عمره قضا (ازدواج پیامبر اکرم)

پیامبر (ص) همانطور که فرموده بود، لبیک گویان و سوار بر ناقه قصوای خویش وارد مکه شد. مسلمانان همچنان که گرداگرد او را گرفته بودند، لبیک گویان می آمدند. فرمان اکید و شدید پیامبر (ص) به مسلمین بود که در این عمره قضا و درست هنگام ورود به مکه تا آن جا که می توانید و بویژه امروز از خود دلاوری، نیرومندی و شور حماسه نشان دهید.
عبدالله بن رواحه به هوشمندی و خردمندی تمام و نیز آگاه از نیت رسول خدا همچنان که زمام ناقه پیامبر (ص) را در دست داشت جانانه پیش می خرامید و در دفاع از پیامبر (ص)، قرآن و توحید، به آواز بلند در سرایش اشعاری حکیمانه و ارجمند، بذر غم و اندوه در دل مشرکان می پاشید و جان منافقان را می خراشید. چنان که مشرکان به دیدن چنین صحنه وفادارانه ای از عشق و آزادگی، محبت و دلدادگی، تاب نیاوردند و علاوه بر کسانی که بر کوهستان های مجاور و اطراف مکه پناه برده بودند تا این صحنه را نبینند، آنان که چون سهیل بن عمرو و همراهانش، همان نزدیکی ها بودند و خیره به این منظره می نگریستند نیز از روی خشم و غیظ صورت خود را از مسلمین بازگرداندند. پیامبر (ص) همچنان که سوار بر ناقه خویش بود و عصایی در دست داشت سواره خانه کعبه را طواف کرد و پیاده نشد. زیرا آن روز روز قدرت نمایی بر قریش بود. او بازویش را از زیر ردایش بیرون آورد و همچنان که می خواند: «لبیک اللهم لبیک» هفت شوط را همان سواره طواف کرد و با عصای خویش رکن کعبه را استلام فرمود. آری چنان که همه می دانستند امروز روز قدرت نمایی بود و بویژه چون مشرکان به هر بهانه و دستاویزی می کوشیدند تا قدرت مسلمانان؛ شکوه و استواری، مقاومت و پایداری شان را کوچک و اندک نشان دهند و بخصوص این اواخر در میان آنان شایع گشته بود که مسلمانان به جهت شرب آب مدینه دچار تب و بیماری، بلا و وبا شده اند، پیامبر (ص) برای آن که پایداری جسمانی و قوت روحانی مسلمانان را به کفار نشان دهد به یاران خود فرمود: خدا رحمت کند آن کس را که امروز نیروی خویش را نشان دهد و در سعی میان دو کوه صفا و مروه به جای قدم زدن، جانانه هروله کند (راه رفتنی که نزدیک به دویدن باشد). و آن گاه در چنین حالت خطیر و لحظات نفسگیری بود که عبدالله ابن رواحه اشعاری حماسی و دارای نشان از قدرت روحی و جسمی مسلمانان سرود اما عمر کلمات ناسنجیده ای را در ملاء عام به عبدالله بن رواحه گفت و او را از خواندن چنان اشعار نیرومندانه و حماسی ای، نهی کرد آن هم در حضور رسول خدا (ص). این شد که حضرت به عمر فرمود: من خود این اشعار را می شنوم. یعنی اگر این اشعار اشکالی داشت خودم تذکر می دادم. و عمر چون سخن پیامبر (ص) را شنید سکوت کرد.

اشتباه ترمذی:
در کتاب الصحیح من سیرة النبی الاعظم (ص) جلد 19 ص 187 آمده است:
صالحی شامی متذکر شده است: به درستیکه ابا عیسی ترمذی بعد از ذکر اشعار رجز گونه ابن رواحه گفته است:
در غیر این حدیث آمده است: «این قصه مربوط به کعب ابن مالک است نه ابن رواحه» و این صحیح تر است زیرا عبدالله ابن رواحه در جنگ موته کشته شد و عمرة القضاء بعد از آن بود
این سخن ترمذی آنقدر بعید می باشد که حتی شخصی چون حافظ گفته است: این گفتار ترمذی حواس پرتی شدید و اشتباهی مردود است.

