بررسی پدیده های فردی طبیعت انسانی

جستجوی کشف یک حقیقت از انسان، به نام «طبیعت» نمی تواند پیش از در نظر گرفتن فعالیت ها و آثار جسمی و روانی انسان، به نتیجه مفیدی برسد. به نظر می رسد، در چنین مبحثی باید همان روشی را انتخاب کرد که درباره شناخت سایر پدیده های طبیعی صورت می پذیرد. ما از نظر علمی برای شناختن طبیعت یک پدیده طبیعی، نخست درصدد پیگیری یک حقیقت مستقل به نام طبیعت آن پدیده بر نمی آییم، زیرا پدیده مفروضی که از جهات و جوانب فراوانی با عوارض و روابط گوناگون احاطه شده است، بدون شنخت آن عوارض و روابط نمی تواند طبیعت آن پدیده را در اختیار خود درآورد. درباره انسان نیز باید چنین روشی را اتخاذ کرد. اگر بخواهیم درباره انسان، شناسایی های ارزشمندی داشته باشیم، باید از اصول و پدیده های «ثابت» او شروع نموده و آنگاه سایر متغیراتش را نیز منظور کرده سپس به نتیجه مطلوب برسیم. پس از وصول به نتیجه، تفاوتی نخواهد داشت که بگوییم این معرفت ما، به طبیعت انسانی مربوط است، یا از انسان، تنها همین مقدار برای ما روشن شده است. آری، جستجوی طبیعت در ماورای اصول و پدیده های انسان، همین مقدار برای ما روشن شده است و جستجوی طبیعت در ماورای اصول و پدیده های انسان یا خود طبیعت جهان مادی، برای افکاری خوش آیندست که نسبت به لذت فعالیت فکری، بیش از لذت واقعیت ارزش قائلند، همان گونه که فلاسفه قرون وسطی و تعداد دیگری از فلاسفه یونان باستان عمل می کردند. بحث از حقیقت طبیعت، ماهیت، واقعیت، وجود برای ورزش فکری مناسب تر از آن واقع جویی است که ترقی و تعالی ما را به عنوان انسان عهده گرفته است.
بنابراین برای رسیدن به نتیجه مطلوب در خصوص شناسایی انسان، ناگزیری ماصول و پدیده های ثابت او را در نظر بگیریم. از این رو، در این مبحث نیز از همین روش استفاده می شود. اینک قضایایی را مطرح نموده و مورد بررسی قرار می دهیم که کم تر مورد تشکیک قرار گرفته اند. البته ما قضایای مزبور را به عنوان اصول و پدیده های ثابت بیان خواهیم نمود، نه اصول بدیهی (اکسیوم)، که قابل تشکیک نبوده و حتی به اثبات هم نیازمند نمی باشد. این قضایا به دو قسمت عمده تقسیم می شوند:
1-قضایای فردی. این قضایا، پدیده هایی هستند که هر فرد از افراد انسانی، معمولا آن ها را دارا می باشد.
2-قضایای اجتماعی. این قضایا، پدیده های هستند که خواص و آثار انسانی را در حالات اجتماعی نشان می دهند. این قضایا، خود به دو نوع مشخص تقسیم می شوند: الف- قضایای اجتماعی مستقر ب- قضایای اجتماعی متحرک

پدیده های فردی طبیعت انسانی
این قضایا بسیار متعدد و گوناگون می باشند که عمده آن ها عبارتند از:
1-انسان، دو حقیقت مختلف دارد که هر یک از آن ها خواص معینی دارند. این دو حقیقت عبارتند از:
الف- جسم طبیعی که کالبد و محتویات آن را تشکیل می دهد.
ب- روان یا روح یا حالت پیچیده انتزاع شده از دستگاه مخصوص اعصاب.

