تفسیر انسان از نظر اسلام

دین اسلام در تفسیر و ارزیابی انسان، به این موضوع با سادگی و بساطتی که مکاتب گذشته در آن اظهار نظر کرده اند، نمی نگرد، این که انسان با داشتن دو طرف نامحدود باید تحت بررسی قرار گیرد، در دین اسلام بسیار واضح است. موجود انسانی در فساد و تبهکاری می تواند تا منهای بی نهایت تنزل کند، زیرا «نرون» ها و «ابن ملجم» ها در میان افراد انسانی وجود دارند. از طرف دیگر، انسان می تواند در فضیلت و سعادت و رادمردی تا بی نهایت نیز صعود کند، زیرا انسان ابراهیم خلیل (ع) و موسی بن عمران (ع) و عیسی بن مریم (ع) و محمدبن عبدالله نیز داشته است. بنابراین، توجه نکردن به این دو بی نهایت، پوشاندن مشهودات است. مکاتب بدبینان این افراد، مثبت بی نهایت را چگونه تفسیر می کنند؟ مگر نه این است که حتی صرف نظر از ارتباط این افراد با ماورای طبیعت (تفسیر جهانی) رادمردان شماره یک تاریخ هستند؟ مکاتب خوش بینان را هم امثال نرون، ابن ملجم، چنگیز و... کاملا مردود می سازد. اکنون ببینیم اسلام انسان را چگونه معرفی می کند؟
نخست آیات مربوط به تفسیر و ارزیابی انسان را به اختصار مورد بررسی قرارمی دهیم. البته آیات قرآن درباره انسان، یکسان و یکنواخت نیست، بلکه ماهیت از دریچه های گوناگونی معرفی شده است: «و نفس و ما سواها* فا لهمها فجورها و تقواها* قد افلح من زکاها* و قد خاب من دساها؛ و سوگند به نفس و ساخته شدن آن! خداوند فجور و تقوای نفس را به آن الهام کرد هرکس نفسش را تزکیه (تهذیب و تطهیر) کرد، قطعا رستگار شد. و از سعادت ابدی محروم شد هرکس آن را (نفس را) پست و گمراه ساخت.» (شمس/ 7- 10)
محتوای این آیه، بیان حقیقت انسانی از حیث متعادل بودن خلقت است. یعنی: انسان از حیث آفرینش دارای دو نیروست: نیروی زشتی، فساد، تبهکاری و نیروی پاکیزگی، فضیلت و تقوا.
بر مبنای همین حالات متعادل انسانی است که بسیاری از آیات (که شاید متجاوز از پنجاه مورد باشد) انعکاس تمام حرکات انسان را در نفس گوشزد می کند. اکنون چند نمونه از این آیات را مورد اشاره قرار می دهیم:
«و ان لیس للا نسان الا ما سعی* و ان سعیه سوف یری؛ وبرای انسان نیست، مگر سعی او و قطعا سعی او به زودی دیده خواهد شد.» (نجم/ 39- 40)
«قد جاء کم بصائر من ربکم فمن ابصر فلنفسه و من عمی فعلیها؛ به سوی خود اوست و هر کس که نابینا شد، به ضرر خود اوست.» (انعام/ 104)
«فمن یعمل مثقال ذره خیرا یره* و من یعمل مثقال ذره شرا یره؛ پس هر کس که به اندازه ذره ای عمل خیر انجام بدهد، آن را خواهد دید. و هر کس به اندازه ذره ای عمل شر انجام بدهد، آن را خواهید دید.» (زالزال/ 7- 8)
واضح است که اگر تمایل ضروری نفس انسانی به یک سمت بود، بی تردید قرآن با آیات خود، انعکاس هر یک از اوصاف متضاد نیکی و تباهی را در نفس انسانی گوشزد نمی فرمود. در این جا ذکر عبارتی ادبی و زیبا از کتاب بینوایان ویکتور هرگو خالی از لطافت نیست: هرگز در میان حیوانات، مخلوقی که برای کبوتر بودن ساخته شده، کرکس نمی شود. این موضوع در هیچ یک از موجودات دیده نمی شود، جز آدمیان.
شک و تردیدی نیست که تفاوت میان دو حالت انسان که از شدت به دو نوع تشبیه شده حالت انعطاف عجیب انسان ها را به خوبی روشن می کند. اما این که این انعطاف به هر یک از دو طرف بی نهایت می باشد. اگرچه مقصود جنبه واقعی فلسفی نیست، ولی این قابلیت «انقلاب» به یک موضوع متباین را می توان به یک انتقال فاقد تشبیه کرد. مانند این که در خصوص علوم مربوط به ریاضی می گوییم: از یک عدد صحیح به یک عدد صحیح دیگر،می توان اعداد کسری بی نهایت فرض کرد.
