غدیریه سید محمد اقساسی (زندگینامه)

آشنائی با سیدمحمد اقساسی و دودمانش

ابن اثیر در تاریخ کامل جلد 11 صفحه 174 درباره شاعر ما چنین می نویسد: «در سنه 575 ه «محمد ابن علی ابن حمزه اقساسی» نقیب علویان در کوفه درگذشت و او این شعر را زیاد می خواند:
رب قوم فی خلائقهم *** غرر قد صیروا غررا
ستر المال القبیح لهم *** ستری ان زال ماسترا
ترجمه: «چه بسا افرادی در میان قومشان در معرض هلاکتند که بعدا چون ماه شب چهارده بر تارک اجتماعشان می درخشند. مال زشتیهایشان را پوشانده است که اگر مالشان از بین برود به زودی چیزی را که مال پوشانده بود خواهی دید.»
او دارای برادری است به نام علم الدین ابومحمد الحسن النقیب الطاهر ابن علی ابن حمزه، که در کوفه متولد شد و در آنجا زندگی کرد و در سال 593 ه وفات یافت.»
ابن کثیر در «البدایة و النهایة» جلد 13 صفحه 16 درباره اش می نویسد: «او شاعر توانائی بوده که خلفاء و وزراء زمانش را مدح می کرده است. او از خانواده ای است که معروف به ادب و ریاست و جوانمردی هستند. او به بغداد رفت و «المقتفی» و «المستنجد» و پسرش «المستضیی ء» و پسر او «الناصر» را مدح کرد و «الناصر» هم به او منصب نقابت داد. و او پیرمرد با هیبتی بوده و عمرش از هشتاد تجاوز می کرد. و ابن السباعی، برای او قصائد زیادی نقل کرده که از آن جمله است مضامین زیر:
اصبر علی کید الزما *** ن فما یدوم علی طریقه
سبق القضاء فکن به *** راض و لا تطلب حقیقه
کم قد تغلب مرة *** و أراک من سعة و ضیقه
ما زال فی أولاده *** یجری علی هذی الطریقه
بر دشمنی زمانه شکیبا باش که همواره یکسان نخواهد بود، و چون خواست خدا است، پس نسبت به آن راضی باش و تغییر آن را طلب مکن، چه بسا تو گاهی پیروز می شوی، اما همواره تو را در وسعت و مضیقه آن می بینم، این وضع همواره در فرزندان آدم ادامه دارد.»
«قاضی مرعشی» در کتاب «مجالس المؤمنین» صفحه 211 درباره او چنین می نویسد: «میرزا در کتاب «ریاض العلماء» گفته است: او از اجله سادات و شرفاء و علماء و ادباء کوفه بوده که «شیخ علی ابن علی ابن نما» که از بزرگان اصحاب ما است از او روایت می کند.»
همانطور که در «تجارب السلف» ابن سنجر صفحه 310 آمده است «علم الدین» به کتاب «الافصاح عن شرح معانی الصحاح» تقریظی با شعر نوشته که ترجمه آن این است: «او پادشاه کشور فصاحت است که برای به دست آوردن آن با مشکلاتی روبرو نشده است، او بیان را آشکار کرد تا جائی که با سخن گفتن هر سخنوری را لال کرده است، او هر مشکلی از معانی متون صحاح را که پیش از او هیچ صاحب هدایت و اصلاحی حق آن را اداء نکرده بود، در کتابی برای ما حل کرده است.»
بعد از «علم الدین» پسرش «قطب الدین اباعبدالله الحسین» جانشین او و نقیب نقیبان سادات علوی در بغداد شد. او دانشمندی شاعر و مطلع بر تاریخ بود. و بعد از آنکه قوام الدین «ابوعلی الحسن ابن معد» متوفی 636 ه را در سال 624 ه از نقابت عزل کرد به منصب نقابت نائل آمد. و در کتاب «الحوادث الجامعة» صفحه 220 آمده است: «در سال 645 ه نقیب قطب الدین ابوعبدالله الحسین پسر حسن ابن علی معروف به پسر «اقساسی علوی» در بغداد وفات کرد و او مردی ادیب و فاضل بود و شعر خوب می گفت. در زمان خلیفه «الناصر» جمله ای از روی اشتباه از دهانش خارج شد و آن جمله این بود: «ما خلیفه جدیدی می خواهیم!» این جمله به «الناصر» رسید و گفت: «یک زنجیر کافی نیست، بلکه دو زنجیر» آنگاه دستور داد او را زنجیر کنید و به کوفه ببرید، طبق دستور خلیفه او را به کوفه بردند و زندانیش کردند و همچنان در زندان بود تا در سال 623 ه «الظاهر» به خلافت رسید دستور داد او را آزاد کنند و پس از آن هنگامی که المستنصر بالله در سال 624 ه به خلافت رسید، با او رفیق شد و از نزدیکان و ندیمانش قرار داد و منصب نقابت را به او عنایت کرد و او مردی باهوش، خوش مجلس، بذله گو و حاضر جواب بود.

