وصایای پیامبر به هنگام وفات (سپردن وصیت به امام علی)

هنگامی که پیامبر (ص) از مردم خواست تا قلم و دوات بیاورند و برخی مانع شدند، حضرت از هوش رفت. وقتی دوباره به هوش آمد عده ای از حاضرین گفتند: یا رسول الله آیا می خواهی که کتف و دوات برای تو بیاوریم؟ حضرت فرمود: بعد از این که به شما گفتم و تعلل کردید! نه ولی شما را وصیت می کنم که در حق اهل بیت من نیکی نمایید و روی خود را از مردم برگرداند و مردم همگی برخاستند و رفتند و تنها فضل بن عباس و علی بن أبی طالب (ع) و عده ای از خواص ماندند.
عباس ابن مطلب به حضرت عرض کرد: یا رسول الله اگر آن امری که می خواستی برای ما بنویسی بعد از شما در بین ما وجود دارد ما را به آن بشارت بده و اگر می دانی که ما از آن امر روی گردان هستیم ما را به آن امر توصیه فرما. حضرت فرمود: شما پس از من ضعیف و ذلیل خواهید شد. آن گاه ساکت شد، پس حاضران برخاستند و رفتند در حالی که می گریستند و از زنده ماندن پیامبر (ص) ناامید شده بودند. هنگامی که همه از نزد حضرت خارج شدند پیامبر (ص) فرمود: برادرم علی و عمویم عباس را به نزد من بیاورید، جماعت رفتند تا آن دو را پیدا کرده و نزد حضرت بفرستند، پس آنها به نزد حضرت آمدند. در روایتی در بحار به اسنادش از علی بن ابی طالب (ع) نقل است که فرمود: رسول خدا (ص) در حال مریضی و بستر بیماری به عباس عموی خود فرمود: ای عباس، ای عموی پیامبر وصیت مرا به خانواده ام برسان و قبول مسئولیت نما و در مورد اهل بیتم و زنانم و دیوان مرا بپرداز و هر کس از من مالی می خواست به او بده و ذمه مرا از همه دیون بری نما، عباس پاسخ داد: ای نبی خدا من پیرمردی ناتوان و دارای عیال و اولاد بسیار زیاد هستم که مال و منال چندانی ندارم در حالی که تو از ابری که رگبار می بارد و از باد مداوم بخشنده تری اگر می شود این کار را از دوش من بردار که فوق قدرت و طاقت من است پس رسول الله (ص) فرمود: من وصیت خود را به کسی می دهم که حق آن را اداء می کند و آن چه که تو پاسخ درخواست من گفتی به من نمی گوید. سپس فرمود: علی جان وصیت مرا قبول کن که فقط تو از عهده آن بر می آیی و کسی را در این خصوص با تو یارای هم آوردی نیست، ای علی وصیت مرا قبول نما و دیون مرا بپرداز و هر کس از من مالی می خواست به او بده و ذمه ی مرا بری کن یا علی پس از من تو جانشینم در خانواده و بستگانم خواهی بود و پس از من در میان ایشان به جای من امر نما که اجرا خواهد شد علی (ع) می فرماید: وقتی وفات او برایم مسلم شد قلبم لرزید و نفسم به شماره افتاد و به خاطر سخنانش به گریه افتادم و نتوانستم پاسخش را بدهم. سپس باز حضرت به همان سخنش بازگشت و فرمود: یا علی آیا وصیت مرا قبول می نمایی؟ علی (ع) می گوید: گریه راه گلویم را بست پس با حال گریه عرض کردم: بله یا رسول الله، حضرت فرمود: ای بلال برو و برای من کلاه خود و زره و پرچم و شمشیر ذوالفقار و عمامه ام سحاب، و سرمه دان و آفتابه و کمان مرا (که به آن ممشوق می گفتند) بیاور. علی (ع) می فرماید تا آن زمان من ابریق و آبریزی مانند آن ندیده بودم. وقتی آن آبریز را آوردند همه ی چشم ها خیره شد زیرا آن ابریق بهشتی بود. سپس فرمود: یا علی این ابریق را جبرئیل با خود به نزدم آورد و گفت: ای محمد این ابریق را در جامه ای بپیچان و مخفی نما و با آن به مسافرت های خود برو سپس پیامبر (ص) به بلال گفت تا یک جفت نعلین عربی اش را بیاورد که یکی از آن ها وصله دار است و دیگری بدون وصله و همچنین پیراهنی که در معراج بر تن داشت و پیراهنی که روز جنگ احد بر تن داشت و سه عدد کلاه که یکی را در هنگام سفر، دیگری را در اعیاد و آن یکی را در سایر اوقات بر سر می گذاشت و با اصحاب و یارانش می نشست بیاورد. دوباره رسول الله (ص) فرمود: ای بلال استرهای من شهباء و دلدل و شترهایم عضباء و صهباء و اسب های من ذوالجناح و حیزوم و الاغ سواری ام یعفور را بیاور. در روایتی دیگر آمده که علی (ع) گفت، سپس حضرت فرمود: شال و عمامه ام را بیاورید پس آن دو را به او دادیم. چیزی نگذشت که حضرت دستاری را که به هنگام نبرد بر خود می بست طلب نمود پس آن را نیز به ایشان دادیم. در آن روز خانه مملو از مهاجرین و انصار بود سپس رسول الله (ص) همه چیزهایی را که به او دادیم به من سپرد و فرمود: در زمان حیاتم این کار را کردم تا کسانی که در خانه هستند شاهد باشند و کسی پس از من با تو نزاع و کشمکش ننماید. سپس گفت: علی جان مرا بنشان سپس ایشان را نشاندم و او را بر سینه ی خویش تکیه دادم.
