فلسفه تطبیقی و پدیدارشناسی

اصطلاح‌ «فلسفه تطبیقی‌» فراوان‌ به‌ کار گرفته‌ میشود اما با این‌ همه‌ اگر جهش‌ برخی‌ از دانشهای‌ تطبیقی‌، دستور زبان‌ تطبیقی‌، ادبیات‌ تطبیقی‌، زیبایی‌ شناسی‌ تطبیقی‌ و... را به‌ خاطر بیاوریم‌ بایستی‌ بگوییم‌ که‌ فلسفه تطبیقی‌ در آغاز راه‌ قرار دارد. تا جایی‌ که‌ من‌ میدانم‌، مفهوم‌ فلسفه تطبیقی‌، برای‌ نخستین‌ بار، در آغاز سالهای‌ بیست‌ سده‌ حاضر در رساله‌ دکترایی‌ با همین‌ عنوان‌ توسط‌ پل‌ ماسون‌ اورسل‌ که‌ بعدها استاد کرسی‌ ادیان‌ هندی‌ در بخش‌ ادیان‌ مدرسه‌ تتبعات‌ عالی‌ بود در سوربن‌ طرح‌ شد. ماسون‌ اورسل‌ سعی‌ داشت‌ تا در حد ممکن‌، به‌ طور دقیقی‌ به‌ تعریف‌ موضوع‌ فلسفه‌ تطبیقی‌ بپردازد. وی‌ به‌ طور اساسی‌ موضوع‌ فلسفه‌ تطبیقی‌ را نه‌ بیان‌ همسانی‌ کمابیش‌ گمراه‌ کننده‌ اصطلاحات‌ بلکه‌ مشابهت‌ رابطه‌ از نوع‌ ab=cd میدانست‌. اما تحلیل‌ وی‌ شاید بیش‌ از حد خراجگزار یگانه‌ افق‌ تاریخ‌ فلسفه‌ به‌ عنوان‌ تاریخ‌ یعنی‌ وابستگی‌ به‌ تواتر زمانی‌ و احکام‌ مشروط‌ علیت‌ تاریخی‌ بود.

ادراک‌ شهودی:
‌ آنچه‌ در فلسفه‌ تطبیقی‌ می‌تواند در بخشهای‌ متفاوت‌ مورد توجه‌ قرار گیرد نخست‌ آن‌ امری‌ است‌ که‌ به‌ زبان‌ آلمانی‌ (Wesenschau) یا ادراک‌ شهودی‌ یک‌ ذات‌ نامیده‌ می‌شود. این‌ واژه‌ به‌ اصطلاحات‌ پدیدارشناسی‌ یا به‌ طور دقیق‌ تر به‌ پدیدارشناسی‌ خاص‌ هوسرل‌ مربوط‌ می‌شود و نه‌ پدیدارشناسی‌ وجودی‌ به‌ دلیل‌ ظهور پدیدارشناسی‌ است‌ که‌ کوششی‌ مانند کوشش‌ ماسون‌ اورسل‌ اعتبار خود را از دست‌ داده‌ است‌. کوششهایی‌ که‌ ادراک‌ شهودی‌ یک‌ ذات‌ پیش‌ می‌کشد با کوششهایی‌ که‌ تاریخ‌ علاقمند به‌ تعیین‌ علتهای‌ تکوین‌ جریانها، تأثیرها و... که‌ در زمان‌ خاصی‌ ظاهر می‌شوند برای‌ استنناج‌ برخی‌ فرآیندها به‌ امید مقایسه‌ میان‌ آنها در برابر خود دارد، تفاوت‌ دارد. پس‌ لازم‌ است‌ که‌ به‌ اجمال‌ معنای‌ واژه‌ پدیدارشناسی‌ را روشن‌ سازیم‌.

