ملاحظاتی در باب تعریف دین

آنچه که امروز به نام دین شناخته مى‏شود از تنوع فراوانى ‏برخوردار است، توحید و یکتاپرستى، اعتقاد به قدرت هاى جادویى، اعتقاد به تقدس برخى حیوانات و اشیاء و اشکال گوناگون بت پرستى‏ و حتى مکاتبى چون مارکسیسم و اومانیسم را دین مى‏ نامند و در شاخه‏ هاى مختلف علوم، نظیر فلسفه دین، جامعه‏ شناسى دین و روان‏شناسى دین مورد بررسى و کاوش قرار مى‏ گیرند. این تنوع و گستردگى موجب شد تا عده ‏اى مدعى شوند امکان تعریف واحدى از دین‏ ممکن نیست و ارائه تعریفى که جامع افراد و مانع اغیار باشد امکان‏ پذیر نباشد. به لحاظ اینکه زمینه تعریف دین فراهم شود توجه به نکاتى چند لازم و ضرورى است:

1- مراد از دین، دین وحیانى و الهى است نه هر چه که نام‏ دین بر او نهاده مى ‏شود.
توضیح مطلب آن که در یک تقسیم بندى کلى ‏دین را به دو دسته الهى و وحیانى و بشرى تقسیم مى‏ کنند. ادیانى‏ که ساخته انسان است و ریشه در نیازهاى آدمى دارد و انسان به‏ دلیل برخى نیازهاى روانى یا اجتماعى به پیروى از باورها و عقاید و رفتارهایى، کشانده شده است. دینى که بر پایه بت پرستى‏ یا اعتقاد به نیروهاى جادویى و مانند آن تشکیل شده است دینى‏ بشرى است. اما ادیان الهى و وحیانى، ادیانى هستند که ریشه در غیب دارند پایه و اساس آنها بر وحى و پیام الهى استوار است، و انسان نه‏ سازنده دین بلکه دریافت کننده پیام الهى است که باید به آن ‏اعتقاد پیدا کرده و به محتواى وحى ملتزم شده و سلوک فردى و اجتماعى خود را بر آن اساس تنظیم کند. مراد ما در این نوشتار، دین الهى و وحیانى است نه دین بشرى.

2- در تعریف دین باید از خلط بین دین و تدین، دین و ایمان‏ اجتناب کرد.
چنانکه در نوشته‏ ها گاهى دین را به باور و اعتقاد تعریف کرده ‏اند که نمونه ‏اى از آنها از باب مثال نقل مى‏ شود. بعضى در تعریف دین گفته ‏اند: دین اعتقاد به هستی هاى روحانى ‏است و یا گفته ‏اند: دین نظام یک پارچه‏ اى از باور داشت ها و عملکردهاى مرتبط به چیزهاى مقدس است که از طریق آنها گروهى از آدم ها با مسائل غایى زندگى بشرى کلنجار مى ‏روند و یا برخى‏ گفته ‏اند: دین اعتقاد به خدایى سرمدى است. یعنى، اعتقاد به این‏که حکومت و اراده ‏اى الهى بر جهان حکم مى ‏راند، خدایى که با بشر داراى مناسبات اخلاقى است و بعضى مى‏ گویند: جوهر دین عبارت است‏از احساس وابستگى مطلق. در این گونه از تعاریف بین ایمان و دین، تدین و دین‏دارى با دین خلط شده است در حالى که ایمان و تدین با دین متفاوت است. زیرا تدین و ایمان وصف انسان است در حالى که دین حقیقتى است که خداوند آن را به صورت پیام در اختیار انسان قرار مى ‏دهد.