این که می گوییم: انسان دو حقیقت مختلف دارد، مقصود این نیست که ما می توانیم آن دو حقیقت مختلف را از همدیگر تفکیک نموده و مشخص کنیم: یکی به عنوان جسم و دیگری به عنوان روح، بلکه به جهت تمایز و اختلاف دو فعالیت در انسان که فعالیت های جسمی و روانی است، می توانیم دو وضع مشخص را از جنبه حسی و تجربی برای انسان تصدیق کنیم. این که بگوییم انسان یک حقیقت مادی بوده و دو جلوه مادی وروحی دارد، یا بگوییم انسان یک حقیقت روحی است که دو جلوه مادی و روحی دارد. در روش علمی ما تاثیری نخواهد داشت. زیرا بنا به هر دو تقدیری که قبول کرده ایم، انسان هر حقیقتی که باشد، دو جلوه دارد و تفاوت این جلوه را، اختلاف مسائل فیزیولوژی و پسیکولوژی برای ما اثبات کرده است، چه آن حقیقتی که این دو جلوه از عوارض آن می باشند، یک حقیقت مادی یا یک حقیقت روحی بوده باشد. همچنین، پس از آن که تنوع مسائل امور مزبور، دو قلمرو مخصوص انسان را مشخص ساخت، تفاوتی نمی کند که بگوییم: موضوع مسائل پسیکولوژی، روح است یا دستگاه مخصوص اعساب بدیهی است که ایده آلیسم فلسفی، غیر از ایده آلیسم علمی و حسی می باشد و تصدیق دوم، مستلزم تصدیق اولی ست. یعنی ممکن است ما از جنبه فلسفی، ایده آلیست نباشیم، ولی از جنبه علمی که شالوده خود را روی حس و تجربه بنا می کند، آن را قبول کنیم.
2-محبوب ترین مقولات برای هر فرد، خود اوست، این قضیه را می توان اشکال مختلف عنوان کرد، از قبیل  علاقه به «من» به «ذات»، «خواست زندگی »و... دامنه موضوع «من» بسیار گسترده بوده و آشکار متعدد است. بدین معنی که نقطه اوج علاقه ذات فرد، «من حقیقی» اوست و اگر «من» را نقطه مرکزی روح منظور کنیم، شعاع هایی که از این مرکز منتشر می شود. متعدد و طولانی خواهد بود، که هر اندازه از مرکز دورتر شود، شدت علاقه کم تر و خفیف تر می گردد. به عنوان مثال، دست من، پای من، مغز من، قلب من، فرزندان من، بستگان من، نژاد من، کشور من، محصول فعالیت من، محصول فکر من، آیین من و... البته این مفاهیمی که به کلمه «من» اضافه شده اند، از حیث اختلاف روابط آن ها با «من» گوناگون هستند بعضی ها نزدیک، بعضی ها دور، بعضی ها شدید، بعضی دیگر ضعیف می باشند از این اصل (علاقه به من)، دو اصل دیگر مشتق می شود که عبارتند از: جلب لذت و دفع الم.
3- انسان دارای احساس در خصوص دو پدیده «لذت» و «الم» می باشد. احساس لذت برای او خوشایند و احساس الم برای او ناگوار است. این دو احساس به منزله دو وسیله برای اصل اول (علاقه به من)، به شمارمی رود.