علی (ع) می فرماید: دیدم رسول الله (ص) را که سرش از شدت ضعف سنگین شده بود و با صدای بلندی به طوری که همه افرادی که در خانه اجتماع کرده بودند از نزدیکترین تا دورترین شان به وضوح صدای حضرت را می شنیدند فرمودند: همانا برادرم و جانشینم و وزیرم و خلیفه بعد از من در خانواده و اهل بیت و امتم علی بن ابیطالب (ع) است، او دیون مرا ادا می کند و به وعده هایی که داده ام جامه عمل می پوشاند، ای بنی هاشم، ای بنی عبدالمطلب با علی دشمنی نکنید و به او کینه نورزید و با او مخالفت ننمایید که گمراه می شوید و به او حسادت نکنید و از او روی گردان نشوید که کافر می شوید. آن گاه رسول الله (ص) به علی (ع) فرمود: مرا به پهلو بخوابان پس علی (ع) هم چنین کرد، آن گاه رسول الله (ص) فرمود: ای بلال پسرانم حسن و حسین (ع) را بیاور، او هم رفت و آن ها را آورد و هر دوی آن ها را بر سینه ی حضرت قرار داد پس پیامبرآن دو عزیز را می بویید. علی (ع) می گوید: من گمان کردم که حسن و حسین (ع) از حزن و اندوه بر حال رسول الله (ص) از هوش رفته اند. ابوالجارود می گوید: من رفتم تا آن دو را از سینه رسول خدا (ص) جدا کنم که پیامبر فرمود: رهایشان کن و ادامه داد یا علی این دو را به حال خودشان بگذار تا آنها مرا ببویند و من نیز آن ها را بیشتر استشمام نمایم، آنها از من بهره ببرند و من از ایشان بهره مند گردم چرا که پس از من این دو عزیزم سختی و گرفتاری بسیاری خواهند دید و ناگواری های بسیاری را مشاهده خواهند نمود، خداوند لعنت کند هر کس را که قدر و شأن منزلت ایشان را ناچیز انگاشته و مخفی بدارد، خداوندا من این عزیزانم، حسن و حسین (ع) و علی (ع) را به تو می سپارم.
در ارشاد آمده که: فردای آن روز که شد مردم از دیدار پیامبر (ص) منع شدند (به خاطر بیماری ایشان) و مریضی حضرت نیز شدت گرفت و امیرالمؤمنین (ع) همواره در کنار او بود هیچگاه او را ترک نمی کرد مگر برای کار ضروری پس علی (ع) برای انجام برخی امور از کنار حضرت برخاست و رفت، در همان حال رسول الله (ص) به هوش آمدند دید که علی (ع) در کنارش نیست، به زنانش که در اطرافش بودند فرمود: برادرم را صدا کنید و دوباره ضعف بر بدن حضرت غالب شد و از هوش رفت و از سخن گفتن بازماند، در آن حال عایشه گفت: ابوبکر را برای پیامبر خبر کنید، پس ابوبکر را خبر کردند و او نیز آمد و در کنار سر رسول الله (ص) نشست و چون پیامبر چشمانش را باز کرد وقتی چشمش به ابوبکر افتاد رویش از ابوبکر گرفت و برگرداند. حفصه دختر عمر گفت: عمر را به نزد پیامبر بخوانید، پس عمر را خبر کردند و او نیز حاضر شد. هنگامی که نزد حضرت آمد و پیامبر او را دید رویش را از او هم برگرداند و برگشت سپس فرمود: برادرم را نزد من بخوانید، ام سلمه گفت: علی را نزد پیامبر بخوانید چرا که رسول الله (ص) کسی جز علی (ع) را طلب نمی کند، پس آن حضرت را خبر کردند، هنگامی که علی (ع) به نزد پیامبر رسید حضرت به او اشاره کرد و علی (ع) نیز خود را به ایشان نزدیکتر نمود آن گاه رسول الله (ص) با علی (ع) مدت طولانی آهسته سخن گفت سپس علی (ع) برخاست و در گوشه ای از مجلس نشست تا این که پیامبر (ص) به خواب رفت. هنگامی که حضرت خوابید علی (ع) برخاست و از آن جا خارج شد که مردم به او گفتند: ای اباالحسن بگو که پیامبر تو را به چه اموری توصیه و سفارش نمود و از چه کاری نهی فرمود؟ علی (ع) فرمود: پیامبر هزار در از علم را بر من گشود و از هر باب هزار باب دیگر گشود و مرا وصیت نمود به آن چه که انشاءالله تعالی انجام خواهم داد.


منابع :

  1. محمد باقر بهبهانی- خاتم الانبیاء

  2. عباس قمی- برگزیده ی منتهی الامال

  3. سيد علي اكبر قرشي- از هجرت تا رحلت

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/119382