بعد ما طمست طمسا
ترجمه: «ندانستی که رسول حق محمد، امیر مؤمنان حیدر را وصی خود ساخت از آن پیش که روحش به آسمانها پرواز گیرد؟ در «غدیر خم» که همگان حاضر و گواه بودند، خطبه ای برخواند. صداها خاموش، جرسها بی صدا. فرمود: علی یار و یاور من است، علی رازدار من است، بسان هارون و موسی. ندیدی که اژدر بر سر منبر شده با او راز گفت، پاسخ مسائل شنیده آفرین گفت؟ وزان پس چون طاوس بپرواز آمد، گویا از ناز در صف فرشتگان خرامد. نه او بود که دست بریده را بر جای خود نصب کرد؟ نه او بود که چشم برآمده را در حدقه نهاد و بینا آمد؟»

شاعر

سعید بن احمد بن مکی نیلی، مؤدب؛ از بزرگان شیعه و سرایندگان خوش پرداز، و فدائیان عترت طه است که در راه عقیده و مذهب ثنا و ستایش اهل بیت پیامبر، فراوان سروده و نیک در سفته، مآثر و مفاخر آل طه را بر ملا منتشر ساخته، بدان حد که کوتاه نظران او را به غلو و افراط، نسبت داده اند، در حالی که شاعر گرانمایه، از دوستان معتدل و میانه رو است، منتهی تا سر حد قدرت از مشعل فروزان اهل بیت پرتو گرفته و قدم جای قدم آنان نهاده است. و لذا ابن شهرآشوب در کتاب «معالم العلماء» او را در شمار پرهیزگاران از سرایندگان نام برده است. یاقوت حموی در معجم الادباء ج 4 ص 230 گوید: «مؤدب شیعه مذهب، نحوی دانشوری بود، با لغت و ادب آشنا، در شیعه گری راه افراط و مبالغه می پیمود، شعر نیکوئی دارد، و بیشتر در ثنا و ستایش اهل بیت سروده. در غزل سرائی لطیف است، با عمری قریب صد سال، در سنه 565 درگذشت.»

