رسالت در باور اعراب جاهلی

عرب جاهلی بی خبر از تاریخ پیامبران رسالت را از آن فرشته می دانست و هرگز در عقل او نمی گنجید که بشری مورد لطف الهی قرار گیرد و تعالیم الهی را دریابد و در اختیار دیگران بگذارد، چنانکه مى گوید: «و ما منع الناس أن یؤمنوا إذ جاءهم الهدى إلا أن قالوا أ بعث الله بشرا رسولا؛ تنها چیزى که مانع شد مردم بعد از آمدن هدایت ایمان بیاورند این بود که مى گفتند آیا خدا انسانى را به عنوان پیامبر برانگیخته.» (اسراء/ 94)
آیا باور کردنى است که این مقام والا و بسیار مهم بر عهده انسانى گذارده شود؟ آیا نباید این رسالت عظیم بر دوش نوع برترى همچون فرشتگان بگذارند. تا از عهده آن به خوبى برآید، انسانى خاکى کجا و رسالت الهى کجا؟ افلاکیان شایسته این مقامند نه خاکیان! این منطق سست و بى پایه مخصوص به یک گروه و دو گروه نبود، بلکه شاید اکثر افراد بى ایمان در طول تاریخ در برابر پیامبران به آن توسل جسته اند: قوم نوح در مخالفت خود با این پیامبر بزرگ فریاد مى زدند «ما هذا إلا بشر مثلکم؛ این تنها انسانى همانند شما است.» (مؤمنون/ 24) قوم بى ایمان معاصر هود مى گفتند «ما هذا إلا بشر مثلکم یأکل مما تأکلون منه و یشرب مما تشربون؛ این انسانى همانند شما است، از آنچه مى خورید مى خورد و از آنچه مى نوشید مى نوشد.» (مؤمنون/ 33) حتى اضافه مى کردند که «و لئن أطعتم بشرا مثلکم إنکم إذا لخاسرون؛ اگر شما از بشرى همانند خودتان اطاعت کنید زیانکارید.» (مؤمنون/ 34)
عین این ایراد را به پیامبر اسلام (ص) نیز مى کردند و مى گفتند: «ما لهذا الرسول یأکل الطعام و یمشی فی الأسواق لو لا أنزل إلیه ملک فیکون معه نذیرا؛ چرا این پیامبر غذا می خورد، و در بازارها راه می رود؟ لا اقل چرا فرشته اى همراه او نازل نشده که همراه او مردم را انذار کند؟» (فرقان/ 7) معترض یا معترضان، از اصل «سنخیت میان هادی (رهبر) و مهدی (پیرو)» غفلت کرده و تصور می کردند که فرشته می تواند رهبری انسان را بر عهده بگیرد آن هم انسانهای پایین که هنوز از نظر کمال روحی دوران کودکی را می گذرانند. قرآن در انتقاد از این نظر در آیه ی بعدی چنین می فرماید: «قل لو کان فی الأرض ملائکة یمشون مطمئنین لنزلنا علیهم من السماء ملکا رسولا؛ بگو حتى اگر در روى زمین فرشتگانى بودند که با آرامش گام مى زدند، ما از آسمان فرشته اى را به عنوان پیامبر بر آنها نازل مى کردیم.» (اسراء/ 95) یعنی سنخیت رهبر و پیرو یکی از شرایط اساسی تحقق امر رهبری است زیرا:
اولا: سنخیت امکان می بخشد که رهبر، نیازها و خواسته های پیروان خود را به خوبی درک کند و از درد دل آنها آگاه گردد و برای آنها چاره اندیشی کند و در غیر این صورت، مسئله بسان طبابت پزشکان غربی در می آید که می خواهند در کویرزارها بدون اطلاع از بیماریهای بومی و فصلی، بیماران بومی را معالجه کنند که کمترین نتیجه ای ندارد.
ثانیا: رهبر جامعه از نظر اسوه و الگو بوده و رفتار و گفتار او مقیاس سعادت و سنجش خوشبختی است و تآثیر رفتار او در قلوب و اذهان به مراتب بالاتر از تأثیر گفتار اوست ولی رفتار رهبر در صورتی می تواند الگو گردد که از نظر غرایز و احساسات و عواطف و خواسته ها با پیروان خود یکسان باشد تا تقوی و خویشتن داری وی، مایه ی عبرت آنان شود، و اگر رهبر بسان فرشته فاقد احساسات و عواطف طوفان زا و شهوات بنیان کن شد، در چنین صورت نه تبلیغ عملی او صورت می پذیرد و نه تبلیغ گفتاری او می تواند اثر بگذارد زیرا در این موقع داد و فغان پیروان بلند می شود و می گویند، تو از درون ما و طوفانهایی که در روح و روان ما جریان دارد، آگاه نیستی، چگونه در مقابل خواسته های درونی، فرمان صبر و خویشتن داری می دهی، تو خود اگر جای ما بودی، مثل ما کار می کردی؟
رهبری از آن کسانی است که از نظر غرایز مانند دیگر انسانها باشد، و نفس اماره ی خود را با تقوی مهار می کند، تا از عذاب روز بزرگ، ایمن گردد چنانکه رهبرى همچون على ع می فرماید «انما هى نفسى اروضها بالتقوى لتاتى آمنة یوم الخوف الاکبر؛ منهم نفسى همچون شما دارم اما به وسیله تقوا آن را مهار می کنم تا در روز قیامت در امن و امان باشد.» از سوى دیگر رهبر باید همه دردها، نیازها، و خواسته هاى پیروان خود را به خوبى درک کند تا براى درمان و پاسخگویى به آن آماده باشد، و مشمول گفته شاعر: "آگه نیى از حال من مشکل همین است" نگردد. مخصوصا به همین دلیل پیامبران از میان توده هاى مردم برخاسته اند، و دورانهایى از سختترین نوع زندگى را غالبا تحمل کرده اند، تا همه تلخیهاى زندگى را بچشند و حقایق دردناک را لمس کنند و خود را براى درمان آنها آماده و مهیا سازند.