بذله گویی

در محرم سال 633 ه ناصرالدین داود پسر عیسی سلطان وقت، وارد بغداد شد و در بین راه از «حله سیفیة» گذشت. در آن وقت امیر «شرف الدین علی» ریاست آنجا را به عهده داشت. هنگامی که سلطان ناصرالدین وارد بغداد شد «نقیب قطب الدین ابوعبدالله الحسین ابن الاقساسی» به دیدنش رفت و در آخر ربیع الاول همان سال «امیر رکن الدین اسماعیل» فرمانروای موصل وارد بغداد شد، باز «نقیب حسین اقساسی» و دو نفر از خادمان خلیفه به دیدنش رفتند. در سوم رجب سال 634 ه خلیفه «المستنصر بالله» به زیارت قبر موسی ابن جعفر (ع) رفت. وقتی که برگشت سه هزار دینار برای «ابوعبدالله ابن الحسین اقساسی» نقیب سادات طالبی فرستاد و دستور داد آن پول ها را میان سادات علوی که در نجف و کربلا و کاظمین زندگی می کنند تقسیم نماید.
در سال 637 ه امیر سلیمان پسر نظام الملک متولی مدرسه «نظامیه» بغداد در مجلس «ابی الفرج عبدالرحمن ابن الجوزی» که در «باب بدر» تشکیل می شد، حاضر گردید، چنان تحت تأثیر قرار گرفت که فی المجلس توبه کرد، در حال وجد و ابراز علاقه شدید، جامه اش را پاره کرد، سرش را برهنه نمود و ایستاد واعظ و مردم را شاهد گرفت که: تمام بنده هایش را در راه خدا آزاد کرده، املاکش را وقف نموده و اموالش را در راه خدا بخشیده است. بعد از این واقعه «نقیب ابوعبدالله الحسین ابن اقساسی» اشعار زیادی که ترجمه قسمتی از آن ذیلا آورده می شود برای او نوشت:
یا ابن نظام الملک یا خیر من *** تاب و من لاقی به الزهد
یا ابن وزیر الدولتین الذی *** یروح للمجد کما یغدو
یا ابن الذی أنشأ من ماله *** مدرسة طالعها سعد
قد سرنی زهدک عن کل ما *** یرغب فیه الحر و العبد
بان لک الحق و أبصرت ما *** أعیننا عن مثله رمد
و قلت للدنیا إلیک ارجعی *** ما عن نزوعی عنک لی بد
ما لذ لی بعدک حتی استوی *** فی فی منک الصاب و الشهد
شیمتک الغدر کما شیمتی *** حسن الوفاء المحض و الود
...
لا یقصد الناس إلی دورهم *** لکن إلی منزلک القصد
و خدمة الناس لها حرمة *** و کان ما تفعله یبدو
و الناس قد کانوا رقودا و قد *** أیقظتهم فانتبه الضد
و قسمت فیک ظنون الوری *** و کلهم للقول یعتد
فبعضهم قال یدوم الفتی *** و بعضهم قد قال یرتد
و قد أتی تشرین و هو الذی *** إلیه عین العیش تمتد
ما یسکن البیت و قد جاءه *** إلا مریض مسه الجهد
و کل ما یفعله حیلة *** منه و نصب ما له حد
فقلت لا و الله ما رأیه *** هذا و لا فیکم له ند
و إنما هذا سلیمان قد *** صفا له فی زهده الورد