از جمله اشعار او

قمر أقام قیامتی بقوامه *** لم لا یجود لمهجتی بذمامه
ملکته کبدی فأتلف مهجتی *** بجمال بهجته و حسن کلامه
و بمبسم عذب کأن رضابه *** شهد مذاب فی عبیر مدامه
و بناظر غنج و طرف أحور *** یصمی القلوب إذا رنا بسهامه
و کأن خط عذاره فی حسنه *** شمس تجلت و هی تحت لثامه
فالصبح یسفر من ضیاء جبینه *** و اللیل یقبل من أثیث ظلامه
و الظبی لیس لحاظه کلحاظه *** و الغصن لیس قوامه کقوامه
قمر کأن الحسن یعشق بعضه *** بعضا فساعده علی قسامه
فالحسن من تلقائه و ورائه *** و یمینه و شماله و أمامه
و یکاد من ترف لدقة خصره *** ینقد بالأرداف عند قیامه
ترجمه: «ماهپاره ای با قد دلجویش قیامت برپا کرد، خدا را، بر این دل زارم رحمتی آرد. قلبم بدو سپردم، خون دلم ریخت، با جمال دلارایش، لهجه خوش بیانش. با لب و دندانی شیرین، شهد گوارایش آغشته با شراب انگبین. با نگاهی دلربا، چشمانی سیاه و گیرا، دلها در خون کشد با تیر مژگان. خط عذارش بر دمیده، گویا خورشید رخش نقاب برکشیده. سپیده صبحگامی از پرتو رویش نمونه ای، سیاهی شب از سیاهی زلفش جلوه ای. نگاه آهو، با نگاهش برابر نباشد، بالای سرو، با قد والایش همانند نباشد. ماهی که در حسن و نکوئی چون عشق است که خود طالب عشق است و خدای عشق را با آن سریاری است. از این رو، حسن و ملاحت است که از سیمایش می بارد، از پس و پیش، از چپ و راست. چنان ظریف و لطیف که اگر خواهد بر سر پاخیزد، ترسم میان باریکش درهم شکند.»
عماد کاتب در شرح حال شاعر گوید: «در تشیع راه افراط می پیمود، در عین حال مردی پرهیزکار، ادیب و ادیب پرور، در تعصب دینی پیشوا و مقدم بود، کهن سال شد و از حد پیری به فرتوتی پیوست، دیدگانش نابینا، وجودش چون عدم گشت. از نود سال عمرش برگذشته، آخرین دیدار من و او در بغداد، محله صالح به سال 562 اتفاق افتاد.»
امینی گوید: «درست همین است که آخرین دیدار عماد کاتب با شاعر ما ابن مکی، در سال 562 اتفاق افتاده، و این همان سال است که عماد کاتب از بغداد خارج شده و دیگر بدان دیار بازنگشته تا در سال 597 دار فانی را ترک گفته، چنانکه ابن خلکان در وفیات الاعیان ج 2 ص 189 یاد کرده است. در این صورت، تاریخ 592 که در فوات الوفیات ج 1 ص 169، دائرة المعارف فرید وجدی ج 10 ص 440 از عماد کاتب نقل شده، نادرست و تصحیف واضحی است که دچار آن شده اند. شگفت تر آنکه همین تاریخ 592 در شذرات الذهب ج 4 ص 309 و اعیان الشیعه ج 1 ص 595، به عنوان سال وفات ابن مکی، شاعر صاحب ترجمه، یاد شده، با آنکه تاریخ آخرین ملاقات او با عماد کاتب است، نه تاریخ وفات او، تازه رقم صحیح آن 562 است نه 592. در این صورت، تاریخ وفات شاعر، همان سال 565 خواهد بود که یاقوت حموی یاد کرده، و اینکه می بینیم، عماد کاتب، نام شاعر را در فرهنگ خود ثبت نموده، گواه بر این است که نباید در سال 592 فوت کرده باشد، زیرا این فرهنگ ویژه شعرائی است که بعد از شروع قرن پنجم و فقط تا سال 572 زندگی داشته اند، آن چنانکه در تاریخ ابن خلکان ج 2 ص 190 تصریح شده است.»
عماد الدین کاتب گوید: خواهرزاده شاعر، عمر واسطی صفار، در بغداد می گفت: خالویم سعید بن مکی در ضمن سخنی چنین سروده است:
ما بال مغانی اللوی بشخصک أطلال *** قد طال وقوفی بها و بثی قد طال
الربع دثور متناه قفار *** و الربع محیل بعد الأوانس بطال
عفته دیور و شمال و جنوب *** مع مرملث مرخی العزالی محلال
یا صاح قفا باللوی فسائل رسما *** قد خال لعل الرسوم تنبی عن حال
ما شف فؤادی إلا لغیب غراب *** بالبین ینادی قد طار یضرب بالغال
مذ طار شجا بالفراق قلبا حزینا *** بالبین و أقصی بالبعد صاحبة الخال
تمشی تتهادی و قد ثناها دل *** من فرط حیاها تخفی رنین الخلخال
ترجمه: «در پناه این تل خاک، کلبه دوستان بود، از چه درهم ریخت؟ دیری در این سامان درنگ کردم، با غم دل به سر بردم. اینک بساط آن خشک و بی آب، کرانه وادی بی گیاه، دیگر از انس و شادی خبری نیست. طوفان از چپ و راست، جنوب و شمال، بنیاد آن درهم نوردید، آنجا که به هر شامگاه از ژاله باران خرم و دلفزا بود. ای همسفر لختی بیارام تا از در و دیوار فرو ریخته خبری پرسم، باشد که از حال دوستانم خبری گیرم. این دل زارم نشکست، جز ناله جغدی شوم که آهنگ فراق و جدائی نواخت. ناله ای زد و پرواز گرفت، دلم را غم فرو گرفت، وای از دوری آن لعبت صاحب خال. نرمک نرمک می خرامید، با ناز وادا، از فرط شرم تا پنهان سازد آوای خلخال.» صفدی در «نکت الهمیان» و ابن شاکر در «فوات الوفیات» ج 1 ص 169 به شرح حال شاعر پرداخته اند و گویند: شعری استوار دارد و بیشتر در ستایش اهل بیت است، و بعد از این کلام، سخن عماد کاتب را آورده اند. شرح حال ابن مکی، در لسان المیزان ج 3 ص 23. مجالس المؤمنین ص 469 یافت می شود.

