وصول به علم حضوری به شیوه پیش شناختی علم و از منظر صفات

بحث از منظر شیوه پیش شناختی علم
سهروردی در تأیید این نظر که علم ما به ذات خودمان مستلزم وجود شناختی از قبل است و این فقط به کمک علم حضوری ممکن می شود، دو استدلال یا دو بحث را عنوان می کند. در بحث اولش سعی می کند محال بودن پذیرش چنان استدلالی را نشان دهد. او در عباراتی بسیار غامض، با استفاده از برهان خلف می گوید. در حقیقت، اگر چیزی که بر شما نامعلوم است معلوم شود، در آن صورت چگونه شما می دانید که این همان چیزی است که طالبش بوده اید؟ زیرا الزاما یا جهل (شما) همچنان باقی است یا علمی به آن از قبل وجود داشته که در نتیجه توانستید آن را بدان گونه که هست بشناسید... چون چیزی که مورد طلب است، اگر از تمام جهات نامعلوم باشد، هیچ گاه نمی توانسته معلوم شده باشد.

در بحث بالا سهروردی می گوید اگر من بتوانم الف را به توسط ب بشناسم، پس باید (قبلا) دانسته باشم که ب، در یک معنا، مثالی از الف است. مع ذلک، اگر چنین چیزی را بگوئیم، پس لازم می آید که اولا شخص الف را بشناسد، و ثانیا بداند که ب مثالی از الف است. چگونه می توانم خود را از طریق چیزی غیر از خودم بشناسم، حال آنکه خود را از قبل نمی شناسم؟ این بحث اصلا باز می گردد به افلاطون که می گفت به هنگام جستجوی حقیقت ما اساسا باید حقیقت را بدانیم والا، حتی اگر هم آن را بیابیم، چگونه آن را باز خواهیم شناخت؟ سهروردی همین مفهوم را با تأکید بسیار زیادی بر شیوه پیش شناختی علم به کار می برد. بنابراین، چنانچه الف باید خود را به توسط ب بشناسد، داشتن علم قبلی به الف لازم است وگرنه هر چه در اندیشه متصور شده ممکن است مثالی از الف باشد (و نه علمی واقعی از آن).

استدلال دوم سهروردی در مورد وجود علم پیش شناختی بدین شرح است: اگر الف خود را به توسط مثال خود، یعنی ب بشناسد، پس این سؤال پیش می آید که چگونه می داند که ب مثال (یا نماینده) آن الف است؟ چنانچه الف خود را مستقیما نشناسد، در آن صورت باید از طریق ج خود را شناخته باشد، و این فرآیند تا بی نهایت ادامه یابد. به عبارت دیگر، الف مستقیما خود را می شناسد والا زنجیره بی انتهائی از مثالها خواهیم داشت که هر یک به توسط دیگری شناخته می شود. این، به عقیده سهروردی، غیرممکن است. وی از این بحث نتیجه می گیرد که الف خود را به طور مستقیم و بدون میانجی یا مثال می شناسد. سهروردی به تذکر این نکته توجه دارد که فرآیند مذکور فقط در مورد علم ذات به خود (ذات) صادق است و نه در مورد اشیاء جهان خارج.

بحث از منظر صفات
سهروردی بحثی را بر پایه تقدم ماهیت بر عرض مطرح می کند. علی رغم اینکه سهروردی مفاهیم ماهیت و وجود را در دفاع از موضع خود به طور صریح به کار نمی برد، تقدم یا برتری ماهیت بر عرض اصل فلسفی است که زیربنای بحث او را تشکیل می دهد. این نظر، که به اصالت ماهیت، در مقابل اصالت وجود شهرت یافته، و مشائیان بدان معتقد بودند، بخش لازمی از مکتب اشراق است. دانستن چیزی یعنی دانستن ماهیت آن، و اگر کسی قرار است ماهیت واجب الوجودی را به توسط عرض آن یا در این مورد از طریق محمول (یا خبر) آن بشناسد، در آن صورت چنان است که پنداری کسی قرار باشد کبرای قضیه ای را به کمک صغرای آن بشناسد.

سهروردی، در دفاع از این موضع، به روش برهان خلف تکیه می کند، بدین ترتیب که فرض می کند ما خود را به توسط مثال نفس می شناسیم. او در این مورد می گوید: در واقع موجودی که قائم به ذات و ادراک کننده خود است خود را به توسط صورت یا مثال خود در خود نمی شناسد. اگر (آن موجود) خود را به توسط مثال خود ادراک کند، با توجه به اینکه مثال انائیت عین انائیت نیست، پس مثال انائیت نسبت به انائیت «هو» باشد. در این صورت لازم می آید که ادراک انائیت به عینه عبارت باشد از ادراک چیزی که اوئیت یا هو است و در نتیجه لازم آید که ادراک انائیت ذات به توسط خود او درست مانند ادراک غیرذات خود باشد، و این امری محال است.

به علاوه، هرگاه علم نفس به ذات خود سبب حصول مثال باشد، اگر نداند که این مثال، مثال ذات وی بود لازم می آید که خود را در نیافته باشد، و اگر بداند که این مثال، مثال ذات وی است، لازم آید که دریافته باشد ولی نه به سبب مثال خود. موجود تصور می کند که ذات خود را به کمک امری که زائد بر ذات اوست می شناسد. این امر زائد بر صفت اوست. پس لازم می آید که ذات خود را از طریق علم به صفات زائد بر ذاتش حاصل کرده است. موجود خود را پیش از تمام صفات و امثال آن می شناخته. (بنابراین) او خود را به توسط صفاتی که زائد بر ذاتند نشناخت.