مثل سلیمان الذی أعرضت *** یوما علیه الضمر الجرد
فعاف أن یدخلها قلبه *** و الهزل لا یشبهه الجد
...
لیهنک الرشد إلی کل ما *** یضل عنه الجاهل الوغد
أسقطت من جیش أبی مرة *** و أکثر الناس له جند
و قمت لله بما یرتجی *** بمثله الجنة و الخلد
فاصبر فما یدرک غایات ما *** یطلب إلا الحازم الجلد
ترجمه: «ای پسر نظام الملک! ای بهترین کسی که توبه کرده و زهد او را ملاقات نموده است! ای پسر وزیر دو دولت که صبح و شام (همواره) به سوی مجد و عظمت پیش می رود! ای پسر کسی که از مالش مدرسه ای را که طالعش سعد بوده پدید آورد، بی علاقگیت از چیزهائی که آزاد و بنده بدان رغبت دارند خورسندم کرد. حقیقت برای تو آشکار شد و دیدی آنچه را که چشمهای ما از دیدن همانند آن عاجز است و به دنیا گفتی: از من دور شو که چاره ای جز اعراض از تو ندارم، دیگر چیزی از تو برایم لذت بخش نیست تا جائیکه شیرینی و تلخی تو در کامم مساوی است، روش تو خدعه و نیرنگ است چنانکه روشم نیکو وفا داری و دوستی است.»
تا اینکه می گوید: «دنیا به سوی خانه هایشان میل نمی کند، لیکن به سوی منزلت میل دارد و چون خدمت برای مردم، دارای ارزش فوق العاده ای است از این رو ثمره اعمال نیکت آشکار خواهد شد، مردم در خواب بودند و تو آنها را بیدار کردی حتی دشمنان تو هم بیدار شدند. گمان و قضاوت های مردم را درباره خود گونه گونه ساختی که هر طائفه ای درباره ات چیزی می گویند. برخی می گویند: آن جوان این راه را ادامه می دهد! و برخی دیگر می گویند: برمی گردد، و حال آنکه ماه «تشرین» آمده که چشم زندگی به آن دوخته است. در این ماه، خانه ای نیست مگر آنکه مریضی که سختی زندگی را لمس می کند در آن سکونت دارد، و هر چه که او انجام می دهد سراسر حیله است و برپا داشتن چیزی است که پایانی دارد. من گفتم: نه به خدا قسم! رأی او این نیست و در میان شما برای او همانندی نیست، او سلیمان است که زهدش در صفا همانند گل است، او همانند سلیمان پیغمبر است که روزی اسبان جوانی بر او عرضه شد او به آنها علاقمند نشد، البته شوخی همانند جدی نیست.»
او در همین اشعار اضافه می کند: «گوارا باد تو را نیل به هر چیزی که جاهل نادان در رسیدن به آن عاجز و گمراه است. لشکر شیطان را شکست دادی در صورتی که بیشتر مردم سربازان اویند، برای خدا به کاری قیام کردی که برای انجام چنان کاری بهشت جاویدان امید می رود، پس شکیبا باش که نتیجه کوشش را جز کسی که قاطع و نیرومند باشد درک نخواهد کرد.»