ثنای مولا

از اشعار مذهبی اوست که در ثنای امیر مؤمنان سروده است:
فان یکن آدم من قبل الوری *** نبی و فی جنة عدن داره
فإن مولای علیا ذا العلی *** من قبله ساطعة أنواره
تاب علی آدم من ذنوبه *** بخمسة و هو بهم أجاره
و إن یکن نوح بنی سفینة *** تنجیه من سیل طمی تیاره
فإن مولای علیا ذا العلی *** سفینة تنجو بها أنصاره
و إن یکن ذو النون ناجی حوته *** فی الیم لما کظه حصاره
ففی جلندی للأنام عبرة *** یعرفها من دله اختیاره
ردت له الشمس بأرض بابل *** و اللیل قد تجللت أستاره
و إن یکن موسی دعا مجتهدا *** عشرا إلی أن شقه انتظاره
و سار بعد ضره بأهله *** حتی علت بالوادیین ناره
فإن مولای علیا ذا العلی *** زوجه و اختار من یختاره
و إن یکن عیسی له فضیلة *** تدهش من أدهشه انبهاره
من حملته أمه ما سجدت *** للات بل شغلها استغفاره
ترجمه: «اگر آدم بو البشر، پیش از عالمیان پیامبر شد و در بوستان برین مأوا گرفت. سرور و سالارم علی صاحب معالی، از آن پیشتر پرتو انوارش بالا گرفت. خدای جهان به حرمت پنج تن از خطای آدم درگذشت، پناه و حرمت یافت. اگر نوح سرخیل رسولان، کشتی نجات آراست تا از سیل طوفان در امان مانند. سرور و سالارم علی صاحب معالی، خود کشتی نجات است، یارانش بدو پناه و آرام گیرند. اگر یونس در شکم ماهی از دریا نجات یافت. داستان «جلندی» از امام مبین عبرتی است که رهبر دوستان است. در سرزمین بابل، خورشید به خاطر او بازگشت، از آن پس که شب پرده تاریکی برآویخت. و اگر موسی عمران، ده سال شبانی کرد، با انتظاری مشقت بار. تا دخت شعیب را تزویج کرد و در وادی طور آتش اخضر دید. سرور و سالارم علی صاحب معالی به امر خدا با دخت محمد جفت شد. و اگر عیسی را فضل و مقامی است که بامر خدا، مادرش حمل گرفت. علی در شکم مادر به تسبیح و استغفار پرداخت و مادر خود از سجده لات و عزی باز داشت.»
آخرین بیت قصیده، ناظر به حدیثی است که «حلبی» در سیره حلبیه ج 1 ص 285، زینی دحلان در سیره اش، صفوری در نزهة المجالس ج 2/ 210، شبلنجی در نورالابصار، روایت کرده اند، دائر به اینکه علی امیر مؤمنین در زمان حمل، مادرش را از سجده کردن بر بتها مانع می گشت.
و هموراست:
و محمد یوم القیامة شافع *** للمؤمنین و کل عبد مقنت
و علی و الحسنان ابنا فاطم *** للمؤمنین الفائزین الشیعة
و علی زین العابدین و باقر ال *** - علم التقی و جعفر هو منیتی
و الکاظم المیمون موسی و الرضا *** علم الهدی عند النوائب عدتی
و محمد الهادی إلی سبل الهدی *** و علیا المهدی جعلت ذخیرتی
و العسکریین اللذین بحبهم *** أرجو إذا أبصرت وجه الحجة
ترجمه: «رسول خدا در روز حشر، شفیع مؤمنان باشد و هم بندگان رام و مطیع. علی با دو فرزندش زادگان فاطمه، شیعیان را به رستگاری رسانند. و زین العابدین علی، باقر علم پیامبر محمد و از آن پس زاده اش جعفر، رهبر آمالند. کاظم فرخنده مآل موسی، زاده اش رضا پرچم هدایت و تقوی در مشکلات پناه منند. زاده رضا محمد هادی سبل، از آن پس علی برگزیده امم، ذخیره فردای منند. دو پیشوای عسکر: حسن و زاده اش مهدی که امیدوارم به یمن وجودشان به حقیقت راه یابم.»

