اسلام دین محبت

علل متهم شدن اسلام به خشونت
فاصله گیرى مسلمانان از سیاست هاى صلح جویانه پیامبر اکرم (ص) و حب ریاست سبب شد که جامعه اسلامى و اسلام خشونت گرا معرفى شود. بر همین اساس بود که على (ع) در مذهب بنى امیه، یکى از ویژگی هاى آنان را خشونت گرایى بیان نمود. یکى از علل عمده معرفى شدن اسلام به عنوان دین خشونت و مسلمانان به عنوان خشونت گرا، اتهام و تبلیغات گسترده استکبار علیه اسلام و مسلمانان است که شدیدا فضاى جامعه را آلوده کرده و اسم اسلام و مسلمانان توأم با خشونت یاد مى شود. استعمار ستیزى دین و روحیه استقلال گرایى مسلمانان شدیدا منافع استعمار را به خطر انداخت و همین عامل سبب شد که دین ستیزان، اسلام و مسلمانان را خشونت گرا معرفى کنند. متأسفانه دشمن در تبلیغات خود که با بهره گیرى از ابزار و ساز و برگ هاى مدرن صورت گرفت موفق بود. زیرا امروزه جهان اسلام خشونت گرا معرفى شده و جنگ افروزان غرب صلح گرا مردم فلسطین که به دفاع از خود مى پردازند، خشونت طلب و ترورسیم معرفى شده، ولى صهیونیست‌ ها که دستشان به خون هزاران کودک، پیرمرد و.. آغشته است، صلح طلب معرفی می شوند.
یکى از نویسندگان مى گوید: چرا ناگهان اسلام متهم به دین خشونت شد؟ آن هم از طرف بلوکى که خودش رکورد دار خشونت در دنیا است. یعنى نظام لیبرال سرمایه دارى که رکوردار خشونت در کل تاریخ بشر تا امروز است و عظیم ترین جنگ هاى بین المللى و سلاح هاى میکروبى و کشتار جمعى را در جهان دارد که در جهان سابقه نداشته است. کسانى که در ویتنام، سر یک بچه را مى گرفتند و جمجه او را به درخت می کوبیدند و وقتى متلاشى مى شد، قاه قاه مى خندیدند، آن وقت آنها در دنیا علیه خشونت صحبت مى کنند. در جنگ جهانى اول و دوم حدود 63 میلیون انسان کشته شدند، آیا این کشتار از سوى مسلمانان به وجود آمد، یا از سوى مدعیان تساهل غرب؟ آیا قتل عام صدها هزار انسان که در کوبا، ویتنام، ژاپن و افغانستان و… صورت گرفت، از سوى همان هایی که به وجود نیامد که ناقوس صلح جویى و تساهل را به صدا در آورده اند؟!
آیا در اروپا و غرب حدود 5 میلیون نفر به جرم فکر کردن و تخطى از فرمان پاپ به دار آویخته نشدند؟ متأسفانه امروزه کسانى اسلام را دین خشونت و مسلمانان را خشونت گرا معرفى مى کنند که خود پرچمدار خشونت و وحشى گرى در جهان هستند. گوستاولوبون مى نویسد: به گفته دختر امپراطور قسطنطینه، یکی از تفرحات آنها (صلیبى ها) این بود که هر طفلى که جلو شان مى گذشت او را به حربه دو نیم کرده و در آتش مى سوزانیدند. همو از قول روبرت راهب که خود در جنگ حضور داشت نقل مى‌کند: لشکر ما، یعنى مجاهدین صلیب، در گذرها و میدان ها و پشت بام ها در حرکت بودند و مثل شیر ماده اى که بچه اش را ربوده باشد، از قتل عام ها لذت مى بردند، اطفال را پاره پاره مى کرده و جوان و پیر را در یک ردیف از دم شمشیر مى گذارانیدند و چندین نفر را به یک رسیمان به دار مى آو یختند. گوستاولوبون در خصوص رفتار مسلمان با مسیحیان نیز مى نویسد: صلاح الدین ایوبی سردار فاتح مسلمانان به عیسویان بیت المقدس عفو عمومى داد و براى فیلیب اگوست و ریشارد در ایام بیمارى انواع اغذیه و ادویه مقوى فرستاد. بنابراین خشونت گرایى برخى از مسلمانان مبتنى بر خودخواهى و دنیا گرایى بوده است که خودخواهى اختصاص به مسلمانان ندارد. امروزه در جهان نیز خودخواهى حاکمان ستمگر سبب شده است که خشونت گرایى به اوج خود رسیده است. آن عده از حاکمانى که با اراده مردم و بر اساس جمع نمى توانستند به حکومت برسند، متوسل به قهر مى شدند.
از سوى دیگر براى توجیه سیاست هاى خشونت آمیز به تحریف معارف دینى مى‌پرداختند و از احکام اسلامى مانند حدود و قصاص استفاده ابزارى مى کردند، رهبران ظالم که قدرت سیاسى آنان مبتنى بر مشروعیت مردمى و الهى نبود، خود را نمایندگان خدا خوانده و مخالفان سیاسى خود را اهل بغى دانسته به کشتار آزادى خواهان مى پرداختند. آیا اکثر حاکمان بنى امیه و بنى عباس با انگیزه ریاست طلبى به قتل عام هزاران انسان، نپرداختند؟! قدرت گرایى این دسته از رهبران نه تنها مبناى اسلامى نداشت که ضد سیاست پیامبر و ائمه معصومین (ع) بود. آیا جنگ افروزى معاویه و یزید را مى توان به حساب دین گذاشت؟ از منظر اسلام هدف وسیله را توجیه نکرده و بهره گیرى از خشونت غیر قانونى جایز نیست. از سوى دیگر اسلام براى تحقق اهداف بلند مدت راه کارها و راهبردهاى منطقى و شرعى را ارائه نموده است