باز درباره برادرزاده شاعر ما

در سال 643 ه خلیفه «مستعصم ابواحمد عبدالله» برای تقسیم بندی چهار منطقه اقدام به فرستادن کبوترهائی به سوی آن چهار جهت نمود که عبارتند از: مشهد «حذیفة ابن الیمان» در مدائن، مشهد امام حسن عسکری در «سر من رای» و مشهد «غنی» در کوفه و «قادسیه». و با هر دسته از کبوترها، دو عادل و یک وکیل نیز روانه کرد و بعد از انجام کارها در این مورد چیزی نوشته شد و افراد عادلی پیش قاضی شهادت دادند که چنین امری پیش آنها به ثبوت رسیده است و این مناطق چهارگانه به «یمانیات» و «عسکریات» و «غنویات» و «قادسیات» نام گذاری شدند. نقیب «قطب الدین الحسین ابن الاقساسی» در این باره اشعاری سروده تقدیم خلیفه نمود که ترجمه ابتدای آن چنین است: «خلیفه خدا! ای کسی که شمشیر تصمیم و ثباتش عهده دار حفاظت گذشت زمان و امنیت اجتماعی است» آنگاه می افزاید: «کبوترانی که به عنوان تقسیم مناطق فرستادی، بر کبوتران دیگر که از پیش می شناختیم شرافت دارند، کبوتران «قادسیات» پرندگان مقدسی هستند چون شما ای مالک دنیا آنها را فرستادی، بعد از آنها کبوتران «غنویات» هستند که به وسیله آنها بی نیازی زندگی و آنچه را که گسیل دارنده آنها می خواهد حاصل می شود. و کبوتران «عسکریات» پرندگان با ارزشی هستند که جز تو دیگری به آنها ارزش نداده است. و سپس کبوتران «یمانیات» هستند که قرار داده نشدند مگر شمشیرهای تیز نسبت به دشمنان. هماره تو ای خلیفه در پناه خدا و در خوشی و نعمت باشی تا مردم در پرتو عظمتت راه به سوی پیروزی و سعادت بیابند.»
آنگاه جناب آقای «قطب الدین اقساسی» از خلیفه درخواست نمود که: بعضی از آن کبوتران را به او بدهد. خلیفه نیز خواسته اش را برآورد، او را در مجلسش حاضر کرد و کبوتری را به او داد. وقتی که به خانه اش برگشت، اشعاری سرود که ترجمه آن ذیلا آورده می شود: «پیشوای هدایت، نعمت هائی از تو دریافت کردم که زندگی دوباره به من بخشید، و مرا به محضر مقدست راه دادی، در حالی که به بهترین مخلوق خدا از لحاظ جسم و روح می نگریستم، کبوتری که با دست مبارک و نورانیت به من عطا کردی بدین وسیله مرتبه ام را بالا بردی و نامم را مشهور و مقامم را رفیع ساختی، در نتیجه عزت و بزرگی بر دیگر مردم پیدا کردم. کبوترانی که اگر ناگهان بمیرند از آنها یاد خواهم کرد و از این راه همیشه زنده شان خواهم داشت.» و در آخر این اشعار می گوید: «قضای خدا ایجاب می کند که او هماره پیشوای بزرگوار ملت باشد. ای امیرالمؤمنین جاودانه بر ملک و سلطنت پیروز و سرفراز باشید.»

