نقش دین در اجتماع بشری

«کان الناس أمة واحدة فبعث الله النبیین مبشرین و منذرین و أنزل معهم الکتاب بالحق لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه و ما اختلف فیه إلا الذین أوتوه من بعد ما جاءتهم البینات بغیا بینهم فهدى الله الذین آمنوا لما اختلفوا فیه من الحق بإذنه و الله یهدی من یشاء إلى‏ صراط مستقیم؛ مردم (ابتدا) یک امت بودند، (که به مرور دچار اختلاف شدند) پس خدا پیامبران را (به عنوان) مژده ‏رسانان و بیم دهندگان فرستاد و همراه آنان کتابى به حق نازل کرد تا میان مردم در آنچه بر سرش اختلاف داشتند داورى کند و در دین اختلاف نکردند مگر کسانى که به آنها رسیده بود، آن هم بعد از رسیدن شواهد روشن، به خاطر حسدى که میان آنها بود، پس خدا به خواست خود کسانى را که ایمان آوردند به حقیقت چیزى که مورد اختلاف آنها بود هدایت کرد، و خدا هر که را خواهد به راه راست هدایت مى‏ کند.» (بقره/ 213) از آیه فوق به خوبى این حقیقت استفاده مى‏ شود که دین و جامعه بشرى در حقیقت ناگسستنى هستند هیچ جامعه ‏اى نمى‏ تواند بدون مذهب و ایمان به خدا و رستاخیز زندگى صحیحى داشته باشد. قوانین بشرى، علاوه بر اینکه غالبا مایه اختلاف و پراکندگى ملت هاست، چون ضامن اجرایى از درون، یعنى ایمان به خدا، سرچشمه نمى ‏گیرد، تنها یک مسئولیت برون ذاتى ایجاد مى‏ کند و نمى‏ تواند به طور کامل به اختلافات و تضادها پایان دهد، آزمایش هاى انسانى در این چند قرن اخیر این حقیقت را به خوبى ثابت کرده است و دنیاى به اصطلاح متمدن اما فاقد ایمان، مرتکب فجایع و گناهانى مى ‏شود که هیچ گاه در جامعه عقب افتاده دیده نشده است.ضمنا منطق اسلام در عدم جدایى دین از سیاست، یعنى تدبیر جامعه اسلامى نیز روشن مى‏ شود.

