بعضی از سوفسطائیان بنام

1- پرودیکوس
پرودیکوس (افرودیقوس) اهل جزیره کئوس (Ceos) در دریای اژه بود. گفته شده است که ساکنان این جزیره متمایل به بدبینی بودند، و تمایلات همشهریان پرودیکوس را به او نسبت داده اند، زیرا در محاوره مجعول افلاطونی آکسیوخوس (Axiochus) این عقیده که مرگ برای رهایی از مصائب زندگی مطلوب است، به وی نسبت داده شده است. ترس از مرگ نامعقول است، زیرا مرگ نه به زنده ها مربوط است و نه به مرده ها، زنده ها، زیرا هنوز زنده اند، مرده ها، زیرا دیگر زنده نیستند. اثبات صحت این نقل آسان نیست.

دین در نزد پرودیکوس
پرودیکوس شاید به خصوص برای نظریه خویش درباره منشأ دین قابل توجه است. او معتقد بود که در آغاز آدمیان خورشید، ماه، رودخانه، دریاچه، میوه ها و غیره را به عنوان خدایان می پرستیدند، به عبارت دیگر، چیزهایی که برای آنها سودمند بود یا به آنها غذا می داد. و به عنوان نمونه پرستش نیل در مصر را ارائه می دهد. بعد از این مرحله ابتدائی مرحله دیگری به دنبال می آید، که در آن مخترعان صنایع و فنون گوناگون (کشاورزی، تاک پروری، فلزکاری، و غیره) همچون خدایان دمتر، دیونوسوس، هفایستوس و غیره، مورد پرستش بودند. بنابراین نظر، وی فکر می کرد که عبادات و مناسک دینی غیر ضروری است و ظاهرا از طرف اولیای امور آتن دچار زحمت شده است. پرودیکوس، مانند پروتاگوراس، برای مطالعات مربوط به زبان مورد توجه بوده و رساله ای در باب مترادفات نوشته است. به نظر می رسد که نحوه بیان او بسیار فضل فروشانه بوده است.
زلر می گوید: «هر چند افلاطون معمولا از وی با طنز سخن می گوید، با وجود این ذکر خیری از او می کند که سقراط گهگاه شاگردانی نزد او می فرستاده است (تئتتوس، 151 ب) و شهر زادگاهش بارها مأموریتهای سیاسی به او محول کرده است.» (هیپیاس بزرگ، 282 ج) حقیقت امر این است که زلر ظاهرا نکته ای را در عبارت تئتتوس فراموش کرده است، زیرا جوانانی که سقراط نزد پرودیکوس فرستاده بود کسانی بودند که سقراط دریافته بود که در مصاحبت با او «آبستن» اندیشه هایی نیستند. بنابراین آنان را نزد پرودیکوس گسیل داشته بود تا در مصاحبت با وی از «سترونی» باز رهند.

2- هیپیاس
هیپیاس الیسی معاصر جوانتر پروتاگوراس بود و مخصوصا به سبب تنوع و کثرت اطلاعات و آشنایی با ریاضیات، نجوم، دستور زبان، علم بلاغت، قافیه و عروض، موسیقی، تاریخ و ادبیات و علم اساطیر شهرت داشت. خلاصه آنکه دانشمندی جامع و پرمایه بود. و نه تنها دانشمندی پرمایه بود، بلکه وقتی در المپیاد خاصی حاضر بود، می بالید که همه لباسهای خود را خود دوخته است. فهرست وی از پیروزیهای المپیک، اساس و پایه ای برای نظام تاریخگذاری یونانی بعد به وسیله المپیادها فراهم کرد، این نظام نخستین بار توسط تیمائوس مورخ ارائه شد. افلاطون، در پروتاگوراس، از قول هیپیاس نقل می کند که «قانون فرمانروای مستبد آدمیان است، زیرا آنها را وادار می کند که بسی کارها بر ضد طبیعت انجام دهند.» نکته ای که در این جمله به نظر می رسد این است که قانون دولت شهر غالبا خشک و ظالمانه و مغایر با قوانین طبیعی است.

3- گرگیاس (غورجیاس)
گرگیاس اهل لئونتینی، در سیسیل، از حدود 483 تا 375 ق.م. می زیست و در 427 با سمت سفیر لئونتینی به آتن آمد تا بر ضد سیراکوز درخواست کمک کند. در سفرهای خود آنچه توانست برای گسترش روحیه پان هلنیسم انجام داد.
گرگیاس ظاهرا در آغاز شاگرد امپدکلس بوده و خود را با مسائل علم طبیعی مشغول می داشته است، و ممکن است کتابی درباره مناظر و مرایا (علم نور و بصر) نوشته باشد. اما به واسطه جدل (دیالکتیک) زنون به مسلک شک (شکاکیت) کشانده شد و کتابی تحت عنوان درباره عدم یا طبیعت منتشر ساخت، که فکر اساسی آن ممکن است از سکستوس امپیریکوس و از نوشته مجعول ارسطویی درباره ملیسوس، گزنوفانس و گرگیاس فراهم آمده باشد.