ادامه ماجرا
پس از انجام مناسک پیامبر (ص) به بلال فرمود بر بالای بام کعبه اذان گوید و بلال، آن برده ای که در نظر ایشان پست ترین موجودات و کتک خور دست و بازوی ستم و مقهور مشرکان بود، در برابر چشمانشان بانگ به توحید الهی، و نفی پرستش بت های چوبی و سنگی شان برداشت. آری بلال بر فراز بود و مشرکان را زیر پای خود داشت. سهیل بن عمرو و یارانش به محض شنیدن فرازهای اذان او، چهره های خود را با ردا و دستارهای خویش پوشاندند و تاب تحمل آن را نیاوردند که برده ای سیاه پوست بر خلاف اعتقادات و دین آنها بانگ یکتا پرستی سر دهد. و عکرمة ابن ابی جهل و صفوان ابن امیه که اذان گفتن بلال برایشان سخت ناگوار بود گفتند: خدا به پدرم کرامت بخشید که او را کشت و نشنید که این عبد چه می گوید. آری، باید هم ناراحت می شدند. زیرا، این کلمات هر چند ساده اما نفحات انس و رشحات رحمت و شمیم عرش پادشاهی بود. سپس پیامبر (ص) دستور فرمود شتران را قربانی کنند. و خود نیز چنین کرد. و گوشت قربانیان را برای شهروندان مکه گذاشت. سپس تقصیر فرمود یعنی موی سر خود را کوتاه کرد و بدین گونه از حالت احرام بدر آمد و به گروهی از یاران خود دستور داد به مرالظهران روند و به جای دوستان خود بایستند تا آن دویست نفر، به مسجدالحرام آیند و مناسک حج خویش را انجام دهند. مسلمانان سه روز در مکه بودند و در هنگام نماز به مسجدالحرام می آمدند و نماز می خواندند و مهاجرین در این سه روز به خانه های خود رفته و در کوچه های شهر آزادانه رفت و آمد داشتند و قریش نیز از دور و نزدیک شاهد اعمال و کردار آنان بودند و جمع زیادی از آنان وقتی در همین فاصله کوتاه آن صمیمیت و صفا را از مسلمانان دیدند و بر خلاف تبلیغات سوء مشرکین و دشمنان اسلام که می گفتند: مسلمانان برای خانه کعبه چندان احترامی قایل نیستند و افرادی جنگجو و کینه توز هستند، مشاهده کردند چگونه پیغمبر اسلام در تجلیل و احترام کعبه می کوشد و تا چه اندازه مهر و محبت و صفا و صمیمیت در میان مسلمانان حکم فرماست در دل متمایل به اسلام گشته و پس از رفتن مسلمانان از شهر مکه به دین اسلام در آمدند و این سفر سه روزه اثر عمیق خود را در دلهای مردم مکه به جای گذارد و در فتح مکه و ماجراهای بعدی کمک بزرگی به پیشرفت اسلام و فتح شهر مکه و پیروزی در سایر جنگها و غزوات نمود.