علم به خود مبنای تشخیص صفات خود
سهروردی در بحثهای بالا تلاش می کند تا با فحص و بررسی صفات ذات، این حقیقت را ثابت کند که ذات به توسط خودش به خودش علم پیدا می کند. این بحث بر مفهومی مهم مبتنی است، و آن اینکه اگر کسی قرار است خود را بشناسد، پس می بایستی از قبل به خود علم داشته باشد. اگر چنین نبود، شخص چگونه می توانست تشخیص دهد چیزی که باید نماینده های ذات، که در اینجا عبارت از صفاتند، در بازشناسی ذات تنها و تنها در صورتی سودمندند که آن صفات حقیقتا نماینده ذات باشند. ولی، این نیز مستلزم علم به ذات از قبل است. بنابراین، می توان گفت که اگر کسی قرار است خود را به توسط صفاتش بشناسد، در آن صورت باید بداند که این صفات واقعا صفات ذات اوست. برای دانستن چنین چیزی، شخص باید علم قبلی از ذات خودش داشته باشد، و این، همان گونه که در نخستین دو استدلال اول بحث شد، تلویحا می رساند که ذات خود را به توسط خود می شناسد.

اشکالاتی بر استدلال های سهروردی در خصوص نحوه علم ذات
در دومین بخش این استدلال، سهروردی می گوید که موجود خود را یا به طور مستقیم یا به طور غیرمستقیم می شناسد. در حالت اول، مسأله حل شده است. اما، چنانچه قرار باشد الف خود را به توسط مثال ب بشناسد، پس نتیجه گیری معقولی خواهد بود که بگوئیم الف نمی تواند ب را بشناسد مگر به توسط مثال آن، ج و این فرآیند می تواند تا بی نهایت... ادامه یابد. بنابراین، می توان نتیجه گیری کرد که الف هرگز نمی تواند خود را به توسط مثال خود بشناسد.

سهروردی این وضعیت را بنا به دو دلیل امری نامعقول می داند. اولا، این وضعیت به یک سلسله ممکن الوجودهائی می انجامد که بنا به استدلال وی، غیرممکن است زیرا هر چیز را پایانی است. در ثانی، ما خود را میشناسیم، در حالیکه بحث مذکور نشان می دهد که ما نمی توانیم نسبت به خودمان شناسائی حاصل کنیم، و این را سهروردی به عنوان امری محال رد می کند. سهروردی در اینجا قائل به این فرض شده که ذات خود را می شناسد. چه می شد اگر چنین نبود، و ذات غافل از خود بود؟ سهروردی به این نکته پاسخی نمی دهد زیرا علم ما به خود ما علمی یقینی است و به نظر می رسد، به قول دکارت، آن قدر واضح و قطعی است که انسان ممکن نیست تصور خود را از ذات واقعی بدان گونه که حقیقتا وجود دارد اشتباه کند.

ایراد مذکور در بالا، به عقیده من، نقصی در فلسفه سهروردی است. تردید نیست که ذات خود را می شناسد. مع ذلک، دلایل فراوان برای این تردید وجود دارد که آیا علم به این ذات همان ذات، به شکلی که حقیقتا وجود دارد، هست یا نه. مثلا درست است که رابطه من با سردردم متیقن و مستقیم است. اما، تصور من از سردردم و مختصات آن، گرچه برای من محرز است، نباید با طبیعت واقعی آن سردردی که ممکن است هرگز برای من شناخته نشود، اشتباه گرفته شود. من تصوری از ذات خود دارم، اما چگونه بدانم که این خود واقعی من است، یا علم من به آن با خود واقعی من مطابقت دارد؟ سهروردی به سؤال مذکور این طور پاسخ می دهد که شیوه شناختی که از طریق آن ذات خود را می شناسد چنان است که مناسب تحلیلهای منطقی-معناشناختی نیست. لذا، این تمثیل مناسبی نیست که رابطه شخص با سردردش را مقایسه کنیم با علم ذات از خود ذات. اشکال این بحث این است که سهروردی هیچ مجالی برای اثبات ادعای خود به توسط فردی دیگر باقی نمی گذارد.

مسأله مذکور مسأله ای است که حائری نیز بدان توجه دارد، منتها وی آن را شرح و بسط نمی دهد و در واقع آن را موضوعی می داند که جای بحث و تفحص بیشتر دارد. با این حال، حائری پس از طرح بحثی در باب مفهوم ادراک و حضور، نتیجه می گیرد که علم ما بر ذات خودمان امری است که فراتر از تمایز میان بود و نبود می رود. او می گوید: اما برجسته ترین مشخصه علم حضوری این است که حقیقت بی واسطه و عینی شیء آن گونه که هست، شناخته و معلوم می شود.


منابع :

  1. مهدی امین رضوی- سهروردی و مکتب اشراق- ترجمه مجدالدین کیوانی- نشر مرکز سال 1377- صفحه 176-171

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/19213