معنای‌ واژه‌ پدیدارشناسی:‌
نبایستی‌ سعی‌ کنیم‌ که‌ این‌ کلمه‌ را به‌ یاری‌ فرهنگ‌ لغت‌ به‌ فارسی‌ ترجمه‌ کنیم؛ بهتر است‌ ببینیم‌ بررسی‌ پدیدارشناسانه‌ چگونه‌ عمل‌ می‌کند. بررسی‌ پدیدارشناسانه‌ به‌ طور اساسی‌ این‌ شعار دانش‌ یونانی‌ را پیشه‌ خود کرده‌ است‌ که‌ (sozein phainomena) یعنی‌ پدیدارها (ظواهر) را نجات‌ دهیم‌. معنای‌ این‌ سخن‌ چیست‌؟ پدیدار چیزی‌ است‌ که‌ خود را نشان‌ میدهد، امری‌ است‌ که‌ ظاهر میشود و در این‌ ظهور چیزی‌ را آشکار میسازد که‌ در آن‌ نمیتواند آشکار شود مگر در صورتی‌ که‌ در عین‌ حال‌ در زیر آن‌ ظاهر پوشیده‌ بماند. چیزی‌ در پدیدار، خود را آشکار می‌سازد و خود را جز با پنهان‌ کردن‌ نمی‌تواند آشکار سازد. در علوم‌ فلسفی‌ و دینی پدیدار به‌ صورت‌ اصطلاحاتی‌ بیان‌ می‌شود که‌ پسوند یونانی‌ (phanie) در آنها وجود دارد. پدیدار، ظاهر و بیرون‌ است‌. آنچه‌ که‌ در این‌ ظاهر خود را ضمن‌ پنهان‌ کردن‌ آشکار می‌سازد همان‌ باطن‌ و درون‌ است‌. پدیدارشناسی‌ ضمن‌ آشکار ساختن‌ و رها کردن‌ امر ناپیدایی‌ که‌ خود را زیر ظاهر پنهان‌ کرده‌ «نجات‌ دادن‌ پدیدار» و ظاهر است‌. بنابراین‌ شناختن‌ پدیدار یا پدیدارشناسی‌، بیان‌ امر ناپیدا و نادیدنی‌ پنهان‌ شده‌ در آن‌ چیزی‌ است‌ که‌ دیدنی‌ است‌، اینکه‌ پدیدار خود را چنان‌ که‌ میخواهد به‌ شخصی‌ که‌ مورد نظر است‌ بنمایاند.