تأثیر دین در هماهنگ ساختن انسان با اجتماع
برای یک موجود زنده، آسایش و خوشی آنگاه فراهم است که با محیط و مجموع عواملی که او را احاطه کرده است هماهنگ و سازگار باشد، یعنی‏ شرایط محیط طوری باشد که با زندگی مخصوص او توافق داشته باشد و زندگی‏ مخصوص او طوری باشد که با شرایط محیط و عواملی که او را احاطه کرده است‏ متوافق و هماهنگ باشد. بدیهی است که اگر ناهماهنگی و ناسازگاری باشد به حکم آنکه آن موجود زنده جزء است و محیط کل، او محاط است و عوامل‏ خارجی محیط و همواره جزء باید تابع کل و محاط تابع محیط باشد، امکان بقا از آن موجود زنده سلب می‏ شود و خواه ناخواه از میان می‏ رود. پس شرط اولی‏ بقا و خوشبختی موجود زنده توافق و هماهنگی با محیط است. انسان که به نوبه خود موجود زنده‏ای است و محکوم همان قوانینی است که‏ بر همه جانداران حکمفرماست خواه ناخواه مشمول این قانون و تابع این اصل‏ کلی می‏باشد؛ یعنی شرط بقا و دوام و خوشی و خوشبختی انسان در زندگی این‏ است که با عواملی که او را احاطه کرده است متوافق و هماهنگ و سازگار باشد. بالاتر اینکه انسان علاوه بر محیط طبیعی از آب و هوا و نور و منطقه و سرزمین سالم که مرض‏ خیز نباشد، یک محیط مخصوص دیگر هم دارد و آن محیط و جو اجتماعی است که‏ در آن زندگی می‏ کند.
برای جاندارانی که زندگی مدنی و اجتماعی ندارند دیگر محیط اجتماعی وجود ندارد، ولی برای انسان محیط اجتماعی وجود دارد. البته‏ بعضی از جانداران دیگر نیز زندگی اجتماعی دارند، مثل زنبور عسل و بعضی از اقسام موریانه و مورچگان و بسیاری دیگر از حیوانات وحشی، اما زندگی‏ اجتماعی آنها چون به حکم غریزه و به صورت خودکار انجام می‏ گیرد قهرا محیط اجتماعی آنها چیزی است شبیه محیط طبیعی؛ بر خلاف انسان که شرایط اجتماعی را به طور خودکار ندارد و باید با فکر و اراده خود بسازد.
اینجاست که دشواری کار زندگی بشر نمودار می‏ شود. افراد انسانی که با ما معاشرت دارند و آداب و عادات و اخلاق عمومی و قوانین و مقررات‏ و طرز تشکیلات اجتماعی، همه عواملی است اجتماعی که بر ما و شما احاطه‏ دارد، می ‏بایست این امور با خواسته‏ های ما و آرزوها و احتیاجات ما و خلاصه با زندگی مخصوص ما توافق و هماهنگی داشته باشد و هم زندگی مخصوص‏ ما با اینها متوافق و سازگار باشد. اما آن توافق و انعطافی که در سازمان اجتماعی نسبت به فرد باید بوده‏ باشد این است که جامعه منافع فرد را در ضمن مصالح اجتماع حفظ کند؛ یعنی‏ هدف اصلی یک زندگی اجتماعی نمی ‏تواند فرد و منافع فردی باشد، بلکه باید نوع‏ و مصالح عمومی باشد، باید اموری باشد که بقا و دوام و خوشی جمع را بهتر تضمین کند و بدیهی است که مصلحت جمع همان مصلحت اکثریت افراد اجتماع است و لهذا همیشه‏ در قوانین جهان، توجه اول به مصالح جمع است نه به منافع فرد و نوادر و اما آن توافقی که باید در زندگی خصوصی یک فرد نسبت به اجتماع باشد همانا حالت تسلیم و رضا و خرسندی به مصالح اجتماع است که با خوشوقتی در هنگام تصادم منافع شخصی با مصالح عالیه اجتماعی، از منافع شخصی چشم‏ بپوشد و در خود احساس ناراحتی و نارضایتی نکند. اگر اجتماع به محور عدالت بچرخد و قانون عادلانه حاکم بر اجتماع باشد، یعنی طبع اجتماع و عوامل اجتماعی با زندگی اکثریت متوافق و هماهنگ باشد و از آن طرف هم‏ روحیه یک فرد در مواطن تصادم منافع فردی با مصالح اجتماعی توافق و سازش‏ و هماهنگی نشان بدهد، آن وقت است که به سعادت واقعی‏ باید امیدوار بود.
اینجاست که لزوم و اهمیت دین که اساسش توحید و ایمان به خدای یگانه‏ است روشن می‏شود. دین در هر دو مقام لازم و ضروری است، هم برای سازگار ساختن محیط اجتماعی با زندگانی فرد، یعنی ایجاد عدالت اجتماعی و سازمان‏ متوافق با مصالح عموم، و هم در ایجاد توافق و انطباق در روحیه فرد با مصالح عالیه‏ اجتماع. توافقی که می‏ گوییم بایست در روحیه فرد نسبت به مصالح اجتماع باشد همان است که از آن به گذشت و اغماض و حتی ایثار و فداکاری و نیکوکاری‏ تعبیر می ‏کنیم. چه چیزی قادر است مانند دین به انسان حالت قناعت به حق‏ و رضا به قسمت و بهره خود و تسلیم در برابر مقررات اجتماعی و خشنودی‏ نسبت به دیگران بدهد؟ اگر در تاریخ بشریت فداکاری دیده می‏ شود و یا نیکوکاری و خدمت به خلق‏ دیده می شود و یا شجاعت و شهامت در برابر زور و استبداد دیده می‏ شود و یا یک سر مو تجاوز نکردن از حدود و مدار خود به حدود و مدار دیگران دیده‏ می‏ شود ، همه اینها در پرتو دین و توجه به خدای یگانه بینای شنوای علیم‏ حکیم بوده است. آیا نیروی دیگری و قدرت دیگری می ‏تواند در این جهت با دین رقابت کند و یا ادعا کند که صد یک آنچه دین انجام می‏ دهد انجام دهد؟ خداوند ما را شایسته گرداند که بتوانیم به حقیقت تعلیمات دین و آنچه‏ حقیقتا بر پیغمبرش پیامبر اکرم (ص) نازل شده پی ببریم و در پرتو آن تعلیمات سعادتمند گردیم.


منابع :

  1. ناصر مکارم شیرازی- تفسير نمونه جلد ‏2- صفحه 98

  2. مرتضی مطهری- حکمت ها و اندرزها- صفحه 23-26

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/18365