لذت و الم
ارائه تعریف اجمالی درباره لذت و الم که بتواند حقیقت این دو پدیده را بر ما معرفی کند، بسیار مشکل است. بدون شک، هنگام نمودار شدن هر یک از این دو حالت، انقباض و انبساط عضلانی و اختلاف حرکات درونی در بدن پدیدار می شود. اما وضع روانی انسان، در هر یک از دو حالت، یک پدیده دریافتی است که می توان آن را با کلماتی خوشایند و دردناک و... معرفی کرد. شاید هم دشواری یک تعریف عمومی درباره لذت و الم، بدین علت باشد که: لذایذ و الام، انواع مختلفی از پدیده ها هستند، نه یک نوع واحد. به عنوان مثال، لذت حل یک معادله برای ریاضی دان غیر از لذتی است که یک مادر هنگام بوسیدن کودک احساس می کند و می توان گفت: این دو لذت غیر از لذت مقام پرستی و شهوت نفسانی است. از این رو، این لذایذ غیر از لذت تقواست. هم چنین، الام نیز شامل انواع گوناگونی هستند. مثلا درد والم جدایی از یک دوست، غیر الم فقر و فلاکت است و این دو الم غیر از نادانی و الم نرسیدن به مقصود و الم توهین و... است اگرچه جامعیت آن به عنوان خوشایند و ناخوشایند یا دردناک، می تواند در مورد مزبور قابل تطبیق باشد.
4-در نتیجه احساس لذت و الم، تمام حقایق و پدیده ها برای انسان به دو بخش متضاد تقسیم می شوند: الف- اشیاء نافع ب- اشیاء مضر. انسان. منافع را به خود جلب و مضار را ازخود دفع می نماید. این که اصل 3و4 از اصل دوم مشتق می شوند، نتیجه این بررسی است علاقه انسان به «من» امری عمیق تر و اصیل تر می باشد. انسان در بسیاری از حالات، نه احساس لذت می کند و نه احساس الم. با این حال، در همه حالات «علاقه به من» موجود است. در دوران کهولت، نه تنها احساس لذت انسان کاهش می یابد، بلکه با آلام زیادی هم به روبه رو می شود ولی با این حال، پدیده «علاقه به من» در او وجود دارد و جامع مشترک این وضع مخصوص، این است که هیچ یک از عوامل لذت و الم، یا وجود ندارد و یا در غیر این صورت حالت انگیزه ای ندارد.
بنتام (Jeremy Bentham) در اصول الشریع اصل لذت و الم را، شالوده تمام اصول قلمداد نموده و چنین نوشته است: هرکسی که به تسلط این دو حقیقت بر انسان اعتراف نمی کند، نسبت به آن چه که می گوید، جاهل است. اراده انسان با عوامل تحریک می شود. این عوامل عباتند از: لذایذ و الام. و اگر مخلوقی پیدا شود که لذت و الم در اراده او تاثیری نداشته باشد. او از ما برکنار است و ما بر او تسلطی نداریم.
توماس هابس (Thomas Hobbes) اصل «علاقه به من» را علاقه اساسی و مبنایی می داند، ولی تفسیر او درباره «من» با تفسیر ما تفاوت عمیقی دارد. زیرا وی «علاقه به من» را با اصل خودخواهی تفسیر می کند. در بعضی از عبارات او این جملات دیده می شود: مایه کارهای انسانی، خودخواهی است و هر کسی هر چه می خواهد، برای خود می خواهد و به ضرر دیگری.
5-تنوع لذایذ و الام به جهت اختلاف دو قلمرو و جسم و جان یا کالبد و روان اصلی مسلم بوده است بنابراین به دو قسمت عمده تقسیم می شوند:
الف- لذایذ و الام جسمی
ب- لذایذ و الام روحی

این نکته را هم باید در نظر گرفت که: حقیقت این دو پدیده نسبی بوده، از حیث خالص بودن و اختلاط داشتن و نتایج و مقدمات نیز گوناگون می باشد. به عنوان نمونه پدیده ای برای یک فرد یا جامعه ای لذت در بردارد، در صورتی که برای فرد یا جامعه ای دیگر، دردناک است. هم چنین، بعضی از لذایذ خالص است و بعضی دیگر مخلوط گروهی از لذایذ مرکب است و گروهی دیگر بسیط. دسته ای از لذایذ گاهی تولید لذایذ می کند گاهی تولید الام و هم چنین است پدیده الم.


منابع :

  1. محمدتقی جعفری- آفرینش و انسان- صفحه 105-100

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/210449