خیبر

قصیده ای هم در ثنای امیر مؤمنان و غزوه خیبر دارد:
فهزها فاهتز من حولهم *** حصنا بنوه حجرا جلمدا
ثم دحا الباب علی نبذة *** تمسح خمسین ذراعا عددا
و عبر الجیش علی راحته *** حیدرة الطاهر لما وردا
ترجمه: «در از قلعه خیبر برکند، لرزه بر ارکان حصار افکند. چنانش پرتاب کرد که پنجاه ذراع به دور افکند. سپس بر سر دست گرفت و سپاه را از خندق عبور داد.»
از جمله قصیده ای که خطاب به امیر مؤمنان گوید:
رددت الکف جهرا بعد قطع *** کرد العین من بعد الذهاب
و جمجمة الجلندی و هو عظم *** رمیم جاوبتک عن الخطاب
ترجمه: «دست بریده را بر جای خود پیوند کردی، چونان که چشم برکنده را در حدقه جای دادی. جمجمه «جلندی» را که استخوانی پوسیده بود، مخاطب ساختی با تو سخن گفت.»
در پایان قصیده ای که ده بیت آن به نقل از حموی گذشت، چنین گوید:
دع یا سعید هواک و استمسک بمن *** تسعد بهم و تزاح من آثامه
بمحمد و بحیدر و بفاطم *** و بولدهم عقد الولا بتمامه
قوم یسر ولیهم فی بعثه *** و یعض ظالمهم علی إبهامه
و نری ولی ولیهم و کتابه *** بیمینه و النور من قدامه
یسقیه من حوض النبی محمد *** کأسا بها یشفی غلیل أوامه
بیدی أمیر المؤمنین و حسب من *** یسقی به کأسا بکف إمامه
ذاک الذی لولاه ما اتضحت لنا *** سبل الهدی فی غوره و شآمه
عبد الإله و غیره من جهله *** ما زال معتکفا علی أصنامه
ما آصف یوما و شمعون الصفا *** مع یوشع فی العلم مثل غلامه
ترجمه: «ای سعید، هوای نفس از سربنه، به دامن آنها چنگ زن که سعادت یابی و از قید گناهان وارهی. با محمد و حیدر و فاطمه و فرزندانشان که پیمان ولایت کامل شد. آن گروه که دوستانشان به رستاخیز مسرور شوند، بدخواهانشان انگشت ندامت به دندان گزند. نور از پیشانی دوستانشان بلکه دوست دوستانشان در لمعان است، نامه اعمالش به دست راست. از حوض کوثر سیراب شوند، جامی شراب که دیگر تشنگی نیابند. از دست امیر مؤمنان علی، خوشا بر حالش که از دست امامش آب حیات نوشد. اگر نبود، راه هدایت روشن نمی بود، با پست و بلندیها، دشت و هامونها. خدا را می پرستید، دیگران از جهالت بدامن بتها پناه می گرفتند. آصف برخیا، شمعون صفا، یوشع وصی موسی، در علم و دانش کمترین شاگرد او باشند.»
یوسف واسطی دو بیت در نکوهش سرور عالمیان علی سروده، و ابن مکی نیلی او را چنین پاسخ گفته است:
ألا قل لمن قال فی کفره *** و ربی علی قوله شاهد
(إذا اجتمع الناس فی واحد *** و خالفهم فی الرضا واحد)
(فقد دل إجماعهم کلهم *** علی أنه عقله فاسد)
کذبت و قولک غیر الصحیح *** و زعمک ینقده الناقد
فقد أجمعت قوم موسی جمیعا *** علی العجل یا رجس یا مارد
و داموا عکوفا علی عجلهم *** و هارون منفرد فارد
فکان الکثیر هم المخطئون *** و کان المصیب هو الواحد
ترجمه: «بگو به آن نابخرد کافر که در ناسپاسی گوید و خدایم شاهد گفتار است: آنگاه که مردمان در خلافت متفق گردند، یک تن از میانه مخالف باشد. اتفاق آراء آنان گواه است که رأی آن یک نفر فاسد است. بدو برگو: خطا گفتی، دروغی به هم بافتی، تصورت در نظر ناقدان مردود است. قوم موسی، همگان بر گوساله سامری متفق و یک رأی شدند. ای خبیث! ای نابکار. گوساله را خدای خود گرفتند و به پرستش ادامه دادند. هارون وصی موسی یکه و تنها ماند. اکثریت، خطاکار بودند که دنبال گوساله گرفتند، آنکه تنها و منفرد ماند، رأیش صحیح و بر حق بود.»
و در قصیده دگر، امیر مؤمنان را چنین ثنا می گوید:
خصه الله بالعلوم فأضحی *** و هو ینبی بسر کل ضمیر
حافظ العلم عن أخیه عن الله *** خبیرا عن اللطیف الخبیر
ترجمه: «خدایش به دانش برکشید، بدان حد که از راز پنهان باخبر گشت. مایه دانش از برادرش محمد گرفت، و محمد از خداوند یکتا، لطیف خبیر.»

