گواهان دادگاه الهی؛ رهبر و پیشوای هر گروه

روز قیامت در دادگاه عدل الهى باید براى محاکمه بین مشرکین گواهانى حاضر باشند که درباره آنها شهادت دهند: «و نزعنا من کل أمة شهیدا فقلنا هاتوا برهنکم فعلموا أن الحق لله و ضل عنهم ما کانوا یفترون؛ در روز قیامت ما از هر امتی شاهدی برگرفته و گوییم اکنون برهانی اقامه کنید و بدانند که حق و حقیقت فقط برای خداست و آنچه به دروغ فرا بافتند همه نابود گردد» (قصص/ 75). و در اینکه شهود قیامت کیانند چند قول است:
1- عادلهاى قیامتند که گویند هیچوقت زمان از آنها خالى نیست.
2- دیگرى گفته شاهد و گواه هر امتى پیامبر زمان خودشان است که در محکمه قیامت بر کفر و شرک و طغیان امت خود شهادت می دهد. و قول دوم به حقیقت نزدیک تر مینماید زیرا بدون اتمام حجت که آن به توسط پیامبران و حجج الهى انجام میگیرد مطابق عدل مجازات درست نیست، و شاید گواهى پیامبران و حضور آنها در دادگاه عدل براى قطع عذر آنها باشد که کفار و مشرکین در کفر و شرکشان نتوانند عذر بیاورند که ما ندانستیم و نفهمیدیم این است که بایستى پیامبران بر علیه آنها شهادت دهند که ما در هدایت آنها با کمال جدیت کوشش نمودیم و از ما نپذیرفتند.
امام باقر (ع) می فرماید: «از امت اسلام، امام این امت برگزیده می شود تا گواه امت اسلام باشد». از فرمایش حضرت چنین مستفاد مى شود هر فرقه اى از این امت خواه حق و خواه باطل، امام و پیشوایان آنها روز قیامت گواهان آنها هستند در محضر الهى، و بنا به فرمایش حضرت نبوى (ص) که فرمود: «امت من هفتاد و سه فرقه شوند یک فرقه ناجى و بقیه هالک باشند»، البته آن فرقه محقه تابع امامان به حق هستند در بسیارى از زیارات ائمه اطهار دارد: «و شهداء یوم القیمة»، در قرآن می فرماید: «یوم یجمع الله الرسل فیقول ما ذا أجبتم قالوا لا علم لنا إنک أنت علام الغیوب؛ [ياد كن] روزى را كه خدا پيامبران را گرد مى‏ آورد پس میفرمايد چه پاسخى به شما داده شد میگويند ما را هيچ دانشى نيست تويى كه داناى رازهاى نهانى» (مائده/ 109). توضیح کلام اینکه در باب شهادت باید حسى باشد شهادت علمى کافى نیست مثل در باب رؤیت هلال اگر کسى شهادت دهد که من یقین دارم بوجود هلال لکن رؤیت نکردم اثبات نمیکند و هکذا در باب قضاوت و اقامه بینه حتى در خبر است اشاره به شمس فرمود: «على مثل هذا تشهد؛ انبیاء شهداء روز قیامت هستند» لکن در حق امت خود در زمان خود و این موضوع از زمان آدم الى خاتم جریان داشته چون هیچ زمانى خالى از انبیاء نبوده و بر فرض اوصیاء آنها بودند اما زمان حضرت رسالت پس از رحلتش تا قیام قیامت در هر عصر و زمانى باید شاهدى باشد و آن ائمه اطهار هستند و نکته دیگر آنکه این جمله دلیل است بر اینکه ائمه طاهرین همه جا حاضر و ناظرند که امروز حضرت بقیة الله تمام اعمال و افعال و اقوال ما را مشاهده میکند تا بتواند فرداى محشر شهادت دهد.
هم برون آریم از هر امتى *** ما گواهان از براى حجتى
حاضر آریم انبیا را آن همه *** بر گواهى یعنى اندر محکمه
تا دهند ایشان گواهى در مقام *** مشرکان را بر ضلال و بر ظلام
پس بگوئیم آنچه میپنداشتید *** آورید ار حجتى زان داشتید
چیست بر گوئید برهان شما *** که پرستیدید چیزى جز خدا
پس بدانید اینکه حق بهر خداست *** در عبادت یا حجج یا قول راست
گم شود ز اینان در آن دم از یقین *** زانچه بر میبافتند از کذب و کین
در قیامت که روز کشف حقائق است بطلان پندار مشرکان آشکار مى گردد، یعنى پندار باطلشان، که خدا شریکى دارد، از ایشان غایب شد، و در آن هنگام به یقین دانستند که حق الوهیت، تنها براى خدا است، و خدا در الوهیت، شریکى ندارد، پس مراد از جمله «ضل عنهم» به طور استعاره این است که: غایب شد از ایشان که سایر مفسرین نیز جمله را به همین معنا تفسیر کرده اند، و بنابراین در کلام، تقدیم و تاخیرى شده، و اصل در آن «فضل عنهم ما کانوا یفترون فعلموا ان الحق لله؛ غایب شد از ایشان آنچه افتراء مى بستند، و در نتیجه فهمیدند که حق با خداى تعالى بوده»، مى باشد. بنابراین، جمله «أن الحق لله» نظیر سخن یک قاضى است که در