پدیدارشناسی و اصالت‌ تاریخیت:
پس‌ این‌ امر روشی‌ است‌ که‌ با روش‌ تاریخ‌ فلسفه‌ و نقادی‌ تاریخی‌ متمایز است‌. اما آیا در این‌ صورت‌، پژوهش‌ پدیدارشناسانه‌ همان‌ امری‌ نیست‌ که‌ رساله‌ های‌ کهن‌ ما با اصطلاح‌ کشف‌ المحجوب‌ بیان‌ کرده‌ اند؟ آیا این‌ همان‌ امری‌ نیست‌ که‌ با اصطلاح‌ تأویل‌ که‌ در تفسیر معنوی‌ قرآن‌ اساسی‌ است‌ بیان‌ شده‌ است‌؟ تأویل‌، چیزی‌ را به‌ اصل‌ خود رساندن‌ است‌. امری‌ که‌ که‌ مورد تأویل‌ قرار می‌گیرد از یک‌ مرتبه‌ وجود به‌ مرتبه‌ دیگر آن‌ گذار داده‌ میشود تا ساختار ذات‌ آن‌ رها شود. (امری‌ که‌ به‌ معنای‌ ساختارگرا بودن‌ نیست‌) ساختار همان‌ ترتیب‌ مظاهر است‌.
معنای‌ پدیدارشناسی‌ به‌ طور کلی‌ جز این‌ نیست‌ و این‌ کاری‌ است‌ که‌ بایستی‌ برای‌ به‌ پایان‌ بردن‌ کوششی‌ در جهت‌ فلسفه‌ تطبیقی‌ کاملا متمایز از کوشش‌ تاریخ‌ فلسفه‌ انجام‌ دهیم‌. بهتر است‌ بگوییم‌ که‌ پدیدارشناسی‌ میتواند ما را از خطرهای‌ تاریخ‌ برهاند. امروز احساس‌ این‌ خطرها در نزد برخی‌ از فیلسوفان‌ غربی‌ بسیار شدت‌ یافته‌ است‌. برای‌ درک‌ این‌ احساس‌ و توضیح‌ کوشش‌ ما در جهت‌ فلسفه‌ تطبیقی‌ بایستی‌ به‌ فیلسوف‌ عالیقدری‌ بازگردیم‌ که‌ در کاربرد واژه‌ پدیدارشناسی‌ فضل‌ تقدم‌ با اوست؛ منظور من‌ هگل‌ و پدیدارشناسی‌ روح‌ اوست‌. تقدیر فیلسوف‌ غربی‌ کنونی‌ چنین‌ است‌ که‌ نتواند به‌ گونه‌ ای‌ از ارجاع‌ به‌ هگل‌ خودداری‌ کند. ما نیز به‌ هگل‌ باز میگردیم‌ و البته‌ نه‌ از این‌ حیث‌ که‌ اجازه‌ دهیم‌ تا ماجرای‌ هگل‌، خود را بر ما تحمیل‌ کند بلکه‌ برای‌ اینکه‌ خود را از بند آن‌ برهانیم‌. زیرا که‌ فقط‌ در این‌ صورت‌ به‌ روشنی‌ خواهیم‌ دانست‌ که‌ چرا درگیر صورتهای‌ متنوع‌ دیالکتیک‌ تاریخی‌ بعد هگلی‌ هستیم‌ و اینکه‌ ما چه‌ امری‌ را در برابر اصالت‌ تاریخیتی‌ که‌ یکی‌ از صور دیالکتیک‌ تاریخی‌ است‌ قرار دهیم‌ تا بتوانیم‌ بدون‌ یاری‌ جستن‌ از یکی‌ از وجوه‌ دیالکتیک‌ پدیدارها را نجات‌ دهیم‌.
ما باید به‌ درستی‌ بدانیم‌ که‌ چرا آنچه‌ که‌ اصالت‌ تاریخیت‌ نام‌ دارد حاصل‌ تجزیه‌ یا تلاشی‌ منظومه‌ هگلی‌ است‌. ما بایستی‌ از خود سؤال‌ کنیم‌ که‌ جای‌ تاریخ‌ کدام‌ است‌ و تاریخ‌ در کجا جریان‌ دارد؟ مبنای‌ تاریخیت‌ یا عدم‌ تاریخیت‌ بشر چیست‌؟ آنگاه‌ راهی‌ هموار خواهد شد که‌ ما بتوانیم‌ از طریق‌ آن‌ سه‌ بحث‌ را در فلسفه‌ ای‌ که‌ در ایران‌ تداوم‌ دارد برای‌ کوششهای‌ تطبیقی‌ خود برجسته‌ سازیم‌. این‌ امر شاید به‌ ما اجازه‌ دهد تا نه‌ تنها مبنای‌ ماجرای‌ غربی‌ بلکه‌ غربی‌ شدن‌ جهان‌ را نیز دریابیم‌. این‌ دو امر وجوه‌ پدیدار یگانه‌ ای‌ هستند که‌ همدیگر را کامل‌ میکنند اما نبایستی‌ به‌ خلط‌ آن‌ دو یا یکدیگر پرداخت‌. این‌ ماجرای‌ دوگانه‌ بر ما روشن‌ خواهد ساخت‌ که‌ آیا امروزه‌ مشرقیین‌ به‌ معنایی‌ که‌ سهروردی‌ مراد میکرده‌ وجود دارند، آنان‌ که‌ به‌ شرق‌ و غرب‌ جغرافیایی‌ این‌ جهان‌ تعلق‌ ندارند.


منابع :

  1. هانری كربن‌- فلسفه‌ ايرانی و فلسفه‌ تطبيقی

  2. داريوش‌ شايگان‌- هانری كربن

  3. رضا داوری اردكانی- فلسفه‌ تطبيقی

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/19595