3- عدم امکان تعریف ماهوى از دین
تعریف ماهوى از دین میسر نیست زیرا تعریف ماهوى از چیزى به ‏بیان ماهیات و ذاتیات آن چیز است. حقایقى که به جنس و فصل یا جنس و رسم، به حد تام یا حد ناقص تعریف مى‏ شوند تعریفشان تعریف‏ ماهوى است اما دین به دلیل این که ماهیت ندارد و چیزى که ماهیت ‏ندارد جنس و فصل ندارد پس تعریف دین به حد تام یا ناقص‏ امکان‏پذیر نیست. اما به لحاظ اینکه دین مفهوم است مى‏توان تعریف‏ مفهومى از آن ارائه داد. و به عبارت دیگر براى دین نمى‏توان‏ تعریف منطقى که مرکب از جنس و فصل باشد ارائه داد، اما ارائه ‏تعریف مفهومى از آن ممکن است و به همین جهت در تعریف دین مى‏ گوییم: مجموعه عقاید و قوانین و مقرراتى که هم به اصول فکرى بشر نظر دارد و هم درباره اصول گرایشى وى سخن مى‏ گوید و هم اخلاق و شئون‏ زندگى او را تحت پوشش قرار مى‏ دهد و به دیگر سخن، دین مجموعه ‏عقاید و اخلاق و قوانین و مقرراتى است که براى اداره جامعه‏ انسانى و پرورش انسان‏ ها در اختیار انسان قرار دارد.

4- در این که دین مجموعه ‏اى از عقاید موروث مقبول در باب رابطه انسان با مبدأ است، جاى تامل است.
دین تنها مجموعه‏ اى از عقاید نیست؛ بلکه هم عقاید است و هم احکام. هم «هست‏» و «نیست‏» است و هم «باید» و «نباید». هم «نظر» است و هم «عمل‏». در بخش عقاید دینى هم باید توجه داشت که ملاک مقبول بودن آنها، موروث بودن آنها نیست. بلکه ملاک، معقول بودن آنهاست. البته هر معقولى موروث است. چنان که بسیارى از قوانین علمى و فلسفى را بشر از نیاکان خود به ارث برده و خود نیز سعى کرده که با به کارگیرى قوه تعقل، کیفیت و کمیت آنها را بالا ببرد. حتى عقایدى که احیانا به حکم تعبد پذیرفته مى‏شود، زیربناى عقلى دارد. چرا که بشر تا به حکم عقل، آورنده آن را مخبر صادق نداند، هرگز به خود اجازه نمى‏ دهد که سر تسلیم و تعبد فرود آرد. به هر حال، هر نسلى معقولات خود را براى نسل بعدى به ارث مى‏ گذارد و نسل بعدى نیز همین میراث را با اضافات و اصلاحات، به نسل بعدى مى ‏سپارد.
در باب اعتقادات تعبدى، شیخ الرئیس که یکى از سلاطین واجب الاطاعه (منظور اطاعت مطلقه نیست؛ چرا که اطاعت مطلقه تنها در برابر خداوند و انسان هاى معصوم واجب است. ) کشور پهناور تعقل است، مسائل مربوط به معاد را دو قسم کرده: یکى آنهایى که منقول از شرع است و راهى به اثبات آنها جز تصدیق بهترین پیامبران نیست و دیگرى آنهایى که از راه عقل و قیاس برهانى اثبات مى ‏شود و نبوت نیز آنها را تصدیق مى‏ کند.
قسم اول عبارت است از آنچه در روز قیامت ‏به بدن مى‏رسد؛ یعنى خیرات و شرور بدنى که آقا و مولاى ما حضرت محمد (ص) آنها را شرح و بسط داده و حال سعادت و شقاوت جسمانى را آشکار کرده است.
و قسم دوم سعادت و شقاوت روحانى است. گو این که اوهام از تصور آنها قاصر است. درست است که هر مقعولى به معنایى که گفتیم موروث است، اما هر موروثى معقول نیست. وگرنه بشر باید تمام آداب و سنن و عقاید گذشتگان را دربست ‏بپذیرد. حال آن که مى ‏بینیم یکى از کارهاى مهم پیامبران، مبارزه با مواریث غیر معقول بوده است. عذر بت پرستان در مقابله با دعوت توحید این بود که ما نمى ‏توانیم از راه و رسم نیاکان خود دست ‏برداریم و قرآن کریم به آنها فرمود: «او لو کان آبائهم لا یعقلون شیئا و لایهتدون‏؛ آیا اگر چه نیاکانشان چیزى تعقل نمى‏ کردند و به راه راست هدایت نمى‏ شدند؟» (بقره/ 165)