توجه

سرورمان، سید امین، در اعیان الشیعه ج 6 ص 407 تحت عنوان (ابوسعید نیلی) فصلی باز کرده، و شرح حالی که در مجالس المؤمنین برای (سعید بن احمد نیلی) آمده، در آن فصل بازگو نموده، و دنباله سخن را به تحقیق در نام صاحب ترجمه کشانده است، تحقیقی که مایه شگفتی است. فرموده است که سخن شاعر (دع با سعید هواک و استمسک بمن)، با سعید مخفف اباسعید است، حرف ندا حذف شده، خطاب به خود اوست که گوید ای ابا سعید، از اینجا معلوم می شود کنیه شاعر ابوسعید است، در حالی که شعر (دع یا سعید) ضبط شده و با نام کوچک خود را مخاطب ساخته است، نه با کنیه. سید امین، در ج 14 ص 207 أعیان الشیعه نوشته: ابن مکی نامش سعد یا سعید است، وفات شاعر را در ج 1 ص 595 اول به سال 592 ثبت کرده و در طبع دوم ج 1 ص 177 قسم دوم، بسال 595 ثبت نموده که هر دو اشتباه است. ضمنا شرح حال شاعر را از ابن خلکان نقل کرده، با اینکه ابن خلکان، شاعر ما نیلی را عنوان نکرده است.


منابع :

  1. عبدالحسین امینی نجفی- الغدیر- جلد 4 صفحه 523، جلد 8 صفحه 248

  2. ابن شهرآشوب- مناقب آل أبی طالب- جلد 1 ص 396، 473- جلد 2 ص 331- جلد 3 ص 118، 307

  3. ابن خلکان- وفیات الأعیان- جلد 5 صفحه 150 رقم 705

  4. سید محسن امین- أعیان الشیعة- جلد 2 صفحه 279 - 357

  5. سید نورالله حسینی شوشتری- مجالس المؤمنین- جلد 2 صفحه 571

  6. یاقوت حموی- معجم الأدباء- جلد 11 صفحه 190

  7. ابن‌شهرآشوب- معالم العلماء- صفحه 153

  8. ابن عماد حنبلی- شذرات الذهب- جلد 6 صفحه 505

  9. خلیل بن ایبک صفدی- نکت الهمیان- صفحه 157

  10. علی بن ابراهیم حلبی- السیرة الحلبیة- جلد 1 صفحه 268

  11. ابن هشام- السیرة النبویة- جلد 1 صفحه 91

  12. مؤمن بن حسن شبلنجی شافعی- نور الأبصار- صفحه 156

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/118930