انبیاء گذشته نیز بشر بودند
«و ما أرسلنا قبلک إلا رجالا نوحی إلیهم فسئلوا أهل الذکر إن کنتم لا تعلمون؛ و پیش از تو نیز نفرستادیم مگر مردانى را که به آنها وحى مى کردیم. پس اگر خود نمى دانید از اهل ذکر [و کتاب دانان] بپرسید.» (انبیاء/ 7) این آیه پاسخى از احتجاجى است که بر نفى نبوت کرده و گفتند: «هل هذا إلا بشر مثلکم» و حاصلش این است که مگر انبیاى گذشته غیر بشر بودند، که انتظار دارید پیامبر شما بشر نباشد؟ بشریت که با نبوت منافات ندارد.
و اگر کلمه "رجالا" را با جمله "نوحی إلیهم" توصیف فرموده، براى اشاره به فرق میان انبیا و غیر انبیا است و محصلش این است که یگانه فرق بین این دو طائفه تنها این است که ما به انبیا وحى مى فرستیم و به دیگران نمى فرستیم، و وحى موهبت و منتى است خاص که بر خدا واجب نیست همه افراد را به آن موهبت نائل سازد که اگر بنا شد به کسى بدهد به همه بدهد، و اگر بنا شد ندهد به هیچ کس ندهد، تا شما تحکم کنید که چرا نبوت جز در یک نفر پیدا نمى شود؟ و بگویید چون در ما نیست پس در هیچ کس دیگر هم نیست، براى اینکه نبوت هم مانند سایر صفات خاصى است که در هر عصرى جز در یک فرد یافت نمى شود، و این چیزى نیست که بتوان انکارش کرد.
بنابراین بیان، آیه شریفه منحل به دو حجت مى شود، که علیه احتجاج مشرکین بر ابطال نبوت رسول خدا (ص) به بشریت او اقامه شده است، یکى حجت نقضى، که با بشریت انبیاى گذشته نقض مى کند و مى رساند که منافاتى میان بشریت و نبوت نیست، دوم حجت حلى، که مى رساند فرق میان یک فرد پیغمبر با دیگران چیزى نیست که نشود در بشر یافت شود، و یا اگر یافت شد باید در همه افراد یافت شود، بلکه تنها فرق این دو طائفه وحى الهى، و کرامت او است، و منت مخصوصى است از ناحیه خدا که شامل حال شخص پیغمبر مى شود.
پس آیه از این نظر مانند آیه «قالوا إن أنتم إلا بشر مثلنا...* قالت لهم رسلهم إن نحن إلا بشر مثلکم و لکن الله یمن على من یشاء؛ گفتند شما جز بشرى مانند ما نیستید... رسولان ایشان به ایشان گفتند: ما جز بشرى چون شما نیستیم ولیکن خداوند به هر که بخواهد منت مى گذارد.» (ابراهیم/ 10- 11) مى باشد. «فسئلوا أهل الذکر إن کنتم لا تعلمون» (انبیاء/ 7) این جمله تایید و تحکیم جمله «و ما أرسلنا قبلک إلا رجالا» (انبیاء/ 7) است، یعنى اگر این معنا را مى دانید، که هیچ، و اگر نمى دانید به اهل ذکر مراجعه کنید، و بپرسید، آیا انبیاى گذشته غیر بشر بودند؟
«و ما جعلناهم جسدا لا یأکلون الطعام و ما کانوا خالدین* ثم صدقناهم الوعد فأنجیناهم و من نشاء و أهلکنا المسرفین؛ و آنان را جسدى قرار ندادیم که طعام نخورند، و عمر جاویدان هم نداشتند سپس وعده ى خود را بر آنها محقق کردیم و آنها و هر که را خواستیم نجات دادیم و تجاوزکاران را هلاک نمودیم.» (انبیاء/ 8- 9) یعنى انبیا مردانى از بشرند که ما لوازم بشریت را از آنها سلب نکرده ایم، که مثلا بدنهایشان را خالى از روح زندگى کرده باشیم، تا نه به خوردن محتاج باشند و نه به نوشیدن، و نیز آنان را از مرگ مصونیت نداده ایم، تا همیشه در دنیا بمانند، بلکه ایشان نیز بشر و از کسانى هستند که طعام مى خورند و مى میرند، و این خوردن و مردن، دو خاصه از خواص روشن بشریت است.


منابع :

  1. ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد ‏12 صفحه 289

  2. جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 6 صفحه 140

  3. سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد ‏14 صفحه 355

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/19966