وجدان، جنبه ربانی انسان ها

دراین باره که روان انسانی دارای نمودهای شگفت انگیزی است و نمی توان آنها را با مقیاسات نمودهای فیزیکی حل و فصل نمود، اغلب متفکرین اتفاق نظردارد. لایپ نیتز می گوید: «درجوهر ما یک ازلیت، یک نشانه پا و یک نمونه ای از قدرت و علم الهی پنهان است.» روسو می گوید: «وجدان غریزه فنا ناپذیر الهی و ندای آسمانی است.» مناندر می گوید: «در سینه ما خدایی هست و آن وجدان ما می باشد.»

جملات بالا نشان می دهد که عده زیادی از متفکرین و ملل گذشته و معاصر یک نوع نیروی ربانی در درون انسان قائلند که گاهی قلب و بعضی دیگر وجدانش می نامند. اما اینکه حقیقتا درون انسانی دارای یک نیروی ربانی است، با دو استدلال ادعا می شود:
یکی اینکه نمودهای متناقض در درون انسانی وجود دارند که با هیچ یک از قوانین و اصول طبیعی قابل تفسیر نمی باشد و این ادعا نتیجه اینست که اگر اجزا و روابط جهان هستی منحصر در همین نمودهای طبیعی بود، می بایست چنین پدیده های غیر طبیعی وجود نداشته باشند، پس یک موجود مافوق طبیعی در وجود انسانی قرار دارد که می تواند این پدیده های غیر طبیعی اداره نماید. این استدلال مورد مناقشات زیادی قرار گرفته است. نتیجه قاطعانه ای که از وجود پدیده های غیر طبیعی در درون انسانی گرفته شده است، توقف و احتیاط در اظهار نظرهای قطعی در اصول عالیه طبیعی می باشد و همچنین این نتیجه را هم گرفته اند که قلمرو درونی و برونی دو میدان متفاوت هستند که تاکنون همه آنها با اصول و قوانین یک نواخت تفسیر نشده اند.
دوم، نیروی بالخصوصی در انسانها وجود دارد که خلاف طبیعت ماشینی و سود جویی انسان ها امر به انجام وظیفه و تمایل به نیکی و اجتناب از بدی ها می کند که آن را با کلمات مختلفی تعبیر نموده اند.
آنچه که در این مسئله می توان گفت اینست: درست است که ما پدیده های گوناگون و نیروی تحریک به نیک ها و اجتناب از بدی ها را در درون انسانی مشاهده می کنیم، ولی این واقعیات ممکن است دسته ای را قانع و گروهی را نتواند الزام به جنبه ربانی در درون انسانی بنماید. ممکن است گفته شود که وجدان یک حالت روانی شخصی است که در مقابل پدیده های شگفت انگیز یا در مقابل مشاهده نیروی تمایل به نیکی ها و احتراز از بدی ها با فرض نیروی ربانی انجام شود یا تفسیر آن را به عهده آیندگان بگذاریم؟ بلی، فقط این مقدار می توان گفت که قلمرو درونی را با معلومات امروزی نمی توان با قلمرو برونی مقایسه و تفسیر نمود.
ولی یک مطلب بسیار با اهمیت در اینجا وجود دارد که بایستی آن را از نظر دور نداشته باشیم. آن مطلب این است که در درون انسان ها در حال اعتدال روانی یک نیروی توجه و انجذاب به ماورای طبیعت همیشه محسوس بوده است. این نیرو را اکتشاف مجهولات علمی تاکنون نتوانسته است خنثی نماید. توضیح این مسئله چنین است که انسان از سیر شدن و تنظیم زندگانی ضروری خود دائما این سوال را برای خود مطرح نموده است که «سپس چه؟» این سوال از آغاز از تمدن انسانی با شیوه ها و بیانات و کردارهای مختلف انسان ها وجود داشته است. به نظر می رسد این سوال بدون توجه به ماورای طبیعت و بدون کشش به سوی بی نهایت حل و فصل نگشته است. اینشتین در کتاب "دنیایی که من می بینیم" این مسئله را تقریبا همگانی معرفی نموده است حتی فروید این احساس را با کمال احتیاط نتوانسته است از انسانها نفی کند. ادگارپش در بیان اندیشه های فروید چنین می گوید: «منابع مذهب، ناکامی بشر، دلتنگی از مرگ و ندامت های حاصل از قتل ابتدایی، به نظر فروید علل روحی قاطع و تعیین کننده مذهب به شمار می روند. بدین ترتیب او به نظریه ای که طبق آن مذهب بر اثر احساس مذهبی ابتدایی بوده و مستقل از عوامل ناشی از «کمپلکس اودیپ» است توجه نمی کند، معهذا نمی توان انکار کرد بعضی از اشخاص می گویند در خود احساسی می نمایند که به خوبی توصیف شدنی نیست. این اشخاص از احساسی سخن می رانند که به ابدیت متصل است، از جدایی ها شکایت می کنند و می خواهد روزگار وصل خویش را باز جویند. این تصور ذهنی از یک احساس ابدی که در عرفای بزرگ و همچنین در تفکر مذهبی هندی منعکس می شود، ممکن است ریشه و جوهر احساس مذهبی را که مذاهب گوناگون جلوه هایی از آن هستند تشکیل دهد. فروید در این موضوع تردید دارد و اقرار می کند که با تحلیل روانی خود هرگز نتوانسته است اثری از چنین احساسی در خویشتن بیابد، ولی فورا و با صداقت کامل اضافه می کند که این امر به او اجازه نمی دهد وجود احساس مورد بحث را در دیگران انکار نماید».
این احساس درونی درباره ماورای طبیعت احساس حقیقی است و از مقوله خیال و وهم نیست و بدون شک بایستی علت حقیقی داشته باشد و آنان که دارای این احساس هستند آن را جدی ترین و واقعی ترین احساس می نامند.


منابع :

  1. محمدتقی جعفری- وجدان- صفحه 220-222

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/210387