باز همین متفکر انسانی (ویکتور هوگو) می گوید: چشم و روح هیچ جا نمی تواند خیرگی و تیرگی بیش از آن تیرگی که در آدمی وجود دارد، بیابد و نمی تواند در چیزی خیره شود که از وجود آدمی مخوف تر و مشوش تر و اسرار آمیزتر و بی نهایت تر باشد. تماشاگهی عظیم تر از دریا وجود دارد که آسمان است. و تماشاگهی عظیم تر از آسمان وجود دارد که درون جان آدمی (وجدان) است. سرودن منظومه ای درباره وجدان انسانی، هرچند تنها درباره یک فرد باشد و گرچه آن فرد از پست ترین افراد مردم به شمار رود، عبارت است از: گردآوردن همه حماسه ها در یک حماسه عالی و قاطع.
اکنون ببینیم انسان چرا از این حالت تعادل منحرف شده و رو به شقاوت می رود؟ یا از این حالت تعادل چگونه صعود کرده و به مرتبه عالی انسانی قدم می گذارد؟
در این باره، آن چه که از منابع اسلامی بر می آید به اجمال چنین است: در این نزول و صعود، اجباری در کار نیست، نه از ناحیه آفریننده مطلق و نه از ناحیه عوامل طبیعت، بلکه این نزول و صعود، معلول نحوه بهره برداری از غرایز خام در دستگاه طبیعت می باشد و مسأله سعادت و شقاوت، برخاسته کیفیت و کمیت، استفاده از نیروی نظارت و تسلطی است که «من» در این وجود انسانی دارا می باشد از این رو، اگر کوچک ترین اجباری از ناحیه آفریننده یا دیگر موجودات انسانی با موجودات طبیعی برای یک فرد تحمیل شود. موضوع سعادت و شقاوت عملا منتفی خواهد شد.
بنابراین، انسانی که از ناحیه ساختمان طبیعی، کیفیتی پایین تر از دیگران داشته باشد، به چنین انسانی که در نظر ابتدایی پست جلوه می کند، شقی یا بدبخت گفتن، از نظر فلسفه اسلام غلط و غیر منطقی است. هم چنین، اگر فردی از انسان دارای ساختمان طبیعی عالی باشد. او را از همان جهت خوشبخت و نیکوکار نامیدن بسیار غیر منطقی خواهد بود. مثل انسان در این دو حالت، مانند یک سنگریزه و فلز قیمتی است نه می توان گفت: آن سنگریزه بد و بدخت است و نه می توان گفت: این فلز قیمتی نیکوکار و خوشبخت می باشد، زیرا دو صفت «سعادت» و «شقاوت» اساسا از حرکات اختیار آدمی ایجاد می شوند. از این روست که گفته شده است:
کس نمی داند در این بحر عمیق ***سنگ ریزه قرب دارد یا عقیق؟!
به همین جهت، ممکن است فردی با نقص وسایل طبیعی خود، به جهت بهره برداری منطقی از توانایی و اختیار خود، هزاران مرتبه کامل تر از انسانی باشد. که با داشتن عالی ترین وسایل سعادت، تحت فرمان غرایز قرار گرفته و از تبهکارترین انسان ها به شمار آید. سرانجام، تمایل انسان از حالت اعتدال به پستی (بدی) تا بی نهایت، یا خوبی تا بی نهایت، تنها از کیفیت بهره برداری از غرایز و نیروی نظارت و تسلط «من» ناشی می شود، چون هر دو معلول اختیار خواهد بود، نه به خداوند مربوط می باشد و نه به طبیعت.
خداوند متعال هر دو طرف بی نهایت را در دو آیه شریفه گوشزد فرموده است:
«یا ایتها النفس المطمئنه* ارجعی الی ربک رضیه مرضیه؛ ای نفس واصل به مقام اطمینان! به سوی پروردگادت برگرد، در حالی که تو از او خشنود و او از تو راضی است.» (فجر/ 27- 28)
آخرین مرتبه کمال انسانی همین است که خداوند او را به ساحت ربوبیش بخواند.
«اولئک کالانعام بل هم اضل؛ آنان مانند چارپایانند، بلکه گمراه تر از آنها.» (اعراف/ 179)
«ثم قست قلوبکم من بعد ذلک فهی کالحجاره او اشد قسوه؛ سپس بعد از آن دل های شما را قساوت فرا گرفت و مانند سنگ یا سخت تر از آن شد.» (بقره/ 74)
بنابر آنچه گفته شد می توان چنین نتیجه گرفت که مکتب اسلام برای انسان حقیقتی عظیم در نظر گرفته است که آدمی را از حضیض ذات به اوج عزت می رساند.


منابع :

  1. محمدتقی جعفری- آفرینش و انسان- صفحه 119- 123

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/210452