5- این که دین جنبه اجتماعى دارد و مؤثر در حوادث تاریخى است، درست است. منتهى باید توجه کنیم که نباید در این باره به افراط و تفریط کشانده شویم.
افراط در این راه، این است که جنبه اجتماعى دین را آن چنان پر رنگ کنیم که از جنبه فردى آن غافل شویم. یعنى جنبه‏ هاى اجتماعى دین را گوهر دین بدانیم و جنبه‏ هاى فردى را صدف دین. معلوم است که گوهر در دل صدف پروریده مى‏ شود و هنگامى که گوهر پروریده شد، صدف دور انداختنى خواهد بود. کسانى که طرفدار اصالت اجتماعند، همه چیز را براى اجتماع مى‏ خواهند. فرد هم تابع اجتماع است. در نظر اینان دین و بعثت انبیا، تنها به خاطر سعادت اجتماع است، نه به خاطر سعادت فرد. در برهانى که فلاسفه براى نبوت اقامه کرده ‏اند، تنها به بعد اجتماعى زندگى بشر توجه شده. چرا که مى‏ گویند: انسان در وجود و بقاى خود ناگزیر از مشارکت است و مشارکت نیاز به معامله و داد و ستد دارد و داد و ستد، نیازمند قانون و عدل است و قانون و عدل، به قانونگذار و معدل، محتاج است. قانونگذار و معدل باید انسان باشد و نباید مردم را به حال خود گذارد، تا در مورد عدل و ظلم با هم اختلاف کنند و هر کسى عدل و ظلم را از دریچه سود و زیان خود تفسیر کند.
نیاز بشر به چنین انسانى از نیازش به مژه‏ هاى چشم و ابروها و گودى کف پا بیشتر است. خدایى که از این گونه نیازمندی ها براى بقاى نوع بشر، غفلت نفرموده، از آن نیاز برتر نیز غفلت نکرده و پیامبرانى را با معجزاتى مبعوث فرموده که این نیاز به عدل و قانون را در رابطه با زندگى اجتماعى بشر تامین کنند. در بیان مذکور به بعثت انبیا از دید جامعه ‏گرایانه و نیاز اجتماعى نگاه شده. پس گوهر دین، برآوردن نیاز اجتماعى و تامین عدالت در روابط مردم و بقاى نوع است.
مرحوم علامه طباطبائى در تفسیر کبیر المیزان، ذیل آیه 213 سوره بقره، بر این اعتقاد است که: قریحه استخدام به ضمیمه تفاوت هایى که در میان مردم وجود داشته و سبب قوت و ضعف مردم نسبت‏به یکدیگر مى‏شد، زورمندان را بر آن مى‏ داشت که از مردم ضعیف بهره‏ کشى کنند، بدون این که به آنها بهره ‏اى برسانند. ضعیفان نیز مى‏ کوشیدند که از ظالم انتقام بگیرند. این گونه تنازع ها و درگیری ها ایجاد هرج و مرج مى‏ کرد و انسانیت را به نیستى مى‏ کشاند. پیامبران براى رفع همین تنازع و براى اقامه قسط و عدل آمدند و قوانین آسمانى خود را به مردم عرضه نمودند. البته ما مى‏دانیم که فلاسفه اسلامى و مخصوصا علامه طباطبایى، گوهر دین را صرف بر آوردن نیازهاى اجتماعى نمى‏دانند. از روحیات و اعتقادات و روش هاى عملى و عبادت فردى آنها به خوبى مى‏توان فهمید که در نظر آنان بعد فردى دین به همان اندازه اهمیت دارد که بعد اجتماعى آن. منتهى بحث ما در مقتضاى دلیل است. از بحث افراط که بگذریم، مى‏رسیم به بحث تفریط. اگر کسى دین را محصور در امور فردى و محدود به اعتقادات و دستوراتى بداند که صرفا براى فرد مفید است و دین را با جامعه کارى نیست، گرفتار تفریط شده است.