ابن فوطی

در محرم سال 630 ه «مجدالدین ابوالقاسم هبة الدین ابن المنصوری» خطیب مقام نقابت نقیبان عباسی و نماز و خطابه را از ناحیه خلیفه به عهده گرفت و خلیفه به او جامه اطلس طلاباف و جبه ابریشمی موج دار سیاه و عمامه ابریشمی موج دار سیاه طلاباف بدون تحت الحنک، و طیلسان زبرجد نشان سرمه ای و شمشیر و زین طلا نشان خلعت داد و استوار نامه اش در وزارت خانه قرائت شد و به او تسلیم گردید، آنگاه سواره با جمعی به سوی خانه ای که در کنار دار الخلافه قرار داشت و از ناحیه خلیفه به او عنایت شده بود حرکت کرد و پانصد دینار نیز به او بخشید. و حال آنکه از بزرگان عدول مدینة السلام و از فضلای متکلمین بوده و با فقرا، مصاحبت داشته و خود را با سیاحت و روزه همیشگی و سختگیری در بهرمندی از مظاهر زندگی و بی علاقگی به دنیا ریاضت می داده است. و «موفق عبدالغافر ابن الفوطی» که از شاگردان او بوده بعد از این تغییر حالت، اشعاری در انتقاد از او سروده است وقتی که اشعار او به دارالحکومة رسید مورد استنکار جناب استاد قرار گرفت و دستور بازداشتش صادر شد و تا زمانی که هبة الدین از او شفاعت نکرده بود آزادش نکردند.
ترجمه ابتدای اشعار «ابن الفوطی» چنین است: «شیخم را از شدت بیچارگی ندا کردم در حالی که او در حریر و طلا بود. او در جایش با «بسم الله» نشسته بود، و افرادی با کمال ادب در برابرش ایستاده بودند! نحوه سواریش را که من از او سراغ دارم، دیگران در هر مرتبه ای که باشند طعنه می زند! گویا دیگران پیش او مستوجب غضب الهی هستند! آن کس که ترا برای این کار دعوت کرد، رأی صائبی داشت، ولی تو هنگامی که اجابت کردی کار درستی انجام ندادی. نخستین صدائی که روی سوء نیت، تو را دعوت به این کار نمود، تو با آغوش باز لبیک گفتی.»
و اضافه می کند: «تو اگر شتاب به سوی آن مقام و مرتبه نمی کردی، همان بودی که گمان می رفت. استادم کجا است، آنکه به ما زهد و وارستگی تعلیم می داد و آن را از عوامل قرب به خدا به حساب می آورد؟ کجا است آنکه همیشه ما را از قبول هر شغلی باز می داشت؟ کجا است آنکه همیشه فضیلت آراسته به گرسنگی و رنج را به ما تعلیم می داد؟ کجا است آنکه همیشه ما را ترغیب به پوشیدن لباس پشمی و خشن می کرد؟ کجا است آنکه ما را با حرفهای مزخرفش فریفت هنگامی که می پنداشتیم او زاهد عرب است؟! کجا است آنکه به ما وارستگی تعلیم می داد و غیر خود را در کوشش زیانکار می دانست؟ و کجا است آنکه همیشه برای ما از دنیا بدگوئی می کرد و گفتار حیله گران و دروغ را مذمت می کرد؟ و کجا است کسی که همیشه با گریه هایش ما را می فریفت و گریه بر چوب خشک می کرد؟ و کجا است آنکه در موعظه هایش، هر کار زشتی را مورد انتقاد شدید قرار می داد؟ و او به خاطر انقلاب روحی گفتارش را ناتمام قطع می کرد! و او از روی جهالت قسم می خورد که از لحاظ مهارت همانند ندارد. او چنان بود که اگر تمام زمین طلا می بود، از آن همانند آدم بی نیازی اعراض می کرد. اما این روزگار آدم ظاهرساز را از دنیاطلب جدا ساخت و حقیقت هر دو را آشکار نمود. در حالی که این ناله های جگر خراش بینوایان و بیچارگان ما را می لرزاند او در ناز و تنعم است!! استادم بعد از مذمت آشکار از آنچه که از آن امتناع می کردی به سوی آن شتافتی!! آنچه را که از روی پرهیزکاری در مورد چیزهائی که به طور معمول به دست می آوردم، می گفتی فراموش کردی!! وای بر او اگر در این حال بمیرد، در آن صورت او کافر مرده است و این شگفت آور نیست!! مال سلطان برای مسلمان سالم مایه هلاکت است و نباید در صورت امکان از آن استفاده نماید.»