مهمترین گفتار گرگیاس
از این گزارشهای محتویات اثر گرگیاس روشن است که وی نسبت به جدل الئائی عکس العملی نشان داده است که نسبت به پروتاگوراس تا اندازه ای متفاوت است، زیرا در حالی که می توان گفت که پروتاگوراس معتقد بود که هر چیزی درست و حقیقی است، گرگیاس ضد آن را معتقد بود. بنابر نظر گرگیاس، (اولا) هیچ چیز وجود ندارد، زیرا اگر چیزی وجود داشته باشد، یا از ازل بوده، یا به وجود آمده است. اما نمی تواند به وجود آمده باشد، زیرا چیزی نمی تواند نه از وجود و نه از عدم (لاوجود) به وجود آید و نه می تواند ازلی باشد، زیرا اگر ازلی بود، نامتناهی بود. لیکن نامتناهی به دلیل ذیل غیر ممکن است: نامتناهی نه می تواند در دیگری باشد و نه در خودش، پس هیچ جا نخواهد بود. اما آنچه هیچ جا نیست، هیچ است. (ثانیا) اگر چیزی وجود هم داشته باشد، نمی تواند شناخته شود. زیرا اگر وجود شناختنی باشد، پس آنچه به اندیشه در می آید باید موجود باشد، و لاوجود هرگز نمی تواند به اندیشه درآید. در این صورت خطایی نمی تواند وجود داشته باشد، که باطل و بی معنی است. (ثالثا) حتی اگر وجود شناختنی باشد، این شناسایی نمی تواند به دیگری منتقل شود. هر دالی غیر از مدلول است؛ مثلا چگونه ما شناخت رنگها را به وسیله کلمات می توانیم به کسی منتقل کنیم، زیرا گوش آهنگها را می شنود نه رنگها را؟ و چگونه تصور واحد وجود در دو شخص در آن واحد می تواند باشد، زیرا آنها غیر از یکدیگرند؟ (قطعات 1، 3)
در حالی که بعضی این افکار حیرت انگیز را به عنوان بیان کننده نوعی هیچ انگاری جدی فلسفی دانسته اند، بعضی دیگر فکر کرده اند که این نظریه یک شوخی از طرف گرگیاس است، یا بهتر بگوییم سخنور بزرگ می خواسته است نشان دهد که علم بلاغت یا مهارت در استعمال الفاظ و کلمات حتی بی معنی ترین فرضیه را موجه می نمایاند. (عین گفته گومبرز) لیکن این نظریه اخیر نه با این حقیقت سازگار است که ایسوکراتس عقاید گرگیاس را در کنار عقاید زنون و ملیسوس قرار می دهد، و نه با نوشته درباره افکار گرگیاس که از عقاید گرگیاس به عنوان عقایدی که از ارزش نقد فلسفی برخوردار است گفتگو می کند. به هر حال رساله ای درباره «طبیعت»، جای چنین تردستیهای خطابی نیست. از سوی دیگر، دشوار است فرض اینکه گرگیاس با جد تمام معتقد بود که هیچ چیز وجود ندارد. ممکن است چنین باشد که وی می خواست جدل الئائی را برای تنزل دادن فلسفه الئائی به یاوه گویی به کار گیرد. وی بعدها، با ترک فلسفه، خود را وقف سخنوری و علم بلاغت کرد.

فن بلاغت و سخنوری
فن بلاغت و سخنوری را گرگیاس به عنوان مهارت در هنر اقناع می نگریست، و این امر وی را ناگریز به مطالعه روان شناسی عملی رهنمون شد. وی از روی قصد و اندیشه هنر القاء در ذهن را، که می توانست هم برای غایات عملی، اعم از خوب و بد، و هم برای اغراض هنری به کار آید، پیشه خود ساخت، در ارتباط با مطلب اخیر گرگیاس هنر فریب مصلحت آمیز را بسط و گسترش داد، و تراژدی را فریبی نامید که «سبب شدن آن بهتر از سبب ناشدن آن است؛ و تسلیم شدن به آن نیروهای بزرگتر درک و احساس هنری را نشان می دهد تا تسلیم نشدن به آن.» (قطعه 23 پلو تارک، عظمت آتن، 5، 384) مقایسه ای که گرگیاس میان آثار و نتایج تراژدی و آثار و نتایج تزکیه می کند ما را به یاد نظریه کثیرالبحث ارسطو درباره تزکیه و تطهیر نفس (به یونانی: کاتارسیس) می اندازد.
این حقیقت که افلاطون نظریه «قدرت حق است» را در دهان کالیکس (شاگرد گرگیاس) می گذارد (گرگیاس، 482 هـ- به بعد)، و حال آنکه شاگردی دیگر، به نام لوکوفرن، گفته است که اشرفیت نوعی فریب است و همه آدمیان برابرند، و قانون قراردادی است که به وسیله آن، حق متقابلا تضمین می شود، در حالی که باز شاگردی دیگر درخواست آزادی بردگان را به نام قانون طبیعی کرده است، ما می توانیم این نظریه ها را همداستان با زلر ناشی از رد و ترک فلسفه از جانب گرگیاس بدانیم که او را به امتناع از پاسخگویی به پرسشهای حقیقت و اخلاق کشانده است.

دیگر سوفسطائیان
دیگر سوفسطائیانی که می توان به اختصار از آنها یاد کرد تراسوماخوس اهل خالکدن است، که در رساله جمهوری به عنوان مدافع جانور خوی حقوق قویتر معرفی شده است، و دیگری آنتیفن آتنی است، که قائل به برابری همه آدمیان است و امتیاز آن بین نجبا و عامه، یونانیان و بیگانگان (بربرها)، را به عنوان اینکه خود ناشی از بربریت است رد می کند. وی تعلیم و تربیت را مهمترین امر در زندگی می شمارد، و آفریننده نوع ادبی«فن اقوال تسکین دهنده مانند فن غم زدایی» است، و اعلام می کند که این نوع ادبی می تواند هر کسی را به وسیله سخن از غم آزاد سازد.


منابع :

  1. فردریک کاپلستون- تاریخ فلسفه یونان و روم- ترجمه جلال الدین مجتبوی- انتشارات علمی و فرهنگی- 1327- صفحه 110- 114

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/19899