بشر دوستی اسلام
اسلام دین بشر دوستی است. اسلام حتی مشرک را دوست دارد اما نه از آن نظر که مشرک است، بلکه از این نظر که مخلوقی از مخلوقات خداست و البته از آن جهت که در راه هلاکت و ضلالت افتاده‏ است و راه نجات و سعادت را گم کرده است، ناراحت است و اگر او را دوست نمی ‏داشت در مقابل شرک و بدبختی‏ اش بی‏ تفاوت می ‏بود. در اسلام حب و بغض هست اما حب و بغض عقلی و منطقی نه احساسی و بی‏ قاعده و ضابطه دوستی و دشمنی که صرفا از احساس برخیزد منطق ندارد، احساسی است کور و کر که بر درون انسانی مسلط می ‏گردد و او را به هر طرف‏ که بخواهد می ‏کشد، اما حب و بغض عقلی ناشی از یک نوع درک و در حقیقت، ناشی از علاقه به سرنوشت انسان دیگری است که مورد علاقه واقع‏ شده است.
یک مثال: پدر و مادر نسبت به فرزند خود دو نوع علاقه دارند: یکی‏ عقلی و منطقی و دیگری احساسی علاقه منطقی موجب می‏ گردد گاهی والدین با کمال جدیت فرزند خویش را در رنج قرار دهند و موجبات ایلام وی را فراهم‏ آورند مثلا طفل را در اختیار جراح قرار می‏ دهند والدین در آن حال اشک‏ می ‏ریزند، دلشان می ‏سوزد و چشمانشان می ‏گرید اما از پزشک می‏ خواهند هر چه‏ زودتر او را تحت عمل قرار دهد، عضو قطع کردنی را قطع کند با همه لوازم‏ و عوارضی که درد و رنج و احیانا نقص عضو دارد آن اشک در اثر علاقه‏ احساسی است و این تقاضا در اثر علاقه عقلی و منطقی اگر آنها ملاحظه دل‏ سوختن فعلی را بکنند و علاقه احساسی را بر علاقه منطقی مقدم بدارند و اجازه‏ ندهند که عضوی از اعضای او را ببرند، در حقیقت به مرگ او تن داده اند، اما به منطق عقل و به حکم علاقه به سرنوشت فرزند، پا روی احساسات‏ خویش می‏ گذارند و به ایلام و آزار طفل تن می ‏دهند. هر انسان عاقلی احیانا برای اینکه درد خویش را درمان کند خود را تسلیم‏ جراح می ‏کند که مثلا انگشت مرا قطع کن او دلش نمی ‏خواهد درد بریدن انگشت‏ را بکشد، همچنان که از کم شدن یک انگشت فوق العاده ناراحت می‏شود، ولی‏ این درد را منطقا تحمل می‏ کند و به حکم عقل به این نقص عضوی تن می‏دهد همانا عقل و منطق است که او را پیش می‏ برد و تقاضا را بر زبانش می ‏آورد و الا احساس در اینجا حکمش بر خلاف این است.


منابع :

  1. ویل دورانت- تاریخ تمدن

  2. ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه

  3. مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن

  4. مرتضی مطهری- ولاء ها و ولایت ها

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/18587