نقیب «قطب الدین حسین ابن الاقساسی» اشعاری برای مجدالدین نامبرده که مورد حمله ابن الفوطی قرار گرفته بود نوشت و در آن از وی دلجوئی به عمل آورد و تسلیتش داد و عذرش را مشروع دانست که ترجمه ابتدای اشعارش چنین است: «همه یاران پیامبر جز علی و آل نجیبش، بعد از زهد و بی علاقگی به دنیا، به سوی ملک و مال رو آوردند و بعد از رسول خدا دارای مقامات اداری و اجتماعی شدند، در صورتی که همه آنها، زاهد و پرهیزگار بودند و در سخنرانی هایشان مردم را به زهد و پرهیزگاری تشجیع می نمودند.» پس از این مکاتبه آن قسمت از اشعارش که مربوط به «صحابه و تابعین» پیغمبر بوده مورد انتقاد سخت انتقاد کنندگان قرار گرفت و اشعاری در رد او سرودند، تا جائی که گروهی به این جهت که او توهین به یاران پیغمبر نموده و آنها را به بی مبالاتی در دین نسبت داده است، از فقهاء زمان، علیه او درخواست فتوی کردند و آنان نیز طبق خواسته بدخواهان علیه او فتوی دادند!
«ابن ابی الحدید» در شرح «نهج البلاغه» جلد 2 صفحه 45 می گوید: «از بعضی از عقلای شیوخ اهل کوفه که مورد اعتمادم هستند، درباره مطلبی که خطیب ابوبکر در تاریخش (جلد 1 صفحه 138) نوشته مبنی بر اینکه: بعضی می گویند: «این قبری که در ناحیه «غری» مورد زیارت شیعه است همان قبر «مغیرة ابن شعبه» است» سؤال کردم و او جواب داد: آنان اشتباه می کنند، زیرا قبر مغیره و زیاد در «ثویة» واقع در اطراف کوفه است و ما از دیرباز، وسیله پدران و نیاکانمان آن قبرها را می شناختیم و مدفن آنها را می دانستیم، آنگاه شعری را که در سوگ زیاد سروده شده و «ابوتمام» آن را در حماسه اش آورده، برایم خواند و ترجمه قسمتی از آن اشعار این است: درود خدا و طهارتش بر قبری که در «ثویه» قرار دارد و باد خاک را روی آن می ریزد، قریش جنازه بزرگش را در آن دفن کرد که اکنون حلم وجود در آن مدفون است، آیا تنها با مرگ مغیره دنیا به ناله در آمده است؟ هر که دنیا فریبش دهد او فریب خورده است.»
ابن ابی الحدید می گوید: «از قطب الدین نقیب آل ابی طالب ابی عبدالله الحسین اقساسی خدای رحمتش کند نیز از این موضوع سؤال کردم او در جواب گفت: کسی که جریان را به شما گفته راست گفته است، ما و همه مردم کوفه می دانیم که محل قبور طائفه ثقیف در «ثویه» است و تا کنون نیز معروف است و قبر مغیره نیز در آنجا است اما در اثر گرد و خاک و فرورفتگی محو شده و با دیگر قبور در آمیخته و ناشناخته مانده است.»
آنگاه قطب الدین اضافه نمود که: «اگر می خواهی بدانی که قبر مغیرة در میان قبور طائفه ثقیف است، کتاب «اغانی ابی الفرج علی ابن الحسین» را مطالعه کن و ببین آنچه را که او درباره مغیرة نوشته و متذکر شده است که او در مقابر ثقیف مدفون است. و گفتار ابی الفرج برایت کافی است، زیرا که او نقد کننده بینا و طبیب آگاه است.»
آنگاه ابن ابی الحدید می افزاید که: «من آن کتاب را ورق زدم در شرح حال مغیرة مطلب را همانطور یافتم که نقیب قطب الدین اقساسی گفته بود. شرح حال «قطب الدین اقساسی» در تاریخ ابن کثیر جلد 13 صفحه 173 نیز آمده است، او از وی تجلیل می کند و می گوید: «ابن السباعی» اشعار زیادی از او نقل کرده است که خدایش رحمت کناد.»

 


منابع :

  1. عبدالحسین امینی نجفی- الغدیر- جلد 5 صفحه 19، جلد 9 صفحه 34

  2. ابن فوطی- الحوادث الجامعة- صفحه 124، 77- 79، 202

  3. ابن الأثیر- الکامل فی التاریخ- جلد 7 صفحه 281 حوادث سنة 575 ه

  4. ابن خلّکان- تاریخ ابن خلّکان- جلد 2 صفحه 394 [6/ 233 رقم 807]

  5. سید محمد علی روضاتی- ریاض العلماء- جلد 1 صفحه 247

  6. ابوالفرج اصفهانی- الاغانى- جلد 16 صفحه 102

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/118941