ازدواج پیامبر(ص) با میمونه
یکی از حوادث جالب این سفر آن بود که دختری نوجوان، زیبا و فهیمه، حدود بیست ساله به نام میمونه که از خاندان بزرگان مکه، خواهر ام الفضل، همسر عباس عموی پیامبر بود، در حالی که فردای مراسم حج، سوار بر ناقه خود، به تماشای پیامبر (ص) بیرون آمده بود، ناگاه چنان مملو از عشق و محبت رسول الله (ص) شد که به سوی او (ص) رفته و فریاد برداشت: ای آن که می شنوی:
«این ناقه ی من و آن که بر آن سوار است هدیه و هبه ای برای تو است.»
این سخن بدان معنا بود که یعنی تمامی عمر و ایمان و جان خود را به پای تو می گذارم، به آیین تو می گروم، و همه روح و روان، تن و جان خود را اگر بپذیری به تو می دهم و اگر بخواهی به همسری تو در می آیم.
این صحنه چنان عظیم و تکان دهنده بود که پشت مشرکان را شکست. اگر قدرت داشتند، و دستشان می رسید، دختر را می گرفتند و به بدترین آسیب ها ذره ذره شکنجه کرده و سپس می کشتند. اما چه می توانستند بکنند؟ دختر جوان روز روشن خود را در برابر تمامی جمع، و به انتخاب خود، چنان کاری را کرده و چنان پیشنهادی داده بود. پیامبر (ص) نیز براساس فرمان الهی که نه تنها در میان تمامی بنی نوع بشر، بلکه در میان تمامی پیامبران، فقط او مجاز بود که اگر زنی (بی شوهر) خویشتن را به او ببخشاید، می توانست او را بپذیرد مهربانانه او را پذیرفت و تقاضای آنی ازدواجش را علی رغم خشم و اندوه و کین مشرکان قبول کرد. اینک سه روز از اقامت پیامبر (ص) در شهر می گذشت و پیامبر (ص) در تمامی این مدت در هیچ خانه ای در مکه، حتی خانه خویش اقامت نفرمود، بلکه در محله ابطح در چادری از چرم که برایش برپا کرده بودند ساکن شده بود.
آن روز سهیل بن عمرو و حویطب بن عبدالعزی به نمایندگی کفار نزد پیامبر (ص) آمدند. سهیل به تلخی به او گفت: مهلت تو به سر رسیده است. از شهر ما بیرون برو. سعد بن عباده، که هرگز بی حرمتی به پیامبر (ص) را از هیچ کس برنمی تافت با شنیدن سخن تند او تاب نیاورد و از جا جهیده و فریاد زد:
ای بی حیا! این چگونه سخن گفتن بی ادبانه با رسول الله است! پیامبر (ص) از شهر شما بیرون رود؟ به خدا سوگند که تمامی این شهر و همه این اقلیم حجاز از آن اوست و همانا ما و شما به برکات او رزق می خوریم. نه. او جز به دلخواه خود از جای خویش نخواهد جنبید. پیامبر (ص) پس از شنیدن سخن سعد لبخندی زد و فرمود: بله، ما چنان که عهد کرده ایم خواهیم رفت. آن گاه رو به سهیل کرده فرمود: چه می شد اگر می گذاشتید یکی دو روز دیگر در میان شما می ماندیم، و ولیمه عروسی ای ترتیب می دادیم و از شما پذیرایی می کردیم؟. سهیل که به شنیدن این سخن داغ دلش تازه می شد، و به یاد عمل جانانه ی میمونه می افتاد گفت: نه، ما به ولیمه تو نیاز نداریم. پیامبر (ص) فرمود: بسیار خوب همین امروز خواهیم رفت. و دستور داد چنان که عهد کرده اند، تا شب هیچ کس در مکه نماند. و خود برخاست و آهنگ حرکت کرد، و تمامی مسلمانان از پی او کوچ کرده و از شهر خارج شدند. اما ابورافع نماینده خویش را در شهر گذاشت تا میمونه را حرکت داده و به او برساند. چون شب فرارسید و میمونه حرکت کرد گروهی از اوباش و سفلگان، گرداگرد ناقه دختر جوان و زمامدار ناقه اش یعنی ابورافع را گرفته و شروع به دشنام گفتن به پیامبر (ص)، و دختری که بی رعایت دشمنی مردمان خویش، این چنین عاشقانه خویشتن را به محبت پیامبر (ص) تفویض کرده بود کردند. اما جرأت آن که تعرضی جدی به آن دو کنند نداشتند، زیرا پیامبر (ص)، و علی (ع) و اصحاب جانباز او در همان نزدیکی ها، بودند. ابورافع و میمونه به حرکت ادامه دادند تا به پیامبر (ص) و مسلمانان رسیدند. مقدار زیادى از شب گذشته بود و پیامبر (ص) در آنجا با میمونه عروسى کرد و یکسره حرکت فرمود تا به مدینه رسید.


منابع :

  1. سیدجعفر مرتضی عاملی- الصحیح من سیرة النبی الاعظم (ص)

  2. میثاق امیر فجر- فتح مبارک - میثاق امیر فجر

  3. سید هاشم رسولی محلاتی- زندگانی حضرت محمد

  4. محمود مهدوی دامغانی- ترجمه مغازی واقدی

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/119181