به هر حال، آنچه درباره معناى اصطلاحى دین گفته شده، معلوم نیست که در رابطه با گوهر دین است‏یا صدف دین یا هر دو. امروزه دین شناسان سعى دارند که گوهر و صدف دین را از یکدیگر جدا کنند. آیا عقاید و اعمال، هر دو گوهرند یا یکى از آنها گوهر و دیگرى صدف است؟ بهتر است به جاى این که پاسخ سؤال را از این و آن بپرسیم، از خود دین بپرسیم، و به جاى ملاحظات برون دینى به سراغ ملاحظات درون دینى برویم. آنچه از ملاحظه برخى از آیات و روایات به دست مى‏ آید، این است که عمل هم مانند اعتقاد، گوهر دین است، چرا که اگر عمل فاسد شود، عقیده هم فاسد مى‏شود. قرآن مى ‏فرماید: «ثم کان عاقبة الذین اساؤوا السوى‏ء ان کذبوا بآیات الله و کانوا بها یستهزئون‏؛ سرانجام کسانى که بدى کردند، این بود که آیات خدا را مورد تکذیب قرار دادند و آنها را استهزاء کردند.» (روم/ 9) ابوعمرو زبیرى از محضر امام صادق‏ (ع) سؤال مى‏کند که آیا ایمان، قول و عمل است‏ یا قول بدون عمل؟
حضرت در پاسخ وى فرمود: «الایمان عمل کله و القول بعض ذلک العمل بفرض من الله بین فی کتابه واضح نوره...» ایمان، همه ‏اش عمل است. قول هم بعضى از عمل است که خدا واجب کرده و در کتابش بیان نموده و نورش واضح است. آنگاه طى توضیحات مفصلى بیان کرده که عمل دل، اقرار و معرفت و اعتقاد و عمل زبان، تعبیر از آنچه در دل است و عمل گوش شنیدن آیات خدا و ترک محرمات و عمل چشم، اعراض از گناه و عمل دست، ترک حرام و صدقه و انفاق و جهاد و عمل پا، نرفتن به سوى معاصى و عمل پیشانى، سجده و عمل جوارح، طهارت و نماز است. در این صورت، چه کسى مى ‏تواند عمل را که خود ایمان و خود دین است، از گوهر دین خارج کند و آن را به قشر و صدف، منتقل گرداند؟ وقتى اسائه، انسان را به تکذیب آیات الهى مى‏ کشاند و او را به استهزاء آیات نورانى وحى وادار مى ‏کند، طبعا احسان، انسان را به تصدیق آیات الهى و فرود آوردن سر تسلیم در برابر پیام وحى وا مى‏ دارد و این، دلیل است ‏بر اهمیت والاى عمل. وقتى کار دل و چشم و گوش و زبان و دست و پا و جوارح در عرض هم قرار مى‏ گیرد و همه آنها در ساختار گوهر دین، از ارکان و عناصر لازم شمرده مى ‏شود، یکى را در متن و دیگرى را در حاشیه قرار دادن، یا این که یکى را مغز و دیگرى را پوست‏ شناختن، یا این که یکى را گوهر و نگاه داشتنى و دیگرى را صدف و دور انداختنى تلقى کردن، به دور از انصاف و درایت و عقل است.