بین دو نفر که با هم نزاع دارند، و هر یک حق را براى خود ادعاء مى کند، مى گوید، «الحق لفلان؛ حق با فلانى است»، در اینجا گویا خداى تعالى با مشرکین نزاع دارد، و هر یک از دو طرف نزاع، حق را به خود مى دهد، مشرکین ادعا مى کنند که الوهیت یعنى معبودیت، حق شرکاى ایشان است، و خداى تعالى ادعاء مى کند که تنها حق اوست، و از خصم خود مى خواهد تا بر مدعاى خود برهان بیاورند، و مشرکین هیچ برهانى نمى یابند، در چنین وضعى متوجه مى شوند که در اشتباه بوده اند، و معبودیت حق خداى سبحان است، پس الوهیت حق ثابتى است که هیچ ریبى در آن نیست، و وقتى حق غیر خدا نباشد، قهرا حق خداى تعالى خواهد بود، چون گفتیم اصل آن ثابت است. این وجه به ظاهرش وجه صحیحى است، و عیبى هم ندارد، و لیکن آنچه از آیه شریفه برمى آید چیزى دیگر است، زیرا از آیه برمى آید که یکى از خصایص روز قیامت این است که: در آن روز حق -که در دنیا آمیخته با باطل و باطلها بود- جداى از هر باطلى ظهور مى کند، آنهم ظهورى مشهود و لمس شدنى، که دیگر هیچ گونه پرده و خفایى بر آن نباشد، در آن روز هر باطلى که در دنیا خود را به صورت حق در آورده، و شبیه حق ساخته بود، از میان برداشته مى شود، و لازمه این ظهور این است که مساله الوهیت هم آن چنان ظاهر شود که هیچ ستر و خفایى بر آن نباشد، پس همه افتراهاى شرک که به این مساله بسته بودند، از میان مى رود، و این از بین رفتن افتراها از آثار شدت ظهور حق است، پس در چنین روزى دیگر حاجت به این نمى افتد که از مشرکین برهان بخواهند، نه اینکه چون دلیلى نمى یابند در نتیجه به وحدانیت خداى تعالى در الوهیت علم حاصل کنند، و خلاصه، آیه شریفه نمى خواهد بر سبیل احتجاجات فکرى احتجاج کند -دقت فرمایید-.
با این بیانى که ما براى آیه شریفه ذکر کردیم پاسخ دو اشکال که به آیه شریفه شده، داده مى شود، اشکال اول این است که: از کلام خداى تعالى استفاده مى شود که مشرکین هیچ حجتى بر ادعاى خود ندارند، و با این حال وجه اینکه در دنیا هم چنان بر باطل مى مانند تا اینکه در روز قیامت برایشان علم حاصل مى شود که حق با خداست، چیست؟ و چرا این علم در دنیا برایشان حاصل نمى گردد، جوابش این شد که در دنیا حق و باطل بهم آمیخته است، و چه بسیار باطلها که خود را شبیه به حق جلوه مى دهند، ولى روز قیامت روز کشف حقایق، و جدا شدن آنها از باطل است. اشکال دوم اینکه: چرا در آیه شریفه به جاى اینکه بفرماید: «و ضل عنهم ما کانوا یفترون فعلموا ان الحق لله»، جمله ها مقدم و مؤخر شده؟ و فرموده: «فعلموا أن الحق لله و ضل عنهم ما کانوا یفترون» و این تقدیم و تاخیر غیر از سجع و قافیه نکته روشنى ندارد. جواب این اشکال هم این شد که مفاد جمله «و ضل عنهم...»، اثرى است که بر مفاد جمله «فعلموا أن الحق لله» مترتب مى شود، ساده تر بگوییم بعد از آنکه حق بى پرده ظاهر گردد خودبخود افتراى مشرکین از بین مى رود. ممکن هم هست بگوییم که: کلمه حق در جمله «فعلموا أن الحق لله» مصدر است، که در این صورت برگشت معناى جمله، به معناى آیه «و یعلمون أن الله هو الحق المبین؛ مى دانند که خداست آن حقى که آشکار است» (نور/ 25)، مى باشد، یعنى اینکه در آیه مورد بحث فرمود حق براى خداست، معنایش همان معناى آیه نور است که مى فرماید خدا حق است، البته این در صورتى است که مراد از این کلمه، حق بالذات باشد، و اگر مراد همه حق ها باشد، معنایش این مى شود که: تمامى حق ها به او منتهى مى شود، و قائم به اوست، هم چنان که فرمود: «الحق من ربک؛ حق از پروردگار تو است» (آل عمران/ 60). و نفرمود: «الحق مع ربک؛ حق با پروردگار تو است».


منابع :

  1. سید محمدحسین طباطبائی- ترجمه المیزان- ج‏ 16 صفحه 104

  2. عبدالحسین طیب- أطیب البیان- ج‏ 10 صفحه 274

  3. جوادی آملی- تفسیر موضوعی- ج 4 صفحه 417

  4. نصرت بیگم امین- مخزن العرفان- ج‏ 9 صفحه 443

  5. حسین بن احمد حسینی شاه عبدالعظیمی- تفسیر اثنا عشری- ج‏ 10 صفحه 177

  6. صفی علیشاه- تفسیر صفی- صفحه 558

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/119157