6- این که دین را به ادیان گذشته و ادیان موجود تقسیم کنیم یا برخى از اقسام آن را الهى و برخى دیگر را غیر الهى بشماریم، جدا گمراه کننده است.
البته اگر دین را به معناى راه و رسم و کیش و آیین بگیریم، این گونه تقسیمات، قابل قبول است. در خود قرآن مجید نیز که سند زنده و همیشه جاوید دین است، نیز ملاحظه مى‏ کنیم که دین در چنین معنایى به کار رفته. چرا که پیامبر اکرم (ص) مأمور مى‏ شود که به کافران بگوید: نه من پرستش گر معبود شمایم و نه شما پرستش گر معبود منید. «لکم دینکم و لی دین‏؛ شما را دینى است و مرا دینى.» (کافرون/ 6) دین آنها دین بت پرستى بود و دین محمد (ص) دین یکتاپرستى. اینجا دین به معناى راه و رسم و کیش و آیین به کار رفته. به این معنى، هم راه و رسم آنها که بت مى‏ پرستیدند، دین است و هم راه و رسم حضرت محمد (ص) که دینش لب لباب توحید و مخ یکتاپرستى و قطع همه تعلقات، جز تعلق به خداست. قرآن مجید یک‏بار دیگر هم به این معناى جامع توجه کرده و فرموده است: «و من یبتغ غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه‏؛ هر کس دینى غیر از اسلام بجوید، هرگز از او پذیرفته نمى‏ شود.» (آل عمران/ 85
مطابق این آیه، معلوم مى‏شود که به هر مکتب و راه و رسمى که دین گفته شود، به جز مکتب و راه و رسم اسلام، گرایش به آن، از نظر خداوند غیر مقبول است. به این معنى است که مى‏شود دین را به ادیان گذشته و حال و ادیان الهى و غیر الهى تقسیم کرد. در آیه دیگر فرموده است: «و من احسن دینا ممن اسلم وجهه لله و هو محسن و اتبع ملة ابراهیم حنیفا؛ دین چه کسى نیکوتر است از دین کسى که خود را در حالى که نیکوکار است، تسلیم خدا کند و راستگرایانه پیرو کیش ابراهیم باشد؟» (نساء/ 125)  از این آیه هم استفاده تعدد و کثرت ادیان مى ‏شود. منتهى برخى از ادیان، نیکو و برخى نیکوترند. نیکوترین ادیان، همان است که در تسلیم در برابر خدا و نیکوکارى و پیروى کیش ابراهیم خلیل (ع) خلاصه مى‏ شود. مى‏ توان گفت: آیه مزبور ناظر به کثرت ادیان نیست، بلکه ناظر به وحدت است، منتهى وحدت تشکیکى.
در حقیقت، آیه مى ‏خواهد بگوید: دین حق و دین مقبول و دین الهى، حقیقت واحده‏اى است که داراى مراتب است. بالاترین مراتب، همان است که آیه شریفه مشخص کرده. سایر مراتب، متوسط و نازل و نازلترند. در حدیثى آمده که: مردى خدمت پیامبر اکرم (ص) عرض کرد: من روزه‏ داران را دوست دارم و روزه نمى‏ گیرم، نمازگزاران را دوست دارم و نماز نمى‏ گزارم، صدقه دهندگان را دوست دارم و صدقه نمى ‏دهم؛ پیامبر اکرم ‏(ص) به وى فرمود: «انت مع من احببت و لک ما کسبت‏؛ تو با کسانى هستى که آنها را دوست مى‏ دارى و براى توست آنچه را کسب کرده ‏اى.» مرحوم مجلسى معتقد است که مقصود سؤال کننده این نیست که اصلا اهل نماز و روزه و صدقه نیست. بلکه مقصودش این است که این کارها را زیاد انجام نمى ‏دهد. مقصود هر کدام که باشد از نظر معناى مورد نظر ما فرق نمى‏ کند. هم آن که این کارها را بسیار انجام مى‏ دهد، اهل دین است و هم آن که کم انجام مى ‏دهد. به آن کسى که به دوستى نمازگزاران و روزه ‏داران و صدقه دهندگان، دل خوش کرده، نمى‏ توان گفت: بى دین. ولى آن کجا و این کجا؟ تنها در یک آیه است که خداوند متعال، فرموده است: «ان الدین عندالله الاسلام‏؛ همانا دین در نزد خدا اسلام است.» (آل عمران/ 20
معلوم است که الف و لام در کلمه «الدین‏» الف و لام استغراق است. منتهى استغراق افراد نیست، بلکه استغراق اوصاف است. این جمله، نظیر جمله «انت الرجل‏» است که در آن، چنین ادعا شده که تمام اوصاف مردانگى در مخاطب جمع است و بنابراین، استغراق اوصاف است، نه استغراق افراد. بنابراین، در آیه فوق چنین ادعا شده که دینى که تمام اوصاف کمالیه یک دین واقعى را دارا باشد، همانا اسلام است و لاغیر و به همین جهت است که مفید حصر است. اما این که دین در نزد خدا منحصر در اسلام باشد، دلیل این نیست که ذو مراتب و کمال پذیر نباشد. در آیه مربوط به غدیر (مائده/ 3)، سخن از اکمال دین و اتمام نعمت‏ به میان آمده است.


منابع :

  1. احمد بهشتى- مقاله تعريف دين

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/19396